جبين خون آلود پدر و شمشير خون آشام شوهر

(زمان خواندن: 7 - 14 دقیقه)

يك سال زندگى سرشار از معنويت اين زن و شوهر جوان سپرى شد. پس از آن، در يكى از روزها كه پيغمبر (ص) از مسجد قبا خارج شده و به طرف مدينه تشريف مى برد، قاصدى سر راه پيغمبر (ص) را گرفت؛ نامه ى مهرشده اى را به دست رسول اللّه (ص) داد.
اين نامه ى عباس- عموى پيغمبر (ص)- بود كه آن حضرت را از حركت لشگر سه هزار نفره ى مجهز قريش مطلع مى كرد.
پيغمبر اكرم (ص) به مدينه تشريف برد و مطلب را- بعنوان شور- با اصحاب در ميان گذارد. بعضى اظهار كردند: «خوب است در مدينه بمانيم و از شهر خارج نشويم تا آنكه آنها بر ما وارد شوند». پيغمبر (ص)، ظاهراً اين رأى را پسنديد ولى بعضى از جوانهاى داغ اظهار داشتند: «خير، نمى شود. بايد از شهر خارج شويم و بجنگيم. آنها خيال مى كنند كه ما ترسيده ايم».
مطلب مورد مشاجره قرار گرفت. جمعيت دو دسته شدند: عده اى مخالف جنگ و عده اى مصر به پيكار؛ و رسول اللّه (ص) در اين بين ساكت بود. در همين هنگام كه اشخاص به جنجال با يكديگر اشتغال داشتند، پيغمبر اكرم (ص) وارد منزل شد. لباس جنگ پوشيد و از خانه خارج گرديد. با اين عمل رسول اللّه (ص)، تكليف معين شد. مسلمانان دسته جمعى به منازل رفته، مسلح شده و يكايك اطراف پيغمبر (ص) را گرفتند. على (ع) دلاور و قهرمان- كه پيشتاز پيكار و جنگ بود- از همه جلوتر به منزل رفته و سلاح جنگ پوشيد.
پيشامد اين جريان، براى يك خانواده ى تازه و يك زن و شوهر جوان، موجب پريشانى و نگرانى و غصه و اندوه است. زنى كه هنوز بيش از يك سال از ورودش در اين زندگى نوين نگذشته و تازه به ميوه ى يكساله ى زندگيش باردار شده؛ و تمام عشق و محبت او، يكسره متوجه ى شوهر جوانش است، هنگامى كه لباس جنگ را به قامت همسر محبوبش ببيند، با ديدار جنازه ى اين شوهر در نظرش مساوى خواهد بود. اما اين مطلب در مورد زهرا (س) برعكس بود: انگيزه ى عشق و محبت فاطمه (س) به على (ع)، تنها بعنوان يك همسر و شريك زندگى نيست؛ بلكه شخصيت ولوى اميرالمؤمنين (ع) به ضميمه ى مقام و پستى كه وى از نظر پاسدارى و نگهبانى دين دارد، موجب عشق فوق العاده ى فاطمه (س) نسبت به اوست و اين لباس جنگ، گوياترين مظهر اين انگيزه ى محبت است؛ لذا زهرا (س) به قامت رساى شوهر جوان- كه به اسلحه پيچيده شده- با يك ديد نشاط مى نگريست.
زهرا (س) و على يكديگر را وداع كردند و در حاليكه تبسم اميدوارانه اى بر لب هر دو نقش بسته بود، از هم جدا شدند و فاطمه (س) شوهر جوان را با دعاى خير بدرقه كرد.
على (ع) بعنوان اولين قهرمان پيشاهنگ مسلح، دوش بدوش پيغمبر (ص) ايستاد. مسلمانان همگى جمع شدند. سپاه اسلام از مدينه خارج شد و در دامنه ى پهناور احد اردو زد.
پيغمبر (ص) لشگر را طورى مرتب كرد كه كوه احد، پشت سر آنها و مدينه، پيش رويشان بود. چون در كوه عينان- كه در سمت چپ لشگر قرار داشت- شكافى بود كه احتمال شبيخون ناگهانى دشمن از آنجا به لشگر مى رفت، لذا پيغمبر (ص) عده اى تيرانداز را نزديك دماغه معين فرمود كه اگر دشمن خواست از آن طرف حمله كند، آنها مانع شوند؛ در ضمن توصيه فرمود كه: «از اين شكاف دور نشويد. حتى اگر ما هم غالب شديم، شما از جاى خود تكان نخوريد. هر مقدار غنيمت كه بدست آمد، سهم شما محفوظ است».
دشمن از گرد راه رسيد و صف آرايى كرد. پيشاپيش همه، پرچمدار لشگر كفار- طلحة بن طلحه- به ميدان آمد و مبارز طلبيد. اميرالمؤمنين (ع)- يگانه قهرمان اسلام- با كسب اجازه از محضر رسول اللّه (ص)، به ميدان رفت و در مقابل طلحه ايستاد. مردك كافر از روى بى اعتنايى، نگاهى به قامت على (ع) انداخت و گفت: «اى پسر! تو كيستى كه به ميدان من آمدى؟»
على (ع) در جواب فرمود:
«من شير ژيان سرافرازم؛ هم شيرم و هم شير جرأت و شير گيرم.
همچو شيرى كه در هنگامه ى نبرد، كوس مى بندد؛ و براى فرود آوردن طعمه ها» از مركب حمله مى كند. و از فرود نيزه هاى برنده باك ندارد

    [انى انا الليث الهژبر الاشوس اذالحروب اقبلت يفترس واختلفت عند النزال الانف
    و الاسد المستأسد المعرس واختلفت عند النزال الانفس] واختلفت عند النزال الانفس

اين سبك معرفى اميرالمؤمنين (ع) از خود، موجب خشم طلحه شد. شمشيرى بر فرق مولا فرود آورد و اميرالمؤمنين (ع) با سپر آن را رد كرد. آنگاه بر طلحه تاخت طوريكه با يك ضربت، هر دو پايش را قطع فرمود. پرچمدار سپاه قريش نقش بر زمين شد و فرياد مسلمانان به تكبير بلند گرديد.
صداى اللّه اكبر در دامنه ى احد طنين انداخت. پس از طلحه، سه برادر او به ميدان آمدند و همه به دست آن حضرت مقتول شدند. پس از آنها، چند نفر از پسرانشان به ميدان آمدند و همه را آن حضرت نابود كرد. جنگ مغلوبه شد. كفار در مقابل حملات مردانه ى مسلمانان غيور نتوانستند مقاومت كنند. همه پا به فرار گذاردند. شعار تكبير مسلمين در كوه طنين انداخته بود؛ گويى صخره هاى گران كوه بود كه لشگر مشركين را تعقيب مى كرد.
شترى كه روى آن، بت بزرگ كعبه- هبل- را قرار داده بودند، رم كرد و هبل از رويش افتاد؛ جواهراتش ريخت. مشركين فرار كردند و مسلمانان مشغول غارت اموال شدند. از آن طرف هم، عده اى كماندار كه بر سر دماغه و تحت نظارت عبداللّه بن جبير بودند، با ديدن اين منظره، به زير آمدند. هر چه عبداللّه آنان را نصيحت كرد نرويد، به حرف او گوش ندادند و سنگر را خالى نمودند.
خالد بن وليد كه از ابتداى جنگ، در آن دماغه پشت سر مسلمانان كمين كرده بود و چندين بار مورد حمله ى تيراندازان قرار گرفته بود، از فرصت استفاده كرده، به اتفاق دويست نفر از پشت دماغه حمله كرد. عبداللّه با چند نفر معدود كه دم دماغه بودند، مقاومت كردند تا اينكه كشته شدند. آنگاه خالد بن وليد با افراد خود، بر مسلمين- كه همگى به يغماگرى اشتغال داشتند- شبيخون زده، آنها را غافلگير كردند و مشغول كشتن مسلمانها شدند.
يكى از كفار، به مجرد ورود خالد به ميدان، بيرق سرنگون شده ى مشركين را دوباره برافراشت. افراد قريش كه پرچم خود را در اهتزاز ديدند، مجدداً به ميدان جنگ مراجعت كردند. مسلمانان از چهار طرف مورد محاصره قرار گرفتند. گرد و غبار شديدى سراسر دره و دامنه را فراگرفته بود. مسلمين بى درنگ به اطراف خود حمله نموده و از خود دفاع مى كردند.
در اين هنگام، شيطان بصورت جميل بن سراقه درآمد و فرياد زد: «الا ان محمداً قد قتل» (بدانيد محمد كشته شد). اين نداى شيطان، همانند آب سردى بود كه بر آتش برافروخته ى احساسات مسلمين ريخته شد و دستهاى پرزور و قوت را از كار انداخت. بعضى از افراد زبون و ترسو، پا به فرار گذاردند. سى نفر از اصحاب پيغمبر (ص) هم، كه اطراف آن حضرت را گرفته و در پيرامون وجود اقدس محبوب آسمانى خود مى جنگيدند، يكى پس از ديگرى، با فداكارى غيورانه اى شربت شهادت نوشيدند. با اين وجود، تا على (ع) بود، پيغمبر (ص) غمى نداشت. اميرالمؤمنين (ع) شمشير كشيده؛ دور رسول اللّه (ص) مى گشت؛ يك تنه جلو مى رفت و سپاه مشركين را كه دسته جمعى به پيغمبر (ص) حمله مى كردند، با ضربتهاى پياپى خود، قلع و قمع مى فرمود.
گرد و غبار شديدى، فضاى ميدان جنگ را گرفته بود. ابوسفيان با بعضى از زنها همصدا فرياد مى زدند: «اعل هبل، اعل هبل» (بلند باد هبل، بلند باد هبل).
در مقابل، نداى جوانمردانه ى فداييان غيور پيغمبر (ص) بلند بود: «اللّه اعلى و اجل» (خدا بلندتر و بزرگتر است). باز شعارهاى شيطانى، از حلقوم عفريتان بت پرست به گوش مى رسيد: «عزى لنا و لايكن عزى لكم» (ما بت عزى داريم و شما عزى نداريد). در مقابل، شعار ملكوتى مسلمين طنين مى انداخت: «اللّه مولانا و لامولى لكم» (خدا مولاى ما است و شما سرورى نداريد). صداى چكاچك شمشير على (ع) و فريادهاى مقدس مسلمانان غيور، گويى هر لحظه روح تازه اى در كالبد رهبر اسلام مى دميد.
عتبة بن ابى وقاص- كه در سنگ پرانى مهارت داشت- سنگى را به طرف رسول اللّه (ص) پرتاب كرد. سنگ به استخوان پيشانى حضرت اصابت كرد و خون جارى شد. پيغمبر (ص) ترسيد مبادا عذابى بر اين مردم نازل شود؛ از اينرو دست به دعا برداشت: «اللهم اغفر لقومى فانهم لايعلمون» خدايا! اين جمعيت وابسته ى مرا بيامرز؛ آنها نمى دانند). و مرتب مى فرمود: «اشتد غضب اللّه على قوم فعلوا هذا بنبيه؛ اشتد غضب اللّه على قوم دموا وجه نبى اللّه» (خشم الهى شديد شد بر گروهى كه با پيامبر خدا چنين كردند؛ خشم خدايى بر مردمى تعلق گرفت كه صورت رسول خدا را خون آلود ساختند).
كم كم جمعيت مسلمين، بكلى پراكنده شد و على (ع) با آن همه دشمن، يكه و تنها ماند. بيباكانه در قلب لشگر فرومى رفت و بدنهاى پاره پاره را بر روى هم انباشته مى فرمود و باز به طرف پيغمبر (ص) مى آمد كه مبادا كسى به آن جناب صدمه وارد كند.
عده اى از شجعان قريش، تحت سرپرستى عمرو بن عبداللّه جمحى، به پيغمبر (ص) حمله كردند. رسول اللّه (ص) به على (ع) فرمان داد كه آنها را پراكنده كند. اميرالمؤمنين (ع) با همان ضربت اول- توأم با نهيب اللّه اكبر- كه بر عمرو فرود آورد، او را كشت و سپاه او را شكست داد. هنوز از متوارى ساختن آن جمعيت فارغ نشده بود كه عده ديگرى تحت امارت بشر بن مالك عامرى، به قصد كشتن پيغمبر (ص) به طرف آن جناب تاختند. باز على (ع)، برحسب فرمان پيغمبر (ص)، با كشتن بشر و حمله به افراد او، جمعيت را پراكنده نمود. در همين گيرودار نغمه اى ملكوتى بين زمين و آسمان بلند شد: «لافتى الا على لاسيف الا ذوالفقار» (جوانمردى در عالم، بجز على و شمشير برنده اى، بغير از ذوالفقار وجود ندارد).

    دو نوك تيغ او پرگاروارى دو نوك تيغ او پرگاروارى
    زخطش دور ايمان را حصارى زخطش دور ايمان را حصارى

    دو لمعه نوك تيغ او ز يك نور دو لمعه نوك تيغ او ز يك نور
    دوبينان را از چشم دوبين كور دوبينان را از چشم دوبين كور

    شد آن تيغ دو سر كو داشت در مشت شد آن تيغ دو سر كو داشت در مشت
    براى چشم شرك و شك دو انگشت براى چشم شرك و شك دو انگشت

    سر تيغش به حفظ گنج اسلام سر تيغش به حفظ گنج اسلام
    دهان اژدهايى لشگر آشام دهان اژدهايى لشگر آشام

    چو لاى نفى نوك ذوالفقارش چو لاى نفى نوك ذوالفقارش
    به گيتى نفى شرك و كفر كارش به گيتى نفى شرك و كفر كارش

    سر شمشير او در صفدرى داد سر شمشير او در صفدرى داد
    ز لاى لافتى الا على ياد ز لاى لافتى الا على ياد

مسلمانان فرارى، وارد مدينه شدند و به عنوان اظهار بزرگترين عذر خود ، جريان كشته شدن پيغمبر (ص) را شايع نمودند.
فاطمه (س) با شنيدن اين خبر جانگداز، از خانه خارج شد؛ راه ميدان جنگ را پيش گرفت. براى زهرا (س) مسلم بود اگر پدرش كشته شده باشد، شوهر او هم يقيناً كشته شده است و او ديگر مايه ى اميدى در زندگى نخواهد داشت؛ اما در عين اضطراب و پريشانى، گاهى اين مطلب- كه از يك الهام ربوبى سرچشمه مى گرفت- در مغز او برق مى زد: «امكان ندارد پيغمبر (ص) كشته شود. اين، خلاف وعده ى خدا و جهانى شدن اسلام است. هرگز؛ ممكن نيست با وجود فدايى قهرمانى همچون شوهرم- على (ع)- دشمن بتواند به وجود نازنين پدرم دست بيابد».
با بدن لرزان، اشكريزان و پابرهنه در ميان بيابان مى دويد. وقتى خود به ميدان جنگ رسيد، با پيكرهاى پاره پاره و خون آلود سربازان- كه منظره اى ناديدنى را در مقابل فاطمه (س) مجسم مى كرد- روبرو شد؛ ولى زهرا (س) جز به پدر، به هيچ چيز ديگر توجه نداشت؛ هيچ منظره و خيالى نمى توانست در فاطمه (س) ايجاد وحشت كند. همينكه وارد عريش- سايبان مخصوص- شد، چشمان مباركش به ديدن پدر منور گشت. جمعيت را شكافت و خود را به پدر رسانيد. مشاهده كرد خون از استخوان پيشانى پدر فوران دارد و سر و صورت نازنينش را فراگرفته. شوهر قهرمان هم- درست مثل اينكه نود چشمه خون از اندام ورزيده اش جوشيده باشد- پيكرى آغشته به خون دارد. زهرا (س) بيتابانه خود را در آغوش پدر انداخت و شروع به گريه كرد. پدر هم- كه طاقت ديدن اشك جارى دختر را نداشت- از گريه و ناراحتى فاطمه (س) متأثر شد و قطرات اشك بر گونه ى مباركش، جارى گرديد.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «زهرا! هر چه زودتر، سر و صورت پيغمبر (ص) را شستشو ده و زخم پيشانى حضرت را ببند».
على (ع) با بدن پر از زخم و پاره پاره، آب مى آورد و زهرا (س) سر و روى پدر را مى شست؛ اما خون از جريان نمى ايستاد. فاطمه (س)، برحسب طبابتهاى محلى، حصير پاره اى سوزانيد و زخم پيشانى پدر را با خاكستر آن بست. خون از جوشش ايستاد؛ اما فاطمه (س) آرام نمى گرفت و همچنان مضطرب و ناراحت بود. اميرالمؤمنين (ع) براى دفع نگرانى زهرا (س) و آرامش خاطر وى، او را متوجه قهرمانى و دفاع بى نظيرى فرمود كه از حريم مقدس اسلام و رسول اللّه (ص) انجام داده است؛ زيرا زهرا (س) به كيان و عظمت اسلام، علاقه ى عجيبى داشت و به معنويت شوهر هم، به تمام جهت، عشق مى ورزيد. اميرالمؤمنين (ع)، براى اينكه زهرا (س)- در عين ناراحتى و اضطراب- آرام بگيرد و از اينكه شوهر قهرمان و فداكارى دارد كه يك تنه در مقابل سه هزار دشمن دين، مقاومت فرموده و آنها را شكست داده است، خشنود گردد، شمشير آلوده به خون خود را به دست فاطمه (س) داد و اين اشعار را فرمود
    [افاطم هاك السيف غير ذميم لعمرى لقد اعذرت فى نصر احمد اريد ثواب اللّه لاشى ء غيره و كنت امرءاً يسمو اذا الحرب شمرت اممت ابن عبدالدار حتى جرحته فغادرته بالقاع فارفض جمعه و سيفى بكفى كالشهاب اهزه فما زلت حتى فض ربى جموعهم اميطى دماء القوم عنه فانه سقى آل عبدالدار كأس حميم
    فلست بر عديد و لا بلئيم و طاعة رب بالعباد عليم و رضوانه فى جنة و نعيم و قامت على ساق بغير لئيم بذى رونق يفرى العظام صميم عباديد مما قارنت و كليم اخر به عاتق و صميم و اشفيت منهم صدر كل حليم سقى آل عبدالدار كأس حميم] سقى آل عبدالدار كأس حميم
. اى فاطمه! بگير اين شمشير ملامت نشده را؛ من نه ترسو بودم و نه پست.
به جان خودم وظيفه ام را اجرا نمودم در يارى احمد؛ و در فرمانبردارى پروردگارى كه به حال بندگان دانا است.
با اين فداكارى، مقصودم پاداش خدايى بود و بس؛ و خشنودى خدا را در بهشت و نعمتش در نظر گرفتم.
من، رادمردى هستم كه مى درخشم در آن هنگام كه جنگ شديد شود و با همه ى شدت استوار گردد؛ در آن لحظه مورد ملامت واقع نخواهم شد.
به طرف فرزندان عبدالدار- قريش- حمله بردم تا آنها را مجروح ساختم؛ با اين شمشير برنده و آبدارى كه استخوانها را درهم مى شكند.
آنان را در اين بيابان به خاك انداختم و جمعشان را پراكنده نمودم؛ آن دسته جاتى كه بعضى از زندگى بريده شدند و بعضى مجروح.
شمشيرم را در كف دستم مانند شهاب مى چرخاندم؛ و بر شانه ها و استخوانها فرود مى آوردم. تا آنگاه كه خدا آنها را شكست داد، استقامت نمودم؛ و قلب رنجديده ى بردباران را، با كشتن آنها، شفا بخشيدم.
اى فاطمه! خونهاى اين مردم را از اين شمشير پاك كن؛ زيرا وى پيمانه ى لبريزى از حميم دوزخ به قريش آشامانيد.
رسول اللّه (ص) با لبان متبسم- در حاليكه نگاه مهرانگيزش را به صورت برافروخته ى فاطمه (س) و غنچه ى لبهاى على (ع) دوخته بود- و با يك دنيا نشاط فرمود: «خذيه يا فاطمة فقد ادى بعلك ما عليه» (اى فاطمه! اين شمشير را بگير كه شوهرت امروز حق آن را ادا فرمود).
زهرا (س) با كمال خوشوقتى، ذوالفقار را از مولا (ع) گرفت و شست و به دست حضرت داد. و در ركاب پدر، همراه شوهر، به شهر بازگشت.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page