عرضه ى عشق

(زمان خواندن: 4 - 8 دقیقه)

كاروان وارد مكه شد. پيغمبر (ص) ابتدائاً به نزد عموى گرامى رفت و پس از ديدار عموى خود، براى تصفيه حساب به خانه ى خديجه آمد. ميسره قبلاً تمام جريانات سفر و خصوصياتى را كه از رسول اللّه (ص) ديده بود، به ضميمه ى پيام فليق، به عرض بانوى خود رسانيده بود.
پيغمبر (ص) وارد منزل خديجه شد و بر كرسى آبنوس- كه قبلاً براى جلوس حضرتش نصب شده بود- قرار گرفت.
خديجه گفت: «مولاى من! هر چه خواسته باشى بگو تا تقديم كنم».
پيغمبر (ص) چون ذاتاً بزرگوارى و كرم وجوديش بالاتر از آن بود كه نسبت به حق خود اظهارى كند، سر را پايين انداخت و چيزى نفرمود.
خديجه متوجه شد؛ طرز سخن را عوض كرد؛ عرضه داشت «آقا! قصد داريد اين پولى را كه بعنوان پاداش و حق المضاربه از من بگيريد، در چه موردى صرف بفرمائيد؟»
پيغمبر (ص) با كمال متانت و در عين حال آميخته با حجب و حيا فرمود: «عمويم به من قول داده كه با پول براى من همسرى تهيه كند و آن دو شتر را براى سفرهاى بعدى خود بكار بيندازم».
خديجه گفت: «آيا راضى مى شوى كه من براى تو زنى انتخاب كنم؟»
پيغمبر (ص) فرمود: «اشكالى ندارد».
خديجه گفت: «آن همسرى را كه براى شما انتخاب كرده ام، از اقوام و خويشان خود شما است و از نظر جمال و كمال در عرب نظير ندارد و در امور زندگى يار و ياور شما خواهد بود؛ فقط دو عيب دارد: اول اينكه سن او از شما بيشتر است. ديگر اينكه تاكنون دو شوهر نموده».
پيغمبر (ص) متوجه شد كه خديجه خودش را به آن جناب پيشنهاد مى كند. رنگ صورتش برافروخت؛ سر را به زير افكند؛ عرق شرم بر پيشانى نازنينش ظاهر شد و هيچ نگفت.
خديجه دوباره سخن خود را تكرار كرد و گفت: «چرا جواب مرا نمى دهى؟ بخدا قسم كه من تو را از جان و دل دوست دارم؛ تو در نهاد دل و در كمون قلبم جاى دارى؛ تو را بخدا سوگند مى دهم كه خواسته مرا بپذيرى». اين را گفت و اشكش جارى شد.
پيغمبر (ص) حركت كرد؛ از خانه ى خارج شد؛ به نزد عموها آمد؛ صورت جريان را بازگو كرد. عموها تعجب كردند؛ گفتند: «خديجه تو را دوست دارد؟ با تو شوخى كرده. غير ممكن است خديجه چنين خواسته اى داشته باشد. بانوئى كه تمام سلاطين و بزرگان عرب را جواب كرده، چطور ممكن است به همسرى تو- شخصى كه فاقد ثروت و شخصيت مادى هستى- تن بدهد؟» ابولهب گفت: «برادرزاده! تو را به خديجه چكار؟ تو درخور خديجه نيستى».
عباس از اين سخن ابولهب برآشفت؛ پرخاش كرد: «برادر! مگر تو از جلال و جمال محمد غافلى؟ كدام دلى است كه فريفته ى اين زيبايى و عظمت نشود؟»
قرار شد صفيه- عمه ى پيغمبر (ص)- به خانه ى خديجه برود و درستى مطلب را تحقيق كند. صفيه به خانه ى خديجه رفت و مورد استقبال و پذيرايى گرم خديجه واقع شد. قبل از اينكه صفيه چيزى بگويد، خود خديجه دوباره جريان را تكرار كرد و افزود: «اگر پدر من مهريه را زياد گفت، باكى نداشته باشيد. من كابينم را از مال خودم مى دهم». صفيه برگشت و جريان را به عرض عموهاى پيغمبر (ص) رسانيد. آنها تصميم گرفتند كه براى خواستگارى خديجه، به نزد خويلد بروند.
در شب معينى حركت كردند. پيغمبر (ص) را بر اسبى سوار نموده، تمامى عموها اطراف آن جناب را گرفته، به خانه ى خويلد آمدند. خويلد از آنها پذيرايى و احترام فوق العاده اى بعمل آورد.
پسران عبدالمطلب وارد خانه شدند و نشستند. ابتدائاً جناب ابوطالب شروع به سخن كرد و فرمود: «ما آمده ايم تا اينكه بين زن و مردى همسرى برقرار كنيم».
خويلد گفت: «آن زن كيست؟ و آن مرد كدام است؟»
ابوطالب فرمود: «آن زن دختر تو- خديجه- و آن مرد سرور ما- محمد (ص)- است».
خويلد از شنيدن اين كلام رنگش دگرگون شد و مقدارى فكر كرد. سپس سر را بلند كرد و گفت: «البته شخصيت و موقعيت شما- نوادگان هاشم- در عرب محرز است، ولى خديجه عقل و دانشش از من بيشتر است و او در كار خود مختار است و من نمى دانم؛ تاكنون سلاطين عرب از اطراف و اكناف آمدند و وى آنها را نپذيرفته؛ چگونه ممكن است محمد (ص) را- كه مردى فقير و بى بضاعت است- بپذيرد؟»
جناب حمزه با كمال غضب برآشفت؛ به خويلد پرخاش كرد: «عجب مرد گمراه و بى عقلى هستى؟ پير شده اى و عقل از سر تو بيرون رفته؟ مگر نمى دانى ما بنى هاشم هر چه داريم، مال محمد (ص) است؟» اين را گفت و افراد بنى هاشم برخاسته، هريك به خانه ى خويش رفتند.
اين خبر به گوش خديجه رسيد؛ بسيار ناراحت شد. ورقة بن نوفل- پسرعمويش- را طلبيد و مطلب را با او در ميان گذارد و از وى خواهش كرد در اين قضيه ميانجيگرى كند. ورقه گفت: «اگر موضوع ازدواج تو را با محمد (ص) تمام كنم، به من چه مى دهى؟»
خديجه گفت: «از مال و ثروتم هر چه بخواهى، به تو مى دهم». و رقه گفت: «من از مال دنيا چيزى نمى خواهم؛ من در كتابهاى سلف خوانده ام كه اين شخص به همين زودى به مقام نبوت برانگيخته مى شود و پيامبرى و حكومتش، شرق و غرب عالم را مى گيرد و در روز قيامت، اين پيغمبر (ص) هر شخص گنهكارى را شفاعت كند، بدون چون و چرا وارد بهشت مى شود. فقط تو بعداً كارى كن كه اين شخص قول بدهد روز قيامت مرا شفاعت كند».
خديجه گفت: «بسيار خوب». و رقه از خانه ى خديجه خارج شد. شبانه به خانه ى خويلد رفت. به او گفت: «تا چه اندازه تو در حق خود ظلم مى كنى و به دست خودت، خويش را در مهل كه مى اندازى؟»
خويلد گفت: «مگر چه شده؟» و رقه گفت: «شنيده ام كه دلهاى فرزندان عبدالمطلب با رد خواستگاريشان، از كينه ى تو پر شده».
خويلد گفت: «برادرزاده ام! چكنم؟ از طرفى اگر اين كار را مى كردم و به ازدواج خديجه با محمد (ص) رضايت مى دادم، تمام بزرگان عرب را با خودم دشمن كرده بودم از طرف ديگر، مسلم خود خديجه راضى نمى شد». و رقه گفت: «اولاً مردم عرب به جلالت و عظمت محمد (ص) واقفند و مى دانند كه كسى در شرافت و معنويت، به پاى او نمى رسد. ثانياً خود خديجه در عشق او دلباخته است و به ازدواج با از آرزومند است؛ پس سزاوار است همين الان حركت كنى تا به اتفاق به خانه ى ابوطالب برويم و خاطر رنجيده ى پسران عبدالمطلب را از خود راضى كنى».
خويلد گفت: «آنها از دست من غضبناك شده اند و مى ترسم اگر آنجا بروم، مرا بكشند». و رقه گفت: «خير. اين مطلب پيش نمى آيد».
خويلد حركت كرده، به اتفاق ورقه به خانه ى ابوطالب آمدند.
شبانه، تمام فرزندان عبدالمطلب در خانه ى ابوطالب جمع شده بودند؛ دور پيغمبر (ص) را گرفته، هر كدام براى تسلى خاطر رسول اللّه (ص) چيزى مى گفتند. و رقه و خويلد وارد شدند. ابوطالب آنها را احترام كرد. خويلد اظهار داشت كه من از رفتار گذشته ام پوزش مى طلبم و اينك دريافته ام كه خديجه قلباً به محمد (ص) مايل است؛ من هم حرفى ندارم و اختيار او را به دست پسر عمويش- ورقه- داده ام.
فرزندان عبدالمطلب شادمان شدند. پيغمبر (ص) رو به ورقه كرد و فرمود: «لا انسى اللّه لك يا ورقه جزاك فوق صنعك» (سوگند به خدا تو را فراموش نخواهم كرد و بيش از ارزش خدمتت نزد من پاداش دارى). و رقه شبانه به خانه ى خديجه آمد و جريان را به سمع وى رسانيد. خديجه هم از اينكه به هدف رسيده، فوق العاده مسرور شد. دستور داد براى فردا تمام بزرگان قريش را به خانه اش دعوت كنند تا اينكه صيغه ى عقد جارى شود.
فرداى آن روز تمام بزرگان به خانه ى خديجه آمدند. كرسيهاى عاج و آبنوس در اطراف مجلس نصب شد. از جمله كسانى كه آمدند، ابوجهل بود حس تكبر و نخوت ابوجهل وى را وادار كرد كه روى آن كرسى بزرگ كه در صدر مجلس نصب شده بود، بنشيند.
ميسره- خادم خديجه- پيش رفت؛ دست ابوجهل را گرفت؛ از روى آن كرسى او را بلند كرد و بر صندلى ديگر نشانيد. ناگهان شخصى آمد و مژده داد بنى هاشم پيغمبر (ص) را مى آورند.
اهل مجلس بعنوان استقبال از تالار قصر بيرون شتافتند؛ مشاهده كردند كه سادات و رجال بنى هاشم اطراف پيغمبر (ص) را گرفته اند. جناب حمزه ى قهرمان، پيشاپيش رسول اللّه (ص) راه مى رود؛ شمشير خود را كشيده و فرياد مى زند: «يا اهل مكه الزموا الادب و قللوا الكلام و انهضوا على الاقدام و دعوا الكبر فانه قد جائكم صاحب الزمان محمد المختار المتوج بالانوار صاحب الهيبه والوقار» (اى اهل مكه! مؤدب باشيد؛ سر و صدا نكنيد؛ برپا خيزيد؛ صاحب دوران، محمد مختار، مى آيد كه به انوار آسمانى تاجگذارى نموده و صاحب هيبت و وقار است).
آن حضرت مانند آفتاب درخشنده اى پديدار شد. پغمبر (ص) وارد مجلس گرديد. ميسره، آن جناب را به طرف كرسى بزرگ هدايت كرد اهل مجلس همگى بپا خاستند؛ اما ابوجهل اصلاً حركت نكرد و تعظيم ننمود. جناب حمزه جلو رفت؛ گريبان وى را گرفت و او را از كرسى بلند كرد. ابوجهل ناراحت شد؛ دست برد تا شمشير بكشد. حمزه چنان انگشتان او را با قبضه ى شمشير فشرد كه خون از ميان انگشتانش جارى شد. بزرگان قريش جلو رفتند و ابوجهل را از دست حمزه خلاص كردند.
جناب ابوطالب، به وكالت از طرف پيغمبر (ص)، و ورقه، به وكالت از طرف خديجه، صيغه ى عقد را جارى ساختند.
مجلس عقد برچيده شد و پيغمبر (ص) به اتفاق عموها از خانه ى خديجه خارج شدند.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page