داستان سلمه و یهودى

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

سلمة بن سلامه از کسانى است که در جنگ بدر بود وى گوید:ما همسایه‏اى یهودى داشتیم که در میان قبیله بنى عبد الاشهل زندگى مى‏کرد روزى او را دیدم از خانه خویش بیرون آمده و پیش روى قبیله بنى عبد الاشهل ایستادـو سن من در آن روز از تمام افراد آن قبیله کمتر بود و خود را در میان پارچه‏اى پیچیده بودم و در پشت دیوار خوابیده بودمـآن گاه بحثى را از قیامت و حساب کتاب و بهشت و دوزخ براى آن مردم بت پرست که هیچ گونه عقیده‏اى به قیامت نداشتند پیش کشید و سخنانى در این باره گفت.
آنها گفتند:آرام باش اى مرد!مگر چنین چیزى هست که مردم پس از مردم برانگیخته شوند و به بهشت یا دوزخ روند؟
مرد یهودى گفت:آرى!سوگند به آنکه به نامش سوگند خورند در دوزخ آتشى است که هر کس در اینجا داخل داغترین و بزرگترین تنورهاى داغ گردد دوست دارد که از آن آتش نجات یابد.
مردم گفتند:نشانه صدق گفتار تو چیست؟گفت:پیغمبرى که در این سرزمین مبعوث گرددـو با دست به سوى مکه اشاره کردـ
بدو گفتند:آن پیغمبر در چه زمانى خواهد آمد؟
یهودى نگاهى به من کرد و گفت:اگر این پسر زنده بماند او را خواهد دید.
سلمه گوید:به خدا سوگند چیزى نگذشت که رسول خدا(ص)به رسالت مبعوث‏شد و ما بدو ایمان آوردیم،ولى همان مرد یهودى از روى کینه و حسدى که داشت ایمان نیاورد،و چون ما بدو گفتیم :واى بر تو اى مرد!مگر تو همان کسى نبودى که درباره پیغمبر چنین مى‏گفتى؟گفت:چرا ولى این مرد آن پیغمبرى نیست که من گفتم.