امام جواد عليه السلام غريب بغداد

(زمان خواندن: 7 - 13 دقیقه)

الف) سيماى جواد الائمه (علیه السلام) در يك نگاه
امام محمد بن على عليهما السلام (جواد الائمه) نهمين امام از خاندان اهل بيت عليهم السلام است . القابى كه براى آن امام برشمرده ‏اند و هر يك گوياى بعدى از شخصيت آسمانى حضرت است، عبارت‏ اند از: «مختار، مرتضى، متوكل، متقى، زكى، تقى، منتجب، مرتضى، قانع، جواد، عالم ربانى، منتجب المرتضى و ... .» (1)

ابن صباغ مالكى از القاب «جواد، قانع، مرتضى‏» ياد مى‏كند و مى ‏گويد: مشهورترين لقب امام، «جواد» است . (2) شيخ صدوق نيز مى‏ نويسد: به محمد بن على الثانى، تقى گفته شد; چون از خدا تقوا پيشه كرد و زمانى كه مامون شبانه با حالتى مست وارد شد و او را با شمشير زد و گمان كرد حضرت را كشته است، خداوند او را نگه داشت . (3)
كنيه‏ هاى حضرت نيز عبارت‏اند از: ابو جعفر ثانى (كنيه جدش امام باقر عليه السلام) و ابو على . (4)
به نوشته ابن صباغ مالكى، چهره ‏اى سفيد و اندامى متوسط داشت (5) و نقش انگشترش به نقل طبرى «العزة لله‏» مانند انگشتر پيامبر صلى الله عليه و آله بود . (6)
مادر حضرت، سبيكه نوبيه بود . (7) به نقل شيخ مفيد فرزندان حضرت «على الهادى عليه السلام، موسى، فاطمه، امامه‏» بودند (8) و طبرسى از دختران به «حكيمه، خديجه، ام كلثوم‏» اشاره مى‏ كند و مى ‏گويد: برخى تنها از فاطمه و امامه ياد كرده ‏اند . (9)
شيخ طوسى روز دهم رجب را سال تولد وى مى‏ داند (10) و به نقل طبرسى آن امام در عصر معتصم به شهادت رسيد . (11) در اين هنگام، 25 سال و 2 ماه و 18 روز از دوران حيات امام مى‏گذشت . (12)
مرحوم كلينى مى‏نويسد:
«محمد بن على عليهما السلام در حالى كه 25 سال و سه ماه و دوازده روز از عمرش مى‏ گذشت، در روز سه شنبه، 6 روز قبل از ذى حجه سال 220 ه . ق شهيد شد و بعد از پدر ده سال (منهاى بيست روز) زندگى كرد .» (13)
ايشان با محمد امين بن هارون تا سال 198 ه . ق (قبل از امامت) معاصر بود . از آن پس با مامون بن هارون (از 198 تا 218 قبل از امامت و 218 تا 203 در زمان امامت) هم عصر بود و سرانجام با معتصم عباسى از 17 رجب يا شعبان 218 ه . ق تا لحظه شهادت، ذى قعده 220 ه . ق معاصر بود .
اينك كه در آستانه شهادت جانگداز آن امام بزرگ و غريب قرار گرفته‏ ايم، به بازخوانى گوشه‏ هايى از مظلوميتش در طول دوره امامت تا لحظه شهادت مى‏ پردازيم: (14)
ب) رنج هاى امام جواد عليه السلام
امام جواد عليه السلام از همان آغاز امامت ‏با سيل رنج ها رويارو بود; مشكلاتى كه گاه از سوى حاكمان، زمانى از طرف كارگزاران و منسوبين به طاغوتها و گاهى از سوى جاهلان، متعصبان، گروه هاى انحرافى و ... ايجاد مى‏شد . اينك نمونه‏ هايى را مرور مى ‏كنيم:
1 . شكستن حريم امامت
محمد بن ريان مى‏گويد: مامون به هر حيله ‏اى متوسل مى‏شد تا بر امام نفوذ كند، اما ممكن نمى ‏شد، تا اينكه اين فرصت هنگام ازدواج دخترش با امام به دست آمد .
وقتى مى ‏خواست دخترش، ام فضل را به خانه زفاف امام جواد عليه السلام بفرستد، دويست دختر از زيباترين كنيزكان خود را طلبيد و به هر يك جامى كه داخل آن گوهرى بود، داد تا وقتى در جايگاه نشست، از او استقبال كنند، اما حضرت به هيچ يك توجهى نكرد . در آنجا مردى بود كه مخارق ناميده مى ‏شد و صاحب صدا و عود و ضرب بود و ريشى دراز داشت . مامون او را طلبيد . در گفتگوى مامون و مخارق، مخارق گفت: اگر به چيزى از امور دنيا مشغول باشد، من براى مقصود شما كفايت مى‏كنم . آن گاه رو به روى امام نشست، مانند الاغ عرعرى كرد و وقتى توجه همه را جلب نمود، شروع به نواختن كرد . امام دقايقى بى توجهى كرد و ناگهان سر برداشت و فرمود: «اتق الله يا ذا العثون; اى ريش دراز از خدا بپرهيز .» مخارق چنان از فرياد امام وحشت كرد كه ساز و عود از دستش افتاد و تا لحظه مرگ دستش فلج ماند .
وقتى مامون از دليل آن حالت پرسيد، گفت: از وقتى ابوجعفر بر سرم فرياد كشيد، وحشتى مرا فرا گرفت كه هرگز از جانم بيرون نمى ‏رود . (15)
2 . تهمت مستى و ...
فضاى تنگ و خفقان آلود حاكم بر جامعه چنان امام و يارانش را در تنگنا قرار داده بود كه گاه افراد وابسته به طاغوت به آن حضرت توهين هاى سنگينى مى‏ كردند و امام تنها به شكوه به درگاه الهى بسنده مى ‏كرد . از جمله، عمر از خاندان فرج كه با چپاول و رشوه و دزدى ثروت زيادى فراهم آورده بود و در حكومت‏ بنى عباس نفوذ داشت، مدتى فرماندار مدينه شد و در همان زمان نسبت‏به خاندان نبوت خشونت‏ به خرج مى‏داد و كار را به جايى رساند كه به امام گفت: به گمانم تو مست هستى! امام جواد عليه السلام در مقابل اين گستاخى تنها به درگاه الهى پناه برد و فرمود: «اللهم ان كنت تعلم انى امسيت لك صائما فاذقه طعم الخرب و ذل الاسر; خدايا! چنانچه تو مى‏دانى امروز براى تو روزه بودم، پس طعم غارت شدن و خوارى اسارت را به او بچشان .»
طولى نكشيد كه در سال 233 ه . ق متوكل بر او غضب كرد و دستور داد 120 هزار دينار به عنوان ماليات و 150 هزار دينار از برادرش بگيرند . او بار ديگر به عمر غضب كرد و دستور داد هر چه مى ‏توانند بر گردنش ضربه بزنند و 6هزار ضربه زدند و بار سوم كشان كشان به بغداد بردند و همان جا در اسارت مرد . واقعه توهين به امام جواد عليه السلام چنان سنگين بود و دل امام هادى عليه السلام را به درد آورده بود كه وقتى خبر مرگ عمر را آوردند، 24 مرتبه «الحمد لله‏» گفت . (16)
3 . توطئه قتل به اتهام خروج
قطب راوندى از ابن ارومه چنين نقل مى ‏كند: معتصم تعدادى از وزرايش را فرا خواند و گفت: بر عليه محمد بن على بن موسى عليهم السلام نزد من شهادت دروغ دهيد و بنويسيد كه مى‏ خواهد خروج كند . آن گاه امام را خواست و گفت: تو عليه من توطئه كرده ‏اى! امام فرمود: «والله ما فعلت‏شيئا من ذلك; به خدا سوگند! من چنين كارى نكرده ‏ام .»
مامون بر وجود شاهدان پاى فشرد . امام هم دستش را بلند كرد و عرض كرد: «اللهم ان كانوا كذبوا على فخذهم; خدايا اگر بر من دروغ بسته‏ اند، آنها را بگير .» در آن لحظه ايوان لرزيد و هر يك از اطرافيان معتصم كه بر مى‏ خاست، بر زمين مى‏ افتاد . معتصم عرض كرد: «يا ابن رسول الله! انى تائب مما فعلت فادع ربك ان يسكنه; اى پسر رسول خدا! از آنچه كردم، توبه نمودم . از پروردگارت بخواه كه آن را آرام سازد .» اين بار امام دست‏ بلند كرد و عرض كرد: «اللهم سكنه و انك تعلم انهم اعداؤك و اعدائى; خدايا! آرامش ساز و تو مى ‏دانى كه آنها دشمنان تو و من هستند .» در پى اين دعا آرامش به ايوان بازگشت . (17)
به كاخ سلطنت گفتا خليفه با وزيران كاى***ابا جعفر ترا قصد خروج و انقلاب آمد
ز روى افترا، اوراقى آوردند كاينها را***گرفتيم از غلامانت، چه نزدت گو جواب آمد
بگفتا: بارالها! افترا بستند اگر بر من***بگير اين دشمنان، كاين افترا حقش عقاب آمد
كه ناگه كاخ گشتى زير و رو، كآن قوم افتادند***خليفه ديد هر يك از خنازير و كلاب آمد
به پوزش معتصم بر دست و پا افتاد و تائب شد***بگفت اين كاخ ساكن كن، كه سخت اين اضطراب آمد
بگفتا: بارالها! ساكن اين قصر معلق كن***كه كاذب توبه كرد، از تو قبول مستتاب آمد (18)
ج) اخبار شهادت امام جواد عليه السلام
مسعودى مى ‏نويسد: وقتى ابوجعفر به دنيا آمد، ابوالحسن (امام رضا عليه السلام) به يارانش فرمود: «فى تلك الليلة قد ولد لى شبيه موسى بن عمران فالق البحار [و شبيه عيسى بن مريم] قدست ام ولدته فلقد خلقت طاهرة مطهرة . [ثم قال] بابى و امى شهيد يبكى عليه اهل السماء يقتل غيظا و يغضب الله على قاتله فلا يلبث الا يسيرا حتى يعجل الله به الى عذابه الاليم و عقابه الشديد; (19) در اين شب براى من فرزندى شبيه موسى بن عمران به دنيا آمد كه شكافنده درياهاست، [و شبيه عيسى بن مريم] مادرش مقدس است و پاك و پاكيزه خلق شد . به جان پدر و مادرم شهيدى مى‏ شود كه اهل آسمان بر او مى‏ گريند . از روى خشم كشته مى‏ شود و خدا بر قاتل او خشم مى ‏گيرد; پس [قاتل او] نمى ‏ماند مگر اندكى تا اينكه خدا عذاب دردناك و عقاب شديد را به سوى او مى‏ فرستد .»
امام جواد عليه السلام خود فرموده بود كه «سى ماه بعد از مامون اجل او فرا خواهد رسيد . (20) » و به گفته محمد بن الفرج آن حضرت به او نوشته بود: «خمس را برايم بفرستيد كه بيشتر از امسال در بين شما نيستم .» (21)
مرحوم كلينى نيز حكايتى دردناك از اين آگاهى امام به شهادتش نقل مى‏كند و به نقل از اسماعيل بن مهران مى‏ نويسد: وقتى ابوجعفر عليه السلام از مدينه به بغداد براى بار اول مى‏ خواست‏ برود، گفتم: من بر شما مى‏ترسم . با چهره ‏اى گشاده، فرمود: غيبت من در اين سال نيست . وقتى بار دوم به سوى معتصم مى‏ رفت، گفتم: شما مى‏رويد، بعد از شما امامت ‏با كيست؟ حضرت جواد عليه السلام چنان گريست كه محاسنش خيس شد و فرمود: «بعد از من امر امامت مربوط به فرزندم على عليه السلام است .» (22)
د) چگونگى شهادت امام جواد عليه السلام
سابقه خباثت و دشمنى معتصم، خليفه عباسى، نشان مى‏ دهد كه دستور قتل توسط وى صادر شده است; هرچند عاملان مستقيم آن به نقلهاى مختلف، افراد مختلفى باشند و يا هر يك از آنها به عنوان تكميل كننده پرونده شهادت حضرت عمل كرده باشند . اين موضوع به قدرى روشن بود كه مسعودى مى‏ نويسد: «فلما انصرف الى العراق لم يزل المعتصم و جعفر بن المامون يدبرون و يعملون الحيلة فى قتله; (23) وقتى امام جواد عليه السلام [از مكه با همسرش] به عراق بازگشت، معتصم و جعفر بن مامون دائما در تدبير و دست‏به كار چاره ‏اى براى قتل او بودند .» روايتهاى مختلفى كه به دست آمده، چنين است:
1 . روايت مسعودى
روايت فوق عامل اصلى قتل را خليفه عباسى معرفى مى‏ كند، مسعودى در ادامه مى‏ نويسد: جعفر بن مامون كه از كينه ام فضل نسبت‏ به امام (به دليل برترى ام ابى الحسن نزد امام) خبر داشت و مى‏ دانست كه ام فضل از او صاحب فرزند نشده است، در انگور رازقى سم ريخت و ام فضل با تعريف و تمجيد آن را به امام داد و حضرت خورد . در اين هنگام پشيمان شد و گريست . امام فرمود: گريه ‏ات براى چيست؟ به خدا قسم خدا به فقرى گرفتارت كند كه نجات نيابى و به بلايى كه پوشانده نشود .» (24)
2 . روايت ابن شهرآشوب
معتصم به عبدالملك زيات، وزير خود در مدينه، نوشت كه امام و ام فضل را راهى بغداد كند . او هم على بن يقطين را مطلع كرد و امام راهى شد . معتصم حضرت را گرامى داشت و اشناس (فرمانده ارتشى) را با هدايايى به استقبال فرستاد . همراه آنها شربت ترش مزه (ريواس) آلوده به زهر را هم داد و گفت: اين شربت را با يخ خنك كرده‏ ايم و اميرالمؤمنين، احمد بن ابى دؤاد، سعد بن خصيب و جماعتى از بزرگان هم نوشيده ‏اند و خليفه دستور داده تا خنك است‏شما هم بنوشيد . امام فرمود: شب مى‏ نوشم . گفت: آن وقت‏برفش آب مى‏ شود . وى آن قدر اصرار كرد كه امام آن را نوشيد . (25)
3 . روايت عياشى
زرقان دوست صميمى ابن ابى دؤاد، بعد از نقل ماجراى قضاوت فقهاء و امام در مورد قطع دست دزد كه به رسوايى قاضيان و سربلندى امام انجاميد، مى ‏گويد: سه روز بعد، ابى دؤاد نزد خليفه رفت و گفت: حق اميرالمؤمنين به گردن من باشد، خيرخواهى در بقاء حكومت و شما بر من واجب است و از اين حق روى بر نمى‏ گردانم، هرچند مرا در آتش بسوزانند . او گفت: آن چيست؟ ابن ابى دؤاد گفت: وقتى اميرمؤمنان در مجلس فقها رعيتش را جمع مى‏كند تا درباره مسئله ‏اى حكم دهند، آن گاه آنان حكم را براساس آنچه نزدشان ثابت است، اعلام مى‏دارند و اين در حالى است كه وزيران و حاجبان و خانواده خليفه در مجلس حضور دارند و مردم عوامى كه در پشت درها هستند، مطالب را مى‏شنوند، آن گاه امير از گفته فقهاء دربار روى بر مى‏تابد و به گفته مردى عمل مى‏كند كه بيشتر اين امت‏ به امامتش معتقدند و او را سزاوارتر از خليفه مى‏دانند، با همه اينها، اميرمؤمنان چگونه مى ‏تواند از عدم اطاعت مردم و شكست‏ حكومت عباسيان آسوده خاطر باشد؟ رنگ از چهره معتصم پريد و گفت: «جزاك الله عن نصيحتك خيرا .» معتصم روز چهارم به يكى از وزيران دستور داد حضرت را دعوت و مسموم كند و اگر قبول نكرد، بگويد: مجلس خصوصى است . وزير چنان كرد و امام چون لقمه اول را در دهان گذاشت و احساس مسموميت كرد، دستور داد مركبش را براى رفتن آماده كنند و در مقابل اصرار ميزبان فرمود: خروج من از خانه به نفع توست . امام آن روز و شب را در اثر مسموميت در بستر افتاد و سرانجام به شهادت رسيد .» (26)
---------------------------------------------------------------
1) ر . ك: دلائل الامامة طبرى، ص 396; الارشاد، ص‏327; اعلام الورى، ج‏2، ص‏91; كشف الغمه، ج‏2، ص 343; بحار الانوار، ج‏50، ص‏16 .
2) فصول المهمة، ص‏254; بحار الانوار، ج‏50، ص‏15 .
3) معانى الاخبار، ص‏65; بحار الانوار، ج‏50، ص‏16 .
4) بحار الانوار، ج‏50، ص‏13; دلائل الامامة، ص‏396 .
5) فصول المهمه، ص‏254; بحار الانوار، ج‏50، ص‏15 .
6) دلائل الامامة، ص‏397 .
7) برخى هم خيزران يا بانويى از اهل بيت ماريه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله، ريحانه و كنيه‏اش ام الحسن، سكينه، دره و اهل مريسيه دانسته‏اند; كافى، ج‏1، ص‏492; ارشاد مفيد، ص‏297; مناقب ابن شهرآشوب، ج‏4، ص‏379 .
8) ارشاد مفيد، ص‏327 .
9) بحار الانوار، ج‏50، ص‏13 .
10) مصباح المتهجد، ص‏805; بحار الانوار، ج‏50، ص‏7 .
11) ارشاد، ص‏319; درباره اقوال ديگر، ر . ك: دلائل الامامه، ص‏394; بحار الانوار، ج‏50، ص‏7 .
12) كافى، ج‏1، ص‏492; درباره اقوال ديگر، ر . ك: همان ج‏1، ص‏497 .
13) كافى، ج‏1، ص‏497 .
14) درباره امام جواد عليه السلام به مقالاتى كه پيرامون اين شخصيت آسمانى در ماهنامه مبلغان نگاشته شده رجوع كنيد، اين مقالات عبارت‏اند از:
«نگاهى به سيره تبليغى امام جواد عليه السلام‏» ش 2، محمد حاج اسماعيلى;
«امامت جواد الائمه عليه السلام با نگرشى بر مسئله امامت و بلوغ جسمى‏» ش‏9، محمد عابدى;
«مناظره‏اى از امام جواد عليه السلام‏» ش‏33، سيدجواد حسينى;
«ماجراى شهادت امام محمدتقى عليه السلام‏» ش‏37، سيد مجتبى اهرى;
«امام جواد عليه السلام پاسدار حريم وحى‏» ش‏45، عبدالكريم پاك نيا .
15) كافى، ج‏1، ص‏494; مناقب ابن شهرآشوب، ج‏4، ص‏396 .
16) بحار الانوار، ج‏50، ص‏62 و 221; كافى، ج‏1، ص‏496 .
17) الخرائج و الجرائح، ج‏2، ص‏671; بحار الانوار، ج‏50، ص‏45; اثبات الهداة، ج‏6، ص‏187 .
18) ديوان الادب، علامه محمد صالح حائرى مازندرانى، ص 282 .
19) اثبات الوصية، ص‏210; عيون المعجزات، ص‏118 (با اختلاف) .
20) بحار الانوار، ج‏50، ص‏64 .
21) اعلام الورى، ج‏2، ص‏1001; بحار الانوار، ج‏50، ص‏63 .
22) كافى، ج‏1، ص‏323 .
23) اثبات الوصية، ص‏219 - 220; عيون المعجزات، ص‏129 (با اختلاف) .
24) اثبات الوصية، ص‏219; عيون المعجزات، ص‏129; بحار الانوار، ج 5، ص‏16 .
25) مناقب، ج‏4، ص‏384; بحار الانوار، ج‏50، ص‏8 .
26) تفسير عياشى، ج‏1، ص‏391; وسايل الشيعه، ج‏18، ص‏490; بحار الانوار، ج‏50، ص‏5 .

محمد عابدى