در بيان خلقت با بركت و شمايل كثيره الفضايل آن حضرت است

(زمان خواندن: 10 - 20 دقیقه)

در حديث معتبر از حضرت امام حسن و امام حسين عليه السلام منقول است كه : حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم در ديده ها با عظمت مى نمود و در سينه ها مهابت او بود، رويش از نور مى درخشيد مانند ماه شب چهارده ، از ميانه بالا اندكى بلندتر بود و بسيار بلند نبود، و سر مباركش بزرگ بود و مويش نه بسيار پيچيده و نه بسيار افتاده بود، و موى سرش اكثر اوقات از نرمه گوش نمى گذشت و اگر بلندتر مى شد ميانش را مى شكافت و بر دو طرف سر مى افكند، رويش سفيد نورانى بود و گشاده پيشانى بود، و ابرويش ‍ باريك و مقوس و كشيده بود و پيوسته نبود - و بعضى روايت كرده اند كه : پيوسته بود(291) -، و رگى در ميان پيشانيش بود كه در هنگام غضب پر مى شد و بر مى آمد، و بينى آن حضرت كشيده و باريك بود و ميانش اندكى بر آمدگى داشت و نورى از آن مى تافت ، ريش مباركش انبوه بود و لبهايش هموار بود و بر آمده نبود، دهان حلوا بيانش بسيار كوچك نبود و دندانهايش سفيد و براق و نازك و گشاده بود و موى نازكى از ميان سينه تا ناف آن حضرت روئيده بود و گردنش در صفا و نور و استقامت مانند صورتها بود كه از نقره مى سازند و صيقل مى زنند، اعضاى بدنش همه معتدل و قوى اندام و خوش نما بود، و سينه و شكمش برابر يكديگر بود، ميان دو كتفش پهن بود، و سر استخوانهاى بندهاى بدنش ‍ قوى بود و اينها از علامات شجاعت و قوت است و در ميان عرب ممدوح است ، بدنش سفيد و نورانى بود و از ميان سينه تا نافش خط سياه باريكى از مو بود مانند نقره اى كه صيقل زده باشند و در ميانش از زيادتى صفا خط سياهى نمايد، و پستانها و اطراف سينه و شكم آن حضرت از مو عارى بود و ذراع و دوشهايش مو داشت ، بندهاى دستهايش دراز بود، كف مباركش گشاده بود، دستها و پاهايش قوى بود و اين صفت در مردان پسنديده است و علامات قوت و شجاعت است ، انگشتانش كشيده و بلند بود، ساعدها و ساقش ‍ صاف و كشيده بود، كف پاهايش هموار نبود بلكه ميانهايش از زمين دور بود، و پشت پاهايش بسيار صاف و نرم بود به حدى كه اگر قطره آبى بر آنها ريخته مى شد بند نمى شد، و چون راه مى رفت قدمها را به روش متكبران بر زمين نمى كشيد بلكه از زمين مى كند و مى گذاشت ، و سر را به زير مى افكند به روش كسى كه از بلندى به نشيب آيد، و گردن را به روش ‍ متجبران نمى كشيد، و گامها را دور مى گذاشت اما به تاءنى و وقار مى رفت .
و چون به جانب خود ملتفت مى شد كه با كسى سخن گويد، به روش ارباب دولت به گوشه چشم نظر نمى كرد بلكه با تمام بدن مى گشت و سخن مى گفت ، و در اكثر احوال ديده اش ‍ به زير بود، و نظرش بسوى زمين زياده بود از نظر بسوى آسمان ، و در نظر كردن چشم نمى گشود و به گوشه چشم نظر نمى نمود.
و هر كه را مى ديد مبادرت به سلام مى نمود، و اندوهش پيوسته بود و فكرش دايم بود، و هرگز از فكرى و شغلى خالى نبود، بدون احتياج سخن نمى فرمود و دهان را به سخن نمى گشود، و جلى و واضح مى فرمود و كلمات جامعه اى مى گفت كه لفظش اندك و معنيش بسيار بود.
و ظاهر كننده حق بود، و زيادتى در كلامش نبود، و از افاده مقصود قاصر نبود، و خويش نرم بود و درشتى و غلظت در خلق كريمش نبود، و كسى را حقير نمى شمرد و اندك نعمتى را عظيم مى دانست ، و هيچ نعمتى را مذمت نمى فرمود اما خوردنى و آشاميدنى را مدح هم نمى نمود، و از براى فوت امور دنيا به غضب نمى آمد، و چون حقى به او مى رسيد كه ضايع مى شد چنان در خشم مى آمد از براى خدا كه كسى او را نمى شناخت ، و هيچ كسى در برابر غضب او نمى ايستاد تا آنكه انتقام از براى حق مى كشيد و حق را جارى مى گردانيد.
و چون اشاره مى نمود، به دست اشاره مى فرمود نه به چشم و ابرو، و در مقام تعجب دستهاى مبارك را مى گردانيد و حركت مى داد و گاه دست راست را به دست چپ مى زد، و چون به خشم مى آمد از براى خدا بسيار مبالغه و اهتمام مى نمود، و چون شاد مى شد ديده بر هم مى گذاشت و بسيار اظهار فرح نمى كرد، و اكثر خنديدن آن حضرت تبسم بود و كم بود كه صداى خنده آن حضرت ظاهر شود، و گاه دندانهاى نورانيش مانند دانه هاى تگرگ ظاهر مى شد در خنديدن .
و چون به خانه مى رفت اوقات شريف خود را سه قسمت مى كرد: جزئى براى عبادت حق تعالى ؛ و جزئى براى زنان و اهل خود؛ و جزئى براى خود. و جزئى كه براى خود گذاشته بود بر مردم قسمت مى نمود و هيچ از ايشان ذخيره نمى فرمود و اول صرف خواص مى كرد و بعد از آن مشغول عوام مى گرديد، و هر كس را به قدر علم و فضليتش در دين زيادتى مى داد و در خور احتياج متوجه ايشان مى شد، و آنچه به كار ايشان مى آمد و موجب صلاح امت بود براى ايشان بيان مى فرمود، و مكرر مى فرمود كه : حاضران آنچه از من مى شنوند به غايبان برسانند، و مى فرمود كه : برسانيد به من حاجت كسى را كه حاجت خود را به من نتواند رسانيد بدرستى كه هر كه برساند به سلطانى حاجت كسى را كه قادر بر رسانيدن حاجت خود نباشد حق تعالى قدمهاى او را در قيامت ثابت گرداند.
و بغير از اين نوع سخنان فايده مند نزد آن حضرت سخنى مذكور نمى شد، و كسى را بر لغزش و خطاى سخن مواخذه نمى فرمود، و صحابه داخل مى شدند به مجلس آن حضرت طلب كنندگان علم و متفرق نمى شدند مگر آنكه از حلاوت علم و حكمت چشيده بودند، و چون بيرون مى آمد سخن بى فايده نمى فرمود، و دلدارى مردم مى نمود و از ايشان نفرت نمى فرمود، و كريم هر قومى را گرامى مى داشت و او را بر آن قوم والى مى گردانيد، و از شر مردم در حذر بود اما از ايشان كناره نمى كرد و خوشروئى و خوشخوئى را از ايشان دريغ نمى داشت ، و جستجوى اصحاب خود مى نمود و احوال ايشان مى گرفت ، و از مردم مى پرسيد آنچه شايع است در ميان ايشان و نيك را تحسين مى نمود و تقويت مى فرمود و بد را قبيح مى نمود و سعى در قلع آن مى فرمود.
امورش همه معتدل بود و افراط و تفريط و اختلاف در كارهايش نبود، و هرگز از احوال مردم غافل نمى شد مبادا كه غافل شوند و بسوى باطل ميل كنند، و در حق كوتاهى نمى كرد و از آن نمى گذشت ، و نيكان خلق را نزديك خود جا مى داد، و افضل خلق نزد او كسى بود كه خير خواهى او براى مسلمانان بيشتر باشد، و بزرگترين مردم نزد او كسى بود كه مواسات و معاونت و احسان و يارى به مردم بيشتر كند.
و آدب مجلس آن حضرت چنين بود كه در مجلسى نمى نشست و بر نمى خاست مگر با ياد خدا، و در مجلس جاى مخصوص براى خود قرار نمى داد و نهى مى فرمود از اين ، و چون داخل مجلس مى شد در آخر مجلس كه خالى بود مى نشست و مردم را به اين امر مى فرمود، و به هر يك از اهل مجلس خود بهره اى از اكرام و نظر و التفات مى رسانيد، و چنان معاشرت مى فرمود كه هر كس را گمان آن بود كه گرامى ترين خلق است نزد او، و با هر كه مى نشست تا او اراده برخاستن نمى كرد بر نمى خاست ، و هر كه از او حاجتى مى طلبيد اگر مقدور بود روا مى كرد والا به سخن نيكى و وعده جميلى او را راضى مى كرد.
و خلق عميمش همه خلق را فرا گرفته بود و همه كس نزد او در حق مساوى بودند، مجلس شريفش مجلس بردبارى و حيا و راستى و امانت بود، صداها در آن بلند نمى شد و بدى كسى در آن گفته نمى شد و بدى از آن مجلس مذكور نمى شد، و اگر از كسى خطائى صادر مى شد نقل نمى كردند و همه با يكديگر در مقام عدالت و انصاف و احسان بودند و يكديگر را به تقوى و پرهيزكارى وصيت مى كردند و با يكديگر در مقام تواضع و شكستگى بودند، پيران را توقير مى كردند و بر خردسالان رحم مى كردند و صاحب حاجت را بر خود اختيار مى كردند و غريبان را رعايت مى كردند.
و سيرت آن حضرت با اهل مجلس چنان بود كه پيوسته گشاده رو و نرم خو بود و كسى از همنشينى او متضرر نمى شد، و درشت خو و درشت گو نبود و صدا بلند نمى كرد و فحش ‍ نمى گفت و عيب مردم نمى گفت و بسيار مدح مردم نمى كرد، اگر چيزى واقع مى شد كه مرضى طبع مستقيمش نبود تغافل مى فرمود، و كسى از او نااميد نبود و اميد كسى از او قطع نمى شد، و با كسى مجادله نمى كرد، و بسيار سخن نمى گفت ، و چيزى كه فايده نداشت متعرض آن نمى شد، و كسى را مذمت نمى كرد، و احدى را سرزش نمى كرد، و عيبها و لغزشهاى مردم را تفحص نمى فرمود، و سخن نمى گفت مگر در امرى كه اميد ثواب در آن داشت ، و چون سخن مى فرمود اهل مجلس او سرها به زير مى افكندند و ساكت و ساكن بودند كه گويا مرغ بر سر ايشان نشسته است ، و در خدمت آن حضرت منازعه در سخن نمى كردند و چون يكى از ايشان سخن مى گفت ديگران خاموش مى شدند و سخن او را گوش ‍ مى دادند تا از سخن خود فارغ مى شد و بر خلاف سخن او سخن نمى گفتند.
و آن حضرت با اهل مجلس در خنده و تعجب موافقت مى نمود و بر خلاف آداب غريبان و اعرابيان صبر مى فرمود حتى آنكه صحابه ايشان را با خود به مجلس مى آوردند كه ايشان سوال كنند و خود مستفيد شوند، و آن حضرت خود مى فرمود كه : چون صاحب حاجتى را ببينيد بياوريد نزد من ، و ثنا آن حضرت را خوش نمى آمد مگر از كسى كه احسانى به او رسيده باشد، و قطع نمى فرمود سخن احدى را مگر آنكه سخن باطلى باشد پس نهى مى كرد او را و يا بر مى خاست .
و سكوت آن حضرت بر چهار وجه بود: يا بر وجه حلم بود كه در برابر جاهلى كه ناملايم گويد از روى بردبارى ساكت شود؛ يا براى حذر از ضرر بود؛ يا براى اندازه قدر هر كس بود؛ يا براى تفكر؛ اما اندازه ، پس در اين بود كه با همه اهل مجلس مساوى نظر كند و مثل يكديگر گوش دهد سخنان ايشان را، و اما تفكر آن حضرت در امور دنياى فانى و آخرت باقى بود.
و از براى آن حضرت جمع شده بود حلم و صبر، پس هيچ امرى او را به غضب نمى آورد و از هيچ چيز بجا در نمى آمد، و در حذر چهار خصلت براى او جمع شده بود: كردن نيكى ها تا مردم پيروى او نمايند، و ترك بديها تا مردم ترك نمايند، و مبالغه نمودن در رايى كه موجب صلاح امت باشد، و قيام نمودن به امرى كه جمع كند براى امت خير دنيا و آخرت را.(292)
و در حديث معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم رنگ چهره اش سفيد مخلوط به سرخى بود، و چشمانش سياه و گشاده بود، و ابروهايش پيوسته ، و انگشتانش ريخته و محكم بود و به سرخى مايل بود و نور از آنها ساطع بود، و استخوانهاى دوش آن حضرت قوى بود، و بينى او كشيده بود به مرتبه اى كه چون آب تناول مى فرمود نزديك بود كه به آب برسد؛ و كسى در نيكوئى خلقت و خلق مثل آن حضرت نبوده و نخواهد بود.(293)
و در حديث ديگر فرمود كه : در لب پائين رسول خدا خالى بود.(294)
و از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خشم مى شد عرق از پيشانى مباركش مانند مرواريد مى ريخت .(295)
و از عبدالله بن سليمان روايت كرده اند كه گفت : در انجيل عيسى عليه السلام خواندم كه حق تعالى به او وحى نمود كه : اى عيسى ! اى فرزند طاهره بتول ! برسان به اهل سوريا كه منم خداوند دايمى كه زوال ندارم ، تصديق كنيد پيغمبر امى را كه صاحب شتر و مدرعه و عمامه و عصا است ، و گشاده دندان خواهد بود، و گردنش مانند ابريق نقره باشد و از پائين گردنش نور ساطع باشد گويا كه طلا بر آن جارى است ، و موى باريكى از سينه تا نافش رسته باشد و بر ساير شكم و سينه اش مو نباشد، و گندم گون باشد، و چون با جماعتى آيد بر همه زيادتى داشته باشد و در ميان ايشان نمايان باشد، و عرق رويش مانند مرواريد جارى باشد و بوى مشك پيوسته از او ساطع باشد، و مانند او پيش از او نديده باشند و بعد از او نبينند، بسيار خوشبو باشد، و زنان بسيار نكاح كند و نسلش كم باشد و نسل او از دختر با بركتى بهم رسد كه او را در بهشت خانه اى باشد كه در آن خانه آزارها و محنتها نباشد و آن دختر را در آخر الزمان كفالت نمايد چنانكه زكريا مادرت را كفالت نمود، و از آن دو فرزند بهم رسد كه شهيد شوند؛ سخن آن پيغمبر، قرآن باشد، و دين او، اسلام ، پس طوبى براى كسى است كه زمان او را دريابد و به ايام او برسد و كلام او را بشنود.
عيسى گفت : پروردگارا! طوبى چيست ؟
خدا وحى نمود كه : درختى است در بهشت كه من بدست قدرت خود كشته ام و بر همه بهشتيها سايه افكنده است ، اصلش از رضوان است و آبش از چشمه تسنيم است ، و آب آن چشمه بر سردى كافور و به طعم زنجيل است ، هر كه از آن چشمه يك شربت بخورد هرگز تشنه نشود.
عيسى گفت : خداوندا! مرا از آن چشمه آب ده .
خدا فرمود كه : اى عيسى ! آب آن چشمه بر همه خلايق حرام است تا آن پيغمبر و امت او از آن بياشامند؛ اى عيسى ! تو را به آسمان خواهم برد، پس در آخر الزمان تو را به زمين خواهم فرستاد تا از امت آن پيغمبر عجايب مشاهده نمائى و يارى كنى ايشان را بر كشتن دجال لعين ، و تو را در وقت نماز ايشان خواهم فرستاد كه با ايشان نماز كنى ، بدرستى كه ايشان امت مرحومه اند.(296)
و در حديث معتبر از حضرت امير المؤ منين عليه السلام منقول است كه فرمود: نديدم كسى را كه ميان دوشهايش گشاده تر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده باشد.(297)
و به سند موثق از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ما گروه پيغمبران ديده هاى ما به خواب مى رود و دلهاى ما به خواب نمى رود، و از پشت سر مى بينم چنانكه از پيش رو مى بينيم .(298)
و در حديث ديگر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : روزى ابوذر طلب كرد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را، گفتند كه : در فلان باغ است ، چون داخل باغ شد آن حضرت خوابيده بود پس چوب خشكى را گرفت و شكست كه امتحان كند كه حضرت در خواب است يا بيدار، حضرت چشم گشود و فرمود: اى ابوذر! مرا امتحان مى كنى ! مگر نمى دانى كه من در خواب مى بينم شما را چنانكه در بيدارى مى بينم و چشمم به خواب مى رود و دلم به خواب نمى رود.(299)
و به سندهاى صحيح بسيار از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مى بينم شما را از پشت سر چنانكه از پيش رو مى بينم ، پس صفهاى خود را درست كنيد و اگر نه حق تعالى مخالفت مى اندازد ميان دلهاى شما.(300)
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى براى پيغمبرش هريسه اى از بهشت فرستاد، و چون تناول فرمود در مجامعت قوت چهل مرد بهم رسانيد.(301)
و در روايت ديگر وارد شده است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به حق تعالى شكايت نمود وجع پشت را، پس حق تعالى امر فرمود او را كه هريسه تناول نمايد.(302)
و در حديث معتبر از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را هر كه در شب تاريك مى ديد نورى از روى انورش مشاهده مى نمود مانند ماه تابان .(303)
و علماى خاصه از معجزات بدن شريف آن حضرت بسيار نقل كرده اند و قليلى از آن را ايراد مى نمائيم :
اول آنكه : پيوسته نور از جبين نورانيش ساطع بود و در شبها چون ماهتاب بر در و ديوار مى تابيد، و نقل كرده اند كه : در شبى عايشه سوزنى گم كرده بود، چون آن حضرت داخل حجره شد به نور روى آن حضرت سوزن را يافت .
و روايت كرده اند كه : در شب تاريكى به راهى مى رفتند دست مبارك را بلند كرد و از انگشتان منورش نور مى تابيد، و به نور آن به راه مى رفتند.
دوم : بوى خوش آن حضرت كه از هر راه مى گذشت بعد از دو روز هر كه مى گذشت از عطر آن حضرت مى دانست كه از آن راه عبور فرموده ، و از عرق آن حضرت جمع مى كردند و هيچ عطرى به آن نمى رسيد و داخل عطرها مى كردند؛ و دلو آبى نزد آن حضرت آوردند و كف آبى گرفت و مضمضه كرد و در دلو ريخت ، آن آب از مشك خوشبوتر گرديد.
سوم آنكه : چون در آفتاب مى ايستاد آن حضرت را سايه نبود.
چهارم آنكه : با هر كه آن حضرت راه مى رفت هر چه او بلند بود آن حضرت به قدر يك شبر از او بلندتر مى نمود.
پنجم آنكه : پيوسته در آفتاب ابر بر سرش سايه مى افكند و با او حركت مى كرد و هرگز مرغى از بالاى سرش پرواز نمى كرد.
ششم آنكه : از عقب مى ديد چنانكه از پيش رو مى ديد.
هفتم : هر گز بوى بد به مشام مباركش نمى رسيد.
هشتم آنكه : آب دهان به هر چيز مى افكند در آن بركت بهم مى رسيد، و به هر صاحب دردى كه مى ماليد شفا مى يافت .
نهم آنكه : به هر لغت سخن مى فرمود.
دهم آنكه : در محاسن شريفش هفده موى سفيد بهم رسيده بود كه مانند آفتاب مى درخشيد.
يازدهم آنكه : در خواب مى شنيد چنانكه در بيدارى مى شنيد، و سخن ملائكه را مى شنيد و ديگران نمى شنيدند، و هر چه در خاطرها مى گذشت مى دانست .
دوازدهم : مهر نبوت در پشت مباركش نقش گرفته بود و نور آن بر نور آفتاب زيادتى مى كرد.
سيزدهم : آب از ميان انگشتانش جارى مى شد و سنگريزه در دستش تسبيح مى گفت .
چهاردهم آنكه : ختنه كرده و ناف بريده متولد شد و هرگز محتلم نشد.
پانزدهم آنكه : آنچه از آن حضرت جدا مى شد بوى مشك از آن ساطع بود و كسى آن را نمى ديد، و زمين از جانب خدا مامور بود كه فرو برد آن را.
شانزدهم آنكه : بر هر دابه اى كه آن حضرت سوار مى شد آن دابه پير نمى شد.
هفدهم آنكه : در قوت ، كسى با آن حضرت مقاومت نمى توانست كرد.
هجدهم آنكه : همه مخلوقات رعايت حرمت آن حضرت مى كردند و بر هر سنگ و درخت كه مى گذشت كج مى شدند و بر آن حضرت سلام مى كردند، و در طفوليت ماه گهواره آن حضرت را مى جنبانيد، و مگس و جانوران ديگر بر آن حضرت نمى نشستند.
نوزدهم آنكه : اگر بر زمين نرم راه مى رفت جاى پايش بر زمين نمى ماند و گاه بر سنگ سخت راه مى رفت و اثر پايش مى ماند.
بيستم آنكه : حق تعالى مهابتى از آن حضرت در دلها افكنده بود كه با آن تواضع و شكستگى و شفقت و مرحمت ، كسى درست بر روى مباركش نظر نمى توانست كرد، و هر كافر و منافقى كه آن حضرت را مى ديد از بيم بر خود مى لرزيد، و در دو ماه رعب او در دلهاى كافران اثر مى كرد.(304)
مولف گويد كه : هر يك از اينها مفصلا در ابواب آتيه بيان خواهد شد.
و در حديث معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : حضرت امام زين العابدين عليه السلام چون قرائت قرآن مى نمود بسيار بود كه جمعى كه از آن راه مى گذشتند از خوشى آواز آن حضرت مدهوش مى شدند، و اگر امام خوشى آواز خود را براى مردم ظاهر گرداند هيچكس تاب شنيدن آن نياورد.
راوى عرض كرد: پس چگونه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم با مردم نماز مى كرد و صدا به تلاوت قرآن بلند مى كرد و مردم تاب مى آوردند؟
فرمود كه : آن حضرت آنقدر از حسن صوت خود ظاهر مى كرد كه مردم تاب بياورند.(305)
و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : چون حضرت يوسف پادشاه شد، زليخا به در خانه آن حضرت آمد و رخصت طلبيد، چون داخل شد يوسف از او پرسيد كه : چرا آنها كردى كه گذشت ؟
گفت : حسن تو مرا بيتاب كرده بود.
گفت كه : اگر پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آله و سلم را مى ديدى كه از من خوشروتر و خوش خلقتر و بخشنده تر خواهد بود چه مى كردى ؟
زليخا گفت : راست گفتى .
يوسف گفت : چه دانستى كه راست گفتم ؟
گفت : زيرا كه چون نام او را بردى محبت او در دل من افتاد.
پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى يوسف كه : راست مى گويد و من به سبب آنكه آن حضرت را دوست داشت او را دوست داشتم ، پس او را به عقد خود در آورد.(306)
و در روايات معتبره منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه : چرا موى محاسن شما زود سفيد شد؟
فرمود كه : مرا پير كرد سوره ((هود)) و ((واقعه )) و ((مرسلات )) و ((عم يتسائلون ))(307) كه در آنها احوال قيامت و عذاب امتهاى گذشته مذكور است .
در احاديث معتبره از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم موى سر را آنقدر نمى گذاشتند كه احتياج به شكافتن بشود، و بسيار كه بلند مى شد به نرمه گوش آن حضرت مى رسيد، و نمى تراشيد مگر در حج و عمره ، و چون در عمره حديبيه آن حضرت ممنوع شد از عمره ، موى سر را تا سال آينده گذاشت .(308)
و سبب سر نتراشيدن آن حضرت آن بود كه سر تراشيدن در آن زمان بسيار بد نما بود و نبى و امام كارى نمى كنند كه در نظرها قبيح نمايند، و چون اسلام شايع شد و قبحش بر طرف شد ائمه ما عليهم السلام مى تراشيدند.

- پینوشتها -

291- مناقب ابن شهر آشوب 1/203؛ كافى 1/443؛ طبقات ابن سعد 1/316.
292- مكارم الاخلاق 11-15. و همين روايت در عيون اخبار الرضا 1/316-319 و معانى الاخبار 80-83 از امام حسن عليه السلام نقل شده است . و نيز رجوع شود به دلائل النبوه 1/286 و طبقات ابن سعد 1/324 و سيره ابن حبان 410.
293- كافى 1/443.
294- تفسير عياشى 1/203.
295- كافى 8/110؛ اعلام الورى 81.
296- امالى شيخ صدوق 224؛ كمال الدين و تمام النعمه 159.
297- عيون اخبار الرضا 2/62.
298- بصائر الدرجات 420.
299- بصائر الدرجات 421.
300- بصائر الدرجات 419 و 420.
301- محاسن 2/169 و 170؛ كافى 6/320.
302- كافى 6/320؛ محاسن 2/169.
303- مكارم الاخلاق 23. و نيز رجوع شود به مناقب ابن شهر آشوب 1/165.
304- مناقب ابن شهر آشوب 1/165-168 با اندكى تفاوت .
305- كافى 2/615.
306- علل الشرايع 55؛ قصص الانبياء راوندى 137.
307- امالى شيخ صدوق 194؛ خصال 199.
308- رجوع شود به كافى 6/485 و 486.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page