تأليف كتاب الولايه واتهام به تشيّع

(زمان خواندن: 5 - 9 دقیقه)

همان گونه كه ذهبي اشاره كرده است، طبري به دليل تأليف اين اثر، متهم به تشيع گرديد;(1) زيرا اهل حديث، حديث غدير را نمي پذيرفتند و اگر هم مي پذيرفتند، اجازه تأليف كتابي در طرق آن را كه مي توانست دستاويز شيعيان شود، به كسي چون طبري كه امامي شناخته شده بود، نمي دادند. از همين روست كه شاهديم بخاري كه تنها و تنها روايات موجود در دواير اهل حديث را ارائه مي كند، از ذكر اين حديث با داشتن آن همه طريق خودداري ورزيده است.
     اگر نگارش كتابي ديگر از سوي طبري را در باره «حديث الطير» كه صحت آن بي ترديد افضل بودن امام علي(عليه السلام) را بر همه صحابه ثابت مي كند، مورد توجه قرار دهيم، زمينه اتهام تشيع به طبري روشن تر مي شود. ابن كثير درباره اين كتاب نوشته است:
     و رأيت فيه مجلّداً في جمع طرقه و ألفاظه لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري المفسّر صاحب التاريخ.
     در ادامه اشاره مي كند كه ابوبكر باقلاني كتابي در تضعيف طرق و دلالت اين روايت در رد بر كتاب طبرى نوشته  است.(2)
     به هر روي روشن است كه طبري در شرايطي مانند شرايط بغداد، با تسلّطي كه حنابله داشتند، با داشتن تأليفي در حديث غدير و جامع تر از آن، تأليفِ اثري در فضائل علي بن ابي طالب(عليه السلام)مي بايست به تشيع متهم مي گرديد. ابن خزيمه، محدّث معروف سني اهل حديثي مشبِّهي مذهب، كه در نيشابور مي زيست، در باره او مي نويسد: ما أعلم عَلي أديم الأرض أعلم من محمد بن جرير، و لقد ظلمته الحنابلة.(3)
     در واقع، دشمني حنابله متعصّب با او،(4) دلايل ديگري نيز داشت;(5) اما اين نكته، مي توانست مهم ترين عامل عناد و كينه آنان نسبت به طبري باشد. در واقع، نسبت دادن رفض به او، جز از اين زاويه ممكن نبود.
     ابن مسكويه در اين باره مي نويسد:
و فيها [310] تُوُفّي محمد بن جرير الطبري، و له نحو تسعين سنة، و دفن ليلا، لأنّ العامة اجْتمعت و مَنَعَتْ من دفْنِه نهارًا. و ادّعت عليه الرفض، ثمّ ادّعت عليه الإلحاد.(6)

     ياقوت حموي (م 626) در باره او سخني از خطيب بغدادي نقل كرده و سپس مي نويسد:
     قال غير الخطيب: و دُفِنَ ليلاً خوفًا من العامّة لأنَّه كان يُتَّهم بالتَّشيع.(7)
     ابن جوزي (م 597) در باره او به نقل از ثابت بن سنان مي نويسد:
     و ذكر ثابت بن سنان في تاريخه: أنه إنّما أخفيت حاله، لأنّ العامّة اجتمعوا و منعوا من دفنه بالنّهار و ادّعوا عليه الرفض ،ثم ادّعوا عليه الإلحاد.(8)
     وي در ادامه با اشاره به اين فتواي طبري كه مسح بر پا را جايز مي دانست و غَسْل و شست وشوي آن را لازم نمي شمرد، اين را نيز سبب ديگري در نسبت رفض به طبري مي داند: فلهذا نسب إلي الرفض.(9)
     ابن اثير ـ با الهام از عبارت ابن مسكويه ـ مي نويسد:
و فى هذه السنة [310] تُوُفِّي َ محمدُ ابن جرير الطبرى، صاحب التاريخ ببغداد، و مولده سنة أربع و عشرين و مأتين، و دفن ليلا بداره، لأنّ العامة اجتمعت ومنعت من دفنه نهاراً، وادّعوا عليه الرفض، ثم ادّعوا عليه الإلحاد.(10)
     ابن اثير، تعبير عامّه را كه كنايه از اهل سنت است نمي پذيرد و با اظهار اين كه مخالفت از سوي عامه; يعني اهل سنت نبوده، حنابله را مقصّر اصلي مي داند; وإنّما بعض الحنابلة تعصّبُوا عليه و وقعوا فيه، فتبعهم غيرهم»(11).
     ابن كثير نيز خبر از برخورد حنابله با او داده، مي نويسد:
«و دفن في داره، لأنّ بعض عوام الحنابلة و رعاعهم منعوا دفنه نهاراً و نسبوه إلى الرفض... و إنّما تقلّدوا ذلك عن أبي بكر محمد بن داود الفقيه الظاهري، حيث تكلّم فيه و يرميه بالعظائم و بالرفض»(12).
     ابن كثير در اين عبارت، به عمد يا غير عمد، ميان ابوبكر عبدالله بن أبي داود سجستاني ِ (م316) متهم به ناصبي گري با ابوبكر محمد بن علي بن داود فقيه ظاهري خلط كرده است.(13) كسي كه طبري را متهم به تشيع مي كرد، سجستاني ـ فرزند سجستاني صاحب سنن ـ بود كه خود متهم به ناصبي گري بود. به همين دليل، زماني كه به طبري خبر دادند سجستاني فضائل علي(عليه السلام) را روايت مي كند، گفت: «تكبيرة من حارس»(14).
     ذهبي پس از نقل اين مطلب، از دشمني موجود ميان آنان سخن گفته است. همو نقل هايي در باره ناصبي گري او دارد كه البته آن را انكار مي كند.(15) ابن نديم، در شرح حال سجستاني ِ ياد شده، اشاره مي كند كه كتاب تفسيري نگاشت و اين بعد از آن بود كه طبري كتاب تفسيرش را نوشت.(16) اين هم نشاني از رقابت آنهاست.
     ناصبي گري سجستاني سبب شد تا ابن فراتِ وزير او را از بغداد به واسط تبعيد كند و تنها وقتي كه قدري از فضائل امام علي(عليه السلام) را روايت كرد، علي بن عيسي او را به بغداد بازگرداند. پس از آن شيخ حنابله شد!: ثم تَحَنْبَلَ، فصار شيخًا فيهم و هو مقبول عند أهل الحديث. افتضاح وضعيت او به حدي بود كه پدرش در باره اش مي گفت: ابني عبدالله كذّاب.(17)
     ذهبي در شرح حال او در «ميزان الاعتدال» گفته يكي ديگر از محدثان سني درباره طبري را آورده است; «أقذع أحمد ابن علي السليماني الحافظ: فقال: كان يضع للروافض»(18). سپس به رد سخن وي پرداخته و همين اندازه تأييد مي كند كه: «ثقة صادق فيه تشيّعٌ يسير و موالاة لاتَضُرّ»(19) وي احتمال مي دهد كه سخن سليماني در باره ابن جرير شيعي بوده كه كتاب «الرواة عن أهل البيت» داشته است. با توجه به نصوصي كه در باره اتهام رفض به طبري مورخ داريم، بعيد مي نمايد كه مقصود سليماني، كسي جز او باشد. به علاوه كه ابن جرير شيعي، در دواير سني شهرتي نداشته است.
     ابن حجر در «لسان الميزان» سخن ذهبي را نقل كرده و به پيروي او، با دفاع از سليماني به اين كه امام متقني است، سخن او را در باره ابن جرير دوم يعني امامي مذهب مي داند! با اين حال، در باره طبري مورخ اين نكته را تصريح مي كند كه: «وإنّما نُبِزَ بالتشيّع، لأنّه صحّح حديثَ غدير خُمّ».(20)

___________________________________________________________

1 . طرق حديث من كنت...، ص 62: و أظنه بمثل جمع هذا الكتاب نسب الى التشيّع.
2 . البداية و النهايه، ج 7، ص 390 (داراحياءالتراث العربى، 1413)
3 . تاريخ بغداد، ج 2، ص 164; تاريخ دمشق، ج 52، ص 196; الانساب، ج 4، ص 46; معجم الادباء، ج 18، ص 43; تاريخ الاسلام ذهبى، صص 320 ـ 310 و 282
4 . قال: كانت الحنابلة تَمْنَع و لاتَتْرُك احدًا يَسْمَع عليه. معجم الأدباء، ج 18، ص 43
5 . از جمله آنها، انكار حديث الجلوس علي العرش بود كه مي گفت محال است و اين شعر را مي خواند:
سبحان من ليس له انيس                و لا له في عرشه جليس

     ياقوت (معجم الادباء، ج 18، ص 58; و الوافي بالوفيات، ج 2، ص 287) در ادامه اين نقل مي نويسد: فلما سمع ذلك الحنابلة منه و أصحاب الحديث، وثبوا و رموه بمحابرهم و قيل كانت الوفا، فقام ابوجعفر بنفسه و دخل داره، فرموا داره بالحجارة حتي صار علي بابه كالتّلِّ العظيم، و ركب نازوك صاحب الشُّرطة في عشرات الوف من الجند يمنع عنه العامّة. و وقف علي بابه يوما الي الليل و أمر برفع الحجارة عنه. و كان قد كتب علي بابه

سبحان من ليس له انيس           و لا له في عرشه جليس

     فأمر نازوك بمحو ذلك. و كتب مكانه بعض اصحاب الحديث...

     به دنبال اين اعتراضات بود كه طبرى تسليم شد و متنى مطابق ميل حنابله نوشت. اين متن همان «صريح السنه» است كه ما در مقالات تاريخي دفتر دوم، گزارش آن را آورده ايم.

     به جز آنچه گذشت، ابن جوزي به اختلاف نظرهاي ديگري ميان طبري و ابوبكر بن ابي داود در زمينه مسائل اعتقادي كرده و از تلاش ابن ابي داود در كشاندن مسأله به حكومت و پاسخ طبري سخن گفته است. نكـ : المنتظم، ج 13، ص 217

     دليل ديگر مخالفت حنابله با طبري، بي اعتنايي طبري به فقه احمد بن حنبل است. ابن الوردي مي نويسد: و صنف كتابا فيه اختلاف الفقهاء و لم يذكر فيه احمد بن حنبل، فقيل له في ذلك، فقال: انما كان احمد بن حنبل محدثا. فاشتد ذلك علي الحنابلة و كانوا لايحصون كثرةً ببغداد، و رموه بالرفض تعصبا و تشنيعا عليه. تاريخ ابن الوردي ،ج 1، ص 356 (نجف، مطبعة الحيدريه، 1389 ق.) المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 71 (قاهره، مكتبة المتنبي).

6 . تجارب الأمم، ج 5، ص 142 (تصحيح دكتر ابوالقاسم امامي، تهران، سروش، 1377)
7 . معجم الادباء، ج 18، ص 40 (دارالفكر).
8 . المنتظم، ج 13، ص 217
9 . همانجا.
10 . الكامل في التاريخ، ج 5، ص 74 ذيل حوادث سنه 310 (بيروت، مؤسسة التاريخ العربي).
11 . همانجا.
12 . البداية و النهايه، ج 11 و 12، ص 167 (بيروت، مؤسسة التاريخ العربي، 1413).
13 . البته ميان طبري و علي بن داود ظاهري اختلاف نظرهايي بود كه منجر به نگارش اثرى از محمد بن علي بن داود ظاهري بر ضدّ طبري شد; اما اين جريان، ربطي به مناقشه مورد بحث در باره غدير ندارد. نكـ : معجم الادباء، ج 18، صص 79 و 80
14 . تاريخ الاسلام ذهبي، صص320 ـ 310 و 516
15 . همان، ص 517
16 . الفهرست، ص 288 (تصحيح تجدد).
17 . تاريخ الاسلام ذهبي، 320 ـ 310 و 518
18 . ميزان الاعتدال، ج 3، ص 499
19 . همان.
20. لسان الميزان، ج 5، ص 758 (بيروت، تحقيق محمد عبدالرحمن مرعشلي)