در شهر مکه جوانى بود به نام خباب که به عنوان بردگى در خانه زنى از قبیله خزاعه یا بنى زهره به سر مىبرد و کار او نیز آهنگرى و اصلاح شمشیرها بود،رسول خدا(ص)با این جوان الفت و انسى داشت و نزد او رفت و آمد مىکرد،خباب نیزروى صفاى باطن و پاکى طینت در همان اوایل بعثت رسول خدا(ص)به وى ایمان آورد و گویند:ششمین مردى بود که مسلمان گردید و در ایمان خود نیز محکم و پر استقامت بود و به هر اندازه که او را شکنجه کردند دست از آیین خود برنداشت.
مشرکان مکه او را مىگرفتند و مانند بسیارى دیگر زره آهنین بر تنش کرده در آفتاب داغ و روى ریگهاى مکه مىنشاندند تا بلکه از فشار حرارت هوا و آهن و ریگها به ستوه بیاید و از دین اسلام دست بردارد و چون دیدند این عمل در خباب اثرى ندارد هیزمى افروخته و چون هیزمها سوخت و به صورت آتش سرخ درآمد،بدن خباب را برهنه کرده و از پشت روى آن آتشها خواباندند،خباب گوید:در این موقع مردى از قریش نیز پیش آمد و پاى خود را روى سینه من گذارد و آن قدر نگهداشت تا گوشت بدن من آتش را خاموش کرد و تا پایان عمر جاى سوختگى آن آتشها در پشت خباب به صورت برص و پیسى نمودار بود،و چون عمر به خلافت رسید روزى خباب را دیدار کرد و از شکنجههایى که در صدر اسلام از دست مشرکان قریش دیده بود سؤال کرد،خباب گفت:به پشت من نگاه کن،و چون عمر پشت او را دید گفت:تاکنون چنین چیزى ندیده بودم.
و از شعبى نقل شده که گوید:خباب از کسانى بود که در برابر شکنجه مشرکین بردبارى مىکرد و حاضر نبود از ایمان به خداى تعالى دست بردارد،مشرکان که چنان دیدند سنگهایى را داغ کرده و پشت او را آن قدر به آن سنگها فشار دادند تا آنکه گوشتهاى پشت بدنش آب شد.
مشرکین،گذشته از آزارهاى بدنى از نظر مالى هم تا آنجا که مىتوانستند تازه مسلمانان را در مضیقه قرار داده و زیان مالى به آنها مىزدند.
درباره همین خباب،طبرسى مفسر مشهور و دیگران مىنویسند:خباب از عاص بن وائل پولى طلبکار بود،و پس از آنکه مسلمان شد به نزد وى آمده مطالبه حق خود را کرد،عاص بدو گفت:طلب تو را نمىدهم تا دست از دین محمد بردارى و بدو کافر شوى،و خباب با کمال شهامت و ایمان و مردانگى گفت:من هرگز بدو کافر نمىشومتا هنگامى که تو بمیرى و در روز قیامت مبعوث گردى،عاص گفت:باشد تا آن وقت که من محشور شدم و به مال و فرزندى رسیدم طلب تو را مىپردازم !به دنبال این گفتگو خداى تعالى این آیات را نازل فرمود:
«أ فرأیت الذى کفر بآیاتنا و قال لأوتین مالا و ولدا،اطلع الغیب أم اتخذ عند الرحمن عهدا،کلا سنکتب ما یقول و نمد له من العذاب مدا،و نرثه ما یقول و یأتینا فردا» (8)
ابن اثیر و دیگران از شعبى نقل کردهاند که چون شکنجه مشرکان به خباب زیاد شد به نزد رسول خدا(ص)آمده عرض کرد:آیا از خدا براى ما درخواست یارى و نصرت نمىکنى؟خباب گوید :در این هنگام رسول خدا(ص)که صورتش برافروخته و سرخ شده بود رو به من کرده فرمود:آنها که پیش از شما بودند به اندازهاى بردبار و شکیبا بودند که گاهى مردى را مىگرفتند و زمین را حفر کرده او را در زمین مىکردند آن گاه اره برنده روى سرش مىگذاردند و با شانههاى آهنین گوشت و استخوان و رگهاى بدنش را شانه مىکردند ولى آنها دست از دین خود برنمىداشتند...
و از داستانهاى جالبى که در این باره نقل کرده این است که مىنویسد:کار خباب این بود که شمشیر مىساخت.و رسول خدا(ص)با وى الفت و آمیزش داشت و پیش او مىآمد،خباب که برده زنى به نام ام انمار بود ماجرا را به آن زن خبر داد،آن زن که این سخن را شنید از آن پس آهن را داغ مىکرد و روى سر خباب مىگذارد و بدین ترتیب مىخواست تا خباب را از آمیزش با پیغمبر اسلام و پذیرفتن آیین وى باز دارد، خباب شکایت حال خود را به رسول خدا(ص)کرد و پیغمبر(ص)درباره او دعا کرده گفت:«اللهم انصر خبابا»[خدایا خباب را یارى کن]پس از این دعا ام انمار به دردسرى مبتلا شد که از شدت درد همچون سگان فریاد مىزد و در آخر،کارش به جایى رسید که بدو گفتند:باید براى آرام شدن این درد،آهن را داغ کرده بر سرتبگذارى و از آن پس خباب پاره آهن داغ مىکرد و بر سر او مىگذارد.
امیر المؤمنین(ع)در مرگ خباب سخنانى فرموده که از آن سخنان شدت آزار و شکنجههایى را که در اسلام کشیده بخوبى معلوم مىگردد،خباب بنا بر مشهور در سال 37 هجرى در کوفه از دنیا رفت و طبق وصیتى که کرده بود بدنش را در خارج شهر کوفه دفن کردند، (9) و در آن هنگام على(ع)در صفین بود و خباب که هنگام رفتن آن حضرت به صفین بیمار بود و به خاطر همان بیمارى نتوانسته بود در جنگ شرکت کند در غیاب آن بزرگوار از دنیا رفت و چون على(ع)مراجعت کرد و از مرگ وى مطلع شد دربارهاش فرمود:
«یرحم الله خباب بن الارت فقد اسلم راغبا،و هاجر طائعا،و قنع بالکفاف،و رضى عن الله،و عاش مجاهدا» (10)
[خدا رحمت کند خباب بن ارت را که از روى رغبت و میل اسلام آورد و مطیعانه(و سر به فرمان)هجرت کرد و به مقدار کفایت(زندگى)قناعت کرد و از خداوند(در هر حال)خوشنود و راضى بود،و مجاهد زندگى کرد.]
و در نقل ابن اثیر و دیگران است که به دنبال این جملات فرمود:و به بلاى بدنى مبتلا گردید،و خدا پاداش کسى را که کار نیک کند تباه نخواهد کرد.
این بود شمهاى از آزار و شکنجه افراد تازه مسلمان که از دست مشرکین و کفار مکه دیدند،و ما به عنوان نمونه ذکر کردیم و در تاریخ زندگى بسیارى از مسلمانان صدر اسلام مانند عبد الله بن مسعود و صهیب و دیگران نمونههاى فراوانى از این گونهآزارهاى بدنى و زیانهاى مالى که به جرم پیروى از حق از سوى مشرکین دیدند در تاریخ به چشم مىخورد،و به نوشته اهل تاریخ تدریجا کار به جایى رسید که ابو جهل و جمعى از مردمان قریش دست از کار و زندگى کشیده و جستجو مىکردند تا ببینند چه کسى به دین اسلام درآمده و چون مطلع مىشدند که شخصى تازه مسلمان شده به نزدش مىرفتند،اگر شخص محترم و قبیلهدارى بود و از ترس قوم و قبیلهاش نمىتوانستند او را به قتل رسانده یا بیازارند،زبان به ملامت وى گشوده سرزنشش مىکردند مثل آنکه مىگفتند:آیا دین پدرت را که بهتر از این دین و آیین بود رها ساختهاى !از این پس ما تو را نزد مردم به بى خردى و نادانى معرفى خواهیم کرد و قدر و شوکتت را بى ارزش خواهیم ساخت.و اگر مرد تاجر و پیشهورى بود او را تهدید به کسادى بازار و نخریدن جنس و ورشکستگى و امثال اینها مىکردند،و اگر از مردمان فقیر و مهاجران و بردگان بودند به انواع آزارها دچار مىساختند،تا آنجا که گاهى دست از دین برمىداشتند.
از سعید بن جبیر نقل شده که گوید:به ابن عباس گفتم:براستى کار زجر و شکنجه مشرکین نسبت به اصحاب رسول خدا(ص)بدان حد بود که ناچار مىشدند از دین خود دست بردارند؟پاسخ داد :آرى به خدا سوگند گاهى آنها را چنان آزار و شکنجه مىدادند و گرسنه و تشنه نگاه مىداشتند که قادر نبودند سرپا بایستند و ناچار مىشدند براى رهایى خود هر چه را مشرکین مىخواستند بر زبان جارى سازند،که اگر به آنها مىگفتند:مگر لات و عزى خداى شما نیستند؟مىگفتند :چرا.و حتى گاهى اتفاق مىافتاد که حیواناتى چون«جعل»(سرگین غلطان)و یا حشرات دیگرى را که روى زمین راه مىرفتند به آنها نشان داده مىگفتند:مگر این خداى تو نیست؟جواب مىدادند :چرا!.
- پینوشتها -
8.[«آیا دیدى آن کس را که به آیات ما کافر شد و گفت:مال و فرزند بسیارى به من خواهند داد،مگر از غیب خبر یافته یا از خداى رحمان پیمانى گرفته،هرگز چنین نخواهد بود ما آنچه را گوید ثبت خواهیم کرد و عذاب او را افزون مىکنیم،و آنچه را گوید بدو مىدهیم ولى نزد ما بتنهایى خواهد آمد]سوره مریم،آیه .77
9.گویند:خباب نخستین کسى بود که جنازهاش را در خارج شهر کوفه دفن کردند،و تا به آن روز هر یک از مسلمانان در کوفه از دنیا مىرفت در خانه خود یا در کنار کوچه بدنش را دفن مىکردند،و پس از آنکه خباب از دنیا رفت و طبق وصیتى که کرده بود بدنش را در خارج شهر دفن کردند مسلمانان دیگر نیز از او پیروى کرده و بدن مردگان را در خارج شهر دفن کردند.
10.نهج البلاغه،فیض،ص 1098.و به دنبال آن فرمود:«طوبى لمن ذکر المعاد و عمل للحساب و قنع بالکفاف،و رضى عن الله»[خوشا به حال کسى که در یاد معاد(و روز جزا)باشد و براى حساب کار کند و به اندازه کفایت قانع باشد و از خداى(خود)راضى و خوشنود باشد.]
خباب بن الارت
- بازدید: 672