نزدیک زمان بعثت

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

رسول خدا(ص)به سن سى و هفت سالگى رسیده بود و هر روزى که مى‏گذشت آن بزرگوار به خلوت کردن با خود و تفکر در اوضاع و احوال عالم خلقت بیشتر علاقه نشان مى‏داد.در هر سال مدتى را در کوه حرا و در غار معروف آن به تنهایى و عبادت بسر مى‏برد و اوقات فراغت و بخصوص ساعاتى از شب را نیز به تماشاى آسمان و ستارگان و خلقت کوه و صحرا و بیابانها و تفکر در آنها مى‏گذرانید.
گویا حالت انتظارى داشت و منتظر بود تا به وسیله‏اى از این همه حکمت و رموزى که در عالم خلقت وجود دارد و این همه علل و معلولى که زنجیروار به هم پیوسته و این جهان پهناور و آسمان زیبا را به وجود آورده اطلاعاتى کسب کند و خداى تعالى‏را هر چه بهتر بشناسد و به مردم جاهل و نادان بهتر معرفى کند.
روزها به کندى مى‏گذشت و هنوز عمر آن حضرت به سى و هشت سال نرسیده بود که تغییر و تحولى ناگهانى در زندگى وى پدید آمد.
شبها دیر به خواب مى‏رفت و خوارک چندانى نداشت،بیشتر اوقات را در دره‏هاى اطراف مکه و کوه حرا به سر مى‏برد و براى رفع تنهایى گاهى شترانى از شتران خدیجه و یا ابو طالب را به چرا مى‏برد،ولى چه در خواب و چه در بیدارى احساس مى‏کرد کسى او را همراهى مى‏کند و گاهى او را به نام صدا مى‏زند و مى‏گوید:یا محمد!ولى همین که حضرت به اطراف خود نگاه مى‏کرد کسى را مشاهده نمى‏نمود.
و در پاره‏اى از تواریخ نیز آمده که گاهى از شهر که خارج مى‏شد به هر سنگ و کلوخى عبور مى‏کرد بدو مى‏گفتند:السلام علیک یا رسول الله!و چون به اطراف مى‏نگریست چیزى نمى‏دید .
مورخین مى‏نویسند:شبها غالبا خوابهایى مى‏دید که در روز تعبیر مى‏شد و همان طور که در خواب دیده بود در خارج صورت مى‏گرفت،تا سرانجام شبى در خواب دید کسى نزد او آمد و بدو گفت:یا رسول الله!این نخستین بارى بود که چنین خوابى دید و اثرى شگفت انگیز در وى گذاشت .سرانجام آن صداهایى که مى‏شنید و شبحى که گاهى در بیابانهاى مکه در اطراف خود احساس مى‏کرد،سبب شدند که نزد خدیجه رود و آنچه را در خواب و بیدارى مى‏دید براى خدیجه تعریف کند تا بالاخره روزى نزد وى آمده و اظهار داشت:
جامه‏اى براى من بیاورید و مرا بدان بپوشانید که بر خود بیمناکم!
خدیجه با کمال ملاطفت بدو گفت:نه به خدا سوگند خدا تو را هیچ گاه زبون نمى‏کند براى آن که تو زندگى خود را وقف آسایش مردم کرده‏اى،صله رحم مى‏کنى،بار سنگین گرفتارى و قرض و بدهکارى را از دوش بدهکاران برمى‏دارى،به بینوایان کمک مى‏کنى!از میهمانان نوازش و پذیرایى مى‏نمایى،مردم را در رفع مشکلات و گرفتاریهایشان یارى مى‏دهى!
و در پاره‏اى از تواریخ به دنبال آن گفته‏اند:خدیجه با سخنان خود آرامشى به‏همسر عزیزش داد و از اضطراب و نگرانى وى تا آن حدى که مى‏توانست کاست اما خود برخاسته به نزد ورقة بن نوفلـپسر عمویشـآمد و جریان را به او گفت.
ورقه گفت:اى خدیجه!به خدا سوگند این همان ناموسى است که بر موسى و عیسى نازل شد،و من سه شب است که خواب مى‏بینم خداى تعالى در مکه پیغمبرى مبعوث فرموده که نامش محمد است و وقت ظهورش نزدیک شده و کسى را بر این منصب برتر از همسر تو نمى‏بینم!
و این اشعار نیز از ورقه نقل شده که به خدیجه گفته است:
فان یک حقا یا خدیجة فاعلمى‏
حدیثک ایانا فاحمد مرسل‏
و جبریل یأتیه و میکال معهما
من الله وحى یشرح الصدر منزل‏
یفوز به من فاز عزا لدینه‏
و یشقى به الغاوى الشقى المضلل‏
فریقان منهم فرقة فى جنانه‏
و اخرى باغلال الجحیم تغلل