حجربن عدى و زياد

(زمان خواندن: 6 - 11 دقیقه)

پس از مرگ مغيره والى كوفه ، زياد به ولايت كوفه منصوب شد. بصره را نيز تحت فرمان داشت . شش ماه از سال در كوفه مى ماند، شش ماه ديگر را در بصره .
اولين بار كه زياد به عنوان والى وارد كوفه شد، سخنرانى تند و تهديدآميزى بر ضد مخالفان كرد. بارزترين چهره مخالف ، حجربن عدى بود. در سال ها پيش ، حجر و زياد با هم دوست و همفكر بودند، ولى زياد به امويان پيوست .
حجر را خوب مى شناخت و از سوابقش خبر داشت . حجر را به حضور طلبيد و ابتدا با وى به نرمى سخن گفت و افزود: مى دانم كه با مغيره چه رفتارى داشتى و او تو را تحمل مى كرد؛ولى من مثل او نيستم . مى دانى كه زمانى دوستدار على عليه السلام و دشمن معاويه بودم ؛اما آن روزگار گذشته است . امروز به جاى آن ، دوستى و رابطه با معاويه در دل من است . زبان خود را نگهدار، در خانه ات بنشين ، هرچه نياز داشتى بخواه ، ولى مواظب خودت باش ، مبادا كارى كنى كه دستم را به خونت بيالايم ! (1)پس از مدتى تصميم گرفت به بصره برگردد. عمروبن حريث به جانشينى خود گماشت و عزم سفر كرد؛ولى چون از شورش حجر و مبارزه اش بيمناك بود، به او پيشنهاد كرد كه با وى به بصره رود. حجر نپذيرفت و گفت : بيمارم ، نمى توانم با تو بيايم . زياد گفت : به خدا قسم ، راست مى گويى ، بيمارى دين ، بيمارى دل ، بيمارى عقل ! به خدا قسم ، اگر گزارش ناخوشايندى از تو در يافت كنم ، تو را خواهم كشت ! ببين چه خواهى كرد!
او رفت و عمر بن حريث به جاى او بر مسند نشست . ولى نبض كوفه در دست حجربن عدى و يارانش بود و نمى گذاشتند كارها طبق دلخواه والى پيش برود. كارگزار زياد هم قضيه به زياد نوشت و از او يارى خواست .
حجر و يارانش در مسجد كوفه مى نشستند و مراقب اوضاع بودند. يك بار كه عمربن حريث روز جمعه بر منبر رفت تا خطبه بخواند، به سويش سنگ ريزه پرتاب كردند. ناچار پايين آمد و به قصر رفت و در را به روى خود بست و جريان را به زياد گزارش كرد و گفت : اگر نيازى به كوفه دارى ، چاره اى بينديش . شيعيان با حجر، رفت و آمد داشتند و دسته جمعى همراه او به مسجد مى آمدند و گاهى تا نصف مسجد از ياران او پر مى شد و نگاه ها به آنان بود. كار به جاى رسيد كه آشكارا از معاويه و زياد بدگويى مى كردند.
عمربن حديث به مسجد آمد. فاصله قصر تا مسجد اندك بود. بزرگان شهر هم حضور داشتند. به سخنرانى پرداخت و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى و يك پارچگى فرا خواند و از تفرقه بر حذر داشت . گروهى از ياران حجر، هماهنگ از جا بر خاستند و تكبيرگويان به سوى او رفتند و در حالى كه از وى بدگويى مى كردند به سويش سنگريزه پرتاب كردند. عمرو پايين آمد و به قصر شتافت و در را بست و در نامه اى جريانات را به زياد نوشت . زياد از وضع كوفه نگران شد و بر آشفت و گفت : اگر من نتوانم از عهده حجر برآيم و كوفه را از چنگش در آورم ، كسى نيستم ! واى بر تو اى حجر! كارى كنم كه عبرت ديگران شوى !
... و تصميم گرفت كه به كوفه برود و مشكل را حل كند.
حجر بن عدى هم خود را براى برخورد با حوادث بعدى آماده ساخته بود و تصميم داشت تا در مقابل آن ستمگران فاسق ، كوتاه نيابد، هر چند جان خويش را در اين راه بگذارد.
زياد به كوفه آمد و در مسجد سخنرانى تند و تهديدآميزى كرد. آنان را كه به عمرو سنگ پرتاب كرده بودند،شناسايى كرد و انگشتانشان را بريد. در پى آن بود كه با حجربن عدى هم برخوردى سخت كند. حجر نيز، آن پارساى دلاور و آن شيعه پاك ، از گفتن حق و افشاى فاسقان حاكم هراسى نداشت . يك بار كه زياد در سخنرانى اش مكرر از معاويه به عنوان اميرالمؤمنين ياد كرد، حجربن عدى كه اين لقب را ويژه و شايسته حضرت على عليه السلام مى دانست نه معاويه ، به زياد اعتراض كرد و گفت : دروغ مى گويى ،چنان نيست . اين صحنه بار ديگر تكرار شد. حجر، مشتى ريگ بر داشت و به سوى او پرتاب كرد و گفت : دروغ مى گويى ، لعنت خدا بر تو! زياد از منبر پايين آمد، نماز خواند سپس به قصر رفت ، حجر هم به خانه اش بازگشت . زياد، سوارانى را براى دستگيرى يا احضار حجر فرستاد. درگيرى هايى چند ميان ياران حجر و سوران زياد در گرفت ؛ولى حاضر نشد پيش زياد برود. زياد،اين ماجرا را نيز به معاويه نوشت .
حجربن عدى در كوفه نفوذ بسيار و ياران مسلح فراوانى داشت و وجود او موى دماغ والى خيره سر بود. يك بار كسانى از سوى والى ماءمور شدند تا نزد حجر بروند و با او صحبت كنند تا دست از آن كارها بردارد و نزد والى برود، ولى حجر به آنان اعتنايى نكرد.
يك بار زياد، در خطبه هاى پيش از نماز جمعه آن قدر حرف زد و طول داد كه وقت نماز گذشت . دوبار حجربن عدى با گفتن الصلاة ، الصلاة اشاره كرد كه وقت نماز مى گذرد، والى اعتنايى نكرد و به سخنرانى ادامه داد. حجر به نماز برخاست و عده اى به او اقتدا كردند. زياد كه چنين ديد،فرود آمد و نماز خواند و به قصر رفت . باز هم نامه اى نوشت و معاويه را از عملكرد حجر آگاهانيد. معاويه هم در پاسخ نوشت كه : او را دستگير كرده ، به شام بفرست (2)وقتى زياد در مسجد خطبه مى خواند، حجربن عدى و يارانش در گوشه اى -با حضور خود فضاى مسجد را پر مى كرد و حرف هاى مخالفت آميز مى گفتند. زياد، كوفيان و بزرگان شهر را جمع كرد و گفت : شگفتا! بدن هاى شما من ولى دل هاى شما با حجر است . با يك دست زخم مى زنيد و با دست ديگر مرهم مى گذاريد ؟ شما با من هستيد، ولى فرزندان و افراد قبيله تان با حجر؟ هر يك از شما بلند شويد و نزد اين گروه برويد و هر كس برادر و فرزند و خويشاوندانش را از اين جمع جدا كند،
تا كار درست شود. و... چنان كردند و بيشتر آن گروه را از گرد حجر پراكندند.(3)حجر، با ياران اندكى در مسجد ماند. ماءموران به سوى او آمدند تا نزد زياد ببرند و نرفت . نزديك بود كه كار به درگيرى بكشد. زياد از بالاى منبر صحنه را تماشا مى كرد. هواداران حجر، او را در ميان گرفتند و از يكى از درهاى مسجد بيرون بردند. ميان آن دو گروه درگيرى پيش آمد؛اما حجربن عدى از صحنه خارج شد و خود را به قبيله آزاد رساند و شبانه روز آن جا ماند. (4)
از آن پس پنهان شد، چون مى دانست كه زياد، دست از او بر نخواهد داشت . هرچه مى گشتند، او را نمى يافتند.
اولين كسى كه از بزرگان كوفه به ديدار زياد رفت ، محمدبن اشعث بود. زياد از او خواست كه برود و حجر را نزد او آورد.
هر چه بهانه آورد كه ميان من و حجر رابطه اى نيست و... و زياد نپذيرفت و تهديد كرد كه اگر او را نيابى و نياورى ، شكمت را پاره خواهم كرد. محمدبن اشعث ، غمگين و نگران بيرون رفت . در راه جريربن عبدالله را ديد و از او كمك خواست . جرير نزد زياد وساطت كرد كه به محمدبن اشعث كارى نداشته باش ، من خودم حجربن عدى را نزد تو خواهم آورد. او هم پذيرفت ؛ولى تهديد كرد كه او را حاضر نكنى خودت را قطعه قطعه خواهم كرد. او سه روز مهلت خواست . نزد حجر رفت . دوازده تن از ياران حجر نيز با او بودند. حجر به اين شرط پذيرفت نزد زياد برود كه او قول دهد كه او را نزد معاويه بفرستد، تا هر چه نظر او باشد عملى شود. (5)حجربن عدى پس از آن كه زياد، شرط او را پذيرفت ، نزد او رفت . زياد كه بر حجربن عدى دست يافته بود، دوست داشت او را بكشد، ولى امان و پيمانى كه داده بود، مانع شد. دستور داد او را به زندان افكندند. حجر، ده شب در زندان بود، (6)ياران حجر نيز مخفى شدند. زياد، با تلاش بسيار و با كمك چهره هاى سرشناس كوفه و قبايل اطراف ، توانست دوازده نفر از آنان را دستگير كرده ، و به زندان افكند.
پيش از آنان را به شام بفرستد، استشهادى بر ضد آنان فراهم كرد. متنى تنظيم كردند، مبنى بر اين كه حجربن عدى ، از اطاعت خليفه بيرون رفته ، از مردم جدا شده ، خليفه را لعن كرده و به جنگ و فتنه فرا خوانده است ، مردم را دور خود جمع كرده و به بيعت شكنى و كناره گذاشتن معاويه از خلافت تحريك كرده و به خداوند كافر گشته است .
زياد از اين متن خوشش آمد. سران كوفه را واداشت تا امضا كنند. گروهى از مردم را هم وادار كرد آن متن را تاءييد كنند، نوعى پرونده سازى براى از ميان برداشتن يك مخالف !
وقتى پرونده تكميل شد، حجر و يارانش را از زندان بيرون آوردند، همراه با غل و زنجير و با همراهى نزديك به صد نفر از مطمئن ترين سربازان و چند چهره ديگر را براى گواهى دادن نزد معاويه ، آماده حركت به سوى شام شدند. زياد، نامه اى هم ضميمه آن استشهاد كرد و ضمن اشاره به آنچه شاهدان امضا كرده اند و تاءكيد بر فتنه انگيزى و آشوبگرى حجر و يارانش ، تصميم در باره آنان را به خليفه واگذار كرد.
صحنه پرشور و غم انگيزى بود. مردم دور آن آزادگان به زنجير كشيده شده و شيران در بند، جمع شده بودند و ناراحت و گريان بودند و در آن لحظه هم كارى نمى توانستند بكنند. بيم آن مى رفت كه هواداران در هنگام عزيمت آنان دست به تعرض بزنند. زياد، آن گروه را از صبح تا شام در محوطه مسجد كوفه نگه داشت و شبانه حركتشان داد. دختران حجر، بر سر راه او گريان ايستاده بودند. حجربن عدى رو به آنان كرد و گفت :
آن كه خوراك و پوشاك شما بر عهده اوست ، خداست . خدا هم پس از من باقى است . تقوا داشته باشيد و خدا را بپرستيد. اگر كشته شوم ، شهيدم و اگر باز گردم ، مورد احترام . دست خدا بر سرتان باد. و همراه هم زنجيرهاى خود به راه افتاد .(7)
يكى از زنان شيعى ، در ترسيم اين صحنه و اندوه دختر حجر بر فراق پدر، ابياتى سرود، كه مضمون آن چنين است :
اى ماه تابان ، بر آى و بتاب ، مگر نمى بينى كه حجر را مى برند؟
او سوى معاويه مى رود تا او را به شهادت برساند.
پس از حجر، جباران گستاخ ‌تر شده ، در كاخ ‌هاى خود آزادى بيشترى خواهند داشت .
سرزمين ها خشك و بى باران خواهد بود.
اى حجر! سلامت و شاداب باشى . بيم آن دارم كه طاغوت پير شام كه كشتن نيكان را حق خود مى داند، تو را شهيد كند. اگر هم حجر شهيد شود. هر پيشواى قومى از دنيا كوچ خواهد كرد! (8)
اين كاروان ، با تدابير شديد امنيتى راه شام را پيش گرفت . وقتى از منطقه قصربنى مقاتل مى گذشتند، عبيدالله بن حر جعفى كه ساكن آن جا بود گفت : كاش گروه هايى بودند كه به كمك آنان اين دلير مردان را نجات مى داديم . ندا مى داد و افسوس مى خورد و كسى ندايش را پاسخ نگفت .
گروه حجر، با ايمان استوار پيش مى رفتند. هر چند مى دانستند رفتار معاويه با آنان سخت خواهد بود و شهادت را پيش رو مى ديدند، اما خوش حال بودند كه در راه انجام تكليف و مبارزه با باطل ، به اين آزمون بزرگ مبتلا شده اند.
خود را كامياب مى ديدند و پيروز، هر چند در دست ماءموران اموى اسير و دست بسته بودند.
چه زيبا و شكوهنده است در تاريكى شب ها درخشيدن و با مرگ اسير و با مرگ و جهاد خويش ،
به مردم بينش و آگاهى و انديشه بخشيدن
غرور كاذب دشمن به يك تكبير بشكستن
ز پاى ملتى آزرده و در بند
كمند و حلقه زنجير بگسستن
ز پا افتادن ، اما تا توان واپسين از پاى ننشستن .

________________________________________________________________________________________________

1- ابن سعد، طبقات ، ج 6، ص 151.
2- الدرجات الرفيعه ، سيد على خان ،ص 427.
3- تاريخ طبرى ، ج 5، ص 258؛ابن اثير، كامل ، ج 2، ص 474.
4- ابن اثير، كامل ، ج 2، ص 476.
5- تاريخ ابن عديم (جلد مربوط به امام حسين و حجر)، ص 144.
6- ابن اثير، كامل ، ج 2، ص 476.
7- ابن كثير، البدايه و النهايه ، ج 8، ص 50.
8- ترفع اءيها القمر المنير
تبصر هل ترى حجرا يسير...؟
(ابن اثير، كامل ، ج 3، ص 488).

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page