فصل 19

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

زندگى همچون چشمه اى جوشنده در يثرب جارى بود. اميد هر لحظه بالنده تر مى شد و به درختى سبز مى گراييد كه ريشه ى آن پابرجاست و شاخ و برگش در آسمان است. آنان كه انصار پيامبر بودند، سختكوشانه به كار كشاورزى و چوپانى سرگرم گشته؛ و آن ها كه همراه با وى هجرت گزيده بودند، در آن سرزمين و نيز در قلوب مردم جايگاهى بلند يافته بودند. و بدنسان، همه، برادرانى دينى به شمار مى رفتند: همه از «آدم» بودند و آدم از خاك، و پيامبر همواره مى كوشيد تا قلب ها را به هم نزديك سازد و زنگارهاى جاهلى را از آن ها بشويد.
على به كار و كوشش مشغول بود: كشتزارها را سيراب مى ساخت و از زمين چشمه ها برمى آورد و در برابر، پيمانه اى جو يا دانه هايى از خرماى يثرب نصيب او مى شد.
آفتاب عصرگاهى با پرتوهاى طلايى فام خويش، مسجد پيامبر را پوشانده بود. بازمانده هاى نور كه از پسِ شاخه هاى خرما بر زمين مسجد پهن مى شدند، به دينارهاى طلا شبيه بودند كه بر سر عروس فرومى ريزند.
پيامبر از سفر نماز بازگشته و اينك در قبله گاه خويش نشسته بود. اصحاب پيرامون او حلقه زده بودند، گويى ماهى ميان ستارگان نشسته باشد: زمان همچون جويبارى روان، قطره هاى خود را با هماهنگى و نظم جارى مى سازد؛ يا همانند آسيابى بزرگ كه مى چرخد و مى چرخد و ساليان را براى هر كس- بخواهد يا نخواهد- به گردش در مى آورد. چشم كودكان به دنيا گشوده مى شود و نيز چشمانى با پلك هاى چروكيده، بسته مى شوند. نهال قامت جوانان استوار مى گردد و بلنداى قامت سالخوردگان كمانى مى شود. همه رو به سوى مرگ دارند، جز چهره ى خداوند كه تنها او مى ماند.
پيرمردى كه طوفان روزگار او را در هم شكسته بود، پاى به مسجد نهاد. چهره خراشيده و لباس دريده، به سان مورچه اى كه در روزى سرد از پى غذا بيرون آمده باشد، خود را بر زمين مى كشيد.
پيرمرد، گويى به خورشيد روشنى بخش گرمازا چشم دوخته باشد، رو به پيامبر كرد و ندا داد:
- اى پيامبر خدا! من گرسنه ام، من برهنه ام. مرا سير كن، مرا بپوشان! پيامبر كه قلبش از اندوه مى سوخت، پاسخ داد:
- براى تو چيزى در كف ندارم. امّا آن كه كسى را به سوى خير رهنمون گردد، گويى آن خير را به انجام رسانده است: نزد كسى برو كه خدا و رسولش را دوست مى دارد، همان سان كه خدا و رسولش او را دوست مى دارند؛ كسى كه خداوند را بر نفسِ خويش برگزيده است؛ نزد فاطمه برو! [انطلق الى من يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله، يوثر الله على نفسه. انطلق الى فاطمه.] آن گاه، پيامبر رو به «بلال» كرد:
- برخيز بلال! او را به خانه ى فاطمه ببر.
پيرمرد، بر آستان درى ايستاد كه رو به جهانى از اميد باز مى شود؛ جهانى كه گرسنگان را خير مى رساند. با صدايى لرزان كه از سنگينى روزگار خميده بود، بانگ برآورد:
- پيرمردى است كه طوفان روزگار او را درهم شكسته و فقر و ندارى جانش را خسته است... مرا يارى كن، دختر محمّد!
فاطمه به پيرامون خويش نگريست. هيچ چيز نيافت كه با آن، به يارى انسانى برخيزد كه اميدوارانه چشم به راه است.
آن سو، در گوشه ى اتاق، پوست دبّاغى شده ى قوچى بود. آن را برچيد و به دست پيرمرد داد:
- اين را بِستان، به آن اميد كه خداوند بهتر از آن را برايت برگزيند. پيرمرد در آن خوب نگريست و زمزمه كرد:
- با اين پوست قوچ چه كنم اى دختر محمّد؟! و راستى كه چه سخت است زنى زينت خود را ببخشد؛ دستبندهايى از طلا يا نقره، يا گردن آويزى از مرواريدهاى دريايى. امّا در آن جا، درون يك زن، در ژرفناى جانش، مرواريدى است كه در صدف دل مى درخشد. فاطمه گردن آويز خويش را گشود و به پيرمرد نزار داد:
- اين را بِستان، اى پيرمرد! اميد است كه خداوند بهتر از آن را به تو ارزانى دارد.
پيرمرد، آرام به سوى مسجد باز آمد. پيامبر هنوز ميان يارانش نشسته بود.
پيرمرد گفت:
- اى رسول خدا! فاطمه اين گردن آويز را به من بخشيد و گفت: «آن را بفروش تا خداوند برايت خير مقرّر كند.» چشمان پيامبر به اشك نشست:
- چگونه مى شود كه خدا برايت خير مقرّر نكند؛ كه آن را بانوى دختران «آدم» به تو بخشيده است؟ «عمّار» كه در آن محفل حضور داشت ، پرسيد:
- پيرمرد! اين گردن آويز را به چه بهايى مى فروشى؟ - به وعده اى نان و گوشت؛ و به ردايى يمنى كه خود را با آن بپوشانم و براى پروردگارم نماز بگزارم.
پيرمرد، دينارهاى طلا و نقره را در دست فشرد و شادمان بانگ زد:
- چه بخشنده اى تو اى مرد!
پيرمرد براى چند لحظه ناپديد شد و آنگاه بازگشت. برق اميد از چشمانش مى درخشيد. واژه هاى دعا و سپاس از ميان لبانش جارى بود. خداوند او را پس از فقر، دارا ساخته؛ پس از گرسنگى سير كرده؛ و پس از برهنگى، پوشانده بود.
عمّار به سوى خانه اش روان گشت. عطرى بس خوشبو بر آن گردن آويز پاشيد و آن را در ميان پارچه اى يمنى پيچيد. آنگاه، به خدمتكار خويش، «سهم»، گفت:
- نزد فاطمه رو و اين گردن آويز را به او تقديم كن. تو، خود، نيز در خدمت او مى مانى.
«سهم» چون تيرى كه از كمان رها مى شود، به سوى خانه ى فاطمه روان گشت. بر آستانِ در ايستاد و ندا داد:
- درود بر تو اى دختر رسول خدا! من و اين گردن آويز، از آن شماييم.
- گردن آويز از آن من! امّا تو در راه خدا آزادى.
جوان خدمتكار، از شادى بال درآورد. پيشتر، بارها به آزادى انديشيده و رؤياى آن را در سر پرورانده بود. اينك آن لحظه كه ديگر داشت به فراموشى سپرده مى شد، فرارسيده بود؛ لحظه ى ورود به جهان آزادگى... او هرگز فاطمه را فراموش نخواهد كرد؛ بانويى كه گمشده اى بس گرانبها را از پسِ ساليانى به او بازگرداند.
با شتاب و سرمستى، بازگشت. شادمانى از چهره اش مى درخشيد. سيمايش آفتابى بود و دهانش همچون هلال عيد فطر. ناگاه، خود را نزد عمّار يافت. عمّار او را فراخواند:
- اى سهم! چرا چنين خندانى؟ - خندانم از بركتى كه در آن گردن آويز نهفته است. گرسنه اى را سير كرد، برهنه اى را پوشاند، فقيرى را دارا ساخت، خدمتكارى را آزادى بخشيد؛ و سرانجام نيز نزد صاحب خود بازگشت.
شب هنگام بود. پرندگان به آشيان هاى خود باز مى گشتند و كشاورزان به خانه هاى خويش. چوپانان، گله هاى خود را به آغل بازمى گرداندند. خورشيد بساط خود را برچيده بود تا ستارگان در پهنه ى آسمان بدرخشند و ماه طلوع كند. اينك، قصّه ى شب هاى مدينه، حكايت گردن آويز مباركى بود كه دختر محمّد آن را بخشيد؛ سپس به سويش بازآمد، پس از آن كه بركتش درمان گرسنگى و برهنگى و غلامى شد و ارمغانش، نان بود و لباس و آزادى.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page