بخارى در صحيح از طريق ابن عباس و زهرى مى نويسد: چون بيمارى پيامبر شدت يافت به حاضرين در خانه اش فرمود: قلم و كاغذى بياوريد تا مطلبى را بگويم بنويسيد كه بعد از من گمراه نشويد، كه سر و صداى اختلاف و نزاع بين آنها بالا گرفت و اين صدا شنيده شد كه تب بر پيامبر غالب شده است، او هذيان مى گويد، نزد ما قرآن است، آن ما را كفايت مى كند، [ر. ك: الطبقات الكبير، جلد دوم صحيح بخارى، جلد ششم، ص 11، «وحدثنا... عن الزهرى فقال بعضهم ان رسول الله- صلى اللَّه عليه و آله- قد غلبه الوجع و عندكم القرآن حسبنا كتاب الله فاختلف اهل البيت».] پيامبر با مشاهده ى اين صحنه و بيانات متأثر شدند و شايد دانستند اگر كلامشان به ثبت رسد فتنه برپا مى شود. پس به آنان فرمودند، از نزد من دور شويد.
آنانكه حرمت پيامبر را رعايت نكردند و به او نسبت هذيان گفتن دادند، [ر. ك: نهايت الارب فى فنون الادب، تأليف شهاب الدين احمد نويرى، ترجمه ى محمود مهدوى دامغانى، انتشارات اميركبير، تهران، 1365، چاپ اول، جلد سوم، ص 334 در اين صفحه آمده است: عمر بن خطاب بود كه در پاسخ درخواست پيامبر گفت: پيامبر هذيان مى گويد و كتاب خدا ما را كفايت مى كند.] آيا اين آيات الهى را نشنيده بودند؟ «ما ضَلّ صاحِبُكُم وَ ما غوى- وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى- اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى».
«صاحب شما (محمد صلى اللَّه عليه و آله) هيچگاه در گمراهى و ضلالت نبوده است و هرگز به هواى نفس سخن نمى گويد، سخن او هيچ غير وحى خدا نيست». [قرآن مجيد، سوره ى نجم، آيات 4، 3 و 2، ترجمه ى الهى قمشه اى.]
وصيت نامه اى كه نوشته نشد
- بازدید: 560