وفات عبد المطلب

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

مطابق مشهور هشت سال از عمر رسول خدا(ص)گذشته بود که عبد المطلب از جهان رفت،و اندوه تازه‏اى بر اندوه‏هاى گذشته آن حضرت افزوده گردید.
عبد المطلب در هنگام مرگـبه اختلاف گفتار مورخانـهشتاد و دو سال و یا صد و بیست سال و به گفته جمعى یکصد و چهل سال از عمرش گذشته بود.
عبد المطلب در وقت مرگ نگران وضع محمد(ص)و آینده وى بود و شاید جز آن اندوه مهم دیگرى نداشت زیرا از بسیارى از نعمتهاى بزرگ الهى چون فرزندان بسیار و ریاست مادى و معنوى بر مردم شهر خود و عمر طولانى و سایر نعمتهاى الهى در دوران زندگى بخوبى بهره‏مند گشته بود،و شاید تنها همین موضوع بود که او را سخت اندوهگین کرده و رنج مى‏داد و در فکر بود تا سرپرستى دلسوز و با ایمان براى آینده زندگى این فرزند دلبند و عزیز خود که جاى زیادى در روح و جان عبد المطلب باز کرده بود پیدا کند و او را به وى بسپارد.
أوزاعى که یکى از اهل حدیث و مورخین است داستان مرگ عبد المطلب و سفارش او را به فرزندان خود این گونه نقل کرده و مى‏گوید:
پیغمبر خدا در دامان عبد المطلب عمر خود را مى‏گذرانید تا وقتى که یکصد و دو سال از عمر عبد المطلب گذشت و رسول خدا هشت ساله بود.عبد المطلب پسران خود را گرد آورد و بدانها گفت:محمد یتیم است از او نگهدارى کنید و سفارش مرا درباره‏او بپذیرید!ابو لهب گفت:من حفاظت او را به عهده مى‏گیرم،عبد المطلب گفت:شر خود را از وى باز دارـو با این گفتار عدم شایستگى او را براى این کار اعلام کردـ.
عباس گفت:من کفالت او را به عهده مى‏گیرم،عبد المطلب گفت:تو مردى تندخو و غضبناک هستى و ترس آن را دارم که او را بیازارى!
ابو طالب پیش آمده گفت:من از او نگهدارى مى‏کنم،عبد المطلب گفت:تو شایسته این کار هستى .آن گاه رو به آن حضرت کرده گفت:
اى محمد!از وى فرمانبردارى کن،رسول خداـبا لحن کودکانه خودـفرمود:پدر جان!محزون مباش که مرا پروردگارى است و او به حال خویش واگذارم نخواهد کرد.
و در این باره اشعارى هم از عبد المطلب نقل کرده‏اند که در سفارش به ابو طالب که نامش عبد مناف است گوید:
اوصیک یا عبد مناف بعدى‏
بموحد بعد ابیه فردگویند:از کارهاى عبد المطلب در هنگام مرگ این بود که دختران خود را که شش تن بودند به نامهاى:صفیه،بره،عاتکه،ام حکیم،بیضاء و أروى همه را گرد آورد و به آنها گفت:پیش از مرگ بر من گریه کنید و مرثیه گویید تا آنچه را مى‏خواهید پس از مرگ برایم بگویید خود پیش از مرگ آن را بشنوم و دختران هر کدام مرثیه‏اى درباره پدر گفتند و گریستند و متن آن مراثى در سیره ابن هشام و غیره مذکور است.
و به هر صورت عبد المطلبـبزرگترین مرد مکه و قریشـدیده از جهان فرو بست و شهر مکه در مرگ او مبدل به شهر عزا و ماتم شد و مدتها پس از مرگ وى دیگر در حجاز اجتماعى و بازارى براى داد و ستد بر پا نمى‏شد،و از ام ایمن نقل شده که گوید:
رسول خدا(ص)به دنبال جنازه عبد المطلب مى‏رفت و پیوسته مى‏گریست تا وقتى که جنازه را در محله«جحون»بردند و در کنار قبر جدش قصى بن کلاب دفن کردند.