سراقه در تعقیب رسول خدا

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

سراقة بن مالک یکى از افراد سرشناس مکه و سوارکاران عرب در زمان خود بودـگوید:من با افراد قبیله خود دور هم نشسته بودیم که مردى از همان قبیله از راه رسید و در برابر ما ایستاده گفت:به خدا سوگند من سه نفر را دیدم که به سوى یثرب مى‏رفتند گمان من این است که محمد و همراهانش بودند!
من دانستم راست مى‏گوید اما براى اینکه آنها که این حرف را شنیدند به طمع جایزه بزرگ قریش به سوى یثرب به راه نیفتند بدو گفتم:نه آنها محمد و همراهانش نبوده‏اند بلکه آنان افراد فلان قبیله‏ اند که در تعقیب گمشده خود مى‏گشته‏ اند!
آن مرد که این حرف را از من شنید،باور کرد و گفت:شاید چنین باشد که مى‏گویى و به دنبال کار خود رفت و دیگران هم سرگرم گفتگوى خود شدند،اما من پس از اندکى تأمل برخاسته به خانه آمدم و اسب خود را زین کرده و شمشیر و نیزه‏ ام را برداشته بسرعت راه مدینه را در پیش گرفتم و سرانجام خود را به رسول خدا(ص)و همراهانش رساندم اما همین که خواستم به آنها نزدیک شوم دستهاى اسب به زمین فرو رفت و من از بالاى سر اسب به سختى به زمین افتادم و این جریان دو یا سه بار تکرار شد و دانستم که نیروى دیگرى نگهبان و محافظ آن حضرت است و مرا بدو دسترسى نیست از این رو توبه کرده بازگشتم.
و در حدیثى که احمد و بخارى و مسلم و دیگران نقل کرده‏اند همین که سراقه بدانها نزدیک شد،ابو بکر ترسید و با وحشت به رسول خدا(ص)عرض کرد:یا رسول الله دشمن به ما رسید!حضرت فرمود:نترس خدا با ماست!و براى دومین بار از ترس گریست و گفت:تعقیب کنندگان به ما رسیدند !حضرت او را دلدارى داده و درباره سراقه نفرین کرد و همان سبب شد که اسب سراقه به زمین خورده و سراقه بیفتد...تا به آخر.