105 - رفتار با اسيران

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

پيامبر اسلام با اسيران با مدارا و نرمى رفتار مى كرد و پيوسته به ياران خود درباره اسيران دشمن سفارش مى كرد. در تاريخ آمده است اسيرانى كه در جنگ بدر به اسارت مسلمانان در آمده بودند و در خانه هاى انصار نگه دارى مى شدند، گويا در ميهمانى به سر مى بردند، نه اسارت . البته اين گونه برخوردها در جوانمردى و بزرگوارى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ريشه داشت . پس از جنگ بدر، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) درباره اسيران با اصحاب خود مشورت كرد. يكى از ميان برخاست و گفت : گردنشان را بزنيد. حضرت از او رو برگردانيد. ديگرى گفت : بهتر است آنان را عفو كنيد. پيامبر خدا كه منتظر چنين پيشنهادى بود، آن را پذيرفت و با قبول فديه ، اسيران را آزاد كرد(813).
اگر اسيرى فديه اى نداشت كه در برابر آن آزاد شود، فرموده بود اگر به ده نفر از مسلمانان خواندن و نوشتن بياموزد، آزاد است (814). رسول رحمت هيچ گاه با زنان و كودكان دشمن وارد جنگ نمى شد و همواره به افرادش ‍ سفارش مى فرمود كه به زنان و بچه ها كارى نداشته باشند و آنان را نكشند، چنان كه در سريه اى ، عبدالله بن عتيك را از كشتن زنان و كودكان نهى كرد(815).
در ميان مسلمانان نهادينه شده بود كه حتى در گرماگرم جنگ اگر زنى از دشمن را در مقابل خود مى ديدند، هرگز به جنگ او نمى رفتند. ابودجانه كه در جنگ احد با شمشير پيامبر مى جنگيد، مى گويد: متوجه كسى شدم كه مردم را به شدت عليه ما تحريك مى كرد. به طرف او رفتم و چون شمشير كشيدم ، او فريادى كشيد كه فهميدم زن است و شمشير رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را گرامى تر از آن دانستم كه زنى را با آن بكشم (816).
عمير بن وهب يكى از مشركان قريش و دشمن سرسخت و كينه توز پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) و اصحاب او بود. اندكى بعد از واقعه بدر همراه صفوان بن اميه در حجر اسماعيل نشسته بود و درباره مصيبت بزرگ بدر با هم صبحت مى كردند. صفوان گفت : به خدا سوگند، پس از يارانمان زندگى فايده اى ندارد. عمير گفت : به خدا سوگند، راست مى گويى . اگر نه اين بود كه وام دارم و چيزى ندارم كه وام خود را بپردازم و اگر نه اين بود كه مى ترسم پس از خودم ، اهل و عيالم از گرسنگى هلاك شوند، سوار مى شدم و مى رفتم محمد را مى كشتم . براى رفتن من بهانه اى هم موجود است ؛ چون پسرم در دست آنها اسير است . صفوان گفت : پرداخت وام تو بر عهده من . آن را از سوى تو مى پردازم . زن و فرزند تو هم با زن و فرزند من خواهند بود و تا زنده باشند، با آنها به برابرى رفتار خواهم كرد و هر چه داشته باشم از آنها دريغ نخواهم كرد. عمير گفت : پس اين موضوع را پوشيده نگه دار.
آنگاه دستور داد شمشيرش را تيز و مسموم كردند. سپس حركت كرد تا به مدينه رسيد. شتر خود را بر در مسجد خواباند و در حالى كه شمشير بر كمر داشت ، آنجا ايستاد تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از در مسجد بيرون آيد. اصحاب وقتى او را ديدند، شناختند و دستگيرش كردند و نزد رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) بردند. آن حضرت همين كه او را ديد، فرمود: نزديك بيا. او جلو آمد و گفت : روزتان خوش باد. (اين سلام جاهلى بود) حضرت فرمود: خداوند ما را به سلامى كه بهتر از سلام تو است ، گرامى داشته و آن سلام و تحيت اهل بهشت است . آنگاه پرسيد: براى چه آمده اى ؟ گفت : در مورد اين اسيرى كه در دست شماست ، آمده ام كه بخواهم به او نيكى كنيد. پيامبر پرسيد: چرا شمشير همراه دارى ؟ گفت : خداوند آن را نابود كند. مگر اين شمشير كارى هم انجام داده است . حضرت فرمود: راست بگو، براى چه آمده اى ؟ گفت : فقط براى همين مسئله آمده ام . فرمود: چنين نيست ، بلكه تو و صفوان بن اميه در حجر اسماعيل نشستيد و چنين و چنان گفتيد و تو تصميم گرفتى كه مرا بكشى .
عمير پس از شنيدن سخنان حضرت بى درنگ گفت : گواهى مى دهم كه تو رسول خدايى ؛ چون از اين مسئله جز من و صفوان كسى با خبر نبود. آنگاه شهادتين گفت و مسلمان شد. پيامبر به يارانش فرمود: اين برادرتان را فقه بياموزيد و قرآن برايش بخوانيد و اسيرش را هم رها سازيد(817).
اساسا حكومت اسلامى بر اساس رحمت و عطوفت شكل گرفته است و مى خواهد همگان را در گستره رحمت فراگير خود قرار دهد. در جريان پيمان نامه صلح حديبيه آمده است كه سى نفر از جوانان مكه در حالى كه مسلح بودند، مخفيانه و به طور چريكى نزديك حديبيه آمدند تا به مسلمانان و شخص پيامبر حمله كنند و آنها را بكشند. اين توطئه به صورت معجزه آسايى خنثى شد و همه آن سى نفر دستگير شدند، ولى پيامبر آنها را آزاد كرد. جريان دستگيرى آنها به اين صورت انجام گرفت كه پيامبر آنها را نفرين كرد. چشم آنها گرفته شد و در نتيجه اسير شدند(818).
پس از پيروزى مسلمانان ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در راه رفتن به سوى طائف ، چشمشان به جنازه زنى افتاد كه روى زمين قرار داشت و سخت متاءثر شد. از همراهان پرسيدند: چه كسى اين زن را كشته است ؟ گفتند: خالد بن وليد او را كشته است . پيامبر به بعضى از اصحاب فرمود: خالد را ببينيد و از طرف من به او بگوييد: ان رسول الله ينهاك ان تقتل امراءه او وليدا او عسيفا؛ ((رسول خدا تو را نهى مى كند: كه زنى يا كودكى يا اجيرى را بكشى (819))).
اسير ديگرى به نام جميل بن معمر را كشتند. پيامبر چون فهميد، خشمگين شد و به قاتلان فرمود: چرا او را كشتيد، با اينكه رسولى به سوى شما فرستاده شده است كه از كشتن اسير نهى مى كند(820)؟ ابوذر مى گويد: مردى را اسير گرفتم (به خاطر كارى كه كرده بود)، به مادرش دشنام دادم . پيامبر فرمود: اى اباذر! او را به مادر نكوهش مى كنى ؟ تو كسى هستى كه (هنوز) جاهليت در توست . برادرانتان (= اسيران ) غلامان و كنيزان شمايند كه آفريدگار اكنون زيردست شما قرار داده است . پس كسى كه برادرش ‍ زيردست اوست بايد آنچه خود مى خورد، به او بخوراند و آنچه خود مى پوشد، به او بپوشاند. بيش از توانشان آنان را به كار نگيريد و اگر چنين كرديد، يارى شان كنيد(821).

- پینوشتها -

813- سيره النبويه ، ج 2، ص 457.
814- نهايه الادب ، ج 2، ص 56.
815- سيره النبويه ، ج 3، ص 261.
816- نهايه الادب ، ج 2، ص 85.
817- همان ، ص 61.
818- مجمع البيان ، ج 9، ص 123.
819- كامل ابن اثير، ج 2، ص 265.
820- بحار الانوار، ج 21، ص 158.
821- صحيح بخارى ، ج 3، ص 123.