داستان معراج رسول خدا(ص)در یک شب از مکه معظمه به مسجد الاقصى و از آنجا به آسمانها و بازگشت به مکه در قرآن کریم در دو سوره به نحو اجمال ذکر شده،یکى در سوره«اسراء»و دیگرى در سوره مبارکه«نجم»،و تأویلاتى که از برخى چون حسن بصرى،عایشه و معاویه نقل شده مخالف ظاهر آیات کریمه قرآنى و صریح روایات متواترهاى است که در کتب تفسیر و حدیث و تاریخ شیعه و اهل سنت نقل شده است و هیچ گونه اعتبارى براى ما ندارد (23) ،و ایرادهاى عقلى دیگرى را هم که برخى کردهاند در پایان داستان پاسخ خواهیم داد،ان شاء الله.اما در کیفیت معراج و اینکه چند بار بوده و آن نقطهاى که رسول خدا(ص)از آنجا به سوى مسجد الاقصى حرکت کرد و بدانجا بازگشت آیا خانه ام هانى بوده یا مسجد الحرام و سایر جزئیات آن اختلافى در روایات دیده مىشود که ما به خواست خداوند در ضمن نقل داستان به پارهاى از آن اختلافات اشاره خواهیم کرد و آنچه مشهور است آنکه این سیر شبانه با این خصوصیات در سالهاى آخر توقف آن حضرت در شهر مکه اتفاق افتاد،اما آیا قبل از فوت ابیطالب بوده و یا بعد از آن و یا در چه شبى از شبهاى سال بوده،باز هم نقل متواترى نیست و در چند حدیث آن شب را شب هفدهم ربیع الاول و یا شب بیست و هفتم رجب ذکر کرده و در نقلى هم شب هفدهم رمضان و شب بیست و یکم آن ماه نوشتهاند.
و معروف آن است که رسول خدا(ص)در آن شب در خانه ام هانى دختر ابیطالب بود و از آنجا به معراج رفت و مجموع مدتى که آن حضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصى و آسمانها رفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید به طورى که صبح آن شب را در همان خانه بود و در تفسیر عیاشى است که امام صادق(ع)فرمود:رسول خدا(ص)نماز عشاء و نماز صبح را در مکه خواند،یعنى اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد و در روایات به اختلاف عبارت از رسول خدا(ص)و ائمهمعصومین روایت شده که فرمودند:
جبرئیل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مرکبى را که نامش«براق» (24) بود براى او آورد و رسول خدا(ص)بر آن سوار شده و به سوى بیت المقدس حرکت کرد و در راه در چند نقطه ایستاد و نماز گزارد،یکى در مدینه و هجرتگاهى که سالهاى بعد رسولخدا(ص)بدانجا هجرت فرمود،یکى هم مسجد کوفه،دیگر در طور سینا و بیت اللحمـزادگاه حضرت عیسى(ع)ـو سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گزارده و از آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق روایاتى که صدوق(ره)و دیگران نقل کردهاند از جمله جاهایى را که آن حضرت در هنگام سیر بر بالاى زمین مشاهده فرمود سرزمین قم بود که به صورت بقعهاى مىدرخشید و جون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخ داد:اینجا سرزمین قم است که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد مىآیند و انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.
و نیز در روایات آمده که در آن شب دنیا به صورت زنى زیبا و آرایش کرده خود را بر آن حضرت عرضه کرد ولى رسول خدا(ص)بدو توجهى نکرده از وى در گذشت.
سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم ابو البشر را دید،آن گاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان بر آن حضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند،و بر طبق روایتى که على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق(ع)روایت کرده رسول خدا(ص)فرمود :فرشتهاى را در آنجا دیدم که بزرگتر از او ندیده بودم و(بر خلاف دیگران)چهرهاى درهم و خشمناک داشت و مانند دیگران تبریک گفت و خنده بر لب نداشت و چون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت:این مالک،خازن دوزخ است و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا و گنهکاران افزوده مىشود بر او سلام کردم و پس از اینکه جواب سلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را به من نشان دهد و چون سرپوش را برداشت لهیبى از آن برخاست که فضا را فرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت،پس از وى خواستم آن را به حال خود برگرداند. (25)
و بر طبق همین روایت در آن جا ملک الموت را نیز مشاهده کرد که لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگویى که با آن حضرت داشت عرض کرد:همگى دنیا در دست من همچون درهم(و سکهاى)است که در دست مردى باشد و آن را پشت و رو کند،و هیچ خانهاى نیست جز آنکه من در هر روز پنج بار بدان سرکشى مىکنم و چون بر مردهاى گریه مىکنند بدانها مىگویم:گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پس از آن نیز بارها مىآیم تا آنکه یکى از شما باقى نماند،در اینجا بود که رسول خدا(ص)فرمود:براستى که مرگ بالاترین مصیبت و سختترین حادثه است و جبرئیل در پاسخ گفت:حوادث پس از مرگ سختتر از آن است.
و سپس فرمود:
و از آنجا به گروهى گذشتم که پیش روى آنها ظرفهایى از گوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را مىخوردند و پاک را مىگذاردند،از جبرئیل پرسیدم:اینها کیاناند؟گفت:افرادى از امت تو هستند که مال حرام مىخورند و مال حلال را وامىگذارند،و مردمى را دیدم که لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان را چیده و در دهانشان مىگذاردند،پرسیدم :اینها کیاناند؟گفت:اینها کسانى هستند که از مردمان عیبجویى مىکنند،مردمان دیگرى را دیدم که سرشان را به سنگ مىکوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخ داد:اینان کسانى هستند که نماز شامگاه و عشاء را نمىخواندند و مىخفتند.مردمى را دیدم که آتش در دهانشان مىریختند و از نشیمنگاهشان بیرون مىآمد و چون وضع آنها پرسیدم،گفت:اینان کسانى هستندکه اموال یتیمان را به ستم مىخورند،گروهى را دیدم که شکمهاى بزرگى داشتند و نمىتوانستند از جا برخیزند گفتم:اى جبرئیل اینها کیاناند؟گفت:کسانى هستند که ربا مىخورند،زنانى را دیدم که بر پستان آویزانند،پرسیدم:اینها چه زنانى هستند؟
گفت:زنان زناکارى هستند که فرزندان دیگران را به شوهران خود منسوب مىدارند و سپس به فرشتگانى برخوردم که تمام اجزاى بدنشان تسبیح خدا مىکرد. (26)
و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیه به یکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم:اینان کیاناند؟گفت:هر دو پسر خاله یکدیگر یحیى و عیسى(ع)هستند،بر آنها سلام کردم و پاسخ داده تهنیت ورود به من گفتند و فرشتگان زیادى راکه به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم.
و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتیم و در آنجا مرد زیبایى را دیدم که زیبایى او نسبت به دیگران همچون ماه شب چهارده نسبت به ستارگان بود و چون نامش را پرسیدم جبرئیل گفت :این برادرت یوسف است،بر او سلام کردم و پاسخ داده و تهنیت و تبریک گفت و فرشتگان بسیارى را نیز در آنجا دیدم.
از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتیم و مردى را دیدم و چون از جبرئیل پرسیدم گفت:او ادریس است که خدا وى را به اینجا آورده،بر او سلام کردم پاسخ داد و براى من آمرزش خواست و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى پیشین مشاهده کردم و همگى براى من و امت من مژده خیر دادند.
سپس به آسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردى را به سن کهولت دیدم که دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدم کیست؟جبرئیل گفت:هارون بن عمران است،بر او سلام کرده و پاسخ داد و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى دیگر مشاهده کردم.
آن گاه به آسمان ششم بالا رفتیم و در آنجا مردى گندمگون و بلند قامت را دیدم که مىگفت :بنى اسرائیل پندارند من گرامىترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از من نزد خدا گرامىتر است و چون از جبرئیل پرسیدم:کیست؟گفت:برادرت موسى بن عمران است،بر او سلام کردم جواب داد و همانند آسمانهاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوع دیدم.
سپس به آسمان هفتم رفتیم و در آنجا به فرشتهاى برخورد نکردم جز آنکه گفت:اى محمد حجامت کن و به امت خود نیز سفارش حجامت را بکن و در آنجا مردى را که موى سر و صورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بود دیدم و جبرئیل گفت،او پدرت ابراهیم است،بر او سلام کرده جواب داد و تهنیت و تبریک گفت،و مانند فرشتگانى را که در آسمانهاى پیشین دیده بودم در آنجا دیدم،و سپس دریاهایى از نور که از درخشندگى چشم را خیره مىکرد و دریاهایى از ظلمت و تاریکى و دریاهایى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناک شدم جبرئیل گفت:این قسمتى ازمخلوقات خداست.
و در حدیثى است که فرمود:چون به حجابهاى نور رسیدم جبرئیل از حرکت ایستاد و به من گفت :برو!
در حدیث دیگرى فرمود:از آنجا به«سدرة المنتهى»رسیدم و در آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت:برو!گفتم:اى جبرئیل در چنین جایى مرا تنها مىگذارى و از من مفارقت مىکنى؟گفت :اى محمد اینجا آخرین نقطهاى است که صعود به آن را خداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم مىسوزد، (27) آن گاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آن گاه که در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت به نور وارد مىکرد تا جایى که خداى تعالى مىخواست مرا متوقف کند و نگهدارد آن گاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.
و در اینکه آن سخنانى که خدا به آن حضرت وحى کرده چه بوده است در روایات به طور مختلف نقل شده و قرآن کریم به طور اجمال و سربسته مىگوید:
«فأوحى الى عبده ما أوحى»
[پس وحى کرد به بندهاش آنچه را وحى کرد]
و از این رو برخى گفتهاند:مصلحت نیست در این باره بحث شود زیرا اگر مصلحت بود خداى تعالى خود مىفرمود،و بعضى هم گفتهاند:اگر روایت و دلیل معتبرى از معصوم وارد شد و آن را نقل کرد،مانعى در اظهار و نقل آن نیست.
و در تفسیر على بن ابراهیم آمده که آن وحى مربوط به مسئله جانشینى و خلافت على بن ابیطالب (ع)و ذکر برخى از فضایل آن حضرت بوده،و در حدیث دیگر است که آن وحى سه چیز بود:1.وجوب نماز 2.خواتیم سوره بقره 3.آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غیر از شرک.در حدیث کتاب بصائر است که خداوند نامهاى بهشتیان و دوزخیان را به او وحى فرمود.
و به هر صورت رسول خدا(ص)فرمود:پس از اتمام مناجات با خداى تعالى بازگشتیم و از همان دریاهاى نور و ظلمت گذشته در«سدرة المنتهى»به جبرئیل رسیدم و به همراه او بازگشتیم.
- پینوشتها -
23.و جالب اینجاست که برخى از نویسندگان معاصر معراج رسول خدا(ص)را به وحدت وجودى که در کلام پارهاى از عرفا و متصوفه دیده مىشود تطبیق و تأویل کرده که از عدم اعتقاد به معجزه و امثال اینها سرچشمه مىگیرد.
24.در توصیف«براق»در چند حدیث آمده که فرمود:از الاغ بزرگتر و از قاطر کوچکتر بود،داراى دو بال بود و هر گام که بر مىداشت تا جایى را که چشم مىدید مىپیمود،ابن هشام در سیره گفته:براق همان مرکبى بود که پیغمبران پیش از آن حضرت نیز بر آن سوار شده بودند.و در حدیثى است که فرمود:صورتى چون صورت آدمى و یالى مانند یال اسب داشت،و پاهایش مانند پاى شتر بود.و برخى از نویسندگان روز هم در صدد توجیه و تأویل بر آمده و«براق»را از ماده برق گرفته و گفتهاند:سرعت این مرکب همانند سرعت برق و نور بوده است.
25.و در حدیثى که صدوق(ره)از امام باقر(ع)نقل کرده رسول خدا(ص)را از آن پس تا روزى که از دنیا رفت کسى خندان ندید.
26.صدوق(ره)در کتاب عیون به سند خود از امیر المؤمنین(ع)روایت کرده که فرمود:من و فاطمه نزد پیغمبر(ص)رفتیم و او را دیدم که به سختى مىگریست و چون سبب پرسیدم فرمود شبى که به آسمانها رفتم زنانى از امت خود را در عذاب سختى دیدم و گریهام براى سختى عذاب آنهاست .زنى را به موى سرش آویزان دیدم که مغز سرش جوش آمده بود،زنى را به زبان آویزان دیدم که از حمیم(آب جوشان)جهنم در حلق او مىریختند،زنى را به پستانهایش آویزان دیدم،زنى را دیدم که گوشت تنش را مىخورد و آتش از زیر او فروزان بود،زنى را دیدم که پاهایش را به دستهایش بسته بودند و مارها و عقربها بر سرش ریخته بودند،زنى را کور و کر و گنگ در تابوتى از آتش مشاهده کردم که مخ سرش از بینى او خارج مىشد و بدنش را خوره و پیسى فرا گرفته بود،زنى را به پاهایش آویزان در تنورى از آتش دیدم،زنى را دیدم که گوشت تنش را از پایین تا بالا به مقراض آتشین مىبریدند،زنى را دیدم که صورت و دستهایش سوخته بود و امعاء خود را مىخورد،زنى را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع عذاب گرفتار بود و زنى را به صورت سگ دیدم که آتش از پایین در شکمش مىریختند و از دهانش بیرون مىآمد و فرشتگان با گرزهاى آهنین به سر و بدنشان مىکوفتند.
فاطمه که این سخن را از پدر شنید پرسید:پدرجان آنها چه عمل و رفتارى داشتند که خداوند چنین عذابى برایشان مقرر داشته بود؟فرمود:دخترم!اما آن زنى که به موى سر آویزان شده بود زنى بود که موى سر خود را از مردان نامحرم نمىپوشانید،اما آنکه به زبان آویزان بود زنى بود که با زبان شوهر خود را مىآزرد،آنکه به پستان آویزان بود زنى بود که از شوهر خود در بستر اطاعت نمىکرد،زنى که به پاها آویزان بود زنى بود که بى اجازه شوهر از خانه بیرون مىرفت،اما آنکه گوشت بدنش را مىخورد آن زنى بود که بدن خود را براى مردم آرایش مىکرد،اما زنى که دستهایش را به پاها بسته بودند و مار و عقربها بر او مسلط گشته زنى بود که به طهارت بدن و لباس خود اهمیت نداده و براى جنابت و حیض غسل نمىکرد و نظافت نداشت و نسبت به نماز خود بىاهمیت بود،اما آنکه کور و کر و گنگ بود آن زنى بود که از زنا فرزنددار شده و آن را به گردن شوهرش مىانداخت،آنکه گوشت تنش را به مقراض مىبریدند آن زنى بود که خود را در معرض مردان قرار مىداد،آنکه صورت و بدنش سوخته و از امعاء خود مىخورد زنى بود که وسایل زنا براى دیگران فراهم مىکرد.آنکه سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود زن سخن چین دروغگو بود و آنکه صورتش صورت سگ بود و آتش در دلش مىریختند زنان خواننده و نوازنده بودند...و سپس به دنبال آن فرمود:
واى به حال زنى که شوهر خود را به خشم آورد و خوشا به حال زنى که شوهر از او راضى باشد .
27.سعدى در این باره گوید:
چنان گرم در تیه قربت براند
که در سدرة جبریل از او باز ماند
بدو گفت:سالار بیت الحرام
که اى حامل وحى برتر خرام
چو در دوستى مخلصم یافتى
عنانم ز صحبت چرا تافتى
بگفتا فراتر مجالم نماند
بماندم که نیروى بالم نماند
اگر یک سر موى برتر پرم
فروغ تجلى بسوزد پرم
معراج
- بازدید: 687