در اين بخش نيز حدود دويست و هفتاد واژه ى اين خطبه براى فارسى زبانان معنى شده است.
فصل اول
1- أجمع: قصد كرد، تصميم گرفت.
2- فدك: روستاهاى آبادى در چند فرسخى مدينه. و در نزديكى خيبر كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنان را به دستور خداوند به حضرت زهرا عليهاالسلام بخشيدند.
3- لاثت: بست، جمع كرد.
4- خمار: روسرى، چادر، سرپوش.
5- جلباب: چادر، رداى ويژه.
6- لمه: بدون تشديد به معناى گروه يا همگنان.
7- حفده: بر وزن طلبه: ياران و خدمتگزاران، نزديكان.
8- تطأ: گام مى نهاد.
9- ذيول: لباس ها، پيراهن ها
10- تخرم: گرفته شده از خرم به معناى وانهادن كاستن و روى گرداندن است
11- مشيه: گام برداشتن و راه رفتن.
12- حشد: گروه، جماعت.
13- نيطت: آويخته شد.
14- ملاءه، پرده، حجاب.
15- أجهش: گريه سوزانگيز و هيجان آور كرد.
16- ارتج: آشفت: اضطراب پيدا كرد.
17- هنيئه: زمان اندك
18- نشيج: آهنگ دردانگيز، آواى غمگنانه، زارى.
19- هدأت: آرام گرفت.
20- فوره: شدت، اوج.
21- سبوغ: سرشار بودن.
22- آلاء: نعمت ها.
23- أسدى: بخشيد، داد.
24- منن: جمع منت به معناى احسان، نيكويى، نعمت.
25- والا: پى درپى عطا كرد.
26- جم: فراوان گشت، زياد شد.
27- نأى: دور شد.
28- امد: پايان، فرجام.
29- تفاوت: از يكديگر دور شد.
30- أبد: روزگار، هميشگى، پيوسته.
31- ندب: فراخواند.
32- اجزال: سرشار گرداندن، زياد كردن.
33- ثنى: تكرار كرد.
34- تأويل: واقعيت، حقيقت.
35- موصول: نتيجه، سرانجام.
36- معقول: آنچه انديشيده شود.
37- احتذاء: پيروى كردن، نمونه گرفتن.
38- أمثله: نمونه ها.
39- امتثلها: نمونه گيرى كرد.
40- ذرأ: آفريد.
41- مشيت: خواست.
42- اعزاز: استوار ساختن، محكم گرداندن.
43- ذياده: دور ساختن، پرهيز كردن.
44- حياشه: كشاندن و بردن.
45- اجتلب: سرشت، آفريد.
46- أهاويل جمع هول: خبرهاى هراسناك، وحشت انگيز و ترس آور.
47- مائل: فرجام ها، هدف ها، سرانجام ها، آرمان ها.
48- عزيمت: آهنگ حتمى، تصميم جدى.
49- عكف: جمع عاكف: سرنهادگان، به زمين افتادگان، ملازمان.
50- نيران: آتش ها.
51- أوثان: بت ها.
52- ظلم: تاريكى ها
53- بهم: دشوارى ها، سختى ها، تنگناها.
54- غمم: بحران ها، تيرگى ها، پوشيدگى ها.
55- عمايه: كورى، گمراهى.
فصل دوم
56- نصب: هدف، آرمان و نصب به معناى پرچم برافراشته شده است.
57- زعيم: مسئول: عهده دار، رهبر، سرپرست.
58- بصائر: جمع بصيرت
59- مغتبط: چيزى كه مورد رشك و غبطه قرار گرفته است.
60- عزائم: واجبات.
61- تشييد: استوار گرداندن، محكم ساختن.
62- تنسيق: هماهنگ كردن، پيوند دادن.
63- منشاه: پس انداختن، به تأخير انداختن، وسيله ى به داراز كشاندن.
64- منماه: وسيله ى رشد، انگيزه ى زياد شدن.
65- حقن: حفظ، پاسدارى، نگهبانى.
66- بخس: كاستى، كم فروشى.
فصل سوم
67- عودا و بدأ: اول و آخر.
68- شطط: ناروا، نادرست، دور از حق.
69- عنت: هلاكت، در سختى افتادن، ضرر و فساد.
70- تعزو: يادكنى نسب را.
71- معزى اليه: كسى كه به او نسبت داده شده است.
72- صادع: جدا سازنده، فرياد برآورنده، آشكار
73- نذاره به معناى انذار (بيم دادن)
74- مدرجه: آيين، كيش، سلك.
75- ثبج: وسط، ميانه، عمده، توده.
76- أكظام: گلوها، راه هاى نفس.
77- نكث: با سر به زمين افكندن.
78- هام: سرها.
79- تفرى: شكافته شد.
80- أسفر: پرده برگرفت، آشكار شد.
81- زعيم: بزرگ، نماينده، سخنگو.
82- خرست: گنگ شد، لال شد.
83- شقاشق: جمع شقشقه منظور در خطبه كام ها، حلق ها، و حنجره هاست.
84- طاح: نابود شد، تباه گرديد.
85- وشيظ: مردم فرومايه.
86- فهتم: زبان گشوديد، سخن گفتيد.
87- نفر: گروه.
88- بيض: سپيدان، سپيدرويان.
89- خماص: چابكان، لاغر اندامان، عفيفان، اندك خورها، پاكدل ها.
90- شفا: ساحل، كرانه، لبه.
91- مزقه: جرعه، به اندازه يك بار چشيدن، يك بار در كام نهادن.
92- نهزه: به چنگ آمده، دستاورد.
93- قبسة: شعله، آتش افروخته.
94- عجلان: شتابناك.
95- موطى ء: جايى كه براى آن پاى مى نهند.
96- طرق: باران هايى كه در آبگيرها مانده و با ادرار شتر آميخته شده است.
97- تفتاتون: خورش غذا قرار مى دهيد.
98- ورق: برگ درخت.
99- خاسئين: سرشكستگان، سربزيران، سرافكندگان.
100- تخطف: ربودن.
101- اللتيا و التى: كنايه از حوادث كوچك و بزرگ است.
102- منى: گرفتار شد، مبتلى شد.
103- بهم: شجاعان، بى باكان.
104- ذؤبان: گرگ ها.
105- مرده: گردنكشان.
106- نجم: سربرآورد، پديد آمد، پيدا شد.
107- قرن: شاخ، قدرت، توان.
108- فغرت: دهان گشود. فاغره: افعى، مار بزرگ، گروه همچون مار.
109- قذف: انداخت.
110- لهوات: كام ها، دهان.
111- ينكفى ء: باز مى گردد.
112- صماخ: گوش، سوراخ گوش.
113- أخمص: قسمت ميانه ى كف پا.
114- يخمد: خاموش سازد.
115- مكدود: رنجيده، رنج كشيده.
116- مشمرا: آماده، جامه بالا زده.
117- كادح: تلاش گر.
118- رفاهيه: راحتى، سرشارى.
119- وادعون: تن پروران، تن آسايان.
120- فاكهون: خوش گذرانان.
121- تتربصون: انتظار مى كشيد.
122- دوائر: رخدادها، فاجعه ها، مصيبت هاى فراگير.
123- تتوفكون: آرزو مى كريد، مى خواستيد، مى طلبيديد.
124- تنكصون: روى مى گردانيد.
125- نزال: برخورد، جنگ.
فصل چهارم
126- حسيكه: كينه، دشمنى.
127- سمل: كهنه شد، پوسيد.
128- كاظم: فروبرنده، ساكت.
129- نبغ: جوشيد، سربرآورد.
130- خامل: گمنام، بى شخصيت.
131- أقلين: فرومايگان.
132- هدر: به صدا درآمد، آهنگ برآورد، به خروش آمد.
133- فنيق: شتر ارجمند.
134- خطر: دم نشان داد، خودش را نشان داد.
135- مغرز: پنهان گاه، پناهگاه.
136- هاتفا: فرياد برآورنده، نداء كننده، فراخواننده.
137- ألفى: يافت.
138- غرة: فريب خوردن، نيرنگ.
139- استنهض: خواست تا به پاخيزد.
140- أحمش: به خشم آورد.
141- وسمتم: داغ نهاديد، به نشانه ى ملكيت علامت زديد.
142- أوردتم: حاضر ساختيد.
143- شرب: سهم آب.
144- الكلم: زخم.
145- رحيب: گسترده.
146- جرح: جراحت.
147- يندمل: بهبود مى يابد.
148- يقبر: به خاك سپرده مى شود.
149- هيهات: دور است.
150- افك: بازداشتن و برگرداندن
151- أظهر: ميان، وسط.
152- ريث: اندازه.
153- يسلس: آسان شود، هموار گردد.
154- تورون: مى افروزيد.
155- وقده: آتش مايه، چيزهايى كه از آن شعله پديد مى آيد.
156- جمره: شعله، اخگر.
157- هتاف: ندا دادن، فراخواندن.
158- اهمال: وانهادن، ناديده گرفتن.
159- تسرون: پنهان مى سازيد.
160- حسو: جرعه جرعه آشاميدن.
161- ارتغاء: نوشيدن كره، سرشير.
162- خمر: چيزى كه در آن انسان پنهان مى شود مثل انبوه درخت.
163- ضراء: درختان انبوه.
164- حز: بريدن، قطع كردن.
165- مدى: كارد، چاقو.
166- وخز: فروبردن.
فصل پنجم
167- ارثيه: ارث من
168- فرى: شگفت، تازه.
169- حظوه: بهره: نصيب.
170- فدونكها: بگير آن را 171- مخطومه: لگام زده.
172- مرحوله: زين كرده.
فصل ششم
173- معشر: گروه.
174- فتيه: جوانمردان.
175- اعضاد: بازوان.
176- غميزه: سستى.
177- سنه: چرت، خواب سبك، غفلت.
178- ظلامه: مظلمه، آنچه به زور بگيرند.
179- سرعان: با چه شتاب.
180- عجلان: با چه سرعت.
181- اهاله: فرو ريختن.
182- أزاول: دنبال مى كنم، پى مى گيرم، مى خواهم.
183- خطب: كار، چيز.
184- استوسع واستنهر: گسترش يافت.
185- وهى: پارگى، فرسودگى.
186- فتق: شكاف، رتق: پيوستگى.
187- كسفت: خاموش شد، گرفت.
188- أكدت: كم شد، ناكام ماند.
189- نازله: حادثه، فاجعه.
190- بائقه: رخداد دردناك
191- أفنيه: آستانه ى خانه ها.
192- هتاف: فرياد زدن.
193- صراخ: صدا: صداى بلند.
194- تلاوت: خواندن
195- الحان: فهماندن.
196- حكم فصل: حكم قطعى.
197- خلت: گذشت.
198- أيها: به دور است.
199- قيلة: اسم يكى از اجداد مادرى قبيله اوس و خزرج است. بنى قيله يعنى دو قبيله ى انصار.
200- أهضم: به من ظلم مى شود.
201- تراث: ميراث.
202- بمرأى منى و مسمع: شما را مى بينم و سخنم را به شما مى رسانم.
203- منتدى: مجلس.
204- تلبسكم: فرامى گيرد شما را.
205- دعوه: ندا، فرياد مظلوميت.
206- خبره: آگاهى، اطلاع.
207- كفاح: جنگ، كوشش، نبرد، رويارويى بى باكانه با دشمن.
208- نجبه: ارجمند، گرانقدر.
209- خيره: نيكان.
210- ناطحتم: جنگيديد، پيكار كرديد.
211- كافحتم: بى باكانه درگير شديد.
212- نبرح: حركت مى كنيم، گام برمى داريم.
213- دارت: چرخيد.
214- در: فروريخت.
215- حلب: دوشيدن.
216- ثغره: گودى زير گلو.
217- فوره: جوشش، خيزش.
218- خمدت: خاموش شد.
219- هدأت: آرام گرفت.
220- هرج: بهم ريختگى، آشفتگى، آشوب.
221- استوسق: بهم پيوست.
222- حرتم: رو برگردانديد.
223- نكوص: عقب گردد.
224- أخلدتم: پايبند شديد.
225- خفض: زندگى راحت و با رفاه.
226- دعه: آسايش، آرامش.
227- فججتم: بيرون ريختيد.
228- وعيتم: در خود نگاه داشتيد.
229- دسعتم: قى كرديد.
230- تسوغتم: به راحتى خورده بوديد.
231- خذله: وانهادن، يارى نكردن.
232- خامرتكم: با شما آميخته شده است.
233- غدره: خيانت، پيمان گسستن.
234- استشعرتها: به تن پوشيده است.
235- فيضه: سرريز شدن.
236- نفثه: دم، آه.
237- خور: ضعف، ناتوانى، دردمندى.
238- قنا: نيزه ها.
239- بثه: اندوه آشكار شده.
240- فاحتقبوا: زين كنيد، آماده ى سوارى سازيد.
241- دبر: زخم پشت.
242- نقبه: ساييده.
243- سنار: عيب، ننگ، عار.
244- صادف: روى گردان.
245- اثر: جاى پا، نشان.
246- يقفو: پيروى مى كند.
247- سور: جمع سوره.
248- اعتلال: عذر تراشيدن و عذرخواهى كردن.
249- زور: دروغ.
250- بغى: خواسته شد.
251- غوائل: فاجعه ها.
252- وزع: تقسيم شد.
253- أقساط: جمع قسط به معناى بهره و نصيب است.
254- اباح: تجويز كرد.
255- أزاح: از بين برد.
256- عله: درد، مرض.
257- غابرين: بازماندگان.
258- سولت: زينت داد، آراست.
259- صبر جميل: صبرى زيبا.
260- قيل: گفته.
261- مغضيه: چشم پوشانده.
262- ران: پوشاند، پرده كشيد.
263- تأولتم: دگرگون كرديد.
264- اشرتم: راهنمايى كرديد.
265- شر: بد است.
266- اعتضتم: عوض گرفتيد.
267- غب: عاقبت، سرانجام، فرجام.
268- وبيل: دردناك.
269- ضراء: سختى و بلاء.
270- هنبثه: حادثه ى سخت، بحران.
واژه نامه فارسى خطبه ى اول
- بازدید: 955