فصل 24

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

فضاى ميان «حديبيّه» و «مكّه» آكنده از اضطراب بود. قريش در برابر حق سر فرود نياورده و به آواى عقل گوش فرانداده بود تا دروازه هاى مكّه را به روى كاروان حج گزاران بگشايد. پيامبر، «عثمان» را كه با «ابوسفيان» خويشاوند بود، روانه ساخت:
- به قريش خبر بده كه ما نيامده ايم تا با كسى بجنگيم، بلكه آهنگ زيارت خانه ى خدا كرده ايم و حرمتش را پاس مى داريم. نيز با خود قربانى هايى آورده ايم كه ذبح مى كنيم و باز مى گرديم.
عثمان روى به سوى مكّه نهاد. سه روز گذشت و از او خبرى نشد. در اين ميان، شايعاتى شنيده مى شد كه او و ده تن از مهاجران، گرفتار وسوسه و اشتياق ديدار با خويشاوندان خويش شده اند.
در همين زمان بود كه پيامبر در آن درّه، زير سايه ى درختى نشست و پشت به پشت آن داد و اصحاب پيرامونش را فراگرفتند و پيمان سپردند كه در راه او جان دهند. آسمان بر اين پيمان آفرين گفت و خداوند از آنان خشنود گشت.
فضا تيره تر مى نمود و هنوز عثمان برنگشته بود. سرانجام سفيران صلح فرارسيدند.قريش درك كرده بود كه خطر در آستانه ى دروازه هاست.
«سهيل» شروط قريش را بر پيامبر عرضه كرد:
- شرط است كه تا دَه سال، جنگ ميان دو طرف فروگذاشته شود.
- محمّد، هر قريشى را كه اسلام آورَد و نزد او رود، به قريش بازگردانَد، امّا قريش به بازگرداندن ياران محمّد كه آن سو روند، پايبند نباشد.
- در اين سال، محمّد و يارانش عمره نگزارده بازگردند و سال بعد بازآيند.
- هر كه مى خواهد، بتواند با قريش پيمان بندد. نيز هر كه مى خواهد با محمّد پيمان بندد، آزاد باشد.
پيامبر به شروط قريش كه «ابن عمرو» آنها را خواند، گوش سپرد. برخى از اصحاب به خشم درآمدند. «عمر» در حال انفجار بود، به ويژه پس از آن كه پيامبر به على گفت:
- اى على! بنويس: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم».
سهيل به اعتراض برخاست:
- من اين سرآغاز را باز نمى شناسم. بنويس: «باسمك اللّهم».
پيامبر سخنش را از سرگرفت:
- همان را كه گفت بنويس. و ادامه بده: «اين، پيمانى است كه محمّد ، فرستاده ى خدا، با سهيل بن عمرو مى بندد...» سهيل گفت:
- اگر پذيرفته بودم كه تو فرستاده ى خدايى، هرگز با تو نمى جنگيدم. نام خود و پدرت را بنويس!
اندوه در چشمان پيامبر موج زد:
- به خدا سوگند! من فرستاده ى خدايم، هر چند شما تكذيبم كنيد. على! بنويس: «محمّد فرزند عبداللّه». «فرستاده ى خدا» را پاك كن!
على سر برافراشت، در حالى كه احساس مى كرد خشم از سينه اش مى جوشد:
- قلبم از من فرمان نمى بَرَد. به خدا سوگند! آن را پاك نمى كنم.
پيامبر برگه را ستاند و خود، آن را پاك كرد.
على، نگاشتن پيمان نامه ى صلح را از سر گرفت...
هيأت قريش برخاست تا به سوى مكّه بازگردد.
«عمر» كه بر اعصاب خود مسلّط نبود، برخاست و با قامت بلند و چشمانى كه كانون خشمى تند بود، برابر پيامبر ايستاد:
- آيا تو به راستى، پيامبر خدا نيستى؟ پيامبر به آرامى پاسخ داد:
- هستم.
- آيا كشتگان ما در بهشت و كشتگان آنها در دوزخ جاى ندارند؟ - دارند.
پايه هاى ايمان در قلب عمر به لرزه افتاده بود. بانگ برآورد:
- پس چرا در دين خود، تن به خوارى مى دهيم؟ پيامبر كه مى كوشيد تا آرامش را به قلب او بازگردانَد، پاسخ داد:
- من فرستاده ى خدايم. از فرمان او سر نمى پيچم و او ياور من است. عمر با تندخويى گفت:
- مگر تو به ما نگفته بودى كه به خانه ى خدا مى آييم تا آن را طواف كنيم؟ محمّد با صبر ويژه ى پيامبران، پاسخ داد:
- آرى، اى عمر! امّا آيا من به تو گفتم كه در همين سال، به خانه ى خدا خواهى آمد؟ عمر، با خوارى گفت:
- نه!
- تو مى آيى و آن را طواف مى كنى.
عمر برآشفته بود. كلمات پيامبر نتوانست آرامش را به جان او بازگرداند. با قامت بلندش، خشمگينانه نزد دوستش آمد:
- اى «ابوبكر»! آيا او فرستاده ى خدا نيست؟ - آرى هست.
- آيا ما مسلمان نيستيم؟ - هستيم.
- آيا آنان مشرك نيستند؟ - قصدت چيست؟ - پس چرا در دين خود، تن به خوارى مى دهيم؟ ابوبكر، با اندوه به دوست خود نگريست و دريافت كه بناى ايمان در جان او سخت به لرزه افتاده است. زمزمه كرد:
- اى پسر «خطّاب»! او فرستاده ى خداست؛ هرگز از خدا سرپيچى نمى كند و فرمانش را فرونمى گذارد.
عمر، همچنان برآشفته و به دنبال بهانه بود. در جستجوى كسى بود تا آتش سركش سينه اش را خاموش سازد. ديرى نگذشت كه لحظه ى مناسب براى درهم شكستن پيمان صلح با قريش فرارسيد:
«ابوجندل» فرزند «سهيل» توانست از دست قريش بگريزد، در حالى كه زنجير و بند بر پيكرش سنگينى مى كرد. منظره اى ترحّم انگيز پديد آمد. پدرش، همان كه با پيامبر عهد بسته بود، راه را بر او گرفت.
جوان كه به سختى زير بار زنجير آهنى بود فرياد زد:
- اى رسول اللّه! اى مسلمانان! در همين حال، «سهيل» رو به پيامبر كرد:
- اى محمّد! ميان ما و تو پيمانى است.
- راست مى گويى.
«ابوجندل» ديگر بار فرياد برآورد:
- اى مسلمانان! آيا من به مشركين بازپس داده مى شوم تا مرا از دينم بازگردانند؟ مسلمانان به برادر خويش مى نگريستند، در حالى كه هيچ كارى از دستشان برنمى آمد. پيامبر، در حالى كه از دور دست بر دست مى فشرد، فرياد زد:
- ابوجندل! شكيبايى ورز و به پاداش خدا در روز رستاخيز اميد داشته باش. به زودى، خداوند براى تو و هر كه با توست، گشايش و رهايى پديد خواهد آورد.
ديگر بار، «عمر» به عادت خويش، اختيار از كف داد و به سوى «ابن سهيل» شتافت. آنگاه كه به او نزديك شد، آهسته در گوشش نجوا كرد:
- آنان مشرك اند و خون هر يك از ايشان همچون خون سگ است.
سپس نزديك تر شد و دسته ى شمشير را به جوان نشان داد و پياپى تكرار كرد:
- خون مشرك همانند خون سگ است.
جوان دريافت كه عمر او را تشويق مى كند تا پدرش را هلاك سازد. مدّتى در او خيره نگريست و هيچ نگفت. هنوز واژه هاى پيامبر در گوش و قلبش پژواك داشت. با اين حال، چگونه مى توانست پدرش را هلاك سازد؟ از اين گذشته، يك مسلمان چگونه مى تواند خيانت كند، نيرنگ زند، يا پيمانى را كه لحظاتى پيشتر بسته، بشكند؟ و آيا قريش در برابر قتل مردى كه به نام آن وارد مذاكره شده و از خدايانش دفاع مى ورزد، ساكت مى نشيند؟ اين افكار در ذهن او، همانند اسبان در ميدان نبرد، تاخت و تاز مى كردند. سرانجام، صداى گام هاى سست او كه با پدرش باز مى گشت، در فضا پيچيد.
آن روز به پايان آمد و نسيم صلح بر فراز ريگزاران جزيره، وزيدن گرفت. شب هنگام كه ستارگان همچون قلب هايى آرزوپَروَر در آسمان مى تپيدند، «جبرئيل» فرودآمد و ميان بال هاى خود، سوره ى «فتح» را ارمغان آورد. جويبارى آسمانى روان گشت و پيامبر زمزمه كرد:
- ما پيروزى درخشانى براى تو پديد آورده ايم. [فتح/ 1: «انا فتحنا لك فتحا مبينا.».] صدايى از عمق تاريكى برخاست:
- اين كدام پيروزى است كه ما را از زيارت خانه ى خدا باز داشتند؟ پيامبر پاسخ گفت:
- اين، بزرگ ترين پيروزى است. مشركان رضايت دادند كه شما را به سلامت از سرزمين خويش بازگردانند و تمايل خود به صلح را نشان دادند. بازگشت تندرستانه و مأجورانه ى شما بزرگ ترين پيروزى است.
مسلمانان بانگ برآوردند:
- راست مى گويى، اى رسول اللّه!
روزها بر اين صلح گذشت و «عمر» اندك اندك بر سر انديشه آمد. آنگاه، اندوهگينانه زمزمه كرد:
- از آن هنگام كه اسلام آوردم، هيچ گاه شك به دل راه ندادم، جز آن روز!

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page