داستان رد شمس

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

از حوادث سال هفتم یکى هم داستان رد شمس و بازگشتن خورشید است به دعاى رسول خدا(ص)که کازرونى و دیگران نقل کرده ‏اند،و حافظ گنجى شافعى آن را در فتح خیبر و هنگام تقسیم غنایم ذکر کرده است.ما آن را از روى مشکل الآثار علامه طحاوى(به نقل احقاق الحق)براى شما نقل مى‏کنیم،که او به سند خود از اسماء بنت عمیس روایت کرده است که روزى هنگام عصر رسول خدا(ص)سرش را در دامان على(ع)نهاد و حالت وحى بر آن حضرت عارض شد و طول کشید تا غروب شد و على نماز عصر نخوانده بود اما به احترام پیغمبر نتوانست از جا برخیزد و چون پیغمبر برخاست به على(ع)فرمود:آیا نماز عصر خوانده‏اى؟عرض کرد:نه.
پیغمبر دعا کرده گفت:
«اللهم ان علیا کان فى طاعتک و طاعة رسولک فاردد علیه الشمس»
[پروردگارا على(بنده تو)در راه اطاعت تو و فرمانبردارى رسول تو بوده پس خورشید را براى او بازگردان.]اسماء گوید:در این وقت خورشید را دیدم که بازگشت و دیوارها را دوباره آفتاب‏گرفت تا على(ع)وضو گرفت و نمازش را خواند،آن گاه غروب کرد. (9)

- پینوشتها -

9.نگارنده گوید:داستان«رد شمس»را بیش از بیست نفر از بزرگان اهل سنت با اختلاف مختصرى از اسماء بنت عمیس،ابو رافع،ام سلمه،جابر،ابو سعید خدرى،ابو هریره و دیگر از صحابه نقل کرده‏اند که براى اطلاع از متون آنها مى‏توانید به جلد پنجم کتاب احقاق الحق،صص 540ـ521 مراجعه کنید و شاید براى برخى داستان مزبور مستبعد باشد اما باید دانست که داستان مزبور جنبه معجزه داشته و خدا بر هر چیز قادر و تواناست و با توجه و دقت در موضوع معجزه و قدرت الهى جاى هیچ گونه استبعادى باقى نخواهد ماند.
جالب اینجاست که سبط بن جوزى،یکى از بزرگان عامه،به دنبال داستان حدیث رد شمس داستان جالب دیگرى نقل کرد و مى‏گوید:
جمعى از مشایخ و بزرگان ما در عراق نقل کرده‏اند که هنگام عصرى بود که ابو منصور مظفر بن اردشیر عبادى واعظ در محله ناجیه بر فراز منبر نشسته بود و مشغول ذکر فضایل اهل بیت و نقل داستان رد شمس بود و با بیان شیوا و سحرآمیز خود دلها را به خود جذب کرده بود که ناگاه ابر سیاه و غلیظى قسمت مغرب را پوشاند و خورشید را از نظرها پنهان کرد و چندان طول کشید و هوا تاریک شد که مردم گمان کردند خورشید غروب کرده،در این وقت ابو منصور واعظ روى منبر ایستاد و با دست خود به سوى خورشید اشاره کرد و گفت:
لا تغربى یا شمس حتى ینتهى‏
مدحى لآل المصطفى و لنجله‏
و اثنى عنانک ان اردت ثنائهم‏
أنسیت ان کان الوقوف لاجله‏
ان کان للمولى وقوفک فلیکن‏
هذا الوقوف لخیله و لرجله
[اى خورشید غروب نکن تا مدح من درباره اهل بیت پیغمبر و فرزندان او پایان یابد،و عنان خود باز گردان اگر بیان ثناى آنها را خواهى؟آیا فراموش کرده‏اى توقف خود را براى پیغمبر؟اگر براى مولى توقف کردى و ایستادى براى پیروان و نزدیکان او نیز باید بایستى.]راویان مزبور گفته‏اند:در این وقت ناگهان دیدند ابرها به یکسو رفت و خورشید بیرون آمد.
و ابن حجر عسقلانىـبا شدت تعصبى که داردـداستان رد شمس را در کتاب الصواعق المحرقه، (چاپ قاهره)،ص 126،ذکر کرده و آن را از کرامات على(ع)دانسته و به دنبال آن داستان ابو منصور واعظ را نیز از تذکرة الخواص نقل نموده است.
و از روایات زیادى که در کتابهاى شیعه و سنى در این باره وارد شده معلوم مى‏شود که داستان مزبور چند بار اتفاق افتاده و براى تحقیق بیشتر لازم است به کتاب کفایة الموحدین،ج 2 صص 413ـ411 نیز رجوع کنید.