فصل 26

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

تا چشم كار مى كرد، صحرا بود؛ صحراى پوشيده از ريگ كه موج در موج، لبريز از رمز و راز بود و نيرنگ؛ و صداى خش خش خارها و بوته ها، اَسرارش را بازمى گفتند.
نشانه هايى مشكوك بر ريگزاران گسترده ى ميان قلعه ى «خيبر» و خيمه گاه «غطفان» به چشم مى خوردند؛ و نيز چشم هايى كه در تاريكى برق مى زدند. بوى توطئه هاى پشت پرده مى آمد.
سواران محمّد، صحرا را زير گام مى نهادند تا كافران پيمان شكن را بيابند:
نشانه هايى غيرعادى بر ريگ ها، مردان نقابدار، چشمان برق زننده در تاريكى، صداى خش خش بوته ها در شب، و آوازى همچون آواى افعى ها... آن هم در ميان قلعه ى «سامرى» و خيمه گاه غطفان! پيدا بود كه عنكبوت هاى خيبر سرگرم تار تنيدن اند و غطفان در حال نشان دادن دندان هايى كه از آنها چرك بيرون مى زد. مردم صحرا، اينك صداى گوساله اى را مى شنيدند كه در قلعه اى ميان ريگزاران بانگ مى زد.
پرچم «عقاب» در دست على به اهتزاز بود. پيامبر واپسين، همراه با هزار و ششصد جنگجو مدينه را ترك گفت تا عرصه را بر نقشه ى يهود خيانت سرشت تنگ كند. اكنون، نيروهاى مسلمان بايد در كم ترين زمان راه را طى مى كردند.
سه روز بيشتر به طول نينجاميد كه پيامبر با سپاه خويش به بلندى هاى خيبر رسيد. تاريكى همه چيز را پوشانده و حالتى پر رمز و راز به اشيا داده بود. در هيبت تاريكى، قلعه به موجودى افسانه اى شباهت داشت كه سر از خاك بيرون آورده باشد.
پيش از بردميدن سپيده، مسلمانان از هر سو خيبر را به محاصره درآوردند و نخلستان هاى پيرامون آن را تصرّف كردند.
گوساله ى سامرى به جستجوى بت هاى غطفان برآمد: طلا از سنگ يارى جست. گوساله بانگى بلند زد. امّا بت ها، سنگ هاى خاموشى بودند كه از آنچه اطرافشان مى گذشت، هيچ نمى فهميدند.
سپيده بردميد و افعى ها سر از خواب برداشتند. يكى از آنان كه بيمى ناگهانى بر جانش افتاده بود، فرياد برآورد:
- محمّد است همراه با سپاهى بى كم و كاست!
نام محمّد دل هاشان را از جاكند. آنها هرگز نمى توانستند اين نام را تحمّل كنند، همان گونه كه هرگاه نام «جبرئيل» در ميان مى آمد، خشم از چهره شان مى جوشيد. اگر كسى جز جبرئيل، آن رسالت آسمانى را براى فرزند مكّه آورده بود، بى ترديد رفتارى ديگر نشان مى دادند.
پيامبر، در حالى كه بيم و اضطرابِ افعى ها را مى نگريست، شادمانه فرياد زد:
- اللّه اكبر! ويران باد خيبر... هنگامى كه ما به پهنه ى قومى فرود آييم، بيم داده شدگان چه بامدادِ بدى خواهند داشت. [به اقتباس از صافات/ 77: «فاذا نزل بساحتهم فساء صباح المنذرين.».] صحرا چشم به راه نبردى زودرس دارد؛ نبردى ويرانگر كه جايگاهى بلند در تاريخ خواهد داشت. تاريخ ايستاده است تا در سكوت، به آنچه مى گذرد گوش فرادهد.
مسلمانان از درخت زاران ميان حصارها عبور كردند. ديوارهاى حصارهاى «نطات» و «صعب» و «ناعم» و «شق» و «قموس» و «وطيح» و «سلالم» در برابر اين هجوم ايستادند. نبردى سخت در كوچه ها درگرفت.
پنجاه زخمى از مسلمانان بر زمين افتادند. يهود با سرسختى مى جنگيد و مقاومت مى كرد تا خيبر سقوط نكند. سقوط خيبر به اين معنا بود كه ديگر بار «سامرى» در بيابان سرگردان شود، ردايش را به سر كشد و به «سينا» بار سفر بندد و در آثار كاروان هاى مسافر كاوش كند تا شايد به ردّپايى از رسول دست يابد و مُشتى ديگر از آن برگيرد.
در اين ميان، «محمّد بن مسلمه» نيز به شهادت رسيد. مردى يهودى كه از فراز ديوار حصار در كمين او نشسته بود، يك سنگ آسياب را بر سرش پرتاب كرد و او زير سنگ جان داد.
حصارها همچون كوه بلند و پايدار بودند. اميد مانند قطره هاى شبنم در برابر آفتاب، اندك اندك از ميان مى رفت. سامرى بزرگ منشانه و سرزنش گرانه به پيامبر عرب مى نگريست. تا ريكى، پرده هاى خود را فراگسترد. در دل شب، شعله ها نور برافروختند. نسيم با شاخه هاى نخل ها بازى مى كرد. افعى ها سر برآورده، مى كوشيدند تا به آنچه پيرامون شعله ها مى گذرد، گوش فرادهند.
«ابوبكر» سرى تكان داد و اندوهگينانه زمزمه كرد:
- حصارهايى استوار و بلندند و يهوديان جنگ افزارهايى كارآمد در دست دارند. «قموص» قلعه اى است كه هرگز گشوده نمى شود. آيا آن خندق را پيرامون قلعه ديديد؟... اميد است كه رسول خدا از من خشمگين نگردد.
«عمر» پاسخ داد:
- دوست من! گناه از تو نيست. من نيز نمى توانم كارى انجام دهم. سراسر روز را هجوم آورده ايم و آنها نيز حمله كرده اند. امّا فرزندان بوزينه، از پشت درختان، همچون شياطين بر سر ما فرومى آيند.
«ابو عبيده» در ميان سخن آمد:
- آيا گفته ى رسول خدا را شنيديد؟ - مگر سخن او از ياد رفتنى است؟ - واژه هايش هنوز در گوشم پژواك دارند: «فردا، پرچم را به مردى مى سپارم كه خدا و پيامبرش را دوست مى دارد و خدا و رسول نيز او را دوست مى دارند.» [لاعطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله.] - تو مى دانى پرچم در دست كه خواهد بود؟ - پيداست؛ در دست على!
- امّا على دچار چشم دردى سخت است!
- شايد پرچم به دست من سپرده شود.
- چه مى گويى «ابوحفصه»؟ - بامدادان، گروه شب زنده دار شناخته خواهند شد!
ستارگان در دوردست مى درخشيدند. برخى خوابيدند و برخى بيدار ماندند تا به آرزويى شيرين و ديرباز بينديشند: آرزوى پرچم!
ابوحفصه هنگامى به خواب فرورفت كه مصمّم شد فردا نزديك ترين فرد به پيامبر باشد؛ بادا كه رسول پرچم را به دست او بسپارد و اين خواب شيرين شبانگاهى، بامدادان تعبير شود.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page