كوبه ى در به صدا در آمد

(زمان خواندن: 4 - 8 دقیقه)

در يكى از اين روزهاى پراضطراب زندگى، خديجه در ميان خانه نشسته و زانوهاى غم در بر گرفته بود، گاهى سر به طرف آسمان نموده، آههاى سرد و مأيوسانه اش جلب توجه غلام وفادارش ميسره را مى كرد. عشق پرهيجان خديجه، بزرگترين عامل تحريك قريحه ى شاعرانه اش گشته، در اين هنگام اشعارى كه از درون پراضطراب و قلب خون آلود وى حكايت مى كرد، بر زبانش جارى شد
[كم استرالوجد والاجفان تهتكه - - و اطلق الشوق و الاعضاء تمس كه جفانى القلب لما ان تملكه غيرى فوا اسفالو كنت امل كه ماضر من لم يدع منى سوى رمقى - لو كان يسفح بالباقى فيتركه ]
هنوز لبان خديجه به اشعار مترنم بود كه ناگاه نسيم صباى اميد در روح وى وزيدن گرفت. بانگ خشنى كه از هر نغمه ى جان بخشى براى خديجه دلنوازتر بود، به گوشش رسيد؛ اين صداى كوبه ى در بود كه بزرگان بنى هاشم آن را به حركت درآورده بودند.
خديجه با شنيدن صدا، سر بلند كرد؛ به كنيزك گفت: «برو در را باز كن؛ ببين كيست؟» كنيز با عجله به طرف درب منزل دويد؛ در را باز كرد. صورتهاى درخشنده و قامتهاى رساى پسران عبدالمطلب، كه قيافه ى موقر ابيطالب در پيشاپيش آنها جلوه داشت، نظر كنيزك را جلب كرد. به طرف خانم برگشت و گفت: «عده اى از بزرگان مكه؛ فرزندان عبدالمطلب اند».
خديجه از شادى اين مژده در پوست نمى گنجيد. دستور داد: «برو جلو تعارف كن داخل شوند و آنها را به خيمه ى حريرى فراز قصر هدايت كن».
ابوطالب و برادرانش وارد شدند و در خيمه ى حريرى فراز قصر جا گرفتند. خديجه دستور داد خيمه ى ديگرى در كنار آن خيمه نصب كردند؛ و خود در آن خيمه نشست. پرده اى بين او و جمعيت نصب شده بود. از پشت پرده، چشم خديجه به اجتماع پسران عبدالمطلب افتاد. مراتب خيرمقدم را در ضمن سرودن اشعارى اجرا كرد
[ الذ حياتى وصلكم و لقاكم- و لست الذالعيش حتى اراكم و ما استحسنت عينى من الناس غيركم- و لا لذ فى قلبى حبيب سواكم على الرأس والعينين جملة سعيكم- و من ذالذى فى فعلكم قد عصاكم فها انا مجنون عليكم باجمعى- و روحى و مالى يا حبيبى فداكم]
ابوطالب شروع كرد به سخن گفتن؛ فرمود: «اى خديجه! ما به خانه ى تو آمديم كه براى برادرزاده مان- محمد بن عبداللّه- از تو سرمايه اى بگيريم تا وى با آن پول و مال به مسافرت برود و مشغول داد و ستد گردد».
خديجه گفت: «محمد خود كجاست كه من خواسته ى او را از لبان وى بشنوم؟».
ابوطالب به برادرش- عباس- امر كرد كه برود؛ پيغمبر را پيدا كند و بياورد.
عباس از قصر خديجه بيرون آمد و چون مى دانست رسول اللّه (ص)، اغلب اوقات را در گوشه هاى خلوت بسر مى برد و از اجتماع كثيف بت پرستان، كناره اختيار مى كند، در خارج مكه به جستجوى پيغمبر پرداخت تا اينكه به كوه حرا (رازگاه وحى) بالا رفت؛ همان كوهى كه صخره هاى تاريك آن، انيس و مونس تنهايى پيغمبر (ص) و شاهد عبوديت و خداپرستى آن جناب بوده است. بر فراز قله ى حرا مشاهده كرد پيغمبر روى تخته سنگى خوابيده است. رسول اللّه (ص) از صداى پاى عباس، از خواب بيدار شد و به اتفاق عمو به خانه ى خديجه آمد.
پيغمبر (ص) وارد قصر خديجه شد. خديجه در ميان خيمه نشسته بود كه ناگاه ديد اشعه ى آفتاب در درون خيمه افتاد. كنيزك را صدا زد و گفت: مگر ريسمانهاى خيمه را محكم نبسته اى كه از گوشه ى خيمه شعاع آفتاب داخل شده؟» كنيزك گفت: «چرا». براى بررسى ريسمانها از خيمه خارج شد. هنگامى كه برگشت ، گفت: «خانم! اين شعاع آفتاب نيست بلكه نورى تابناك است كه از جبين اين جوان تازه وارد درخشش دارد»

[ بحارالانوار، طبع جديد، ج 16.]

    كيست اين سر كه درآمد به در خلوت ما كيست اين سر كه درآمد به در خلوت ما
         كه شد از عكس رخش نور همه ظلمت ما كه شد از عكس رخش نور همه ظلمت ما
          مى سرشتيم گل محنت از آب مژه شكر مى سرشتيم گل محنت از آب مژه شكر
         كه برآمد گل رحمت زگل محنت ما كه برآمد گل رحمت زگل محنت ما
         جان زكف رفت چه سازيم نثار قدمش جان زكف رفت چه سازيم نثار قدمش
        كه بيفتد به قبول كرمش خدمت ما كه بيفتد به قبول كرمش خدمت ما

     پيغمبر وارد شد. تمام عموها از جا جستند و آن جناب را در صدر مجلس جا دادند.
خديجه فرصت نداد كه پيغمبر (ص) سخن بفرمايد. عرضه داشت: اى سيد من! به قدم خود، كلبه ام را روشن ساختى. آيا مايلى كه صاحب اختيار من گردى؟ ثروتم را در اختيارت مى گذارم تا به هر صورتى كه بپسندى، به تجارت و بازرگانى مشغول شوى».
رسول اللّه (ص) در حاليكه جبين ملكوتيش را عرق حجب و حيا فراگرفته بود، سرى تكان داد و فرمود: «اشكالى ندارد؛ مايلم بسوى شام مسافرت كنم».
خديجه گفت: «بسيار خوب؛ آيا بار كردن شتر را بلدى؟»
حضرت فرمود: «آرى؛ مى توانم».
خديجه عرض كرد: «در اين سفر حق السعى شما را صد اوقيه طلا و صد اوقيه نقره و دو عدد شتر با مال التجاره اى كه بار داشته باشند، مقرر كردم. آيا به اين اجرت و پاداش راضى هستى؟»
ابوطالب پيشدستى كرد و گفت: «البته راضى است، ما هم راضى هستيم».
سپس خديجه به غلام مخصوصش- ميسره- دستور داد: «برو يك شتر بياور تا محمد (ص) آن را باور كند من ببينم». مقصود خديجه از تمام اين مطالب اين است كه با محبوب خود بيشتر سخن بگويد و از پاسخهاى نغز و زيبايش بيشتر لذت ببرد. ميسره رفت و شترى آورد. پيغمبر بطرز زيبايى شتر را بار نمود. خديجه آفرين گفت؛ سپس عرضه داشت: «اين لباسهاى شما مرغوب نيست». دستور داد دو جامه ى مصرى و دو جبه ى عدنى و دو برد يمانى و يك عمامه ى عراقى و يك حفت چكمه ى پوستى و عصائى از خيزران، حاضر كردند؛ سپس اظهار كرد: «اين جامه ها براى شما بلند است. اجازه بفرمائيد آنها را كوتاه كنم».
پيغمبر (ص) فرمود: «احتياجى ندارد؛ من هر لباس كوتاه يا بلندى را بپوشم به قامتم راست مى آيد». آنگاه لباسها را پوشيد.
خديجه يك نگاهى به قيافه ى زيباى پيغمبر (ص) كرد؛ ديد آن معشوق زيبايى را كه در خواب ديده بود، عيناً گويا همين قيافه است. خديجه در حاليكه محو قامت رعناى رسول اللّه (ص) بود گرم زمزمه ى غزلى شد:
از بارگاه جمال، تمامى فنون و اقسام زيبايى را آورده اى؛ و به سبب آن دلها را با انواع فتنه انگيزيها فريفته اى.
گوهرهائى از حسن و نكوئى در تو تكوين شده؛ و به سبب آنها جواهر عشق را در دلها وديعه گذارده اى.
اى كسى كه عاريه داده به آهوان بيابان؛ براى زيبايى گردن و مژگان را! نظرى بر اين جسم ناتوان بينداز؛ كه چشمه هايى از اشك اين چشمان جارى ساخته اى

    [ اوتيت من شرف الجمال فنونا قد كونت للحسن فيك جواهر يا من اعارالظبى فى فلتاته انظر الى جسمى النجيل و كيف قد اجريت من دمع العيون عيونا

  و لقد فتنت بها القلوب فتونا فبها دعيت الجوهر المكنونا للحسن جيدا ساميا و جفونا اجريت من دمع العيون عيونا ] اجريت من دمع العيون عيونا
آنگاه دستور داد ناقه ى صهبايش را براى سوارى حضرت، زين كنند و ميسره و ناصح- دو غلام خود- را ملازم ركاب آن حضرت ساخت و به آنها گفت: «دانسته باشيد كه من اين مرد را كه بر مال خود امين كرده ام، پادشاه آينده ى قريش است و هر تصرفى در مال من انجام دهد، صاحب اختيار است؛ شما را مأمور خدمتگزارى او كرده ام؛ بايد در سراسر اين سفر، پاس عظمت و احترامش را داشته باشيد».
ميسره گفت: «خانم به خدا سوگند كه سالها است محبت او در دل من جا دارد. هم اكنون كه تو او را دوست دارى، دوستى من نسبت به وى چند برابر شده است».
هنگام حركت كاروان شام فرارسيد. رؤساى قريش در اين كاروان حضور دارند. عباس و حمزه فرزندان عبدالمطلب نيز همراه كاروانند. قافله همانند كوه پرصخره اى براه افتاد كه گويى از ميان آن خورشيد طلوع كرده است.
در وسط كاروان، پيغمبر (ص) قرار دارد. خديجه تا ابطح حضرت را بدرقه نمود. كاروان بر روى ريگهاى داغ روان شد. شعاع سوزنده ى آفتاب همچون شراره ى آتش بر سر كاروانيان مى باريد. عباس به اين فكر افتاد كه اى كاش سايه بانى براى برادرزاده ام ترتيب مى دادم كه آفتاب او را اذيت نكند. در اين انديشه بود كه ملاحظه كرد پاره ابرى سفيد از افق بيابان نمايان شد و بر بالاى سر پيغمبر (ص) سايه افكند. و جود رسول اللّه (ص) مانند خورشيد تابنده اى در ميان قافله درخشندگى داشت. آمدن ابر سفيد و ايستادن بالاى سر پيغمبر (ص)، بيشتر مردم را متوجه مقام معنويت آن جناب نمود. كاروان روزها و شبها به راه پيمايى خود ادامه مى داد تا اينكه ريگستان تفتيده ى حجاز را پشت سر انداخته، كم كم به عقبه ايله رسيد؛ در آنجا ديرى بود و در ادامه صومعه راهبى نصرانى به نام فليق بسر مى برد و عده اى هم نزد او مشغول تحصيل بودند. فليق هرگاه انجيل مى خواند، وقتى به نام پيغمبر آخرالزمان مى رسيد، گريه مى كرد و مى گفت: «اى فرزندان من! كى شود آنگاه كه مرا به آمدن بشير و نذير بشارت دهيد؟ آنكسى كه خدا او را از سزمين تهامه برمى انگيزاند و ابر بر سرش سايه مى افكند؛ او كسى كه عاصيان را در قيامت شفاعت مى كند»
[ الذى يبعثه اللّه من ارض تهامة متوجا بتاج الكرامة تظله الغمامة، يشفع فى العصاه يوم القيامة.]
شاگردان مى گفتند: «اى استاد! چرا اينقدر گريه مى كنى؟ مگر ظهور او نزديك شده»؟
جواب مى داد: «به خدا سوگند كه او در كعبه ظاهر شده است و به همين زودى به اين سرزمين قدم مى گذارد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page