اجتماع در دار الندوه

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

پیش از این در احوالات اجداد پیغمبر گفته شد:قصى بن کلاب جد اعلاى رسول خدا(ص)پس از اینکه بر تمام قبایل قریش سیادت و آقایى یافت از جمله کارهایى که در مکه انجام داد این بود که خانه‏اى را براى مشورت در اداره کارها و حل مشکلات و پیش آمدها اختصاص داد و پس از وى نیز بزرگان مکه براى مشورت در کارهاى مهم خویش در آنجا اجتماع مى‏کردند و آن خانه را«دار الندوه»نامیدند.
این جریان هم که پیش آمد،قریش بزرگان خود را خبر کرده تا براى تصمیم قطعى درباره محمد (ص)به شور و گفتگو بپردازند،و قانونشان هم این بود که افراد پایینتر از چهل سال حق ورود به«دار الندوه»را نداشتند.محدث بزرگوار مرحوم طبرسى(ره)دنباله ماجرا را این گونه نقل کرده و مى‏نویسد:
براى مشورت در این کار چهل نفر از بزرگان در دار الندوه جمع شدند و چون خواستند وارد شور و مذاکره شوند دربان دارالندوه پیرمردى را دید که با قیافه‏اى جالب و ظاهر الصلاح دم در آمده و اجازه ورود به مجلس را مى‏خواهد و چون از او پرسید:تو کیستى؟جواب داد:من پیرمردى از اهل نجد هستم که وقتى از اجتماع شما با خبر شدم براى هم فکرى و مشورت با شما خود را به اینجا رساندم شاید بتوانم کمک فکرى در این باره به شما بنمایم،دربان موضوع را به اطلاع اهل مجلس رسانده و اجازه ورود پیر نجدى به مجلس صادر گردید.
و این پیرمرد کسى جز شیطان و ابلیس نبود که طبق روایت به این صورت درآمده و خود را به مجلس رسانده بود.
(و اگر شیطان واقعى هم نبوده شخصى بوده که پیشنهادات شیطانى او در روایت وى را به عنوان شیطان آن محفل معرفى نموده است)!در این وقت ابو جهل به سخن آمده گفت:ما اهل حرم خداییم که در هر سال دو بار اعراب به شهر ما مى‏آیند و ما را گرامى مى‏دارند و کسى را در ما طمعى نیست و پیوسته چنان بودیم تا اینکه محمد بن عبد الله در میان ما نشو و نما کرد و ما او را به خاطر صلاح و راستى و درستى«امین»خواندیم و چون به مقام و مرتبه‏اى رسید مدعى نبوت شد و گفت:از آسمانها براى من خبر مى‏آورند و به دنبال آن خردمندان ما را سفیه و بى خرد خواند و خدایان ما را دشنام داد و جوانانمان را تباه ساخت و جماعت ما را پراکنده نمود و چنین پندارد که هر که از ما مرده در دوزخ است و بر ما چیزى از این دشوارتر نیست و من درباره او فکرى به نظرم رسیده!
گفتند:چه فکرى؟
گفت:نظر من آن است که مردى را بگماریم تا او را به قتل برساند!در آن وقت بنى هاشم اگر خونبهاى او را خواستند به جاى یک خونبها ده خونبها مى‏پردازیم!
پیرمرد نجدى گفت:این رأى درستى نیست!
گفتند:چرا؟
گفت:به خاطر آنکه بنى هاشم قاتل او را هر که باشد خواهند کشت و هیچ گاه حاضر نمى‏شوند قاتل محمد زنده روى زمین راه برود و در این صورت کدام یک از شما حاضر است اقدام به چنین کارى بکند و جان خود را در این راه بدهد!وانگهى اگر کسى هم حاضر به این کار بشود این کار منجر به جنگ و خونریزى میان قبایل مکه شده و در نتیجه فانى و نابود خواهید شد.
دیگرى گفت:من فکر دیگرى کرده‏ام و آن این است که او را در خانه‏اى زندانى کنیم و همچنان غذاى او را بدهیم باشد تا در همانخانه مرگش فرا رسد چنانکه زهیر و نابغه و امرى‏ء القیس (شاعران معروف عرب)مردند.
پیرمرد نجدى گفت:این رأى بدتر از آن اولى است!گفتند:چرا؟
گفت:به خاطر آنکه بنى هاشم هیچ گاه این کار را تحمل نخواهند کرد و اگر خودشان بتنهایى هم از عهده شما برنیایند در موسمهاى زیارتى که قبایل دیگر به مکه مى‏آیند از آنها استمداد کرده او را از زندان بیرون مى‏آورند!
سومى گفت:او را از شهر خود بیرون مى‏کنیم و با خیالى آسوده به پرستش خدایان خود مشغول مى‏شویم.
شیطان محفل مزبور گفت:این رأى از آن هر دو بدتر است!
پرسیدند:چرا؟
گفت:براى آنکه شما مردى را با این زیبایى صورت و بیان گرم و فصاحت لهجه به دست خود به شهرها و میان قبایل مى‏فرستید و در نتیجه،وى آنها را با بیان خود جادو کرده پیرو خود مى‏سازد و چندى نمى‏گذرد که لشکرى بى شمار را بر سر شما فرو خواهد ریخت!
در این وقت حاضرین مجلس سکوت کرده دیگر کسى سخنى نگفت و همگى در فکر فرو رفته متحیر ماندند و رو بدو کرده گفتند:پس چه باید کرد؟
شیطان مجلس گفت:یک راه بیشتر نیست و جز آن نیز کار دیگرى نمى‏توان کرد و آن این است که از هر تیره و قبیله‏اى از قبایل و تیره‏هاى عرب حتى از بنى هاشم یک مرد را انتخاب کنید و هر کدام شمشیرى به دست گیرند و یک مرتبه بر او بتازند و همگى بر او شمشیر بزنند و در قتل او شرکت جویند و بدین ترتیب خون او در میان قبایل عرب پراکنده خواهد شد و بنى هاشم نیز که خود در قتل او شرکت داشته‏اند نمى‏توانند مطالبه خونش را بکنند و بناچار به گرفتن خونبها راضى مى‏شوند و در آن صورت به جاى یک خونبها سه خون‏بها مى‏دهید!
گفتند:آرى ده خون بها خواهیم داد!این سخن را گفته و همگى رأى پیرمرد را تصویب نموده گفتند :بهترین رأى همین است.و بدین منظور از بنى هاشم نیز ابو لهب را با خود همراه ساخته و از قبایل دیگر نیز از هر کدام شخصى را براى این کار برگزیدند.