اهانت به پيامبر در آخرين ساعات زندگى

(زمان خواندن: 20 - 40 دقیقه)

اكنون به چند مورد از علل گريه هاى فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- اشاره مى كنيم:

ابن ابى الحديد به نقل از صحيحين (كه ظاهرا صحيح بخارى و صحيح مسلم است) مى گويد: «و فى الصحيحين ايضا، خرجاه معا عن ابن عباس، انه كان يقول: يوم الخميس، و ما يوم الخميس! ثم بكى حتى بل دمعه الحصا، فقلنا: يابن عباس، و ما يوم الخميس قال: اشتد برسول الله- صلى الله عليه (و آله)- و جعه، فقال: ائتونى بكتاب اكتبه لكم [ در صحيح مسلم «ائتونى اكتب لكم كتابا» آمده است.] لا تضلوا بعدى ابدا. فتنازعوا فقال: انه لاينبغى عندى تنازع فقال قائل: ما شانه اهجر؟... فقال: اخرجوا المشركين من جزيره العرب و اجيزوا الوفد بنحو ما كنت احيزهم. و سئل ابن عباس عن الثالثه، فقال: اما الا يكون تكلم بها واما ان يكون تكلم بها واما ان يكون قالها فنسيت». [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 54 و 55، و صحيح مسلم، ج 3، ص 1257 و 1258 و در عبارت صحيح مسلم آمده است: «قال: وسكت عن الثالثه او قال: فانسيتها» والسيره النبويه، ج 4، ص 450 والبدايه والنهايه، ج 5، ص 200 و صحيح بخارى، ج 13، ص 3، 13 و فتح البارى، ج 6، ص 271 والجزيه و الموادعه، حديث 3168، ج 8، ص 132 و المغازى، حديث 4432.] در صحيحين نيز به نقل از ابن عباس آمده است كه او براى هميشه از روز پنجشنبه ياد مى كرد: و مى گفت چه روزى است روز پنجشنبه؟! و بعد گريه مى كرد و آن قدر اشك مى ريخت تا اين كه از اشك چشم وى سنگها و ريگها خيس مى شد. به ا و گفتند: اى ابن عباس! چه روزى است روز پنجشنبه كه شما را اين قدر محزون كرده است، وى در جواب گفت: روز پنجشنبه روزى بود كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- درد و بيماريش شدت پيدا كرد و ناراحتى وى زياد شد و فرمود: براى من كاغذ و قلمى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد، آنها كه در اطراف رسول خدا بودند از آوردن قلم و كاغذ اختلاف كردند، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: در نزد من نزاع و دعوا سزاوار نيست و دعوا نكنيد، يك گوينده گفت: حال او چگونه است؟ آيا هذيان مى گويد!!... تا اين كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: مرا رها كنيد و برويد، در اين حالى كه من هستم بهتر از آن حال و اوضاعى است كه شما در آن هستيد، بعد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- سه چيز را دستور داد و فرمود: مشركين را از جزيره العرب و حجاز بيرون كنيد، سپاه را همان طورى كه من تجهيز كردم شما هم تجهيز كنيد. از ابن عباس از دستور سوم پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- سوال شد، ابن عباس يا اين كه دستور سوم را (از جهت ترس از حكومت) نگفته است و يا اين كه گفته فراموش كردم و به اين علت بود كه ابن عباس (از اين كه پيامبر خدا مى خواست آخرين دستورات پروردگارش را بنويسد و نگذاشتند) ناراحت بود و اشك مى ريخت. و علت اين كه ابن عباس دستور سوم پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را نگفته است، آن وصايت على- عليه السلام- بوده است، يعنى اين كه از على- عليه السلام- پيروى كنيد تا گمراه نشويد. و اگر مى گذاشتند تا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين سفارشات خود را بنويسد، آن جز پيروى از على و عترت- عليهم السلام- چيز ديگرى نبوده است. چنان چه اين مطلب در روايات ائمه ى معصومين عليهم السلام- و كتب مشايخ شيعه رضوان الله تعالى عليهم به كرات آمده است و از صدر همين روايت ابن ابى الحديد و سوالاتى كه از هزيل شرحبيل و از عبدالله بن ابى اوفى و از عايشه در رابطه ى با وصيت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نسبت به على- عليه السلام- مى شود و هر كدام يك جورى جواب دادند، دست مى آيد كه دستور سوم پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- پيروى از على- عليه السلام- بوده است و قرينه ى مقاليه و مقاميه هم به همين مطلب دلالت مى كند و اين كه ابن عباس آن را نگفته چه مصلحت بوده است، معلوم نيست.

باز هم ابن ابى الحديد به نقل از صحيحين از قول ابن عباس مى گويد: «قال: لما احتضر رسول الله- صلى الله عليه (و آله)- و فى البيت رجال منهم عمر بن الخطاب، قال النبى هلم- صلى الله عليه (و آله) و سلم- اكتب لكم كتابا لا تضلون بعده، فقال عمر: ان رسول الله قد- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قد غلب عليه الوجع، و عندكم القرآن، حسبنا كتاب الله. فاختلف القوم واختصموا، فمنهم من يقول: قربوا اليه يكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده و منهم من يقول: القول ما قاله عمر: لما اكثروا اللغو والاختلاف عنده- عليه السلام- قال لهم: قوموا، فقامو، فكان ابن عباس يقول: ان الرزيه كل الرزيه ما حال بين رسول الله- صلى الله عليه- و بين ان يكتب لكم ذلك الكتاب» [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 55 و صحيح مسلم، ج 3، ص 1259 و در كتاب صحيح مسلم به جاى كلمه ى «احتضر» حضر آمده است كه هر دو به معنى مرگ است و به جاى «لكم» در آخر روايت لهم آمده است.] ابن عباس گفته است: رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در حال احتضار بود و در خانه ى حضرت، مردان زيادى از جمله عمر بن خطاب بودند. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: براى من كاغذ و دوات بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد، عمر گفت: بر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- درد و بيمارى فشار آورده و هذيان مى گويد!! و قرآن در نزد شماست و كتاب خدا ما را كفايت مى كند!! بعد منازعه ى لفظى و بگو و مگو بين حاضرين شروع شد، يك گروه مى گفتند: كاغذ و دوات به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دهيد تا چيزى بنويسد كه بعد از او هرگز گمراه نشويد، و يك گروه ديگر مى گفتند: سخن همان است كه عمر گفت، وقتى اختلاف و سخن هاى بيهوده را در نزد حضرت زياد كردن، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلند شويد برويد، همه رفتند. اين است كه ابن عباس هميشه مى گريست و اشك مى ريخت و مى گفت: همانا مصيبت و سوگ بزرگ و همه ى مصيبتها و غمها (در جهان اسلام) آن موقعى تحقق پيدا كرد كه كسى حائل و مانع شد بين رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و بين اين كه وى آخرين دستور خدا را براى شما بنويسد. ابن عباس مى خواهد بگويد: همه ى مصيبتهايى كه در جهان اسلام و مسلمين واقع مى شود، سر منشا آن به دست آن گروه مخالف واقع شد و صورت گرفت كه نگذاشتند رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين دستورات وحى را بنويسد، او مى خواهد بگويد كه تمام جهان اسلام از اين مصيبت عظمى بايد گريه كنند و اشك بريزند.

ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستانى (متوفى 548) در مقدمه ى چهارم كتاب «ملل و نحل» در رابطه با موضوع اولين شبه اى كه در جهان اسلام واقع شد مى گويد: «فاول تنازع وقع فى مرضه- صلى الله عليه (و آله) و سلم- فيما رواه الامام ابو عبدالله محمد بن اسماعيل البخارى باسناده عن عبدالله عباس رضى الله عنه قال: «لما اشتد بالنبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- مرضه الذى مات فيه، قال: «ائتونى بدواه و قرطاس اكتب لكم كتابا لاتضلوا بعدى» فقال عمر رضى الله عنه: «ان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قد غلبه الوجع، حسبنا كتاب الله» و كثر اللغو، فقال النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم-: «قوموا عنى، لاينبغى عندى التنازع». قال ابن عباس: «الرزيه كل الرزيه ما حال بينا و بين كتاب رسل الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم-»!! [ ملل و نحل، ج 1، ص 59 والسيره النبويه، ج 4، ص 450 و 451 والبدايه والنهايه، ج 5، ص 200.] اولين اختلافى كه در جهان اسلام واقع شد در بيمارى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بر اساس آنچه كه محمد بخارى با اسناد خود از عبدالله عباس نقل كرده اين بود كه عبدالله عباس گفت: وقتى بيمارى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كه در آن بيمارى رحلت نمود شدت پيدا كرد، فرمود: كاغذ و دواتى براى من بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. عمر كه در جمع حاضر بود گفت: بيمارى بر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- غالب شده و هذيان مى گويد، كتاب خدا ما را بس است و نيازى به نوشته ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نيست!!. حرفها و بگو مگو و اختلاف زياد شد. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلند شويد از نزد من برويد، سزاوار نيست كه پهلوى من نزاع و دعوا كنيد و ابن عباس گفت: مصيبت و سوگ عظمى زمانى واقع شد كه عمر بين ما و نوشته ى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- حائل و مانع شد و نگذاشت كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين وحى خدا و وصيتها و سفارشات خود را بنويسد!!

اكنون با توجه به اين مطالب كه گفته شد، ملاحظه خواهيد فرمود كه گريه و ناله هاى بانوى دو عالم فاطمه- سلام الله عليها- فقط به خاطر رحلت و فوت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نبوده است. همان طورى كه گفته شد: فاطمه- سلام الله عليها- محدثه بوده است و كاتب وحى و مفسر قرآن بوده و به دستور و نص صريح قرآن مى داند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا مى رود و دستور قرآن است: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افائن مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه...». [ سوره ى آل عمران، آيه ى 144.] : محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- نيست مگر پيامبرى از طرف خدا كه پيش از او نيز پيامبرانى بودند و از اين جهان درگذشتند، آيا اگر او نيز به مرگ، يا شهادت درگذشت، باز شما به دين جاهليت خود رجوع خواهيد كرد؟ و نيز نص قرآن است: «انك ميت و انهم ميتون» [ سوره ى زمر، آيه ى 30.] : (اى رسول خدا) شخص تو و همه ى خلق البته به مرگ، از دار دنيا خواهيد رفت. فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- خود مفسر اين آيات قرآن است و آيا با توجه به اين آيات باز هم فقط براى رحلت پدرش اشك مى ريزد؟ پس او براى چه گريه مى كرد؟ براى اين كه فاطمه- سلام الله عليها- مى بيند هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم- زنده است و از دنيا نرفته، بر خلاف دستورات خدا و پيامبرش عمل مى كنند و نسبتهاى ناروا به پيامبر رحمت مى دهند و نمى گذارند آخرين وحى خدا را براى امت بنويسد. لذا با عنايت به مطالب گذشته ى هركس گريه هاى كوثر الهى را حمل بر اين كند كه وى فقط براى رحلت پدرش گريه مى كرده، مى شود گفت كه كم توجهى و يا بى انصافى كرده است. و اين كه عمر از آوردن كاغذ و دوات مانع شد و گفت: كتاب خدا ما را بس است، از چند جهت قابل تامل و بررسى و دقت مى باشد.

1- يك جهت اين كه نسبت هذيان به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- داد كه اين نسبت ناروا و بى حرمتى وى در نزد اكثر علماى اهل سنت ثابت و قطعى است. شيخ دهلوى در موقع نقل مكتوبات شيخ احمد فاروقى مى گويد: مردى از شيخ سوال كرد: نظر عمر از نسبت دادن هذيان به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- چه بود؟ كه گفت: «هذا الرجل و يا الرجل يهجر»: اين مرد دارد هذيان مى گويد. شيخ احمد فاروق گفته است: فاروق (عمر) اعتقاد داشت كه كلام پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به جهت درد شديد، بدون اختيار و بدون قصد صادر مى شود و لذا گفت: «الرجل يهجر». خواننده ى عزيز توجه دارد كه اين سخن و اهانت عمر را كلام خود وى تاييد مى كند كه گفت: «قد غلبه الوجع»: به تحقيق درد و ناراحتى بر او غلبه كرده است. و باز هم اهانت او را حرف ديگرش كه گفت: «حسبنا كتاب الله»: (قرآن خدا ما را بس است و نياز به نوشته ى او نيست)، تاييد مى كند.

در هر صورت چه كلام عمر را توجيه كنيم و يا اين كه توجيه نكنيم (كما اينكه ابن حجر عسقلانى در فتح البارى جلد 8، صفحه ى 132 و كتاب المغازى، حديث 4432، تلاش كرده اند كه توجيه كنند) ولى اهانت، اهانت است و پيامبران و مخصوصا پيامبر اسلام معصوم است و هيچ گونه حرف و كلام بيهوده نمى گويد. و خداوند درباره ى پيامبرش فرموده است: «والنجم اذا هوى و ماضل صاحبكم و ما غوى و ما ينطق عن الهوى، ان هو الا وحى يوحى». [ سوره ى نجم، آيات 1 الى 4، قسم به ستاره (ثرياى نبوت) چون فرود آيد، كه صاحب شما (محمد- صلى الله عليه و آله و سلم-) هيچ گاه در گمراهى و ضلالت نبوده است و هرگز به هواى نفس سخن نمى گويد، سخن او غير از وحى خدا نيست.] 2- جهت ديگر اين كه سخن عمر كه گفت: «حسبنا كتاب الله»، حرف نامربوط و بى محل و بى توجهى است.

براى اين كه خداوند درباره ى پيامبرش فرموده است: «واطعيوا الرسول» [ سوره نساء، آيه 59.] و اطلاعت رسول را مطلق آورده است و مقيد به حالت صحت و سلامتى رسولش نكرده، بلكه فرموده: در هر حال بايد رسول او را اطلاعت كرد. و باز هم فرموده است: «من يطع الرسول فقد اطاع الله» [ سوره ى نساء، آيه 80.] كه اطاعت رسول همان اطاعت خدا است.

در موضوع اطاعت رسول، محمد بن جرير طبرى مى گويد: «حدثنى يونس قال: اخبرنا ابن وهب قال: قال ابن زيد فى قوله «اطيعو الله و اطيعوا الرسول» ان كان حيا والصواب من القول فى ذلك ان يقال هو امر من الله بطاعه رسوله فى حياته فيما امر و نهى و بعد وفاته فى اتباع سنته و ذلك ان الله عم بالامر بطاعته و لم يخصص ذلك فى حال دون على العموم». [ تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روح المعانى، ج 5، ص 65 و تفسير الشكاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح البيان، ج 2، ص 229، و تفسير الكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطلاعت رسول الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودنى مى باشد، تفسيرالبحر المحيء ج 3، ص 278.] ابن زيد گفت: اطاعت رسول واجب است در زمان حيات، ولى حق سخن در اطاعت رسول خدا اين است كه آن دستورى است از جانب پروردگار به اطاعت رسولش در زمان حيات و زندگى اش، چه دستور فرمايد و يا اين كه نهى و منع كند، و بعد از وفات آن متابعت و پيروى از سنت و روش رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد و چنين است، براى اين كه خدا امر به اطاعت رسول را به طور عموم فرموده و اختصاص به حال و زمان خاصى ندارد، بنابراين وقتى كه اختصاص به زمان و مكان و شرايطى خاص نداشت، اطاعت رسول عام است و عموميت دارد. و باز طبرى در حديثى ديگر از قول ابى هريره مى گويد: «قال رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم-: من اطاعنى فقد اطاع الله و من اطلاع اميرى فقد اطاعنى و من عصانى فقد عصى الله، و من عصى اميرى فقد عصانى.» [ تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روح المعانى، ج 5، ص 65 و تفسير الشكاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح البيان، ج 2، ص 229، و تفسير الكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطاعت رسول الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودنى مى باشد، تفسيرالبحر المحيء ج 3، ص 278.] رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: كسى كه مرا اطاعت كند، پس به تحقيق خدا را اطاعت كرده است، و كسى كه امير مرا اطاعت كند، گويا مرا اطاعت نموده است، و كسى كه نافرمانى مرا نمايد مثل اين است كه نافرمانى خدا را كرده است و كسى كه سرپيچى و نافرمانى امير مرا كند در حقيقت از من سرپيچى كرده است.

با توجه به اين حديث شريف، چه در زمان رسول خدا و چه بعد از رحلت آن حضرت، از وى اطاعت نكردند و از دستورات امير و جانشين او نيز، هم در زمان حيات و هم در زمان ممات آن حضرت سرپيچى كردند.

باز هم طبرى در حديث ديگر از يعلى بن عبيد و از عبدالملك و از عطاء درباره ى «اطعيوا الله و اطيعوا الرسول» مى گويد: «قال: طاعه الرسول اتباع الكتاب والسنه» [ تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روح المعانى، ج 5، ص 65 و تفسير الكشاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح البيان، ج 2، ص 229، و تفسيرالكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطاعت رسول الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودنى مى باشد، تفسيرالبحر المحيء ج 3، ص 278.] عطا گفت: اطاعت رسول، همان پيروى از كتاب و سنت مى باشد. اما اهل سقيفه نه از كتاب خدا پيروى كردند و نه از سنت، چرا؟ براى اين كه كتاب خدا درباره ى پيامبرش مى گويد: «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى» [ پيامبر سخنى از روى هواى نفس نمى گويد و هر چه مى گويد جز وحى خدا چيز ديگرى نيست، سوره ى نجم، آيه 4 - 3.] و سنت مى گويد: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى... ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا»: [ اكثر منابع اهل سنت اين حديث را نقل كردند.] همانا من در بين شما دو چيز بسيار گرانبها و سنگين را به امانت مى گذارم كه يكى كتاب خدا و ديگرى اهل بيت و نزديكان خاص من مى باشند، تا زمانى كه به آن دو متمسك شويد و چنگ زنيد بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد.

گروه سقيفه هر دو (قرآن و سنت) را رها كردند و در نتيجه اطاعت خداوند را نكردند، كسى كه اطاعت و فرمانبردارى خدا را نكند معلوم است كه... است. در هر حال با توجه به اين بيانات، اگر رسول و پيروى آن محل گمان هذيانات در بعضى از اوقات باشد، در اين صورت، اطاعت او اطاعت خدا و وحى و اسوه ى نيكو نخواهد بود. و اگر بگوييم كه العياذ بالله پيامبر هم هذيان مى گويد، آن وقت اين اشكال وارد مى شود كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عالم به كتاب آسمانى خداوند نبوده است و اين همان چيزى است كه گويندگان «حسبنا كتاب الله» مى گفتند. با اين كه قرآن بر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نازل شده است. و آن كسى كه «حسبنا كتاب الله» را گفت، چند سال بعد از بعثت (گويا سال ششم بعثت) ايمان آورد و عالم به قرآن و معانى آن شد و او كسى بود كه در كتب تاريخ و سير ثابت شده است در زمان خلافت خود بارها گفت: «لولا على لهلك عمر»: اگر على نبود عمر هلاك مى شد، و او و رباء، تيمم، ميراث الجده و بعضى آيات، مثل «انك ميت» حتى آن زمان كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هم از دنيا رفته بود، آيه ى «وما محمد الا رسول...» را نمى دانست و جاى تعجب و سوال است اقرار و اعتراف به عدم علم آنها كرد، ولى در موقع رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گفت «حسبنا كتاب الله».

3- نتيجه ديگر حديث منع كاغذ اين است كه عمر گفت: كتاب خدا ما را بس است و در حضور پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به آن چيزى كه حضرتش وصيت كرده و به امانت گذاشته بود پشت كرد و ده ها بار پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى»: [ مسند احمد حنبل، ج 3، ص 17، و ج 4، ص 371 و اسدالغابه ج 2، ص 12، و صحيح ترمزى، ج 2، ص 308 و ج 5، ص 181 و سنن بيهقى، ج 2، ص 148 و صواعق المحرقه ص 75 و مستدرك حاكم، ج 3، ص 109 و 148 و مناقب ابن مغازلى، ص 235 و كنز العمال، ج 6، ص 217. حديث 3819 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 450.] همانا من دو چيز بسيار گرانبها را در بين شما به امانت مى گذارم: يكى كتاب خدا، و ديگرى اهل بيت من است.

از اين برخورد عمر دانسته مى شود كه وى اول عترت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را رها و ترك نموده است. اگر گفته شود آنهايى كه از آوردن قلم و دوات مخالفت كردند، منظورشان اين بوده است كه پيامبر اسلام مريض بود و حالت ضعف داشت و لذا از باب ترحم به وى نگذاشتند كه قلم و كاغذ بياورند و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- توانايى نوشتن نداشت.

در جواب گفته مى شود كه اين حرف قابل قبول نيست. براى اين كه آنها در موارد زيادى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را رها و ترك نموده و از ميدان و صحنه فرار كردند و فقط خود را نجات دادند، نمونه ى بارز آن در جنگ احد و جنگ خيبر بود، در حالى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم - دوست و رفيق آنان در هر زمان و شرايط بوده است. كما اين كه خداوند سبحان فرموده است. «عزيز عليه ما عنتم»: از فرط محبت و نوع پرورى، فقر و پريشانى و جهل شما بر او سخت مى آيد... [ سوره ى توبه، آيه 128.] و خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «شيبتنى هود و اذا الشمس كورت» [ مجمع الزوايد، ج 7، ص 282، كتاب التفسير، حديث 11467 و نيز در صحنه ى 117 همين كتاب، احاديث 11072 و 11073 و 11074 و 11075 بيان كرده است. (سوره هاى هود و اذاالشمس كورت مرا پير كرده است).] در حالى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- روف و مهربان و دوست دار امت بود. ولى اين امت مخصوصا آنهايى كه سالها سخنان وى را مستقيما و بدون واسطه شنيدند و بالاخص كسانى كه در روز آخر كنار بستر او بودند، بر عترت وى رحم و احترام نكردند، در صورتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عين ترحم بود و آنها رفتارهاى ناشايستى كردند و در كنار او به اهل بيت و نزديكان خاص او اذيت و اهانت كردند. در حالى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- داناتر از ديگران به حال خود از حيث صحت و سلامتى و بيمارى مى باشد، و نيز او داناتر به حال امت و علاقه مندتر از خود آنها بر آنهاست كه فرمود: «اكتب لكم كتابا لاتضلوا» او «لن تضلوا» قلم و دوات بياوريد تا براى شما بنويسم كه گمراه و يا هرگز گمراه نشويد.

4- جهت ديگر منع قلم و كاغذ اين است كه كتابت و نوشته ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-، يك امر واجب بوده، براى اين كه فرمود: «لن تضلوا»: هرگز گمراه نشويد، نه يك امر مستحب، كما اين كه بعضى از اهل سنت اين گمان و توجيه را كرده اند، در حالى كه اين تعبير و توجيه درست نيست. زيرا اگر نوشتن امر مستحب بود در صورت مخالفت آن گروه،) پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- غضبناك و خشمگين نمى شد و امر نمى فرمود: «قوموا عنى» بلند شويد از كنار من برويد.

5- باز مسئله ديگر اين كه: عده اى از اهل سنت تلاش كردند كه بگويند: سكوت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بعد از نزاع و دعواى حاضرين از طرف خود آن حضرت بوده است، نه اين كه دستور پروردگار بوده.

در جواب اين توجيه بايد گفت كه سكوت از جانب خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نبوده، بلكه از طريق وحى بوده است و بواسطه ى وحى امر كتابت منسوخ شده است، چرا؟ براى اين كه فسادى كه منجر به جنگ و خونريزى و يا ارتداد مى شد برطرف شود و از بين برود، چون مردم آن زمان اكثرا تازه مسلمان بوده و بطور كامل به حقايق و واقعيات اسلام آشنايى نداشتند و لذا بسته شدن راه فساد و فتنه بهتر و نافع تر بوده است. و قاعده ى اصولى همين را مى گويد: «دفع المسفده اولى من جلب المنفعه»: برطرف كردن فساد بهتر مى باشد از بدست آوردن منفعت. بنابراين آخرين و صيتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است اين بوده: «اخلفونى فى اهل بيتى و انى مخلف فيكم كتاب ربى و عترتى اهل بيتى» [ على محمد فتح الدين الحنفى، فلك النجاه، ص 150.] از من پيروى كنيد درباره ى اهل بيت من و جانشين قرار دهيد از اهل بيتم، همانا در بين شما دو چيز را امانت گذاشتم، كتاب پروردگارم، و عترتم كه همان اهل بيت من مى باشند.

«عن سلمان انه قال: قلت يا رسول الله ان الله لم يبعث نبيا الا بين له من يلى بعده فهل بين لك؟ قال: نعم على بن ابى طالب»: عقيلى با چهار سند از سلمان فارسى نقل كرده است: عرض كرم يا رسول الله همانا خدا هيچ پيامبر يا نفرستاده مگر اين كسى را بعد از او جانشين معين نموده است، آيا خداوند جانشين و خليفه ى تو را هم معين فرموده است؟ پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلى جانشين مرا على بن ابى طالب قرار داده است.

«من طريق جرير بن عبدالحميد عن اشياخ من قومه عن سلمان: «قلت يا رسول الله من وصيك؟ قال وصيى و موضع سرى و خليفتى على اهلى و خير من اخلفه بعدى على بن ابى طالب» و باز از طريق جرير بن عبدالحميد و اشياخ از اقوام او، از سلمان روايت كرده است: غرض كردم يا رسول الله وصى و جانشين شما كيست؟ فرمود: وصى و صاحب اسرار من و خليفه ى من بر اهل من و بهترين كسى را كه بعد از خودم جانشين و خليفه قرار دادم، على بن ابى طالب- عليه السلام- مى باشد.

«و من طرق ابى ربيعه الايادى، عن ابن بريده، عن ابيه رفعه: لكل نبى وصيى و ان عليا وصيى و ولدى»: باز هم عقيلى از طريق ديگر نقل كرده است كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: براى هر پيامبرى وصى و جانشين است و همانا على وصى و جانشين من مى باشد.

«و من طريق عبدالله بن السائب عن ابى ذر رفعه «انا خاتم النبيين و على خاتم الاوصياء» [ فتح البارى فى شرح البخارى، ج 8، ص 150، حديث 4463، باب آخر ما تكلم به النبى (84).] : و نيز از طريق عبدالله بن سائب از اباذر نقل كرده كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: من خاتم پيامبران هستم و على خاتم اوصيا مى باشد.

6- يكى ديگر از نتايج منع كاغذ و دوات اين است كه عمر روز پنجشنبه در بيمارى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نسبت هذيان به او داد، و در روز دوشنبه (روز وفات) رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را انكار كرد و گفت: هركسى بگويد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فوت كرده او را مى كشم. گويا كه سخن خداى سبحان را فراموش كرده: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل...» [ سوره آل عمران، آيه 144.] : نيست محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- مگر فرستاده ى خدا و رسولانى قبل او هم بودند يا مردند... و «كل شيى ء هالك الا وجهه» [ سوره قصص آيه 88.] : همه ى موجودات هلاك مى شوند مگر ذات يگانه، و «كل من عليها فان»: [ سوره ى الرحمن، آيه 26.] : همه فانى و هلاك مى شوند و «انك ميت» [ سوره زمر، آيه 30.] همانا تو هم از دنيا خواهى رفت و فرمايش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را نيز فراموش كرده كه روز غدير خم فرمود: «انى ادعى فاجيب»: همانا من دعوت شوم و اجابت مى كنم و «انى تارك فيكم...»: همانا من شما را ترك مى كنم، و «انى رجل سيو شك ان ادعى فاجيب»: همانا من مردى هستم زود است كه دعوت شوم و اجابت مى كنم، و «ايها الناس يوشك ان اقبض سريعا»: اى مردم نزديك است كه من سريع دعوت پروردگارم را لبيك بگويم.

با توجه به اين آيات و فرمايشات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- باز هم رحلت وى را انكار كردند. كسى اشكال نكند كه اگر دستور كتابت يك امر واجب بوده، پس بر على- عليه السلام- و عباس نيز واجب بود كه قلم و دوات را فرداى آن روز يا روز بعد براى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تهيه كنند، تا اين كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين دستورات را بنويسد. پس همان اشكال و اعتراض كه بر عمر و اتباع آن وارد است، بر على- عليه السلام- و عباس هم وارد مى شود، منتهى عمر مانع از آوردن قلم و كاغذ شد و على- عليه السلام- و عباس عمل او را با اقدام نكردن در تهيه ى آنها امضا كردند.
در جواب اين اشكال گفته مى شود: اولا، آنچه كه از تاريخ و اقوال سيره نويسان رسيده و ثابت و قطعى شده است، اينست كه عمر و پيروان او از آوردن قلم و كاغذ منع نمودند و بگو مگو و نزاع كردند و اين يك مسئله ى قطعى است كه شك و ترديدى در آن نيست. ولى بودن على- عليه السلام- و عباس در آن جلسه و اجتماع ثابت نشده است و حتى يك نفر از اهل بيت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هم هنگامى كه وى كاغذ و دوات خواست نبوده است. ثانيا، اگر بر فرض كه على- عليه السلام- و عباس بودند و فرداى آن روز كاغذ و دوات هم تهيه مى كردند، فايده نداشت. زيرا آن كسى كه گفت: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هذيان مى گويد، و حتى نسبت به درخواست پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- اعتراض كرد، امكان نداشت اقدام على- عليه السلام- و عباس را هم قبول كند، و لذا فايده نداشت. ثالثا، چنانچه عسقلانى در فتح البارى، [ فتح البارى، ج 8، ص 150.] و متقى هندى در كنزالعمال، [ كنزالعمال، ج 3، ص 138 و ج 4، ص 52 و تجديد احاديث البخارى، ج 1، ص 30.] و ابن حجر در صواعق المحرقه [ صواعق المحرقه، صفحات 26 و 75 و 90 و فتح البارى، ج 4، ص 100 و شرح مسلم، ج 1، ص 106 و مشكاه المصابيح، ج 2، ص 540 و صحيح بخارى، ج 3، ص 126 و ج 5، ص 384 و ج 6، ص 701.] نوشتند: كتابت در حق على- عليه السلام- و تعيين خلافت وى بوده است و اگر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- موفق به كتابت مى شد، اين خود يك حجت عليه عمر و اتباع او بود و لذا نگذاشتند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- چيزى بنويسد.

باز هم اگر كسى اشكال كند كه منظور از كتابت، خلافت على نبوده است، بلكه روايتى بوده كه مسلم از عايشه نقل كرده است، كه: پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در بيمارى خود به من فرمود: پدرت ابوبكر و برادرت را بگو پهلوى من بيايند تا چيزى براى آنها بنويسم، و مى ترسم كه بعد از من كسى ديگر آرزوى خلافت جانشينى مرا كند... [ صحيح ترمذى، ج 2، ص 172 والبدايه والنهايه، ج 6، ص 190 و سيره النبويه، ج 4، ص 250.] و اين حديث بر خلاف نظر شيعه است كه مى گويد قرار بود در نامه ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- خلافت على- عليه السلام- تصريح شود و پيامبر مى خواست درباره ى خلافت وى چيزى بنويسد.

اين استدلال و اشكال را نيز به چند دليل مى شود رد كرد و قابل قبول نيست.

يك دليل اين كه: آنچه را كه عايشه خانم روايت كرده قابل قبول نمى باشد. براى اين كه او دختر ابوبكر است و در نزد خود آنها ثابت شده بود كه شهادت و گواهى پسر و دختر براى پدر و مادر قابل پذيرش نيست. كما اينكه خود ابوبكر شهادت و گواهى امام حسن و امام حسين- عليه السلام- را در موقعى كه فاطمه- سلام الله عليها- ادعاى بخششى بودن فدك را نموده بود، رد كرد و شهادت آن دو مورد قبول واقع نشد، علاوه بر اين مطلب آنچه كه عايشه گفته است با احاديث متواتره، و مشهوره از جمله حديث ثقلين و حديث منزلت و احاديث ديگر به همين معنى، تعارض دارد. اگر اين حديث را كنار آن احاديثى كه لاتعد و لاتحصى مى باشد، بگذاريم معلوم و واضح است كه حديث عايشه مردود است و قابل قبول نمى باشد.

دليل ديگر اين كه: اگر حديث عايشه درست و قابل پذيرش مى بود و اينكه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نامه اى براى ابوبكر نوشته است، پس بايد خلافت و بيعت او را هيچ كدام از مؤمنين و كسانى كه بودند، انكار نمى كردند و از جمله فاطمه- سلام الله عليها- و سعد بن عباده تا زمانى كه زنده بودند بيعت و خلافت ابوبكر را انكار كردند، در حالى كه فاطمه- سلام الله عليها- از مؤمنين و بندگان شايسته ى خداوند بود. و باز دليل و جهت ديگر رد حديث عايشه انكار انصار مدينه و بنى هاشم و از آن جمله على- عليه السلام- از بيعت و خلافت ابوبكر بود كه خلافت او را قبول نداشتند. و دليل و جهت ديگر رد حديث عايشه اين است كه اهل سنت و جماعت اتفاق نظر دارند كه منصب خلافت و امارت اجماعى است نه تصريحى و نصى، [ يعنى اين كه دستور از مقام بالاترى برسد و زعامت و رياست فردى را تصريح كند.] بلكه اگر عده اى جمع شدند و كسى را به خلافت پذيرفتند، همان اجماع و جمع مورد قبول است. حالا سوال اين است: بر فرض كه اين حديث عايشه خانم در نزد اهل سنت و جماعت صحيح است و به آن استدلال مى كنند، پس براى چه سراغ اجماع مى روند و اين همه از اجماع امت سخن مى گويند، اگر به آن حديث استدلال كنند بهتر است، زيرا آن نص و دستور است. و اين كه آنها فقط اجماع و (لاتجتمع امتى على الخطاء) را مطرح كرده اند، معلوم است كه آن حديث كه راوى آن عايشه است مورد قبول نيست و مردود مى باشد.

دليل ديگر رد حديث مزبور اين است كه اگر آن حديث حقيقت مى داشت، بايد ابوبكر در روز سقيفه به آن استدلال و احتجاج مى كرد و مخالفين خود را با بيان آن قانع مى كرد تا آن همه حوادث ناگوار و ناميمون به وجود نمى آمد. بنابراين اينكه ابوبكر به آن استدلال نكرده، معلوم است كه حديث مذكور صحت و واقعيت ندارد.

با توجه به اين چند دليل كه در جواب حديث عايشه گفته شد، جاى تعجب است از كسانى كه در مسئله ى بيمارى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در وحى خداوند به وى شك كردند و گفتند كه پيامبر در حال اغما است!! و هذيان (العياذ بالله) مى گويد!! و مانع نوشتن دستورات وى شدند، ولى وقتى كه نوبت به ابوبكر رسيد و در حال بيمارى و مرگ عمر را خليفه ى خود قرار داد و او در حال اغما و بيهوش بود، آن چه را كه او اراده كرد نوشتند و اطاعت كردند و در آن جا عمر «حسبنا كتاب الله» نگفت و نگفت «هذا الرجل يهجر او يهذو»: اين مرد هذيان و حرفهاى بى اختيار و بدون اراده مى گويد. و يا نگفت كه «غلبه الوجع»: درد و ناراحتى بر ابوبكر غلبه و شدت پيدا كرده است، و در آن منازعه و دعوا نكردند. كما اينكه متقى هندى در كتاب «كنزالعمال» مى گويد: «عن عثمان بن عبيدالله بن عمر بن الخطاب قال: لما حضرت ابوبكر الصديق الوفات دعا عثمان بن عفان فاملى عليه عهده ثم اغمى على ابوبكر قبل ان يملى احدا فكتب عثمان عمر بن الخطاب فافاق ابوبكر فقال لعثمان: كتبت احدا فقال: ظننتك لما بك، و خشيت الفرقه فكتبت عمر بن الخطاب فقال: يرحمك الله اما لو كتبت نفسك لكنت لها اهلا» [ كنزالعمال، ج 3، ص 146، و روضه الاحباب، ج 2، ص 43.] : وقتى كه ابوبكر در حال احتضار بود، عثمان بن عفان را خواست تا اينكه ولى عهد و جانشين بعد از خود را تعيين كند. پيش از آنكه عثمان اسم كسى را بنويسد، ابوبكر بيهوش شد و از حال رفت، و عثمان نام عمر بن خطاب را نوشت و بعد ابوبكر به هوش آمد، به عثمان گفت: اسم كسى را نوشته اى؟ عثمان در جواب گفت: آن حالت كه به تو ديدم گفتم شايد ديگر به هوش نيايى، و احساس ترس كردم از اينكه اختلاف بين مردم واقع شود و لذا اسم عمر بن خطاب را به عنوان جانشين تو نوشتم، بعد ابوبكر گفت: خدا تو را ببخشد، اگر اسم خودت را هم مى نوشتى هر آينه تو اهل آن بودى و لياقت داشتى.

7- يكى ديگر از نتائج منع كاغذ اين است كه عمر نداى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را اجابت نكرد، در حالى كه دستور اين است كه رسول خدا را در هر حالى ولو در حين نماز بايد اجابت كرد و به نداى او لبيك گفت، و اگر به نداى او جواب داده نشود، اين خود اذيت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد، و اذيت وى حرمت ابدى دارد، كما اينكه نووى در شرح مسلم گفته است: «قال العلماء فى هذا الحديث (اى حديث يريبنى ما يريبها و يوذينى ما آذاها) تحريم ايذاء النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- بكل حال، و على كل وجه، و ان تولد ذلك الايذاء مما كان اصله مباحا [ شرح مسلم، ج 4، ص 290.] »: علما درباره ى اين حديث كه پيامبر فرمود: «ناراحت مى كند مرا آن چه كه فاطمه- سلام الله عليها- را ناراحت كند و اذيت مى كند مرا كسى كه فاطمه را اذيت كند» مى گويند كه اذيت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در هر حال، و در هر شرايطى حرام است و استثنا بردار نيست و اگر چه اين اذيت از راه چيزى كه در اصل مباح باشد به وجود بيايد، باز هم حرام است. و بخارى نيز در صحيح خود مى گويد: «عن ابى سعيد بن المعلى قال: كنت اصلى فى المسجد فدعانى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فلم اجبه، فقلت: يا رسول الله انى كنت اصلى، فقال: الم يقل الله «استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم [ سوره انفال، آيه 24.] » [ صحيح بخارى، ج 4، ص 122.] ابى سعيد معلى مى گويد: در مسجد نماز مى خواندم، رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- مرا صدا فرمود: من جواب ندادم. بعد از نماز عرض كردم: اى رسول خدا من نماز مى خواندم و از اينكه جواب شما را ندادم عفو فرماييد. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: آيا خداوند نفرموده است: خدا و رسول را هنگامى كه شما را مى خوانند و دعوت مى كنند اجابت كنيد؟ سيوطى هم در كتاب خصايص از قول بخارى و او هم از ابى سعيد مى گويد:

«ان النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- دعاه و هو يصلى ثم اتاه فقال: ما منعك ان تجيبنى اذ دعوتك؟ قال انى كنت اصلى. الم يقل الله «يا ايها الذين آمنوا استجيبوا و للرسول اذا دعاكم... [ سوره انفال، آيه 24.»] [ خصايص الكبرى، ج 2، ص 253.] همانا پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- مرا صدا كرد در حالى كه من نماز مى خواندم، بعد از نماز خدمت وى آمدم، فرمود: چه چيزى مانع شد از اينكه جواب مرا بدهى هنگامى كه تو را صدا كردم؟ عرض كردم: يا رسول الله من نماز مى خواندم. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: آيا خداوند نفرموده است: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه خدا و رسول شما را دعوت مى كنند اجابت كنيد؟ و باز هم سيوطى گفته است: «انه يجب عليه اجابته اذا دعاه، و لاتبطل صلاته» (و هكذا قال الشيخ الدهلوى فى مدارج النبوه) [ مدارج النبوه، ج 1، ص 165.] : همانا بر مصلى واجب است اجابت پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- زمانى كه او را مى خواند و نمازش هم باطل نمى شود، و همين حرف را هم شيخ دهلوى در مدارج النبوه خود گفته است. و فى فتح البيان: قوله سبحانه «اذا دعاكم» الى ما فيه حياتكم من علوم الشريعه لان العلم حياه كما ان الجهل موت، ثم قال وقد ثبت فى البخارى...». [ فتح البيان، ج 4، ص 19 والفلك النجاه، ص 75.] در فتح البيان آمده است: در ضمن قول خداوند «زمانى كه پيامبر اكرم شما را خواند» به چيزى كه زندگى شما در آن است كه عبارت از علوم و مسائل شريعت باشد، حتما دعوت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را اجابت كنيد. براى اينكه در علم زندگى است و در جهل و نادانى مرگ است، و بعد فتح البيان گفته كه اين حرف را بخارى هم بيان كرده است.

ابى هريره مى گويد: رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بر ابى بن كعب وارد شد، و مثل حديث ابى سعيد را روايت كرده، و همين روايت را ترمذى آورده و آن را نيكو و صحيح دانسته است و بعد گفت: ابى سعيد گفته است: بر هر مسلمان واجب است وقتى كه سخن خدا و رسول او را در حكمى از احكام مى شنود كه مبادرت به عمل كند بايد اختلاف نظر و اقوال را كنار بگذارند و به فرموده ى خدا و رسول او گوش فرا نموده و عمل كنند. جاى شك و ترديد نيست كه اجابت رسول خدا، همان اجابت خداست، براى اينكه خدا اجابت نمى شود مگر به واسطه رسول او. پس دعوت رسول، دعوت خداست، كما اينكه اطاعت رسول، اطاعت خداست و بيعت رسول، بيعت خداست. نيز بنابراين انكار رسول، انكار خداست، و اذيت رسول، اذيت خداست. و در كتب تاريخ و سير، از جمله صحيح مسلم آمده است: روزى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- معاويه را صدا كرد. جواب نداد و دفعه دوم صدا فرمود، در حالى كه معاويه مشغول غذا خوردن بود جواب پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را نداد، بعد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در حق او دعا كرد و فرمود: خدا شكم او را پر نكند.

8- يكى ديگر از نتايج منع دوات و كاغذ، بلند كردن صدا بود، در حالى كه آن عمل در محضر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- منع شده است. كما اينكه در لباب النقول سيوطى آمده است: «اخرج البخارى و غيره من طريق ابن جريج عن ابن ابى ملكيه فتماريا (ابوبكر و عمر) حتى ارتفعا اصواتهما فنزل فى ذلك قوله تعالى «يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون» [ سوره حجرات، آيه 2.] [ لباب النقول، ج 2، ص 94.] بخارى و ديگران از طريق ابن جريج از ابن ابى مليكه مى گويد كه عمر و ابوبكر نزد پيامبر بگو مگو كردند، تا اينكه صداى خودشان را از صداى مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم- بلندتر كردند. در ين باره كلام خداوند نازل شد: «اى اهل ايمان صداى خودتان را از صداى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بلند نكنيد و او را مثل اينكه همديگر را صدا مى كنيد صدا نكنيد تا اينكه اعمال نيكتان (در اثر بى ادبى) محو و باطل شود و شما فهم و درك نكنيد.» عن ابن ابى مليكه قال: كاد الخيران يهلكان، ابوبكر و عمر رفعا اصواتهما عند النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- فانزل الله تعالى «يا ايها الذين آمنوا» و رواه ابن المنذر و ابن مردويه عن عبدالله بن الزبير» [ در المنثور ج 6، ص 83 و مدارج النبوه، ج 2، ص 436 و ازاله الخفاء ص 283.] وقد ثبت ان ثابت بن قيس خاف و حزن من رفع صوته فقال له رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- انت من اهل الجنه» سيوطى و ازاله الخفا از ابى مليكه نقل كرده اند كه وى گفته است: نزديك بود دو فرد خير ابوبكر و عمر كه صداى خودشان را نزد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بلند كرده بودند هلاك شوند. سپس خداوند تبارك و تعالى آيه «يا ايها الذين آمنوا...» را نازل فرمود و ابن منذر و ابن مردويه از عبدالله زبير اين حديث را روايت كرده اند، و باز هم آمده است كه ثابت بن قيس از اينكه صدايش را نزد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بلند كرده بود ترسيد و محزون شد، و رسول خدا از جريان باخبر شد و فرمود: تو از اهل بهشت هستى، ناراحت نباش. و فى اعلام الموقعين لابن القيم الحنبلى قوله تعالى «لا ترفعوا اصواتكم» فاذا كان رفع اصواتهم فوق صوته- صلى الله عليه و آله و سلم- سببا لحبط اعمالهم فكيف بتقديم آرائهم و عقولهم و اذواقهم و سياساتهم و معارفهم على ما جاء به، و رفعها عليه اليس هذا اولى ان يكون محبطا لاعمالهم [ اعلام الموقعين، ص 18.] ؟! ابن قيم حنبلى در رابطه با سخن خداوند «لا ترفعوا...» مى گويد: زمانى كه بلند كردن صداى آنها بالاتر از صداى پيامبر (صلى الله عليه) علت حبط و نابودى اعمال آنها مى شود، پس چگونه است كه گفته شود آراء و نظرات و انديشه ها و سياستها و معارف و شناخت آنها بر آنچه كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آورده است تقدم دارد؟ و مقام آنها بر آنچه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- آورده بلندتر مى باشد، آيا اين سخن و نظر اولى و سزاوارتر از اينكه اعمال و عبادات آنها را حبط و نابود كند نيست؟!.

9- ديگر از نتايج منع قرطاس اين است كه عمر حلال خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را حرام كرد، از جمله آنها اينكه نماز تراويح را به جماعت خواند، و متعه النكاح و متعه الحج را تحريم كرد، مردم را جمع كرد و نماز جنازه را به چهار تكبير خواند و موارد ديگر كه همه اينها را جلال الدين سيوطى در تاريخ خلفاى خود بيان كرده است. او مى گويد: «و اول من سن قيام شهر رمضان،... و اول من حرم المتعه... و اول من جمع الناس فى صلاه الجنائز على اربع تكبيرات» [تا ريخ خلفاء، ص 128، فصل اوليات عمر.] او اولين كسى بود كه نوافل ماه رمضان را سنت قرار داد و به جماعت خواند و اولين كسى بود كه حج تمتع متعه ى زنها را حرام نمود و اول كسى بود كه مردم را جمع كرد و نماز ميت را با چهار تكبير خواند!

از عجايب و غرايب روزگار است كه سيوطى محدثات ابوبكر و عمر را ذكر كرده، ولى متاسفانه براى على بن ابى طالب كه قرآن ناطق بود چيزى ذكر نكرده است!!

شما خواننده گرامى نتايج سويى كه منع كاغذ و دوات داشت ملاحظه فرموديد و لذا بايد گفت كه بانوى دو عالم حق داشت تا مدت كمى كه بعد از پدر بزرگوارش زنده بود گريه كند، زيرا وى به عينه مى ديد كه زحمات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را از بين مى برند و اسلام را از محتوى خالى مى كنند و سرچشمه ى زلال دين مقدس اسلام و قرآن را گل آلود و كدر مى كنند و قرآن ناطق و مفسر واقعى و حقيقى و مظهر تجليات الهى را خانه نشين كرده و او را در محاصره قرار دادند. بنابراين گريه هاى فاطمه- سلام الله عليها- فقط براى فوت پدر نبوده، بلكه سهم عظيم گريه هاى او براى مسائل ناگوار و بدعتها و انحرافات و تحريفها و نسبتهاى ناروايى بود كه نسبت به اسلام و قرآن و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- انجام دادند.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page