2- حارث بن عبدالمطلب

(زمان خواندن: 11 - 22 دقیقه)

بزرگترين فرزند عبدالمطلب بود و كنيه اش (ابوالحارث) از نام او گرفته شده بود. داراى شش فرزند به نامهاى : ابوسفيان ، نوفل ، ربيعه ، مغيره ، و عبد شمس و يك دختر به نام اروى بود. (127)
1/2 ابوسفيان (128) بن الحارث بن عبدالمطلب
پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله و برادر رضاعى ايشان بود - حليمه سعديه هر دو را مدتى شير داده بود - او با پيامبر خدا صلى الله عليه وآله همسال بود و پيش از بعثت بسيار با ايشان انس و الفت داشت . وى پس از بعثت به دشمنى پرداخت و آن حضرت و يارانش را هجو نمود. او شاعر بود. به روايت طبرسى رحمه الله در كتاب (( مجمع البيان )) ، وى و فرزندش جعفر در سال فتح مكه اسلام آوردند. او روايت كرده است :
(( ابوسفيان بن الحارث و عبدالله بن امية بن مغيره در سال فتح مكه در (( نيق العقاب )) - مكانى بين مكه و مدينه - به رسول خدا صلى الله عليه و آله برخورده ملاقات با حضرتش را درخواست كردند ؛ اجازه نفرمودند. ام سلمه ميانجى شد و گفت : اى رسول خدا ، پسر عمويت ! پسر عمه و برادر همسرت ! فرمود: (( مرا به آنها نيازى نيست . پسر عمويم كه همان است كه به من بى حرمتى كرد و اما پسر عمه و برادر همسرم همان كسى است كه در مكه آن سخنان را به من گفت . )) وقتى خبر به آنان رسيد ، ابوسفيان - كه به همراه يكى از فرزندانش بود - گفت : به خدا سوگند كه بايد اجازه دهد و در غير اين صورت دست فرزندم را خواهم گرفت و به راه ادامه خواهيم داد تا از گرسنگى و تشنگى هلاك شويم . چون اين خبر به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد به حال آنها ترحم كرد و به آنان اجازه ديدار داد. بر آن حضرت وارد شدند و در همانجا اسلام آوردند. )) (129)
منظور ام سلمه از اين سخنش به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : (( پسر عمه و برادر همسرت ، عبدالله بن اميه بود. وى برادر پدرى ام سلمه و فرزند عاتكه دختر عبدالمطلب بود. سخنى كه در مكه به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت همان است كه خداوند به نقل از او در قرآن آورده است :
... لن نؤمن لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا... (130)
(.. به تو ايمان نمى آوريم مگر آنكه از زمين براى ما چشمه اى روان كنى ...)
كه بعدا به آن اشاره خواهد شد.
ابن عبدالبر گويد:
(( ابوسفيان بن الحارث بن عبدالمطلب پسر عموى پيامبر خدا از شاعران و سرايندگان خوش سخن بود و قبلا ايشان را هجو كرده بود. حسان بن ثابت در شعرى به او پاسخ داد كه آغازش چنين است :
الا ابلغ اباسفيان ... الخ
آنگاه اسلام آورد و اسلامش نيكو شد. گفته شده از خجالت هرگز سر خويش را در برابر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بالا نبرد. تا اينكه روزى اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: از روبرو خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برو و آنچه برادران يوسف به او گفتند بگوى :
... تالله لقد آثرك الله علينا و ان كنا لخاطئين (131)
(... به خدا سوگند ، خداوند تو را بر ما مقدم داشته و ما خطاكار بوديم .)
زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رضايت نخواهد داد كه يوسف از او وفادارتر باشد. ابوسفيان اين كار را كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
... لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين (132)
(... امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست . خداوند شما را مى بخشد و او مهربانترين مهربانان است .)
آنگاه ابياتى از ابوسفيان بن الحارث در مقام پوزش و عذرخواهى نقل كرده مى گويد:
(( پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را دوست مى داشت و بهشت رفتنش ‍ را گواهى داد. )) (133)
(( ابوسفيان گويد: با حضرتش بيرون رفتم و در فتح مكه و در جنگ حنين شركت كردم . زمانى كه در حنين با دشمن روبرو شديم از اسب پياده شده شمشير خويش را از نيام كشيدم . خداوند مى داند كه آرزو مى كردم تا بميرم و رسول خدا صلى الله عليه و آله زنده بماند. ايشان در من مى نگريست . عباس به حضرتش گفت : اى پيامبر خدا ، برادر و پسر عمويت ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: (( خداوند تمام دشمنيهايش ‍ را - كه در حق من كرده بود - بخشوده . )) (134)
(( در كتاب (( ذخائر العقبى )) (135) آمده است :
ابوسفيان (بن حارث بن عبدالمطلب ، در جنگ حنين) از جمله كسانى بود كه همراه با پيامبر صلى الله عليه و آله ايستادگى كرد و نگريخت . افسار شتر حضرت را در دست داشت و رها نكرد تا اينكه مردم بازگشتند. او شباهت زيادى با پيامبر صلى الله عليه و آله داشت . گويند كسانى كه به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شباهت داشتند هفت نفر بودند: امام حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام ، جعفر بن ابى طالب عليه السلام ، قثم ابن عباس ، ابوسفيان بن الحارث ، سايب بن عبيد بن عبد نوفل بن هاشم بن عبدالمطلب بن عبد مناف (136) ، عبدالله بن جعفر ، عبدالله بن نوفل بن الحارث . )) (137)
ابوسفيان بن الحارث در زمان خلافت عمر بن خطاب در سال بيست هجرى در مدينه درگذشت . عمر بر جنازه او نماز گزارد و در بقيع به خاك سپرده شد. و گفته اند كه : در خانه عقيل بن ابى طالب به خاك سپرده شد. گور خويش را سه روز پيش از مرگش به دست خود حفر كرد. (138) علت مرگ او آن بود كه در سرش غده اى بود و سرتراش آن را بريد. در نتيجه بيمار شد و در همان بيمارى پس از بازگشت از مكه درگذشت . او كه خدايش بيامرزاد از دانشمندان صحابه بود. سه پسر و يك دختر داشت : (نخستين) عبدالله بن ابى سفيان ، كه پيامبر را درك كرده از حضرتش ‍ روايت نموده است . او پس از فتح مكه ايمان آورد. (ديگرى) جعفر بن ابى سفيان ، كه در حنين با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شركت كرد و همراه پدرش هميشه در كنار ايشان بود و در زمان خلافت معاويه درگذشت . (سومى) ابوالهياج بن ابى سفيان بود. (دخترش) عاتكه ، همسر معتب بن ابى لهب شد و براى او فرزند به دنيا آورد. (139)
2/2 نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب
كنيه اش ابوالحارث بود. او از ديگر برادرانش و تمام كسانى كه از بنى هاشم اسلام آوردند - حتى از حمزه و عباس - بزرگتر و سالمندتر بود. در بدر اسير شد و در برابر جان خود فديه داد و آزاد گرديد. روايت شده زمانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به او فرمود: (( جان خود را آزاد كن )) ، گفت : ثروتى ندارم كه با آن جان خود را آزاد كنم . فرمود: (( با نيزه هايى كه در جده دارى خود را آزاد كن )) . گفت : به خدا سوگند هيچ كس جز من و خداى من از آنها اطلاع نداشت .
شهادت مى دهم كه پيامبر خدايى . پس جان خود را در برابر يك هزار نيزه آزاد كرد.
او همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در فتح مكه و حنين و طائف شركت داشت و از جمله كسانى بود كه در حنين از ايشان حمايت نموده مقاومت و ايستادگى كردند ، و با سه هزار نيزه به پيامبر صلى الله عليه و آله كمك كرد. حضرتش فرمود: (( مى بينم كه نيزه هاى تو پشت مشركان را مى شكند. ))
رسول خدا صلى الله عليه و آله ميان او و عباس بن عبدالمطلب پيمان برادرى بست - اين دو در جاهليت با هم شريك و يار يكديگر بودند - در زمان خلافت عمر در مدينه درگذشت و او بر جنازه اش نماز خواند و آن را تا بقيع تشييع نمود و چندان بر بالاى گور او ايستاد تا او را به خاك سپردند. نوفل هفت پسر به نامهاى : حارث ، عبدالله ، عبيدالله ، مغيره ، سعيد ، عبدالرحمان و ربيعه داشت .
حارث بن نوفل (بن حارث) را (( ببه )) مى ناميدند. (140) همراه پدرش مسلمان شد. پس از مرگ يزيد بن معاويه ، مردم بصره با او بيعت نمودند و او همراه ابن اشعث (141) خروج كرد. پس از شكست خوردن به عمان (142) فرار كرد و در همانجا درگذشت . (143)
مغيرة بن نوفل : كنيه اش ابويحيى بود. در زمان حيات پيامبر گرامى خدا صلى الله عليه و آله پيش از هجرت متولد گرديد (پس از هجرت نيز گفته اند). او بيش از شش سال از حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله را درك نكرد. اين مغيره همان فردى است كه عبدالرحمان بن ملجم لعنه الله را - پس از اينكه امير مؤمنان عليه السلام را ضربه زد و با شمشير به مردم حمله كرد تا او را دستگير نكنند - با انداختن حوله اى بر او ، دستگير كرد و بر زمين انداخت و بر روى سينه اش نشست - مغيره خيلى خيلى نيرومند بود - آنگاه شمشير را از دستش بيرون آورد و او را بر دوش ‍ گرفت و به زندان افكند تا اينكه امير مؤمنان عليه السلام به شهادت رسيد و او را كشتند.
مغيره در زمان عثمان مقام قضاوت داشت و با امير مؤمنان عليه السلام در جنگ صفين شركت نمود. پس از اميرالمؤمنين عليه السلام با امامه دختر ابوالعاص ابن ربيع ازدواج كرد و از او داراى فرزندى به نام يحيى شد.
اما عبيدالله و سعيد دو فرزند ديگر نوفل : دانشمندان از آن دو ، حديث روايت كرده اند.
و اما عبدالرحمان و ربيعه فرزندان ديگر نوفل : نه از آنها فرزندى به جاى مانده و نه روايتى از آنها نقل شده است .
3/2 ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب
كنيه اش ابو اروى بود او رسول خدا صلى الله عليه و آله را درك كرد. او همان كسى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در فتح مكه درباره اش ‍ فرموده بود: (( هر سنتى را كه در جاهليت وجود داشته بود زير پا مى گذارم ، و خونهايى را كه زمان جاهليت ريخته شده بود بى ارزش اعلام مى كنم ؛ نخستين خونى را كه بى ارزش اعلام مى كنم و خونخواهى از آن را مردود مى شمارم خون فرزند ربيعة بن حارث است )) (144) علت آن بود كه در زمان جاهليت يكى از فرزندان ربيعة بن حارث به نام آدم - و به قولى تمام - كشته شده بود و ايشان خونخواهى از او را در اسلام باطل فرمود و اجازه نداد كه ربيعه به خونخواهى او برخيزد.
ربيعه در كارهاى تجارتى شريك عثمان بود و در زمان خلافت عمر در سال 23 هجرى درگذشت و احاديثى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است . فرزندانى به نامهاى حارث بن ربيعه ، اميه ، عبد شمس ، آدم و عبدالله داشت . آدم و عبدالله در كنار امير مؤمنان عليه السلام در جنگ صفين و ديگر جنگها شركت داشتند. فرزند ديگرش ، عباس در جنگ صفين از خود رشادت و شجاعتى نشان داد كه بى مناسبت نيست به آن اشاره شود.
ابن ابى الحديد از كتاب (( عيون الاخبار )) ابن قتيبه و مورخ امين مسعودى در كتاب (( مروج الذهب )) از ابو مخنف نقل كرده اند. ما اين دو نقل را جمع مى كنيم :
(( ابوالاغر تميمى گويد: زمانى كه در صفين بودم ، عباس بن ربيعة ابن الحارث بن عبدالمطلب - كه سر تا پا مسلح بود و چشمانش از زير كلاهخود مانند دو شعله آتش يا دو چشم افعى برق مى زد - از كنار من گذشت . در دستش يك شمشير يمنى بود كه مرگ از لبه تيز آن نمايان بود در حالى كه بر اسبى نيرومند سوار بود آن را مى گردانيد. در اين حالت ناگاه شخصى از مردم شام كه به عرار بن ادهم معروف بود بانگ برآورد و گفت : اى عباس ، براى مبارزه به ميدان بيا! عباس گفت : پس پياده مبارزه كنيم تا شانس گريز كمتر باشد. مرد شامى از اسب خويش فرود آمد و گفت :
ان تركبوا ، فركوب الخيل عادتنا         او تنزلون ، فانا معشر نزل (145)
اگر سوار شويد ، سوار اسب شدن عادت ماست و اگر فرود آييد ما مردانى هستيم كه پياده مى جنگيم .
عباس در حالى كه پاى خود را خم مى كرد گفت :
الله يعلم انا لا نحبكم         و لا نلومكم ان لا تحبونا
خداوند مى داند كه ما شما را دوست نداريم و شما را هم هرگز ملامت نمى كنيم اگر ما را دوست نداشته باشيد.
و همچنين گفت :
و يصد عنك مخيلة الرجل العر         يض موضحة عن العظم
و (شمشيرى) آشكار سازنده استخوان ، پندار ياوه مرد راهزن را از تو باز مى تواند داشت .
بحسام سيفك او لسانك و ال‍         كلم الاصيل كارغب الكلم
با شمشير برنده ات يا با زبانت (از اين گستاخى جلوگيرى توانى كرد) و كلام ريشه دار بهترين گفتار است .
آنگاه زيادى زرهش را به كمربندش بست و اسب خود را به غلام سياهش ‍ كه اسلم نام داشت سپرد. به خدا گويى كه شكنج مويش را مى بينم . آنگاه هر دو به سوى يكديگر پيش رفتند. به ياد سخن ابو ذؤيب افتادم :
فتنازلا و تواقفت خيلاهما         و كلاهما بطل اللقاء مخدع
پايين آمدند و دو اسبشان توقف كرد. آن دو شجاعان كارآزموده در ميدان نبرد بودند.
مردم عنان اسبان خويش را گرفتند تا ببينند سرانجام ميان آن دو چه خواهد شد؟ تا پاسى از روز با يكديگر مبارزه كردند و چون هر دو جنگجو بودند هيچكدام نتوانست بر ديگرى پيروز آيد. تا اينكه عباس ‍ نقصى در زره مرد شامى ملاحظه كرد ؛ با دست بدان چنگ زد و آن را تا زير سينه اش دريد. آنگاه به نبرد پرداخت . شكاف زره معلوم شده بود. با يك ضربه شديد و كارى سينه مرد شامى را شكافت . او با صورت بر زمين افتاد. چنان فرياد (( الله اكبر )) از مردم برخاست كه زمين زير پاى آنان به لرزه درآمد. عباس در ميان مردم سربلند گرديد. در اين هنگام صداى كسى را شنيدم كه از پشت سرم مى گفت :
قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم و يخزهم و ينصركم عليهم و يشف صدور قوم مؤمنين * و يذهب غيظ قلوبهم و يتوب الله على من يشاء... (146)
(با آنها بجنگيد ؛ خداوند به دست شما آنان را عذاب مى كند و خوار سازد و شما را بر آنان يارى كند و سينه هاى قومى از مؤمنان را شفا بخشد * و كينه را از دلهاى شما بردارد و خداوند هر كه را كه بخواهد مى آمرزد...)
روى برگرداندم ؛ امير مؤمنان عليه السلام را ديدم . به من فرمود: (( اى ابوالاغر ، چه كسى به كارزار با دشمنان رفته است ؟ )) گفتم : اين پسر برادر (147) شما عباس بن ربيعه است . فرمود: (( عباس ؟! )) گفتم : آرى . (آنگاه عباس را فرا خواند و) فرمود: (( عباس ، مگر به تو و ابن عباس نگفتم كه در جاى خود باقى بمانيد و با كسى نبرد نكنيد؟ )) (و در روايت (( عياشى )) آمده كه فرمود: (( مگر به تو و حسن و حسين و عبدالله بن جعفر نگفتم جايى نرويد يا اينكه با كسى نجنگيد؟ )) ) (148) گفت : چرا. فرمود: (( پس چه مى ديدم ؟ )) گفت : اى امير مؤمنان ، آيا مى شود كه به كارزار خوانده شوم و اجابت نكنم ؟! فرمود: (( آرى ؛ اطاعت از امام و پيشوايت از اجابت دشمنت واجبتر است )) و خشمگين گرديد ؛ چندانكه گفتم : هم اكنون (عباس ‍ بن ربيعه را سياست خواهد كرد.) ولى آرام گرفت و دست به دعا برداشت و فرمود: (( خداوندا ، مقام عباس را افزون كن و گناهش را ببخشاى . من او را بخشودم . تو نيز از او درگذر. ))
گويد: معاويه از مرگ عرار متاءسف گرديد و گفت : مگر مى شود كه مردى چون او شكست بخورد؟ آيا خون او اين چنين بايد هدر برود؟ آيا مردى پيدا مى شود كه براى خدا جان بر كف نهاده به خونخواهى او برخيزد؟! دو تن از شجاعان لخم و از دلاوران شام به پا خاستند. به آنان گفت : برويد و هر كدام از شما عباس را به قتل برساند يكصد اوقيه طلا و همانند آن نقره و به اندازه آنها برد يمانى (149) پاداش خواهد گرفت . به ميدان كارزار آمدند. عباس را به نبرد خواستند و فرياد برآوردند: اى عباس ! اى عباس ! به مبارزه ما بيا. گفت : مرا سرورى است كه بايد از او رخصت بگيرم و به نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد. آن حضرت در جناح راست لشكر قرار داشت و مردم را تشويق مى فرمود. خبر را به آگاهى حضرتش رساند. امام عليه السلام فرمود: (( به خدا سوگند كه معاويه دوست دارد كسى از بنى هاشم زنده نماند و او را بكشد تا نور خدا خاموش گردد.
... و ياءبى الله الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون ... (150)
(... و خداوند جز به تمام شدن نورش رضايت ندارد ؛ اگر چه كافران را ناخوش آيد.)
به خدا سوگند كه مردانى از ما بر ايشان چيره خواهند شد و مردانى آنان را خوار خواهند ساخت تا به چاه كنى بپردازند و به گدايى دست زنند و بيل به دست بگيرند (و كار كنند). ))
سپس فرمود: (( عباس ، شمشيرت را با شمشير من عوض كن . )) عباس شمشير خود را به حضرت داد. ايشان بر اسب عباس سوار شده به سوى دو مرد لخمى - كه شك نداشتند او عباس است - حمله بردند. آنها گفتند: آيا سرورت به تو اجازه داد؟ حضرتش چون نخواست كه آرى بگويد فرمود:
اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير (151)
(به آنانكه مورد ستم قرار مى گيرند اجازه داده شده است تا نبرد كنند و خداوند بر ياريشان قادر است .)
عباس در قيافه و سوار بر اسب شدن بيش از هر كس ديگرى به حضرت على عليه السلام شباهت داشت . يكى از آن دو مرد لخمى پيش آمد. حضرتش به سرعت او را در ربود. ديگرى جلو آمد. او را نيز به اولى ملحق ساخت . آنگاه بازگشت و چنين مى فرمود:
الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم (152)
(ماه حرام برابر ماه حرام (اگر دشمنان احترام آن را شكستند و در آن با شما جنگيدند ، شما نيز حق داريد مقابله به مثل كنيد) و تمام حرامها (قابل) قصاص است . و (به طور كلى) هر كس به شما تجاوز كرد بمانند آن بر او تعدى كنيد.)
(در كتاب (( مطالب السؤول )) (153) آمده :
(( يكى از آن دو مرد پيش آمد. (او و مولا عليه السلام) هر كدام ضربه اى با شمشير بر ديگرى وارد آوردند. آن حضرت ضربه اى به زير ناف او زد كه او را دو نيم كرد. مردم تصور كردند كه ضربه حضرتش خطا شده ولى همينكه اسب به حركت درآمد آن مرد دو نيم شده بر زمين افتاد! اسب فرار كرد و به سوى لشكر حضرت آمد. مرد دوم پيش آمد و امام عليه السلام او را نيز به اولى ملحق ساخت . آنگاه دور ميدان گردش نمود و به مكان خود بازگشت . )) )
آنگاه فرمود: عباس ، شمشيرت را بگير و شمشيرم را باز ده . اگر چنانچه باز هم كسى به سويت آمد ، نزد من بيا.
گويد: چون خبر به معاويه رسيد گفت : لعنت خداوند بر لجاجت ! (154) مركبى است كه هر گاه بر آن سوار شدم رسوا و خوار گرديدم . عمرو بن العاص گفت : به خدا سوگند آن دو مرد لخمى رسوا هستند نه تو! معاويه گفت : خاموش باش مرد! الان وقت اين حرف نبود. گفت : پس اگر چنين نباشد ، خداوند آن دو را بيامرزد و گمان نمى كنم كه چنين كند! گفت : به خدا سوگند ، در اين صورت زيان آن بر تو بيشتر و ادعايت پوچتر خواهد بود. گفت : اين را مى دانستم و اگر مصر و حكومت آن نبود به دنبال راه نجات مى رفتم . زيرا كه مى دانم (حضرت) على بن ابى طالب بر حق است و من بر ضد آن راه هستم . (155) معاويه گفت : به خدا سوگند كه حكومت مصر تو را كور كرده است . اگر آن حكومت نبود ، بينايت مى ديدم . )) (156)
مسعودى مى افزايد:
(( آنگاه معاويه به خنده افتاد ؛ چندانكه از خود بيخود شد. عمرو گفت : اى امير مؤمنان ، خنده رو باشى ! از چه مى خندى ؟ گفت : از حضور ذهن و نيرنگ تو در روز نبرد با على و نشان دادن عورتت . اى عمرو ، همانا به خدا سوگند كه با سرنوشت ستيز كردى و مرگ را در برابر چشمان خود ديدى . او اگر مى خواست تو را كشته بود ولى زاده ابوطالب تنها از روى كرامت و آقايى از كشتن تو صرف نظر نمود. عمرو گفت : به خدا سوگند زمانى كه تو را به مبارزه طلبيد من در كنار تو نشسته بودم ؛ چشمانت گرد شد. دلت سخت ترسيد و چيزى از تو بروز كرد كه از گفتن آن به خودت كراهت دارم . پس يا به خود بخند يا رها كن . )) (157)
4/2 عبدالشمس بن الحارث بن عبدالمطلب
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را عبدالله (عبيده) ناميد. ده سال از آن حضرت بزرگتر بود و پيش از ورود به خانه اءرقم اسلام آورد. در جنگ بدر شركت كرد و زخمى شد و چون او را به (( وادى الصفراء )) رساندند بدرود حيات گفت : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را با پيراهنش به خاك سپرد و درباره او فرمود:
(( سعيد ادركته السعادة ))
(( خوشبختى بود كه سعادت نصيبش گرديد. ))
5/2 مغيرة بن الحارث بن عبدالمطلب
او صحبت رسول خدا صلى الله عليه و آله را درك كرده بود. گفته اند كه مغيره نام ابوسفيان بن حارث بوده است . دارقطنى (محدث معروف) امية بن حارث را به جاى مغيره ياد كرده است و مى گويد: از او اولادى باقى نماند و روايتى نيز از او نقل نشده است .
6/2 اءروى بنت الحارث بن عبدالمطلب
همه سيره نويسان روايت كرده اند كه او تا روزگار حكومت معاويه مى زيسته است . و زمانى كه بسيار پير شده بود در شام بر معاويه وارد شد. چون معاويه او را ديد گفت : خوش آمدى اى خاله ! گفت : چگونه اى برادر زاده ام ؟! خوب كفران نعمت كردى و نسبت به پسر عمويت بدرفتارى نمودى و به غير نام خود ناميده شدى و آنچه را كه حقت نبود گرفتى ! (158)


- پینوشتها -

127- جمهرة النسب مغيرة را نام ابوسفيان دانسته و عبدالله و اميه را افزوده است .
128- گويند نام و كنيه او يكى بوده است . برخى اين را كنيه و نامش را مغيرة دانسته اند. ( مؤلف ).
129- مجمع البيان ، تفسير سوره نصر. اين روايت در تفسير قمى ( ذيل آيه اسراء 82) به عبارت ديگرى نقل شده است و نيز در بحارالاءنوار 21: 115.
130- اسراء: 91.
131- يوسف : 92.
132- يوسف : 93.
133- الاستيعاب : ابوسفيان ؛ با اندكى تغيير.
134- ازهار بستان الناظرين : 362.
135- ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى تاءليف احمد بن عبدالله طبرى ( 615 694) عالم شافعى مكه . ( رك . الذريعة ، الاعلام 1: 159)
136- به جاى عبد نوفل ، عبد يزيد و به جاى عبدالمطلب ، مطلب گفته اند كه درست تر است . رك . جمهرة النسب : 61 و تاريخ يعقوبى ، ترجمه آيتى 1: 515. نامهاى ديگرى نيز گفته شده است .
137- ازهار بستان الناظرين : 362 363.
138- در فلاح السائل آمده است : (( در جزء چهارم كتاب (( استيعاب )) ديدم كه سفيان بن الحارث بن عبدالمطلب سه روز پيش از مرگش گور خودش را حفر كرد. او برادر رضاعى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود. )) ( مؤلف رك . فلاح السائل : 74.)
139- ازهار بستان الناظرين : 363 با اندكى اختلاف . محمد بن سعد، كاتب واقدى فرزندان ابوسفيان را دو پسر و پنج دختر آورده و ابوالهياج را كنيه عبدالله دانسته است . ( رك . الطبقات الكبرى 4: 49)
140- ببه را لقب عبدالله بن حارث فرزند او گفته اند اين اشتباه از صاحب ازهار است . رك . القاموس ‍ المحيط، واژه ببه و جمهرة النسب : 35 و الاصابه فى تمييز الصحابه 1: 292 و 3: 58.
141- محمد بن اشعث بن قيس .
142- عَمان يا عُمان (؟) روشن نشد.
143- اين لقب و سرگذشت را براى فرزند او عبدالله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب آورده اند نه خودش . (براى نمونه رك . الطبقات الكبرى 5: 24 26 و 7: 100 101)
144- از عبدالله بن عمر روايت شده كه سوره ( اذا جاء نصر الله و الفتح ) در اواسط ايام تشريق بر پيامبر نازل گرديد. دانست كه اين آخرين سال زندگى مى باشد پس بر مركب غضباء خود سوار شد و خداوند را حمد گفت و بر او ثنا فرستاد. سپس فرمود: (( اى مردم ، هر خونى كه در جاهليت ريخته شده هدر است ؛ اولين خونى كه هدر است خون حارث بن ربيعة بن حارث است . او كودكى شيرخوار در هذيل بود كه بنوليث او را كشتند )) ؛ يا فرمود: (( كودكى شيرخوار در بنوليث بود كه هذيل او را كشتند. )) ( مؤلف )
145- ابوالفرج اصفهانى اين بيت را با كمى تغيير نقل كرده و آن را به اعشى شاعر جاهلى نسبت داده است . ( الاغانى 9: 131 132 = اخبار الاعشى و نسبه )
146- توبه : 14 15.
147- اين عباس فرزند ربيعة بن الحارث بن عبدالمطلب و ربيعه عموزاده آن حضرت بود. عموزاده از نظر نسب و همسالى تقريبى ، برادر خوانده مى شود. مرحوم مؤلف در حاشيه (( هذا ابن اخيكم )) ، (( هذا ابن شيخكم )) را نيز آورده اند. در اين عبارت نيز مراد از شيخ ( = بزرگ ) حضرت عبدالمطلب مى نمايد.
148- تفسير عياشى : ذيل آيه ياد شده .
149- در نسخه شرح نهج البلاغه به جاى مبلغ جايزه ، كذا ( = چنين و چنان ) آمده است .
150- توبه : 32. در متن و در شرح نهج البلاغه (( المشركون )) آمده است .
151- حج : 40.
152- بقره : 195.
153- از محمد بن طلحه نصيبى شافعى ( رك . معجم ما كتب ... 3: 249 و الاعلام 6: 175).
154- ترجمه (( قبح الله اللجاج ! )) اينكه لجاج را نام شترى دانسته اند بى اساس است . اين يك استعاره است كه در عربى معمول است . مولا عليه السلام در نامه بلند وصيتى خود به حضرت مجتبى عليه السلام مى فرمايند و اياك اءن تجمح بك مطية اللجاج . ( نهج البلاغه : نامه 31).
155- ابن ابى الحديد جمله اخير را كه حاكى از حقانيت امام على عليه السلام از زبان دشمن ايشان است حذف كرده و نقل ننموده ؛ چرا كه با اعتقاد او منافات دارد يا بهتر بگوييم : رشادت بيان اينگونه حقايق تاريخى را ندارد. آنان براى هدم و نابودى مواردى كه به مصلحت خود نمى بينند كمر همت بسته اند ولى چه باك ؟! كه شرق و غرب از ذكر مكارم ايشان و مثالب پيشوايان آنان انباشته است و چه زيباست فرموده پيشواى پرهيزگاران عليه السلام : (( حب الشى ء يعمى و يصم : محبت به چيزى انسان را كور و كر مى كند. ))
156- شرح نهج البلاغه 5: 219 221. عيون الاخبار 1: 179 181 ( الجزء الثانى ، كتاب الحرب ، باب من اءخبار الشجعاء و الفرسان و اءشعارهم ).
157- مروج الذهب 3: 27 29.
158- حقى كه از آن او نبود خلافت و امارت بود كه همچون پيشينيانش آن را ستانده بود و نيز نام و سمت فرمانروايى اهل ايمان را كه به قول صائب تبريزى :

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page