پیش از این داستان اسلام معاذ فرزند عمرو بن جموح و پدرش را نقل کردیم همین معاذ بن عمرو بن جموح گوید:من در آن روز شنیده بودم ابو جهل در میان لشکریان قریش است و در کمین او بودم تا ناگهان او را مشاهده کردم که در میان جمعى به این طرف و آن طرف مىزند و مردم را براى جنگ تحریک مىکند.
و شنیدم که مردم مىگفتند:کسى را به ابو جهل دسترسى نیست اما من تصمیم به قتل او گرفته بودم و منتظر فرصتى بودم تا بالاخره این فرصت به دستم آمد و خود را به او رسانده شمشیر محکمى به ساق پایش زدم که از وسط دو نیم شد و همانند هسته خرمایى که در وقت کوبیدن از زیر چوب مىپرد آن قسمت که قطع شده بود به یک سو پرید.
عکرمه فرزند ابو جهل که از دور این جریان را دید به من حمله ور شد و شمشیرى بر بازوى من زد که به پوست آویزان گردید اما من اهمیتى نداده با دست دیگر به جنگ ادامه دادم تا وقتى که دیدم این دست آویزان جز مزاحمت نتیجه دیگرى براى من ندارد به کنارى آمده و انگشتان آن را زیر پایم گذارده و بدنم را با شدت به عقب کشیدم و در نتیجه آن دست قطع شد و آن را به کنارى انداخته به دنبال جنگ و کار خود رفتم.
دنباله داستان را اهل تاریخ چنین نوشتهاند:که ابو جهل در آن حال پیاده شد و دیگر نتوانست به جنگ ادامه دهد و همراهان او نیز فرار کرده او را تنها گذاردند و یکى از مسلمانان به نام معوذ بن عفراء که از کنار او عبور مىکرد شمشیر دیگرى به اوزد که او را به زمین افکند و هنوز نیمه جانى در تن داشت که او را رها کرده رفت.
وقتى سر و صداى جنگ خوابید رسول خدا(ص)دستور داد ابو جهل را در میان کشتگان بیابند،عبد الله بن مسعود که از او دل پرى داشت و آزار زیادى از او دیده بود به دنبال این کار رفت و او را میان کشتگان پیدا کرد و دید رمقى در بدن دارد.
عبد الله پاى خود را زیر گلویش گذارد و فشارى داد و بدو گفت:اى دشمن خدا دیدى خداوند چگونه تو را خوار و زبون کرد!
ابو جهل گفت:چگونه خوارم ساخت؟کشته شدن براى مردى مانند من که به دست قوم خود کشته مىشود خوارى و ننگ نیست.
سپس پرسید:راستى بگو بالاخره پیروزى در این جنگ نصیب کدام یک از طرفین شد.
عبد الله گفت:نصیب خدا و رسول او گردید،و به دنبال آن سر از تنش جدا کرده به نزد رسول خدا آورد و حضرت حمد و سپاس خداى را به جاى آورد.
سرنوشت ابو جهل
- بازدید: 1683