دنیا چرا جلال تو را ...

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

دنيا چرا جلال تو را در نظر نداشت / افسوس کز مقام بلندت خبر نداشت
اي مصحفي که چشم خدا بر فراز ني / يکدم ز آيه هاي رخت چشم بر نداشت
تاريخ غربت علوي در حديث شام / چون صفحه ي رخت سندي معتبر نداشت
تاشام را مدينه کند قبر کوچکت / از تو حسين فاطمه اي خوبتر نداشت
غير از شبي که بود چراغت سر پدر / يک شب خرابه ي تو چراغ سحر نداشت
عمر کم تو در سفر شام شاهد است / مثل تو سيد الشهدا همسفر نداشت
با آنکه ناله ات جگر سنگ را شکافت / آهت به قلب خصم ستمگر اثر نداشت
هر تير غم که خواست برد حمله بر دلت / جز سينه ي مقدس زينب سپر نداشت
غير از تو اي سه ساله سفير بزرگ شام / دنيا چنين سفير به سنّ صِغَر نداشت
بي اشک تو خرابه فراموش گشته بود / بي آه تو چراغ اسارت شرر نداشت
زينب به شام با همه ي درد و داغ ها / داغي چو داغ ماتم تو بر جگر نداشت
بر قبر بي چراغ تو تا صبح اشک ريخت / صورت ز روي خاک مزار تو بر نداشت
دُرِّ يتيم فاطمه اش رفت زير خاک / جز اشک ديده بهر عزايش گهر نداشت
دنيا بدان که جاي کفن آن عزيز جان / جز جامه ي سياه اسارت به بر نداشت
زيبد کند به امت اسلام مادري / آن کودک خرابه نشين کو پدر نداشت
چون آفتاب سوخت در آغوش آفتاب / چتري به غير زلف پريشان به سر نداشت
جان داد در خرابه کنار سر پدر / چون طايري که بال زد و بال و پر نداشت
کي ديده يک سه ساله شود فاتح دمشق / دنيا به ياد اين همه فتح و ظفر نداشت
روي کبود و هجر رخ يار و دفن شب / گويي جز ارث فاطمه ارثي دگر نداشت
از کربلا گرفته الي شام دم به دم / با مرگ رو به رو شد و بيم از خطر نداشت
«ميثم» چو اين قصيده ي جانسوز مي سرود / جز اشک و آه و سوز دل و چشم تر نداشت

منبع: وبلاگ خیر کثیر