نخستین سفر رسول خدا(ص)به شام و داستان بحیرا

(زمان خواندن: 5 - 10 دقیقه)

حدود دوازده سال از عمر رسول خدا(ص)گذشته بود که بر طبق نقل اهل تاریخ و محدثین شیعه و اهل سنت،ابو طالب مانند سایر مردم قریش عازم سفر شام شد تا با مال التجاره مختصرى که داشت تجارت کند و از این راه کمکى به مخارج سنگین خود بنماید.
قرشیان هر سال دو بار سفر تجارتى داشتند یکى به«یمن»در زمستان و دیگرى به«شام»در تابستان«رحلة الشتاء و الصیف».
مقصد در این سفر و بصرى بود که در آن زمان یکى از شهرهاى بزرگ شام و ازمهمترین مراکز تجارتى آن عصر به شمار مى‏رفت.
در نزدیکى شهر بصرى صومعه و کلیسایى وجود داشت و مردى دیرنشین و ترسایى گوشه گیر به نام«بحیرا»در آن کلیسا زندگى مى‏کرد و مسیحیان معتقد بودند که کتابها و همچنین علومى که در نزد دانشمندان گذشته آنان بوده دست به دست و سینه به سینه به بحیرا منتقل گشته است.
و برخى گفته‏اند:صومعه«بصرى»ـکه تا شهر 6 میل فاصله داشت مانند صومعه‏هاى عادى و معمولى دیگر نبود.بلکه مخصوص سکونت آن دانشمند و عالمى از نصارى بود که علم و دانشش از دیگران فزونتر و در مراحل سیر و سلوک از همگان برتر باشد و بحیرا داراى چنین اوصافى بود.
هنگامى که ابو طالب تصمیم به این سفر گرفت به فکر یتیم برادر افتاد و با علاقه فراوانى که به او داشت نمى‏دانست آیا او را در مکه بگذارد یا همراه خود به شام ببرد.
وقتى هواى گرم تابستان بیابان حجاز و سختى مسافرت با شتر را در کوه و بیابان به نظر مى‏آورد ترجیح مى‏داد محمد راـکه کودکى بیش نبود و با این گونه ناملایمات روبه رو نشده بودـدر مکه بگذارد و از رنج سفر او را معاف دارد،ولى از آن طرف با آن علاقه شدید و توجه خاصى که در حفاظت و نگهدارى او داشت نمى‏توانست خود را حاضر کند که او را در مکه بگذارد و خیالش در این باره آسوده نبود و تا آن ساعتى که مى‏خواست حرکت کند همچنان در حال تردید بود.
گویند:هنگامى که کاروان قریش خواست حرکت کند ناگهان ابو طالب فرزند برادر را مشاهده کرد که با چهره‏اى افسرده به عمو نگاه مى‏کند و چون خواست با او خداحافظى کند چند جمله گفت که ابو طالب تصمیم گرفت محمد را همراه خود ببرد.رسول خدا(ص)با همان قیافه معصوم و جذاب رو به عمو کرده و همچنان که مهار شتر را گرفته بود آهسته گفت:عموجان!مرا که کودکى یتیم هستم و پدر و مادرى ندارم به که مى‏سپارى؟
همین چند جمله کافى بود که ابو طالب را از تردید بیرون آورد و تصمیم به بردن آن بزرگوار بگیرد،و از این رو بلادرنگ به همراهان خود گفت:به خدا سوگند او را باخود مى‏برم و هیچ گاه از او جدا نخواهم شد.
کاروان قریش حرکت کرد اما مقدارى راه که رفتند متوجه شدند که این سفر مانند سفرهاى قبلى نیست و احساس راحتى و آرامش بیشترى مى‏کنند آفتاب آن سوزشى را که در سفرهاى قبل داشت ندارد و از گرما بدان مقدارى که سابقا ناراحت مى‏شدند احساس ناراحتى نمى‏کنند.این اوضاع براى همه مردم کاروان تعجب آور بود تا جایى که یکى از آنها چند بار گفت:این سفر چه سفر مبارکى است.
ولى شاید کمتر کسى بود که بداند اینها همه از برکت همان کودک دوازده ساله است که در این سفر همراه کاروان آمده بود.
بالاتر از همه کم کم متوجه شدند که روزها لکه ابرى پیوسته بالاى سر کاروان در حرکت است و براى آنها در آفتاب گرم سایه مى‏افکند و این مطلب وقتى براى آنها بخوبى واضح شد که به صومعه و دیر بحیرا نزدیک شدند.
خود بحیرا وقتى از دور گرد و غبار کاروانیان را دید به لب دریچه‏اى که از صومعه به بیرون باز شده بود آمد و چشم به کاروانیان دوخته بود و گاهى نیز سر به سوى آسمان مى‏کشید و گویا همان لکه ابر را جستجو مى‏کرد که بر سر کاروانیان سایه مى‏افکند.
هیچ بعید نیست که طبق این نقل،روى صفاى باطنى که پیدا کرده بود و اخبارى که از گذشتگان بدو رسیده بود،منتظر دیدن چنین منظره و چشم به راه آمدن آن قافله بود،جریانات بعدى این احتمال را تأیید مى‏کند،زیرا مورخین مانند ابن هشام و دیگران مى‏نویسند:
کاروان قریش هر ساله از کنار صومعه بحیرا عبور مى‏کرد و گاهى در آنجا منزل مى‏کرد و تا آن سفر هیچ گاه بحیرا با آنان سخنى نگفته بود،اما این بار همین که کاروان در نزدیکى صومعه منزل کردند غذاى زیادى تهیه کرد و کسى را به نزد ایشان فرستاد که من غذاى زیادى تهیه کرده ‏ام و دوست دارم امروز تمامى شما از کوچک و بزرگ و بنده و آزاد،هر که در کاروان است بر سر سفره من حاضر شوید.
بحیرا از بالاى صومعه خود بخوبى آن لکه ابر را دیده بود که بالاى سر کاروان‏مى‏آید و همچنان پیش آمد تا بر سر درختى که کاروانیان زیر آن درخت منزل کردند ایستاد.
ابن هشام مى‏نویسد:خود بحیرا پس از دیدن این منظره از صومعه به زیر آمد و از کاروان قریش دعوت کرد تا براى صرف غذا به صومعه او بروند،یکى از کاروانیان بدو گفت:اى بحیرا به خدا سوگند مثل اینکه این بار براى تو ماجراى تازه‏اى رخ داده زیرا چندین بار تاکنون ما از اینجا عبور کرده‏ایم هیچ گاه مانند امروز به فکر پذیرایى ما نیفتادى؟
بحیرا گویا نمى‏خواست راز خود را به این زودى فاش کند از این رو در جواب او گفت:راست است،اما مگر نه این است که شما میهمان و وارد بر من هستید،من دوست داشتم این بار نسبت به شما اکرامى کرده باشم و به همین جهت غذایى آماده کرده و دوست دارم همگى شما از آن بخورید.
قرشیان به سوى صومعه حرکت کردند،اما محمد(ص)را به خاطر آنکه کودکى بود و یا به ملاحظات دیگرى همراه نبردند و بعید هم نیست که خود آن حضرت که بیشتر مایل بود در تنهایى به سر برد و به اوضاع و احوال اجتماعى که در آن به سر مى‏برد اندیشه کند از آنها خواست تا او را نزد مال التجاره بگذارند و بروند،و گرنه معلوم نیست ابو طالب به این سادگى حاضر شده باشد تا او را تنها بگذارد و برود.
هر چه که بحیرا در قیافه یکایک واردین نگاه کرد و اوصافى را که از پیامبر اسلام شنیده و یا در کتابها خوانده بود در چهره آنها ندید،از این رو با تعجب پرسید:کسى از شما به جاى نمانده؟
یکى از کاروانیان پاسخ داد:بجز کودکى نورس که از نظر سن کوچکترین افراد کاروان بود کسى نمانده!
بحیرا گفت:او را هم بیاورید و از این پس چنین کارى نکنید!
مردى از قریش گفت:به لات و عزى سوگند براى ما سرافکندگى نیست که فرزند عبد الله بن عبد المطلب میان ما باشد!این سخن را گفته و برخاست و از صومعه به زیر آمد و محمد(ص)را با خود به صومعه برد و در کنار خویش نشانید.بحیرا با دقت به چهره آن حضرت خیره شد و یک یک اعضاى بدن آن حضرت را که در کتابها اوصاف آنها را خوانده بود از زیر نظر گذرانید .
قرشیان مشغول صرف غذا شدند ولى بحیرا تمام حرکات و رفتار محمد(ص)را دقیقا زیر نظر گرفته و چشم از آن حضرت برنمى‏داشت و یکسره محو تماشاى او شده بود.
میهمانان سیر شدند و سفره غذا برچیده شد،در این موقع بحیرا پیش یتیم عبد الله آمد و بدو گفت:اى پسر تو را به لات و عزى سوگند مى‏دهم که آنچه از تو مى‏پرسم پاسخ مرا بدهى؟
و البته بحیرا از سوگند به لات و عزى منظورى نداشت جز آنکه دیده بود کاروانیان بدان قسم مى‏خورند.
اما همین که آن بزرگوار نام لات و عزى را شنید فرمود:مرا به لات و عزى سوگند مده که چیزى در نظر من مبغوضتر از این دو نیست.
بحیرا گفت:پس تو را به خدا سوگند مى‏دهم سؤالات مرا پاسخ دهى!
حضرت فرمود:هر چه مى‏خواهى بپرس!
بحیرا شروع کرد از حالات و زندگانى خصوصى و حتى خواب و بیدارى آن حضرت سؤالاتى کرد و حضرت جواب مى‏داد،بحیرا پاسخهایى را که مى‏شنید با آنچه در کتابها درباره پیغمبر اسلام دیده و خوانده بود تطبیق مى‏کرد و مطابق مى‏دید،آن گاه میان دیدگان آن حضرت را با دقت نگاه کرد،سپس برخاسته و میان شانه‏هاى آن حضرت را تماشا کرد و مهر نبوت را دید و بى اختیار آنجا را بوسه زد.
قرشیان که تدریجا متوجه کارهاى بحیرا شده بودند به یکدیگر گفتند:محمد نزد این راهب مقام و منزلتى دارد،از آن سو ابو طالب نگران کارهاى بحیرا شد و ترسید مبادا دیر نشین سوء قصدى نسبت به برادرزاده‏اش داشته باشد که ناگاه بحیرا را دید نزد وى آمده پرسید:
این پسر با شما چه نسبتى دارد؟
ابو طالب فرزند من است!بحیرا او فرزند تو نیست،و نباید پدرش زنده باشد!
ابو طالب او فرزند برادر من است.
بحیرا پدرش چه شد؟
ابو طالب هنگامى که مادرش بدو حامله بود وى از دنیا رفت.
بحیرا مادرش کجاست؟
ابو طالب مادرش نیز چند سالى است مرده!
بحیرا راست گفتى.اکنون بشنو تا چه مى‏گویم:
او را به شهر و دیار خود بازگردان و از یهودیان محافظتش کن و مواظب باش تا آنها او را نشناسند که به خدا سوگند اگر آنچه من در مورد این نوجوان مى‏دانم آنها بدان آگاه شوند نابودش مى‏کنند.
و سپس ادامه داده گفت:اى ابو طالب بدان که کار این برادر زاده ‏ات بزرگ و عظیم خواهد شد و بنابراین هر چه زودتر او را به شهر خود بازگردان.
و در پایان سخنانش گفت:
من آنچه لازم بود به تو گفتم و مواظب بودم این نصیحت را به تو اطلاع دهم.
سخنان بحیرا تمام شد و ابو طالب در صدد برآمد تا هر چه زودتر به مکه بازگردد و از این رو کار تجارت را بزودى انجام داد و به مکه بازگشت و حتى برخى گفته‏اند:از همانجا محمد (ص)را با بعضى از غلامان خود به مکه فرستاد و خود به دنبال تجارت رفت.
و در پاره‏اى از تواریخ آمده که وقتى سخنان بحیرا تمام شد،ابو طالب بدو گفت:
اگر مطلب این طور باشد که تو مى‏گویى او در پناه خداست و خداوند او را محافظت خواهد کرد. (15)

- پینوشتها -

15.داستان بحیرا را بدان گونه که خواندید با مختصر اختلاف و اجمال و تفصیلى مورخین اهل سنت و دانشمندان ایشان مانند ابن هشام و طبرى و دیگران و محدثین و علماى بزرگوار شیعه مانند شیخ صدوق در اکمال الدین و طبرسى در اعلام الورى و کازرونى در المنتقى ذکر کرده‏اند،ولى برخى از اهل تحقیق در سندهاى آن خدشه کرده و آن را به اساطیر و افسانه تشبیه کرده‏اند،ولى ما در نظایر این داستان پیش از این گفته‏ایم که اگر از نظر سند صحیح و معتبر شناخته شد جاى این گونه سخنها باقى نمى‏ماند،و ما آن را مى‏پذیریم.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page