شعر : مشعل فروز ولایت ...

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

مشعل فروز ولايت، آيينه ي کوثرم من
زهراي زهرا خصايل، ريحانة الحيدرم من
هر چند هستم به ظاهر، طفل يتيمي سه ساله
تي چهل سالگان را در کودکي مادرم من
طفلم وليکن چه طفلي، طفل حسين شهيدم
يک فاطمه صبر و ايثار، يک زينب ديگرم من
طفل صغير حسينم، ني ني، سفير حسينم
فرياد سرخ ولايت، خون را پيام آورم من
ناموس بيت الولايم، شام است کرب و بلايم
با يک مدينه کرامت، يک کربلا لشگرم من
وجه خدا شمعِ بزمم، ويرانه ميدان رزمم
شام است تسليم عزمم، از کوه محکم ترم من
پيروز ميدان عشقم، شمشير فتح دمشقم
با عمه ي قهرمانم، هم گام و هم سنگرم من
با قامت کوچک خود، يک اسوه ي استقامت
با صورت نيلي خود، خورشيد روشنگرم من
ياقوت از ديده سفتم، با مردم شام گفتم
آخر چرا مي زنيدم فرزند پيغمبرم من
شد مصحف پيکرم پر از آيه با تازيانه
يک سوره ي کوچکم، نه! قرآن ز پا تا سرم من
من طاير قدس بودم، مي خواندم و مي سرودم
اکنون کنار خرابه، صيد شکسته پرم من
پيوسته باب المرادم، تا حشر باب الحسينم
شهر شهادت حسين است، بر اين مدينه درم من
شام بلا رزمگاهم، شمشير من تير آهم
هر قطره اشکم سپاهم، کي گفته بي ياورم من
دشمن مرا هم کتک زد، بر چهره، مهر فدک زد
فهميد از روز اول، بر فاطمه دخترم من
عمرم به پايان رسيده، خون از دوچشمم چکيده
امشب ز رنگ پريده، گل بر پدر مي برم من
«ميثم» به دامان من زن پيوسته دست توسّل
زيرا که باب الحوائج تا دامن محشرم من



منبع :
فضائل و مناقب اهل البیت (علیهم السلام)