سينه اش، سراى مهربانيست...

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

آقايان يك كلمه عرض نكنم: عبارت خبر «بحار» اين است:

«فَضَمَّتْهُما اِلى صَدْرِها ملِيّاً» «فاطمه دست آورد و حسنين را آهسته به سينه ى خود چسبانيد.» با وجود آنكه حضرت صدّيقه (عليهماالسلام) حسنين را آهسته به سينه ى خود چسبانيد ملائكه به خروش آمدند. نمى دانم ملائكه چه حالت داشتند آن وقتى كه شمر ملعون با پاى چكمه به روى سينه ى امام حسين (عليه السلام) نشست.

در «بحار» مى فرمايد: شمر و سنان آمدند به بالين حسين (عليه السلام) و حضرت اندك رمقى داشت.

«يَلُوكُ لِسانَهُ مِنَ الْعَطَشِ وَ يَطْلُبُ الْماءَ» [و فى «المجمع»، اللوّك: ادارة الشى ء فى الفم. و قد لاكه يلوكه لوكاً، و لُكْتُ الشى ء فى فمى، اَلوُكه: علكته. مجمع البحرين: 2/ 154 حرف لام. ] «زبانش را اطراف دهان مى گردانيد از تشنگى و طلب آب مى فرمود» شمر ملعون با پاى نحسش زد به آن مظلوم و گفت:

«اى پسر ابى تراب! آيا گمان نمى كردى كه پدرت ساقى حوض كوثر است و سيراب مى كند هر كه را دوست مى دارد؟ پس آب نخور تا از دست پدرت آب بخورى.» پس شمر به سنان گفت: سر آن حضرت را از قفا جدا كند. سنان گفت: قسم به خدا نخواهم كرد. اگر سرش را جدا كنم جدّش خصم من خواهد بود پس شمر در غضب شد و بر سينه ى آن حضرت نشست [ آه و وا ويلا كه چون بنشست شمر بى حيا++ از جفا بر سينه ى مظلوم دشت كربلا تا كه لب تشنه جدا سازد سر سلطان دين++ تا برد از پيكرش سر، آن لعين از تيغ كين زير تيغ شمر ملعون، گفت شاه تشنه كام++ از پى اتمام حجّت با تبسّم اين كلام تشنه لب برّى سرم را، آخر اى ظالم چرا++ مى كشى از راه كين اى شمر و نشناسى مرا!

شمر ملعون گفت آن دم با شهيد كربلا++ مى شناسم اى حسين من بهتر از هر كس ت را مادرت زهرا بود، بابت على مرتضى++ جدّ تو پيغمبر است و دشمنت باشد خدا مى برم از كين سرت را و ندارم باك از آن++ نوبهار عمر تو خواهم نمود اكنون خزان پس به چندين ضربت از راه جفا آن بى حيا++ سر جدا كرد از تن پاك شهيد كربلا چون جدا شد رأس شاه دين ز تيغ آن لعين++ در تزلزل آمد از اين ماجرا عرش برين تيره شد در چشم عالم زين مصيبت قرص مهر++ گوئيا واماند از رفتار، اين نيلى سپهر چون به نوك نى سر سلطان دين شد استوار++ گوئيا در چشم عالم شد قيامت آشكار بعد از آن آتش زدند از كينه اندر خيمه گاه++ سوختندى خيمه هاى اهل بيت بى پناه چون كه آتش شعله ور شد در خيام اهل بيت++ رو به قبله گه نمودندى تمام اهل بيت زينب آمد چون به بالين شهنشاه شهيد++ پيكر پاك برادر را به خون آغشته ديد گفت آن مظلومه به آه و فغان و شور و شين++ بر سر نعش شهيد كربلا يعنى حسين اين حسين توست يا جدّا به خاك و خون طپان++ اين حسين توست پاره پاره از تيغ و سنان اين حسين توست يا جدّا فتاده روى خاك++ پيكر پاكش شده از تيغ و خنجر چاك چاك اين حسين توست يا جدّا كه شمر بى حيا++ از جفا رأس شريفش را بريده از قفا اين حسين توست يا جدّا مرمّل بالدماء++ اين حسين توست مسلوب العمامة والرّداء بأبى المهموم والمغموم حتى قد قضى++ بأبى العطشان والجوعان حتى قد مضى جان فدايت اى كسى كه نيستى غايب ز من++ كه اميد بازگشتن باشدش سوى وطن جان فدايت اى كسى كه زخمهاى پيكرت++ نيست آن گونه كه تا مرهم گذارد خواهرت آن چنان بگريست زينب كز فغان و ناله اش++ دوست و دشمن به گريه آمدند از گريه اش بعد از آن آمد سكينه بر سر نعش پدر++ همچو جان بگرفت جسم پاك بابش را به بر تا كه بردارد در اين دم يك توشه++ تا برد از خرمن آتش زده يك خوشه عاقبت جمعى ز اعداء از ره جور و جفا++ از سر نعش پدر او را نمودندى جدا ] و ريش مباركش را گرفت و خواست حضرت را به قتل برساند، پس حضرت خنديد و فرمود: آيا مى كشى و مرا نمى شناسى؟! شمر گفت: تو را خوب مى شناسم مادرت فاطمه ى زهرا است، پدرت علىّ مرتضى است، جدّت محمّد مصطفى است و دشمنت حق تعالى است، مى كشم ترا و باكى ندارم، پس با شمشيرش دوازده ضربت به گلوى آن حضرت زد و سر آن حضرت را جدا كرد. [ بحار: 45/ 56. ] اَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمينَ.