فصل 17

(زمان خواندن: 6 - 11 دقیقه)

ماهِ شب چهاردهم شوّال در آسمان مى درخشيد و با هاله ى خويش، در ميان ستارگان خودنمايى مى كرد. چراغ هاى مدينه همچنان افروخته بودند و نورى طلايى رنگ به فضا مى پاشيدند. پنجره هاى خانه ها همانند جويبارانى بودند كه نور را در فضا جارى مى ساختند.
در مسجد، مؤمنان گرداگرد پيامبر حلقه زده بودند. جوانان و پيران و ميانسالان از رويدادى مهم سخن می گفتند: «قريش به سوى مدينه در حركت است.» پيامبر لب به سخن گشود:
- در مدينه، به انتظار آنان مى مانيم تا فرارسند. اگر بيرون شهر اقامت كنند، در بدترين موقعيّت قرار مى گيرند و اگر به شهر داخل شوند، همه را هلاك مى سازيم. «ابن سلول» انديشيد كه زمينه ى مناسب فراهم شده است.پس نفاق سر برآورد و گفت:
- آرى رسول خدا! در مدينه مى مانيم.
خشم، چهره ى جوانان را فراپوشاند. آنان آرزو داشتند كه در ميانه ى صحرا بجنگند. جنگ در تنگاتنگ كوچه هاى مدينه، روح دلاورىِ آن ها را سيراب نمى كرد. آنان چه بهره اى مى بردند از جنگى كه زنان و كودكان در آن سهيم باشند؟ جوانى كه در بدر حضور نيافته و چندى در انتظار چنين روزى به سر برده بود، بانگ برآورد:
- آنگاه، عرب درباره ى ما چه خواهد گفت: از رويارويى با قريش ترسيديم و در انتظار مانديم تا قريش بر ما هجوم آورند؟ ديگرى فرياد برآورد:
- اى رسول خدا! ما را به سوى دشمنانمان گسيل دار تا آنان به گستاخى خود نيفزايند.
دليرى و حماسه فضا را آكند و به اوج رسيد و در اين ميان، صداى عقل گم شد. هرگاه احساس مهار بگسلد، به اسبى سركش تبديل مى گردد كه به هيچ بانگى گوش فرانمى دهد و هيچ چيز در برابرش تابِ ايستادن ندارد.
طوفانى وزيدن گرفت كه هيچ كس توان تحمّلش را نداشت. اكنون حكمت حكم مى كرد كه با مُدارا و حوصله با اين طوفان برخورد شود تا از شدّت آن كاسته گردد.
برخى از آن ميان، با نگريستن به چهره ى پيامبر كه در حال مرتّب ساختن زرهش بود، به خود آمدند و به پيامبر اطمينان دادند كه رأيش را مى پذيرند و در مدينه مى مانند. امّا پيامبر با احتياط و بردبارى گفت:
- سزاوار نيست كه پيامبرى با فرونهادنِ رأى امّت خود، آن ها را ناديده بگيرد، تا آن كه خداوند بين او و دشمنانش حكم كند.
آنگاه براى آن كه طوفان را فروبنشانَد، سخنش را چنين پى گرفت:
- وظيفه ى شما، رعايت تقواى الهى و صبر و پايدارى در هنگامه هاى سخت است. بنگريد كه به شما چه فرمان مى دهم تا همان را انجام دهيد.
فاطمه ايستاده بود تا پدرش را وداع بگويد، در حالى كه كودكى يك ماهه در آغوشش بود. پيامبر، كودك را بوسيد و سينه اش را از رايحه ى عطرى بهشتى سرشار ساخت. آنگاه، عاشقانه نجوا كرد:
- او گل خوشبوى من است در اين دنيا... و مادرش بسى راست گفتار و درست كردار است. [انه ريحانتى من الدنيا و امه صديقه.] پيامبر با يثرب وداع گفت. او در اين حركت، هزار رزمنده را به همراه داشت. در كوهراهه ى «وداع» كه سرآغاز جاده ى منتهى به مكّه بود و در آستانه ى دو كوه «شيخان» كه پيرامون مدينه قامت افراشته بودند، پيامبر از لشكر خويش سان ديد و نوجوانان زير پانزده سال را به مدينه بازگردانْد.
سپيده بردميد و پيامبر به «شوط»، باغى ميان مدينه و كوه «اُحُد»، رسيد.
در اين هنگام، پيشواى نفاق سربرآورد و سرپيچى خود از فرمان رسول خدا را آشكار كرد. به اين ترتيب، «ابن اُبىّ» بازگشت و دنباله روان او كه سيصد تن بودند، نيز بازگشتند. اين رويداد سبب پيدايش شكافى در لشكر پيامبر گشت و آن را در آستانه ى گسيختگى قرار داد.
قريش در وادى «قنات» لشكر آراست و در زمينى شوره زار پخش گشت تا راه را بر لشكر مسلمانان ببندد.
پيامبر در جستجوى راهنمايى بود تا سپاه اسلام را بى آن كه با لشكر قريش برخورد كند، به اُحُد رهنمون گردد. «ابوخيثمه» بانگ برآورد:
- من براى راهنمايى آماده ام.
- با خير و رحمت پروردگار، حركت را آغاز كن. را هنما، سرزمينِ بدون ريگ «بنى حارثه» را براى عبور برگزيد؛ سرزمينى با سنگهاى سياه ريز كه گويى در آتش بريان شده بودند. به اين ترتيب، كشتزارها سوى راست لشكر پيشرو قرار داشتند و نيروهاى مشركان سوى چپ آنان. راهنما به سمت شمال پيش مى رفت تا پس از طىّ وادى «قنات»، به كوه اُحُد برسد.
سپاه به كوهراهه ى مشرف بر درّه داخل شد و بلندى ها و دامنه ها را پشت سر نهاد.
پيامبر سپاهش را در سه بخش سازمان داد. آنگاه به پنجاه تيرانداز ورزيده فرمان داد كه برفراز كوه «عينين» به پاسدارى بپردازند. «عينين» كوهى بود كوچك در جنوب غربى لشكرگاه پيامبر كه تا مقرّ فرماندهى، صد و پنجاه متر فاصله داشت. اجراى اين طرح نظامى، تدبيرى بود تا سپاه اسلام به محاصره ى قريشيان درنيايد. پيامبر به خوبى مى دانست كه قريش داراى سواره نظامى نيرومند به فرماندهى «خالد بن وليد» است و از اين نيرو انديشناك بود.
آنگاه، پيامبر به «ابن جبير»، فرمانده تيراندازان، فرمان داد:
- بر اسب سواران آن قدر تير بباريد كه نتوانند از پشت به ما نزديك شوند.
سپس به تيراندازان ديگر دستور داد:
- شما نيز از پشت، نگاهبان ما باشيد تا به ما هجوم نياورند. با تيرهاى خود، آن ها را نشانه رويد و بدانيد كه اسبان هيچگاه به سوى تير پيشروى نمى كنند. اگر شما در جايگاه خويش ثابت بمانيد، ما پيروز خواهيم بود. خداوندا! من تو را بر ايشان گواه مى گيرم.
آنگاه، ديگربار پيامبر به آن ها سفارش كرد:
- حتّى اگر ديديد كه پرنده اى ما را به چنگال گرفت و در ربود، شما جايگاه خويش را ترك نكنيد، مگر آن كه خود، شما را فراخوانم. نيز اگر ديديد كه ما بر قريش پيروز شديم و آنان را لگدكوب كرديم، شما جايگاه خويش را ترك نكنيد، مگر آن كه خود، شما را فراخوانم. باز اگر ديديد به غنيمت دست يافته ايم، براى سهم بردن به ما نپيونديد. و اگر ديديد ما كشته مى شويم، به يارى مان نياييد و از ما حمايت نكنيد.
از آن پس، پيامبر نيروهايش را صف آرايى كرد. پيشاپيش، مردانى بسيار نيرومند نهاد كه در ميانشان «على» بود و «حمزه» و «ابودجانه» و «سعد بن ربيع» و مردانى ديگر كه جان هاشان را ايثارگرانه بر كف گرفته بودند. نيز دسته اى را به فرماندهى «مقداد» مأمور ساخت تا براى رويارويى با هجوم احتمالى سواره نظام قريش، تيراندازان را پشتيبانى كند.
در اين حال، پيامبر ديگر بار خوابى را كه ديده بود، به خاطر آورد. گويى آن رؤيا پيش چشمانش جان گرفت: گاوهايى را ديد كه بينندگان را شادى مى بخشند... آنگاه ديد كه گاوها سربريده شدند و مظلومانه در خون خود دست وپا زدند. سپس ديد كه بر لبه ى شمشيرش شكافى پديدار گشته است.
نشانه هاى اِنذار، آسمان را فراپوشاند. شمشيرها در ميان غبار، همچون آذرخش هايى كه به سوى زمين فرومى آيند، مى درخشيدند. «ابودجانه» دستار مرگ را پيرامون سر خويش محكم پيچيد، گويى كه زخمى فَوَران كننده را مى بندد. آنان كه او را مى نگريستند، دريافتند كه اين مرد، مرگ را راهى به سوى زندگى برگزيده است.
مردى كه آسمان او را رسول زمين برگزيده است، رسالت خويش را ابلاغ مى كند:
- هيچ كردارى را سراغ ندارم كه شما را به خدا نزديك سازد، مگر آن كه شما را به آن فرمان دادم. و نيز هيچ كارى را نمى شناسم كه شما را به آتش نزديك كند، جز اين كه از آن بازتان داشتم. همانا «روحِ اَمين» به من الهام داده است كه هيچ جانى نمى ميرد، مگر آن كه روزىِ خويش را بى هيچ كاستى دريافت مى كند... پيوند يك مؤمن با مؤمن ديگر همانند پيوند سراست با پيكر: آنگاه كه به درد آيد، همه ى اندام ها با او همدردى مى كنند.
از آن سو، در اردوگاهى ديگر و در زمينى شوره زار، بانگ دايره ها و دُهُل ها، آرام بخش جان هاى نامباركى بود كه شيفته ى ديدار خون بودند و از صداى طبل جنگ كه دُرُشتناك نواخته مى شد، سرمست مى شدند؛ صدايى كه شيطان را بيدار مى كرد تا عربده كشان همه چيز را نابود سازد.
پانزده زن به حركت درآمدند تا سرود خونخواهى را سردهند. در اين ميان، آواى «هند» طنينى سخت وحشيانه داشت:
- ما دختران «طارق»ايم كه بر نازبالش ها گام مى نهيم. بر گردن بندهامان مرواريد نشانده ايم و در شكاف موى سر، مُشك نهاده ايم. اگر پيش آييد، هماغوش مى شويم و زير پاتان نازبالش مى گستريم؛ و اگر پس رويد، جدايى مى گزينيم، بى آن كه دل ببنديم.
بدينسان، مردان، اميد شب هاى سرخ فام را در سر مى پروراندند؛ شب هايى سرشار از لذت. و نيز به دل هاى خود وعده مى دادند كه از زنان يثرب كام برگيرند، زنانى كه زيبارويان «اوس» و «خزرج» در ميانشان خواهند بود.
چشم ها فراخ شدند و مردان به اوج خشم رسيدند. قريش هجوم را آغاز كرد. پيشاپيش سپاه، پياده نظام بود كه طلايه داران سواره با فرماندهى «عكرمة» فرزند ابوجهل، پشتيبانى شان مى كردند. آنان به جناح چپ لشكر اسلام يورش آوردند تا آن را درهم ريزند و از آن طريق، به عمق درّه نفوذ يابند و مسلمانان را از فَراپُشت، غافلگير كنند.
اين هجوم سرسختانه با رگبار انبوه تيرها برابر گشت. مقداد با نيروهاى خود، راه را بر سيل مهاجمان بست و آن ها را واداشت كه باز پس نشينند. نيز از فراز كوهپايه هاى «اُحُد»، صخره ها و سنگ ها در غلطيدند و مهاجمان گريختند و پراكنده گشتند.
نيروى سواره، پياپى يورش مى برد، امّا هيچ سودى نداشت. در آن لحظه هاى پرشور، ناگاه پيامبر فرمان حمله ى متقابل را صادر كرد. او در اين انديشه بود كه قلب نيروهاى بازپس نشسته را نشانه رود. محور نبرد بر گِرد پرچم قريش مى چرخيد و پيامبر بر آن بود كه اين پرچم را به زير آورَد و روح جاهليّت را در هم بشكند. نُخست، اين پرچم با ضربه اى كه على فرود آورد، بر زمين افتاد. ديگر بار برافراشته شد و باز فرود آمد. آنگاه فرازى ديگر... تا آن كه پاره پاره شده و بر خاك افتاد.
بدين گونه، توان روحى مشركان در هم شكست و هراس شكست بر جانشان چيره شد. «هند» عزم خويش را به دست باد سپرد و دايره ها را فرو انداخت. اكنون، آرزوهاى همسر ابوسفيان بر باد رفته بود.
در گرماگرم پيروزى، «حمزه» بر زمين افتاد و نيزه ى «وحشى» قلبش را دريد... و بدينسان شكاف شمشير محمّد تعبير شد.
امّا بر فراز كوه «عينين»، نبردى از گونه اى ديگر جريان داشت؛ نبردى سخت و آتش افروز در عمق دل ها كه برافروزنده اش، غنميت هاى پراكنده در درّه بود. سرانجام، پس از نبردى سخت، جناحى از نَفْس كه اميرِ زشتى هاست پيروز شد و بيشتر تيراندازان، جايگاه خويش را ترك گفتند، بى آن كه به چيزى توجّه كنند. «ابن جبير» آن ها را فرامى خواند و سفارش هاى پيامبر را به يادشان مى آورد. امّا نَفْس هايى كه به آواز افعى گونه ى شياطين گوش سپارده بودند، زمزمه هاى آسمانى را سراسر به فراموشى سپردند.
«خالد بن وليد» كه در انتظار فرصت بود، ديد كه چگونه تيراندازان از كوه سرازير مى شوند. در چشمانش برق جنگ درخشيد و آنگاه اسبان را همچون طوفانى به پيش راند. بدينسان، بلوا و آشوب در صفوف سپاهيان اسلام گسترش يافت.
مسلمانان بى آن كه بينديشند، پاى به گريز نهادند. پيامبر ندا داد:
- من رسول خدا هستم. به سوى من بشتابيد!
پس از لحظه هايى سخت، پيامبر توانست بيشتر نيروهاى خويش را ديگر بار گردآورد و آنان را به سوى كوهپايه بازگرداند.
صداى ابوسفيان در دل درّه پيچيد:
- بزرگ است «هُبَل». و پيامبر آواز در داد:
- اللّه بزرگ تر و برتر است.
- «عُزّا» از آن ماست و شما از او بهره اى نداريد.
- اللّه مولاى ماست و شما مولايى نداريد.
- اى محمّد! اين تلخكامى به ازاى آن تلخكامى است: اُحُد در برابر بَدْر. پيروزى در جنگ دست به دست مى چرخد.
پيامبر به على فرمان داد تا آگاهى يابد كه آيا نيروهاى قريش در پى ويران ساختن مدينه اند:
- بنگر كه چه مى كنند. اگر از اسبان خود كناره جويند و بر شترها سوار شوند، بدان كه خواهان بازگشت به مكّه اند. امّا اگر بر اسبان خود سوار شوند، نشانه ى آن است كه عزم حركت به سوى مدينه را دارند.
آنگاه، پيامبر كه برق اراده در چشمش مى درخشيد، ادامه داد:
- سوگند به آن كه جانم در دست اوست! اگر قصد مدينه را داشته باشند، با آنان سخت خواهم جنگيد.
زخم هاى پيامبر فوران مى كنند و پياپى خون مى فشانند، بى آن كه توقّف را بشناسند. آه، اى زخم هاى پيامبران، اى زخم هاى سرخِ سرخ، اى زخم هاى شفق فام كه روز رامژده مى دهيد؛ روزى با آفتاب تابان و شور بهاران!

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page