جمعى از اهل حدیث و مورخین مانند مسلم و ابن هشام و دیگران از حلیمه نقل کردهاند که گوید:پس از آنکه رسول خدا(ص)را به میان قبیله بازگرداندیم و چند ماهى از این ماجرا گذشت،روزى طبق معمول همه روزه با فرزندان ما به همراه بزغاله ها به پشت چادرها رفتند،ناگهان فرزندم را دیدم که سراسیمه و شتابان به نزد ما آمده گفت:
برادر قرشى ما را دریابید که دو مرد سفید پوش او را گرفته و خواباندند و شکمش را شکافتند !
حلیمه گوید:من و شوهرم به جانب او روان شدیم و او را دیدیم با رنگى پریده سرپا ایستاده است!بى اختیار در آغوشش کشیده و بدو گفتم:پسرجان چه اتفاقى برایت افتاد؟گفت:دو مرد سفید پوش پیش من آمدند و مرا خوابانده شکمم را شکافتند و چیزى شبیه به لخته خون از وسط آن بیرون آوردند که من نمىدانستم چیست و آن گاه به دنبال کار خود رفتند.
و در حدیث کتاب صحیح مسلم است که جبرئیل آن لخته سیاه را بیرون انداخته و گفت:این بهره شیطان است از تو،و سپس قلب آن حضرت را در طشتى از طلا شستشو داده و به جاى خود گذارده و پوست شکم آن حضرت را به هم بسته و رفتند.و نقل کنندگان این داستان عموما آن را نوعى معجزه براى آن حضرت(ص)به حساب آورده اند.و این ملخص داستانى است که اینان با مختصر اختلافى نقل کرده اند،ولى بسیارى از اهل تحقیق این داستان را مجعول و ساخته و پرداخته دست دشمنان دانسته و معتقدند که دشمنان اسلام براى لکهدار کردن رسول خدا(ص)و در تأیید حدیثى که مسیحیان نقل کردهاند که«همه فرزندان آدم جز عیسى بن مریم همگى مورد دستبرد شیطان واقع شده اند»آن را ساخته اند. (7)
و برخى آیه شریفه «ألم نشرح لک صدرک» را نیز به این داستان تفسیر کرده و آن را شأن نزول سوره دانستهاند،که آن نیز بعید به نظر مىرسد.
سؤال دیگرى که اینجا پیش مىآید این است که اگر این ماجرا جنبه اعجاز داشته است چگونه قبل از نبوت آن حضرت و در کودکى صورت گرفته با اینکه معجزه جز به دست پیغمبر و در حال نبوت انجام نگیرد؟مگر آنکه در پاسخ گفته شود:که جنبه«ارهاص»داشته و از ارهاصات (8) بوده،چنانکه برخى گفتهاند. (9)
مؤلف کتاب سیرة المصطفى و فقه السیرة (10) گفته است:اگر این داستان از نظر سند معتبر بود و به اثبات رسید دیگر جاى این گونه شک و تردیدها در آن وجود ندارد چون جنبه اعجاز و ارهاص داشته و در زندگى پیامبر اسلام و پیمبران دیگر شگفت انگیزتر از این داستان فراوان دیده مىشود!
مؤلف گوید:این گفتار حقى است،و از این رو باید دید این داستان از نظر سند در چه پایه از اعتبار مىباشد.
و به هر صورت دنباله داستان را مورخین این گونه نقل کردهاند:که حلیمه محمد(ص)را برداشته و به نزد مادرش آمنه آورد و آمنه بدو گفت:چه شد که با آن همه اصرارى که براى نگهدارى این فرزند داشتى او را بازگردانى؟
حلیمه جواب داد:فرزندم اکنون بزرگ شده و من آنچه را درباره نگهداریش وظیفه داشتم انجام دادهام و از این پس از پیش آمدهاى ناگوار بر او بیمناکم و از اینرو وى را به نزد تو آوردم.
آمنه گفت:سبب اینها نیست حقیقت را بازگوى.و چون اصرار کرد حلیمه داستان را شرح داد.آمنه در این وقت بدو گفت:آیا از شیطان بر وى بیمناکى؟حلیمه گفت:آرى،آمنه بدو گفت:نه به خدا سوگند شیطان بدو راهى ندارد ولى فرزند مرا داستان دیگرى است و سپس قسمتى از سرگذشت فرزندش را براى حلیمه شرح داده چنین گفت:هنگامى که من به این فرزند حامله بودم نورى در خود مشاهده کردم که قصرهاى شام را در آن نور دیدم و در کمال آسانى و سهولت او را حمل کردم و چون به دنیا آمد دستهاى خود را بر زمین گذارد و سر به آسمان بلند کرد...
و به هر صورت او را بگذار و به سلامت بازگرد.
ابن اسحاق پس از نقل این داستان علت دیگرى هم براى باز آوردن آن حضرت از حلیمه نقل کرده و گوید:حلیمه به مادرش آمنه گفت:هنگامى که من براى بار دوم او را به سوى چادرهاى خویش مىبردم چند تن از مسیحیان حبشه او را دیدند و وضع او را از من سؤال کردند و اندام او را بررسى کرده و سپس به من گفتند:ما این طفل را از دست تو خواهیم ربود و به شهر و دیار خود خواهیم برد!زیرا مىدانیم که این طفل آینده درخشان و مهمى دارد.
و از آن روز که حلیمه این سخن را از مسیحیان مزبور شنیده بود پیوسته مراقب آن حضرت بود تا وقتى که وى را به نزد مادرش آورد.
- پینوشتها -
7.الاضواء على السنة المحمدیة،ص 185 به بعد.
8.معنى«ارهاص»در صفحات گذشته گفته شد.
9.فقه السیره،ص .62
10.سیرة المصطفى،ص 44،فقه السیره،ص .63
داستان شکافتن سینه رسول خدا(ص)و تحقیقى در این باره
- بازدید: 709