مریم سقلاطونی
گوشوارههایت کو رقیه؟
چرا صورتت نیلی است؟
گیسوانت چرا بوی آتش میدهند؟
چرا پیراهنت پاره است؟
چرا دستهای کوچکت زخمی است؟
چرا بازوانت کبودند؟
چرا آهسته آهسته قدم برمیداری
مگر پاهایت زخمیاند
مگر انگشتان کوچکت شکستهاند
چرا چشمهایت را میبندی؟
سرت را بر زانوان عمه بگذار، رقیه!
چشمهایت را مبند!
بگذار تا باران خون رنگ چشمانت
آبروی این شب سیاه را ببرد
بگذار تا ردّ تازیانه بر بازوانت
پرده از چهره ستم بردارد
بگذار تا صدای روشنت
گوش شام را کر کند
بگذار تا پاهای برهنهات
کمر شام را بشکند
بیابان را شعله شعله بسوزاند
بگذار برق چشمان خونبارت
زمین را یک جا چنگ بزند
بیدار شو!!
ببین چه بر سر کاروان آمده است!
ببین چه بر سر خیمهگاه آمده است!
رقص شمشیرها و تازیانهها را تماشا کن!
ببین چهقدر کوچهها سنگدل شدهاند،
چهقدر آسمان گرفته است،
چهقدر مرگ میبارد!
زخم تازیانههایت را بپوشان رقیه!
دیگر سراغ گاهواره را از من مگیر
دیگر دل سوختهام را آتش نزن
لبهای خونیات را بپوشان!
اینجا شام است
شام بیحرمتیها
شام نیرنگها و دسیسهها
شام کسالتآور رنج
شام بدبختی و پریشانی
شام زنجیرها و شلاقها
شام تهمت و مصیبت
شهر بامهای سنگ انداز
شهر کوچههای دشنام
ما به پای بوسی شکنجه آمدهایم
به پای بوسی تازیانه آمدهایم
مگذار تا صدایت را خفاشها بشنوند
مگذار زخمهایت را شماره کنند
چشمهایت را منبد رقیه!
مرا مسوزان!
از خرابههای شام سراغت را بگیرم یا از تلّ زینبیه؟
در کاروان اسیران جستجویت کنم یا در گودی قتلگاه؟
که چشمهای تو، هم خرابههای شام را زیابت کردند و هم تلّ زینبیه را به تماشای خون نشستند و هم در کاروان اسیران، زیر باران شکنجه و سنگ، خون گریستند
کربلا از نگاه کودکانه تو زیباتر است
که چشمهای تو هم گودی قتلگاه را
هم به آتش کشیدن خیمهگاه را
هم تازیانه بر بدن پاره پاره شهیدان را
و هم زخم زنجیر و تهمت را به تماشا نشستند
چشمهایت را مبند رقیه!
ما را به میهمانی شلاق و شمشیر آوردهاند
برایمان جشن خون و گریه به راه انداختهاند
مجلس دشنام و تهمت ترتیب دادهاند
ما را بر سر سفره خون نشاندهاند
با سنگ به استقبالمان آمدهاند
با تازیانه تحویلمان گرفتهاند
مصیبت تو را در گوش کدام سنگ بخوانم که
ذره ذره بشکند.
ای صوبر سه ساله!
که خداحافظی تو
سر آسمان شام را بر جادهها کوبید
و استخوان پیشانیِ زمین را
رشته رشته کرد.
که خداحافظی تو
پیراهن مرگ بر تن دریا کرد
اندوه تو، گریبانگیر عالم شده است
ای طعمه تازیانههای بیرحم
ای هوای گُر گرفته اندوه
ای بنفش دقایق دمشق
متن ادبی «تا پای بوسی شکنجه و زخم»
(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)