فرمان بسيج

(زمان خواندن: 5 - 9 دقیقه)

يك ماه از جريان صحيفه نگارى گذشت. پيغمبر (ص) يك ارتش چهار هزار نفره بسيج فرمود و تحت فرماندهى اسامة بن زيد، آنان را به منظور جنگ با كفار، بسوى اراضى شام روانه فرمود.
هدف پيغمبر (ص) از اين اقدام اين بود كه مدينه از منافقين و كودتاچيان خالى گردد تا هرگاه از سفر جنگ مراجعت كردند، در مقابل عمل انجام شده و زمامدارى على (ص) واقع شوند و فرصتى براى اجراى نقشه ى غضب خلافت، پيدا نكنند. آنان هم- كه كاملاً مراقب اوضاع بودند- به رمز اين مطلب پى برده، خدمت پيغمبر (ص) رسيده و عرض كردند: «از موقعى كه ما در ركاب شما مسافرت نموديم، مدت زيادى نمى گذرد؛ هنوز امور زندگى خود را كاملاً تأمين نكرده ايم. اجازه بفرمائيد چند روزى به تأمين نيازمنديهاى خانواده ى خود بپردازيم و سپس فرمان شما را امتثال كنيم».
رسول اللّه (ص)، سه روز به آنها مهلت داد و در طى صدور يك اعلاميه ى آتشين اعلان فرمود: «من تخلف عن جيش اسامة فعليه لعنة اللّه» (هر سرباز مسلمانى كه از لشگر اسامه تخلف بورزد، لعنت خدا بر او باد).
پيغمبر (ص) مكان معينى را در چند فرسنگى مدينه، بعنوان اردوگاه تعيين فرمود و به اسامه دستور داد در آنجا اردو بزند و منتظر سپاه باشد و هرگاه لشگريان به او ملحق شدند، حركت كند.
اسامه در مكان معين، پرچم ارتش را برافراشت و منتظر سپاهيان بود. بعضى از افراد به او پيوستند. مهلت سه روزه به پايان رسيد، ولى همه ى سپاهيان در اردوگاه جمع نشده بودند. پيغمبر (ص) دو نفر از نديمان خود- قيس بن عباده و حباب بن منذر- را به اتفاق جمعى از انصار، به اردوگاه نزد اسامه فرستاد و به آنها سفارش كرد لشگر را حركت دهند.
اسامه- برحسب فرمان پيغمبر- حركت كرد. آن دو نفر برگشتند و خبر حركت سپاه را به عرض پيغمبر (ص) رسانيدند.
در اين هنگام، رسول اللّه (ص) در بستر بيمارى قرار گرفته بود. از آن طرف، ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح و همدستانشان وقتى حركت ارتش اسامه را شنيدند، خود را به لشگر رسانيده، به اسامه گفتند: «كجا مى روى؟ مدينه را خالى مى گذارى؟ صبر كن ما كار لازمى داريم».
اسامه پرسيد: «كار لازم شما چيست؟»
گفتند: «رسول اللّه (ص) بيمار شده و در آستانه ى مرگ است. مرگ او ممكن است حادثه اى در مملكت و ملت اسلام پيش آورد كه بعداً قادر به رفع آن نباشيم.»
اسامه بر اثر تسويلات اين جمعيت مجبور شد سپاه را به اردوگاه برگرداند. يك نفر را به مدينه فرستادند تا خبر صحيحى از وضع پيغمبر (ص) براى آنها بياورد. اين فرستاده هم- كه يكى از همدستان كودتاچيان بود- يكسره نزد عايشه آمد و از حال پيغمبر (ص) جويا شد.
عايشه گفت: «حال پيغمبر (ص) وخيم است. به پدرم- ابوبكر- و عمر و يارانشان بگو مراقب باشند. من اخبار را مرتباً به آنها مى رسانم».
حال پيغمبر (ص) وخيمتر شد. عايشه، صهيب بن سنان را- كه يكى از اعضاى حزب بود- طلبيد و او را نزد پدرش، به اردوگاه فرستاد و پيغام داد: «بيمارى پيغمبر (ص) شديد شده؛ شما خود را به شهر برسانيد. مراقب باشيد شبانه وارد شهر شويد».
ابوبكر و عمر، پس از شنيدن خبر، نزد اسامه آمدند و از او استجازه كردند كه جهت امرى ضرورى بايد به شهر بروند. فرمانده از اجازه دادن امتناع ورزيد و گفت: «تا نگوئيد كارتان چيست، اجازه نمى دهم».
آنها مجبور شدند جريان را با اسامه در ميان بگذارند. اسامه گفت: «بسيار خوب، برويد و هر چه زودتر مرا هم از حال پيغمبر (ص) با خبر سازيد؛ تا تكليف سپاه معلوم شود». آنها حركت كرده، شبانه وارد مدينه شدند.
آن شب حال پيغمبر (ص) خيلى بد بود و مرتب از حال مى رفت. اميرالمؤمنين (ع) با كمك فضل بن عباس، به پرستارى پيغمبر (ص) مشغول بود. نيمه هاى شب، پيغمبر (ص) چشمانش را باز كرد و فرمود: «امشب مدينه شاهد فتنه ى بزرگى است».
اطرافيان عرضه داشتند: «چه فتنه اى؟»
فرمود: «عده اى از سپاهيان اسامه، از فرمان من تخلف ورزيدند و به شهر مراجعت كردند. سوگند بخدا؛ من از آنها بيزارم.» و مرتب اين جمله را تكرار مى فرمود: «ويحكم، نفذوا جيش اسامة» (واى بر شما ملت! آنها از لشگر اسامه تخلف ورزيدند).
صبح شد. از اولين روز بيمارى پيغمبر (ص)، برنامه اين بود كه بلال مؤذن رسول اللّه (ص)- در اوقات نماز، اذان مى گفت. اگر حال پيغمبر (ص) مساعد بود، به نماز مى آمد وگرنه على (ع) را مى فرستاد تا با مردم نماز گزارد. آن روز صبح، بلال اذان گفت. حال پيغمبر (ص) خيلى بد بود. اميرالمؤمنين (ع) هم، گرفتار پرستارى رسول اللّه (ص) بود.
عايشه از فرصت استفاده كرد. صهيب بن سنان را- كه شبانه روز مراقب اوضاع در اطراف خانه ى پيغمبر (ص) بود- نزد پدرش فرستاد و گفت: «به پدرم بگو به مسجد برود و با مردم نماز بخواند؛ كه حال پيغمبر (ص) خيلى بد است و على (ع) هم، گرفتار رسول اللّه (ص) است و نمى تواند به مسجد بيايد».
ابوبكر با دستيارانش وارد مسجد شدند. مردم از ورود اين افراد- كه در اردوى اسامه به جنگ رفته بودند- تعجب كردند. ابوبكر با قدمهاى محكم، به طرف محراب رفت. روى سجاده ى پيغمبر ايستاد و اظهار داشت: «چون على (ع)، گرفتار پرستارى پيغمبر (ص) است، من مأمور شدم كه با شما نماز بگزارم».
اطرافيان او هم، مطلب را تأييد كردند.
مردم به يكديگر نگاه كردند و گفتند: «ابوبكر! اين چه موضوعى است كه ادعا مى كنى؟ تو در اردوى اسامه، به جنگ رفته بودى. كى پيغمبر (ص) تو را ديد كه به تو فرمان بدهد با ما نماز بگزارى؟»
همهمه راه افتاد. بلال به مردم گفت: «ناراحت نباشيد؛ من الان خدمت پيغمبر (ص) مى روم و جريان را تحقيق مى كنم». آنگاه با عجله به در منزل آمد و در زد. صداى كوبه ى در بلند شد.
رسول اللّه (ص) به فضل بن عباس فرمود: «برو ببين كيست در مى زند؟»
فضل با عجله دم درب منزل آمد. عايشه كه از طرف ديگر با عجله دويده بود و مى خواست جريان را لوث كند، با آمدن فضل كنار رفت. فضل بن عباس در را باز كرد و چشمش به بلال افتاد: «ها؛ بلال! چيه؟ چه خبر؟»
بلال گفت: «ابوبكر، عمر، ابوعبيده، سالم و جمعى از سپاهيان اسامه، به مسجد آمده و مى گويند: پيغمبر (ص) فرمان داده كه ابوبكر با مردم نماز بگزارد. خواستم اصل جريان را از خود رسول اللّه (ص) جويا شوم».
فضل در حاليكه سرش را پايين انداخته و فكر مى كرد، گفت: «عجب! پيغمبر در نيمه شب فرمود: امشب مدينه شاهد فتنه ى بزرگى است. اين همان فتنه است كه رسول اللّه (ص) فرمود. بسيار خوب؛ بيا تو».
بلال وارد شد. قدم در حجره گذارد؛ مقابل بستر پيغمبر ايستاد و سلام كرد.
رسول اللّه (ص) فرمود: «بلال! چه خبر؟»
بلال جريان را به عرض رسانيد. هنوز كلام بلال تمام نشده بود كه پيغمبر (ص) به على (ع) و فضل اشاره كرد و فرمود: «زود مرا بلند كنيد و به مسجد ببريد».
فضل و على (ع) زير بغل پيغمبر (ص) را گرفته، حضرت را بلند كردند. رسول اللّه (ص) در حاليكه رمق راه رفتن نداشت، به اين دو نفر تكيه كرد، و آنها پيغمبر (ص) را به مسجد رساندند.
در اين هنگام ابوبكر به نماز ايستاده بود و يارانش به او اقتدا كرده بودند؛ اما ساير مردم، منتظر بلال بودند كه خبر صحيح بياورد. ناگهان چشم جمعيت به قيافه ى رسول اللّه (ص) افتاد. در آن شدت بيمارى، قيافه ى رقت بار پيغمبر (ص)- در حاليكه پارچه اى به سر بسته بودند و با آن رنگ پريده و چشمان بى رمق- موجب تأثر همگان شد.
همراه با ورود پيغمبر (ص)، ضجه ى شديدى از مردم، فضاى مسجد را فراگرفت.
پيغمبر (ص) جلو آمد. بازوى ابوبكر را گرفت و او را از محراب خارج كرد و خود در محراب ايستاد. ابوبكر و يارانش، در اطراف صفوف نمازگزاران پراكنده شدند.
پيغمبر (ص) با ناتوانى زياد، فريضه ى صبح را بجا آورد؛ سپس سرتاسر مسجد و در بين جمعيت نگاه كرد؛ ابوبكر و همدستانش را نيافت. آنها از مسجد خارج شده بودند. رسول اللّه (ص) فرمود: «مرا بالاى منبر قرار دهيد».
با زحمت زياد، پيغمبر را روى پله ى اول منبر نشانيدند.
رسول اللّه (ص) با صداى ضعيفى كه از شدت درد و ناراحتى آن جناب حكايت مى كرد، خطبه ى كوچكى ايراد فرمود
[متن بيانات آن حضرت از كتاب بحارالانوار، جلد هشتم، طبع كمپانى نقل شده است: فحمداللّه و اثنى عليه ثم قال: ايها الناس! انه قد جائنى من امر ربى ما الناس فيه صائرون، و انى قد تركتكم على الحجة الواضحة ليلها كنهارها فلا تختلفوا من بعدى كما اختلف من كان قبلكم من بنى اسرائيل. ايها الناس! انه لا احل لكم الا ما احله القرآن، و لا احرم عليكم الا ما حرمه القرآن، و انى مخلف فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا و لن تزلوا، كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى، هما الخليفتان فيكم و انهما لن يفترقا حتى يرد اعلى الحوض فاسألكم بماذا خلفتمونى فيهما و ليذادن يومئذ رجال عن حوضى كما تذاد الغريبة من الاجل فيقول رجال انا فلان و انا فلان فاقول اما الاسماء فقد عرفت ولكنكم ارتديتم من بعدى فسحقاً لكم.]:
اى مردم! فرمان پروردگارم در مورد من فرارسيده كه به آنجايى كه همگان كوچ مى كنند، رخت بربندم و من شما را در راه روشنى كه شب و روز آن با هم تفاوتى ندارد، بجاى گذارده ام. پس از من مراقب باشيد اختلاف نكنيد؛ آنچنانكه بنى اسرائيل در دوران پيشين با هم كردند.
اى مردم! من حلال نكردم بر شما، مگر آنچه قرآن حلال كرد؛ و حرام نكردم بر شما، مگر آنچه قرآن حرام كرد. من در بين شما، دو شى گرانمايه بجا مى گذارم كه اگر به آن دو چنگ زنيد، هرگز گمراه نمى شويد و لغزشى براى شما پيش نمى آيد. آن دو: كتاب خدا و فرزندان من- اهل بيت من- هستند. اين دو، جانشين من در بين شما هستند و از هم جدا نمى شوند تا روز رستخيز كه در ساحل كوثر نزد من قرار گيرند. در آن روز، عده اى را از اطراف كوثر منع مى كنند؛ همچنانكه نمى گذارند يك شتر غريب، وارد دسته ى شتران محل شود. آنان خود را از دور به من معرفى مى كنند كه ما فلانى و فلانى هستيم. من مى گويم: نامهايتان را خوب مى دانم و شما را مى شناسم ولى شما بعد از من مرتد شديد. عذاب خدا بر شما باد.
سخنرانى پيغمبر (ص) تمام شد و آن حضرت از منبر فرود آمدند. ايشان را به خانه بردند و تا هنگام وفات، با ابوبكر و يارانش ملاقات نكردند.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page