دخترم!
«سند» را مى نگارند، و نيز نگاه مى دارند، تا روز بروز اختلاف، و آن روز، روزش بود ، آرى، كه «فدك» آن كيست؟! و اين بود كه نخست اقدام فاطمه، ارائه اش بود سند را، و آن، چنين مى نمود كه فدك نه «ميراث»، بل بخشوده ى پدرش پيامبر- ص- بوده است، در همان روزهاى حيات. [ بحارالانوار ج 21، ص 25، به نقل از اسرار فدك. ] و نيز فرمود:
مرا شاهدانى است، كه گواهند بر اين ماجرا، و نيز گواهى مى دهند!
ابوبكر گفت:
بياور!
حضرت پيش از احضار شهود فرمود:
مگر نه آنست كه در روزهاى حيات پدر، فدك، در «تصرف» من بود؟! و ابوبكر گفت:
آرى ، اين چنين بود!
فرمود:
پس چرا پيرامون چيزى از من شاهد مى خواهى، كه در دستان من بوده است؟!
اگر من ادعا دارم اموالى را كه مسلمانان است در دست، و تصرف شان!
شما از كه گواه مى خواهى، از من يا از آنان؟!
عمر گفت:
اين سخنان باطل را به كنارش بگذار! و شاهدانى را احضار دار كه بر اين سخن كه فدك از آن توست شهادت دهند! و حضرت فرستاد تا كه على بيايد، و امام حسن- ع-، و اما حسين- ع-، و ام ايمن و اسماء بنت عميس نيز! و آمدند، و آنان نيز «شهادت» بدادند، و از جمله آنكه ام ايمن گفت:
از پيامبر- ص- بشنيدم كه مى گفت:
فاطمه سيده ى زنان بهشت است!
حال مرا بازگوييد: آن زنى كه «سيده» است زنان بهشت را ، آيا چيزى ادعا مى دارد كه آن را مالك نباشد؟! و هم بگفت:
من نيز زنى از زنان بهشت باشم، و نيز شهادت نخواهم داد آنچه را كه نشنيده باشم آن را از پيامبرم!
ابوبكر گفت:
اى ام ايمن!
اين «قصه» ها را به كنارى بگذار! و بگو به چه چيز شهادت مى دهى؟!
ام ايمن گفت:
اى ابوبكر!
شهادت نخواهم داد ، جز آنكه تو را اقرار گيرم، گفتار پيامبر- ص- را پيرامون خويش!
تو را به خداوند سوگند مى دهم، كه آيا مى دانى كه پيامبر- ص- فرموده باشد:
ام ايمن زنى است از اهل بهشت؟!
ابوبكر گفت:
آرى شنيده ام.
ام ايمن گفت:
اكنون شهادت مى دهم كه پيامبر- ص- فدك را به امر پروردگار به فاطمه اش داد، و آنگاه پيامبر- ص- فرمود:
اى ام ايمن و اى على شاهد باشيد! [ به نقل از اسرار فدك. ] عمر گفت:
«على» همسر فاطمه است، و حسن، و حسين نيز فرزندان ، ام ايمن و اسماء نيز خدمتكاران فاطمه، و تمامى اين شاهدها و شهادت ها از براى «منفعت» است!
«على»- ع- فرمود:
اما فاطمه «پاره» تن پيامبر است، و حسن و حسين دو «سيد» جوانان بهشت، و اهل بهشت راست گويند. و من همانم كه پيامبر- ص- مى گفت:
تو از منى، و من از تو!
آنكس كه تو را اهانت بدارد مرا اهانت داشته است ، آنكس كه تو را اطاعت دارد مرا اطاعت داشته است ، آنكس كه از تو سرپيچى دارد از من سرپيچى داشته است ، اما ام ايمن، آن كسى است كه پيامبرش او را به «بهشت» شهادت داده است! و اسماء كسى است كه پيامبرش دعا بنمود، هم از براى او، هم از براى دودمانش!
عمر گفت:
شما همانگونه ايد كه توصيف داشتيد!
اما شهادت آن كس كه به نفع خود شهادت بدهد مقبول نباشد!
«على»- ع- بفرمود:
اكنون كه ما آنگونه ايم كه شما نيز مى شناسيد، و منكرش نمى باشيد، و در عين حال شهادت ما مردود است، و شهادت پيامبر- ص- نيز مقبول نيست!
پس، انا لله و انا اليه راجعون و آنگاه اين آيت را قرائت داشت: و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون به زودى ظالمان خواهند دانست كه به «كجا» بازمى گردند! و آنگاه فاطمه اش را گفت:
بازگرد تا خداوند بين ما «حكم» فرمايد كه او نيز بهترين حكم كنندگان باشد. [ اسرار فدك. ] آرى، دخترم!
اين بود برخورد فاطمه با ابوبكر، و برخورد ابوبكر با فاطمه، و شويش، و فرزندان، و خدمتكاران ، البته در بار نخست!
خانم!
مگر بار ديگرى نيز بود؟!
آرى، دخترم!
يكى بار ديگر على فاطمه اش را گفت به نزد ابوبكر مى روى ، در حالى كه تنها باشد ، يعنى كه عمر نباشد، و او را مى گويى:
تو بر جايگاه رفيع پدرم پيامبر نشسته اى، و ادعاى جانشينى اش را دارى ، اگر فدك از آن خودت نيز بود، و من از تو درخواستش مى نمودمى، بر تو لازم بود كه آن را به من باز پس دهى!
و فاطمه نيز چنين بنمود، و ابوبكر هم پذيرا شد! و آنگاه برگه اى را بخواست، كه بياوردند، و بر آن حكم ارجاع فدك را بنوشت، و به او بداد! و آن حضرت حكم را بگرفت، و به سوى خانه اش روان شد ، در ميانه راه «عمر» بديدش!!
با خشونت تمام بگفت:
از كجا مى آيى؟! و فاطمه گفت:
از خانه ابوبكر! و پرسيدش:
آن نوشته چيست كه با تو همراه است؟!
فرمود:
نوشته ابابكر است، و حكم بازپس گيرى فدك ، عمر قدم را پيش گذاشت! و بگفت:
آن را به من بده! و فاطمه ندادش!
با شتاب و شدت از دستان حضرت بگرفت! و بر آن آب دهان افكند! و آنگاه پاره اش نمود! و چه «سيلى» كه بر صورت فاطمه بنواخت!!! و فاطمه گريان گفت:
سند مرا پاره مى كنى؟!
خداى به كيفر بيدادت شكمت را پاره كند. [ مدت ها پس از شهادت حضرت فاطمه سرانجام نيز شكم عمر به دست ابولولو با خنجرش پاره شد، و اين ماجرا را به على خبر داد، و على با شنيدنش چشم هايش گريان شد، و اشك هايش جارى، و به شدت گريست و آرزو كرد كه كاش حضرت فاطمه (س) زنده مى بود و اين خبر را مى شنيد. ملتقى البحرين، ص 226، به نقل از فاطمه الزهراء. ] آرى، دخترم! و اين گذشت، تا ماجراى «مسجد» مدينه رخ داد! و خطبه «فاطمه»!
خانم!
مسجد مدينه؟!
خطبه فاطمه؟!
آرى، دخترم! فردا خواهمت گفت.
بيداد!
- بازدید: 787