هزار زخم شبيخون، نشسته بر تنِ گُل

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

در شوّال سال سوّم هجرى، آتش جنگ «اُحد» در نزديكى شهر مدينه شعله ور مى شود. ففاطمه به همراه «صفيّه»- عمه ى رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و سلم و خواهر حمزه- به ميدان نبرد مى شتابد. مسلمانان- جز اندكى- محمد را تنها گذارده اند. پيامبر به تنهايى مى جنگد. پيكرش گلزخمهاى شديدى برمى دارد و خون جارى است. هيچ مرهمى نمى تواند خونهاى را بند بياورد. فاطمه به يارى مى شتابد. خون را بند مى آورَد. شمشير پدر و شويش را مى شويد. [ سيره ى ابن هشام، ابن هشام، ج 3، ص 106. ] فاطمه و پدر، آينه ى يكديگر هستند و كسى نمى تواند ژرفاى عشق زهرا به پدرش را دريابد. آيا به خاطر آن است كه «پاره ى تن» [ معجم الصحابه، بغوى، ص 141- نظم دررالسمطين، زرندى، مطبعة القضاء، ص 176- صحيح البخارى، بخارى، ج 5، ص 21 و 29. ] او به شمار مى رود؟ آيا چون «خشنودى فاطمه خشنودى محمد» [ غاية المرام، ربانى، ص 46، حديث 57- مناقب، زمخشرى، ص 213- احقاق الحق، قاضى نورا...، ج 13، ص 79. ] يا چون فاطمه «روح محمد» [ الروضة النّدية، مرشدى، ص 14. ] محسوب مى شود چنين است؟ محمد، همه چيز فاطمه است، هدف، اميد، آرزو و عشق زهراست. كسى كه پيامبر، پدرى مهربان و انسانى بزرگوار است. به خاطر همين، «جهان با محمد روشن و شادمان است». [ بحارالانوار، مجلسى، ج 43. ] كوهها به خاطر وى بى حركت، درياها براى او آرام و بى طغيان و زمين به پاس او آرامش دارد. [ فاطمة من المهد الى اللحد، قزوينى، ص 310. ] فاطمه، از كودكى، پدر عشق مى ورزيد. آن گاه كه خردسال بود و پدر وى را «مادر خويش» [ مناقب، ابن شهرآشوب- مقاتل الطالبيين، اصفهانى- الاستيعاب، ابن عبدالبر، دارنهفته، مصر- اسدالغابة، ابن اثير جوزى- مقتل الخوارزمى، خوارزمى- فضائل فاطمة، ابن شاهين- بحارالانوار، مجلسى، مؤسسة الوفاء، ج 43. ] ناميد.