فصل 16

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

سوگْناله هاى مكّه، همچنان، به سانِ رشته هاى دود، فضاى جزيرةالعرب را پوشانده بود. قريش نيروى خود را براى هجوم آماده مى ساخت و شمشيرها و دشنه هايش را صيقل مى داد. «ابوسفيان» با پافشارى بسيار، مى كوشيد تا كارى نشدنى را به انجام رسانَد. اكنون همسر او به مارى خطرناك تبديل شده بود كه چشمانش لانه ى كينه اى سخت بود؛ كينه اى كه به جاى صلح، جنگى هلاكت زا و به جاى سبزى، خاكستر و دود به بار مى آورْد. «هند» با اين انديشه، خواب و آسايش نداشت و همانند مارى افسانه اى گرداگرد خويش حلقه زده بود.
ابوسفيان كه جلودار سواران و اسبانش بود، در قلب شب راه مدينه را در پيش گرفته، همچون مارى، حركت پنهان خود را آغاز كرد. «ابن مشكم»، پيشواى قبيله ى «بنى نضير»، در انتظار او بود تا راه هاى ضربه زدن به مدينه را به او بنماياند و آگاهى اش دهد كه چگونه مى توان محمّد، اين دشمن مشترك، را به قتل رساند.
«كعب بن اشرف» سكوت كرده، گوش فراداده بود و مى ديد كه چگونه ابوسفيان به تنيدن تار عنكبوت مشغول است و همچون مارى زبانش را به جستجوى طعمه بيرون آورده، چشمانش به سان گداخته هاى آتش برق مى زند و سايه اش به هيبت شيطانى سركش بر ديوار نقش بسته است.
ابوسفيان از سكوت كعب به خشم آمده بود، به ويژه آن كه يهوديان- كه اهل كتاب بودند- براى قتل محمّد دليرى بيشترى نشان مى دادند:
- تو را به تورات سوگند! آيا دين ما برتر است يا دين محمّد؟ كعب، گويى كه عقرب او را نيش زده باشد، با خشم گفت:
- ابوسفيان! البته دين شما بهتر از دين محمّد است.
ابن مشكم با بدجنسى مخصوص يهود، گفت:
- ابوسفيان! آيا تو محمّد را دروغگو مى دانى؟ ابوسفيان با دلخورى گفت:
- ما كه او را «صادقِ اَمين» مى ناميم، چگونه دروغگويش بخوانيم؟ - اگر چنين است، چرا با او مى جنگيد؟ ابوسفيان احساس كرد در سرش شعله اى زبانه مى كشد:
- ما و «بنى هاشم» همانند دو اسب شرطبندى، در همه چيز برابر بوديم و هر امتيازى كه آنان داشتند ما نيز داشتيم، تا آن كه محمّد چهره نمود. اكنون، براى ما چه مانده است؟ كعب كوشيد تا به اين آتش دامن زند:
- اگر همه ى قبيله هاى عرب با يكديگر همدست مى شدند، هرگز كار به اين جا نمى رسيد. كاروان هاتان، شكوهتان، و حتّى خدايانتان در خطرند. پيش از آن كه او به شما شبيخون زند، وى را غافلگير كنيد!
ابوسفيان، خشم آلود برخاست و با حرارت فرياد برآورد:
- ماه سر بر نخواهد زد مگر آن كه سوگناله هاى خانه هاى يثرب را بشنويد.
آنگاه، برخاست و باشتاب به سوى صحرا رفت: نقطه اى كه دويست اسب و سوار لشكر آراسته بودند.
مدينه آرام خفته، در انتظار سپيده دم بود تا روزى ديگر با آواز خروس آغاز گردد؛ روزى براى كاشتن، ساختن، و سنگ ها را شكافتن و چشمه برآوردن.
سُم اسبانِ سرمست زمين را به لرزه انداخته، غبارى آميخته به گرگ و ميش سپيده دَمان را بر مى انگيخت.
پيرامون مدينه در «عريض»، آتش در دو خانه درافتاد و زنان و كودكان گريختند و مردان سربريده شدند. نخلستان ها در آتش سوختند و آنگاه آتش افروزان مهاجم، بى آن كه سربگردانند، راه گريز در پيش گرفتند.
ابوسفيان لذّتمندانه به شعله هايى مى نگريست كه درختان يثرب را در كام خود مى كشيدند. آرزو كرد: كاش «هند» نيز در اين جا حاضر بود تا با نشان دادن اين منظره، بر آتش درونش آب مى ريختم و شعله هاى جانش را فرومى نشاندم.
ناله ى زنان و كودكان، آن فضاى سرشار از آرامش را آكند. در اين حال ، شيهه ى اسبى خشمگين به گوش ابوسفيان رسيد. با تازيانه اسبش را دوانيد و با سرعتى بيش از باد، به سوى مكّه رهسپار گشت.
مكّه بيدار شد، در حالى كه تبِ جنگ بر آن چيره شده و حسّ انتقام جويى فضا را انباشته بود. سه هزار جنگجو گرداگرد ابوسفيان را فراگرفته بودند. پيرامون هند نيز چهارده زن گرد آمده بودند. غيرت جاهلى اينك دمادم مى جوشيد.
دودِ بُخورى كه براى «هُبَل»، خداى جنگ، به پاكرده بودند، به هوا برخاسته بود. اين نذر و نياز از آن رو بود كه هبل، انتقام آنان را از محمّد بستاند.
زير نور كم سوى چراغى، «عبّاس» در حال نگارش نامه اى به برادرزاده اش بود تا او را از هجوم زودرس قريش آگاه سازد. در ميانه ى شب، پيكى بادپيما، با شتاب تمام، از مكّه بيرون آمد و ريگستانِ صحرا را پشت سر نهاد.
پيامبر، اكنون در حدود هفت كيلومترى جنوب يثرب، يعنى در «قبا» به سر مى بُرد؛ همان سرزمينى كه پس از آن هجرت سرنوشت ساز، با امن و اَمان در آن پاى نهاده بود. او به قبا آمده بود تا توطئه ها و خيانت هايى را كه صحرا در دامان خود مى پروَرْد، از نزديك نظاره كند. وى مى دانست كه قبيله هاىِ پيرامون، نمى خواهند يثرب در آرامش به سر بَرَد و خواستار همدستى با قريش هستند، چرا كه مكّه اُمّ القُرا و خانه ى خدايان بود و قريشيان همچنان در انديشه ى خونخواهى، خواب و آرام نداشتند.
در افق دوردست، جز ريگ هاى صحرا چيزى به چشم نمى خورد. سكوت بر همه چيز سايه افكنده، حالتى بيم آور به اشيا بخشيده بود. «ابىّ بن كعب» به نقطه اى سياه كه در افق خودنمايى مى كرد، خيره مى نگريست. ناگاه بانگ برآورد:
- مى پندارم سوارى تيزتَك به سوى ما مى شتابد.
- آرى، پيداست كه از مكّه مى آيد.
سوار، لگام اسبش را به سختى كشيد و ايستاد. اسب، شن هاى گرم را به هوا پاشيد و سوار نفس نفس زنان از اسب پايين جَست، در حالى كه نامه اى را در دست داشت؛ نامه اى كه پيام قلبى تپنده با عشق پيامبر را در سينه داشت.
هيچ كس از مضمون آن نامه كه «ابن كعب» براى پيامبر خواند، آگاه نشد. امّا اندوه و خشمى كه بر چهره ى پيامبر نشست، حكايتگر آن بود كه رويدادى تكان دهنده در پيش است؛ رويدادى كه صحرا و تاريخ را زير گام هاى خود به لرزه خواهد انداخت.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page