مشرکین قریش که براى جلوگیرى از گسترش دین اسلام و تعالیم رسول خدا(ص)به تنگ آمده بودند و به هر وسیلهاى متشبث شده و چنگ مىزدند نتیجه اى عایدشان نمىشد،این بار نقشه تازه و خطرناکى کشیدند و پس از انجمنها و مشورتهایى که کردند تصمیم به عقد قراردادى همه جانبه براى قطع رابطه و محاصره بنى هاشم و نوشتن تعهدنامه اى در این باره گرفتند و این تصمیم را عملى کرده و به تعبیر روایات«صحیفه ملعونه»و قرارداد ظالمانهاى را تنظیم کرده و چهل نفر از بزرگان قریش و بر طبق نقلى هشتاد نفر از آنها پاى آن را امضا کردند.
مندرجات و مفاد آن تعهد نامه که شاید مرکب از چند ماده بوده در جملات زیر خلاصه مىشد :
امضا کنندگان زیر متعهد مىشوند که از این پس هر گونه معامله و داد و ستدى را با بنى هاشم و فرزندان مطلب قطع کنند.
به آنها زن ندهند و از آنها زن نگیرند.
چیزى به آنها نفروشند و چیزى از ایشان نخرند.
هیچ گونه پیمانى با آنها نبندند و در هیچ پیش آمدى از ایشان دفاع نکنند.و در هیچ کارى با ایشان مجلس و انجمنى نداشته باشند.
تا هنگامى که بنى هاشم محمد را براى کشتن به قریش نسپارند و یا به طور پنهانى یا آشکار محمد را نکشند پایبند عمل به این قرارداد باشند.
این تعهد نامه ننگین و ضد انسانى به امضا رسید و براى آنکه کسى نتواند تخلف کند و همگى مقید به اجراى آن باشند آن را در خانه کعبه آویختند و از آن پس آن رابه مرحله اجرا درآوردند .
نویسنده آن مردى بود به نام منصور بن عکرمه و برخى هم نضر بن حارث را به جاى او ذکر کرده اند که پیغمبر(ص)درباره اش نفرین کرد و در اثر نفرین آن حضرت انگشتانش از کار افتاد و فلج گردید.
ابو طالب که از ماجرا مطلع شد بنى هاشم را گرد آورد و از آنها خواست تا در برابر مشرکان از رسول خدا(ص)دفاع کنند و وظیفه خطیر خود را از نظر عشیره و فامیل در آن موقعیت حساس انجام دهند و افراد قبیله نیز همگى سخن ابو طالب را پذیرفتند،تنها ابو لهب بود که مانند گذشته سخن ابو طالب را نپذیرفت و در سلک مشرکین قریش رفته و به دشمنى خویش با رسول خدا (ص)و بنى هاشم ادامه داد.
ابو طالب که دید بنى هاشم با این ترتیب نمىتوانند در خود شهر مکه زندگى را به سر برند آنها را به درهاى در قسمت شمالى شهر که متعلق به او بودـو به شعب ابى طالب موسوم بودـبرده،و جوانان بنى هاشم و بخصوص فرزندانش على،طالب و عقیل را مأمور کرد که شدیدا از پیغمبر اسلام نگهبانى و حراست کنند و به همین منظور گاهى در یک شب چند بار بالاى سر رسول خدا (ص)مى آمد و او را از بستر بلند کرده و دیگرى را جاى او مىخوابانید و آن حضرت را به جاى امنترى منتقل مىکرد و پیوسته مراقب بود تا مبادا گزندى به آن حضرت برسد و براستى قلم عاجز است که فداکارى ابو طالب را در آن مدت که حدود سه سال طول کشید بیان کند و رنجى را که آن بزرگوار در دفاع از وجود مقدس رسول خدا(ص)متحمل شد روى صفحات کتاب منعکس سازد.
مشرکین قریش گذشته از اینکه خودشان داد و ستد و معاملهاى با بنى هاشم نمىکردند از دیگران نیز که مىخواستند چیزى به آنها بفروشند و یا آذوقه اى براى ایشان ببرند جلوگیرى مىکردند و حتى دیده بانانى را گماشته بودند که مبادا کسى براى آنها خوراکى و آذوقه ببرد و در موسم حج و فصلهاى دیگرى هم که معمولا افراد براى خرید و فروش آذوقه از خارج به مکه مىآمدند آنها را نیز به هر ترتیبى بود تا جایى که مىتوانستند از داد و ستد با ایشان ممانعت مىکردند،مثل اینکه متعهد مىشدند اجناس آنها را به چند برابر قیمتى که بنى هاشم خریدارى مىکنند از ایشان خریدارى کنند و یا آنها را به غارت اموال تهدید مىکردند و امثال اینها.
براى مقابله با این محاصره اقتصادى،خدیجه آن همه ثروتى را که داشت همه را در همان سالها خرج کرد و خود ابو طالب نیز تمام دارایى خود را داد،و خدا مىداند که بر بنى هاشم در آن چند سال چه گذشت و زندگى را چگونه به سر بردند.
البته در میان قریش مردمانى هم بودند که از اول زیر بار آن تعهد ستمگرانه نرفتند مانند مطعم بن عدىـکه گویند حاضر به امضاء آن نشدـو یا افرادى هم بودند که به واسطه پیوند خویشاوندى با بنى هاشم یا خدیجه،مخفیانه گاهگاهى خواروبار و یا آرد و غذایى آن هم در دل شب و دور از چشم دیدهبانان قریش به شعب مىرساندند،اما وضع به طور عموم بسیار رقتبار و دشوار مىگذشت،چه شبهاى بسیارى شد که همگى گرسنه خوابیدند،و چه اوقات زیادى که در اثر نداشتن لباس و پوشش برخى از خیمه و چادر بیرون نمى آمدند.
در پارهاى از تواریخ آمده که گاه مىشد صداى«الجوع»و فریاد گرسنگى بچهها و کودکان که از میان شعب بلند مىشد به گوش قریش و مردم مکه مىرسید.
از کسانى که در آن مدت به طور مخفیانه آذوقه براى بنى هاشم مىآورد حکیم بن حزام برادرزاده خدیجه بود،که روزى ابو جهل او را مشاهده کرد و دید غلامش را برداشته و مقدارى گندم براى عمهاش خدیجه مىبرد،ابو جهل بدو آویخت و گفت:آیا براى بنى هاشم آذوقه مىبرى؟به خدا دست از تو برنمىدارم تا در مکه رسوایت کنم.
ابو البخترى(برادر ابو جهل)سر رسید و به ابو جهل گفت:چه شده؟گفت:این مرد براى بنى هاشم آذوقه برده است!ابو البخترى گفت:این آذوقهاى است که از عمهاش خدیجه پیش او امانت بوده و اکنون براى صاحب آن مىبرد،آیا ممانعت مىکنى که کسى مال خدیجه را برایش ببرد؟او را رها کن،ابو جهل دست برنداشت و همچنان ممانعت مىکرد.
سرانجام کار به زد و خورد کشید و ابو البخترى استخوان فک شترى را که در آنجاافتاد بود برداشت،چنان بر سر ابو جهل کوفت که سرش شکست و بشدت او را مجروح ساخت و آنچه در این میان براى ابو جهل دشوار و ناگوار بود این بود که مىترسید این خبر به گوش بنى هاشم برسد و موجب دلگرمى و شماتت آنها از وى گردد و از اینرو ماجرا را به همانجا پایان داد و سر و صدا را کوتاه کرد ولى با این حال حمزة بن عبد المطلب آن منظره را از دور مشاهده کرد و خبر آن را به اطلاع رسول خدا(ص)و دیگران رسانید.
از جمله ابو العاص بن ربیع،داماد آن حضرت و شوهر زینب دختر رسول خدا(ص)بود که هرگاه مىتوانست قدرى آذوقه تهیه مىکرد و آن را بر شترى بار کرده شب هنگام به کنار دره و شعب ابى طالب مىآورد سپس مهارش را به گردنش انداخته او را به میان دره رها مىکرد و فریادى مىزد که بنى هاشم از ورود شتر به دره با خبر گردند،و رسول خدا(ص)بعدها که سخن از ابو العاص به میان مىآمد این مهر و محبت او را یادآورى مىکرد و مىفرمود:حق دامادى را نسبت به ما در آن وقت انجام داد.
در این چند سال فقط در دو فصل بود که بنى هاشم و بخصوص رسول خدا(ص)نسبتا آزادى پیدا مىکردند تا از شعب ابى طالب بیرون آمده و با مردم تماس بگیرند و اوقات دیگر را بیشتر در همان دره به سر مىبردند.
این دو فصل یکى ماه ذى حجه و دیگرى ماه رجب بود که در ماه ذى حجه قبایل اطراف و مردم جزیرة العرب براى انجام مراسم حج به مکه مىآمدند و در ماه رجب نیز براى عمره به مکه رو مىآوردند،رسول خدا(ص)نیز براى تبلیغ دین مقدس اسلام و انجام مأموریت الهى خویش در این دو موسم حداکثر استفاده را مىکرد و چه در منى و عرفات،و چه در شهر مکه و کوچه و بازار نزد بزرگان قبایل و مردمى که از اطراف به مکه آمده بودند مىرفت و دین خود را بر آنها عرضه مىکرد و آنها را به اسلام دعوت مىنمود،ولى بیشتر اوقات به دنبال رسول خدا(ص)پیرمردى را که گونهاى سرخ فام داشت مشاهده مىکردند که به آنها مىگفت:گول سخنان اورا نخورید که او برادرزاده من است و مردى دروغگو و ساحر است.این پیرمرد دور از سعادت کسى جز همان ابو لهب عموى رسول خدا(ص)نبود.
و همین سخنان ابو لهب مانع بزرگى براى پذیرفتن سخنان رسول خدا(ص)از جانب مردم مىگردید و به هم مىگفتند:این مرد عموى اوست و به وضع او آشناتر است و او را بهتر مىشناسد چنانکه پیش از این نیز ذکر شد.
بارى سه سال یا چهار سال بنا بر اختلاف تواریخ وضع به همین منوال گذشت و هر چه طول مىکشید کار بر بنى هاشم سخت تر مىشد و بیشتر در فشار زندگى و دشواریهاى ناشى از آن قرار مىگرفتند،و در این میان فشار روحى ابو طالب و رسول خدا(ص)از همه بیشتر بود.
تعهد نامه قریش در قطع رابطه با بنى هاشم«صحیفه ملعونه»
- بازدید: 748