مباهله

(زمان خواندن: 4 - 8 دقیقه)

مدینه اولین باری است که میهمانانی چنین غریبه را به خود می‏ بیند. کاروانی متشکل از شصت میهمان نا آشنا که لباس‏های بلند مشکی پوشیده ‏اند، به گردنشان صلیب آویخته ‏اند، کلاه‏ های جواهرنشان بر سر گذاشته ‏اند، زنجیرهای طلا به کمر بسته ‏اند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباس ‏های خود نصب کرده ‏اند.
وقتی این شصت نفر برای دیدار با پیامبر، وارد مسجد می‏شوند، همه با حیرت و تعجب به آنها نگاه می‏کنند. اما پیامبر بی‏ اعتنا از کنار آنان می‏گذرد و از مسجد بیرون هم هیات میهمان و هم مسلمانان، از این رفتار پیامبر، غرق در تعجب و شگفتی می‏شوند. مسلمانان تاکنون ندیده ‏اند که پیامبر مهربانشان به میهمانان بی‏ توجهی کند.
به‏ همین دلیل، وقتی سرپرست هیات مسیحی، علت‏ بی‏ اعتنایی پیامبر را سؤال می‏کند، هیچ‏کدام از مسلمانان پاسخی برای گفتن پیدا نمی‏کنند.
تنها راهی که به ‏نظر همه می‏رسد، این است که علت این رفتار پیامبر را از حضرت علی بپرسند، چرا که او نزدیک‏ ترین فرد به پیامبر و آگاه‏ ترین، نسبت‏به دین و سیره و سنت اوست. مشکل، مثل همیشه به‏ دست علی حل می‏شود. پاسخ او این است که:
«پیامبر با تجملات و تشریفات، میانه ‏ای ندارند; اگر می‏خواهید مورد توجه و استقبال پیامبر قرار بگیرید، باید این طلاجات و جواهرات و تجملات را فرو بگذارید و با هیاتی ساده، به حضور ایشان برسید.»
این رفتار پیامبر، هیات میهمان را به‏یاد پیامبرشان، حضرت مسیح می‏ اندازد که خود با نهایت‏ سادگی می‏زیست و پیروانش را نیز به رعایت‏ سادگی سفارش می‏کرد.
آنان از این‏که می ‏بینند، در رفتار و کردار، این همه از پیامبرشان فاصله گرفته ‏اند، احساس شرمساری می‏کنند.
میهمانان مسیحی وقتی جواهرات و تجملات خود را کنار می‏گذارند و با هیاتی ساده وارد مسجد می‏شوند، پیامبر از جای برمی‏خیزد و بگرمی از آنان استقبال می‏کند.
شصت دانشمند مسیحی، دورتادور پیامبر می‏ نشینند و پیامبر به یکایک آنها خوشامد می‏گوید. در میان این شصت نفر، که همه از پیران و بزرگان مسیحی نجران هستند، «ابوحارثه‏» اسقف بزرگ نجران و «شرحبیل‏» نیز به ‏چشم می‏خورند. پیداست که سرپرستی هیات را ابوحارثه اسقف بزرگ نجران، برعهده دارد. او نگاهی به شرحبیل و دیگر همراهان خود می‏اندازد و با پیامبر شروع به سخن‏ گفتن می‏کند: «چندی پیش نامه ‏ای از شما به‏ دست ما رسید، آمدیم تا از نزدیک، حرف‏ های شما را بشنویم‏».
پیامبر می‏فرماید:
«آنچه من از شما خواسته ‏ام، پذیرش اسلام و پرستش خدای یگانه است‏».
و برای معرفی اسلام، آیاتی از قرآن را برایشان می‏خواند.
اسقف اعظم پاسخ می‏دهد: «اگر منظور از پذیرش اسلام، ایمان به خداست، ما قبلا به خدا ایمان آورده‏ ایم و به احکام او عمل می‏کنیم.»
پیامبر می‏فرماید:
«پذیرش اسلام، آثار و علایمی دارد که با آنچه شما معتقدید و انجام می‏دهید، سازگاری ندارد. شما برای خدا فرزند قائلید و مسیح را خدا می‏دانید، درحالی که این اعتقاد، با پرستش خدای یگانه متفاوت است.»
اسقف برای لحظاتی سکوت می‏کند و در ذهن دنبال پاسخی مناسب می‏گردد. یکی دیگر از بزرگان مسیحی که اسقف را درمانده در جواب می‏بیند، به یاری‏اش می ‏آید و پاسخ می‏دهد:
«مسیح به ‏این دلیل فرزند خداست که مادر او مریم، بدون این‏که با کسی ازدواج کند، او را به‏ دنیا آورد. این نشان می‏دهد که او باید خدای جهان باشد.»
پیامبر لحظه‏ ای سکوت می‏کند.
ناگهان فرشته وحی نازل می‏شود و پاسخ این کلام را از جانب خداوند برای پیامبر می ‏آورد. پیامبر بلافاصله پیام خداوند را برای آنان بازگو می‏کند: «وضع حضرت عیسی در پیشگاه خداوند، همانند حضرت آدم است که او را به قدرت خود از خاک آفرید...» (1)
و توضیح می‏دهد که «اگر نداشتن پدر دلالت‏ بر خدایی کند، حضرت آدم که نه پدر داشت و نه مادر، بیشتر شایسته مقام خدایی است. درحالی که چنین نیست و هر دو بنده و مخلوق خداوند هستند.»
لحظات بکندی می‏گذرد، همه سرها را به‏ زیر می‏ اندازند و به‏ فکر فرو می‏روند. هیچ یک از شصت دانشمند مسیحی، پاسخی برای این کلام پیدا نمی‏کنند. لحظات به ‏کندی می‏گذرد; دانشمندان یکی یکی سرهایشان را بلند می‏کنند و درانتظار شنیدن پاسخ به یکدیگر نگاه می‏کنند، به اسقف اعظم، به شرحبیل; اما.. سکوت محض.
عاقبت اسقف اعظم به‏ حرف می ‏آید:
«ما قانع نشدیم. تنها راهی که برای اثبات حقیقت‏ باقی می‏ماند، این است که با هم مباهله کنیم. یعنی ما و شما دست‏ به دعا برداریم و از خداوند بخواهیم که هرکس خلاف می‏گوید، به عذاب خداوند گرفتار شود.»
پیامبر لحظه‏ ای می‏ماند. تعجب می‏کند از اینکه اینان این استدلال روشن را نمی‏ پذیرند و مقاومت می‏کنند. مسیحیان چشم به دهان پیامبر می‏ دوزند تا پاسخ او را بشنوند.
در این‏حال، باز فرشته وحی فرود می‏آید و پیام خداوند را به پیامبر می‏رساند. پیام این است:
«هرکس پس از روشن شدن حقیقت، با تو به انکار و مجادله برخیزد، [به مباهله دعوتش کن] بگو بیایید، شما فرزندانتان را بیاورید و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بیاورید و ما هم زنانمان. شما جان‏هایتان را بیاورید و ما هم جان‏هایمان، سپس با تضرع به درگاه خدا رویم و لعنت او را بر دروغگویان طلب کنیم.» (2)
پیامبر پس از انتقال پیام خداوند به آنان، اعلام می‏کند که من برای مباهله آماده ‏ام. دانشمندان مسیحی به هم نگاه می‏کنند، پیداست که برخی از این پیشنهاد اسقف رضایت مند نیستند، اما انگار چاره ‏ای نیست.
زمان مراسم مباهله، صبح روز بعد و مکان آن صحرای بیرون مدینه تعیین می‏شود.
دانشمندان مسیحی موقتا با پیامبر خداحافظی می‏کنند و به اقامتگاه خود باز می‏گردند تا برای مراسم مباهله آماده شوند.
صبح است، شصت دانشمند مسیحی در بیرون مدینه ایستاده ‏اند و چشم به دروازه مدینه دوخته‏ اند تا محمد با لشکری از یاران خود، از شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پیدا کند.
تعداد زیادی از مسلمانان نیز در کنار دروازه شهر و در اطراف مسیحیان و در طول مسیر صف کشیده‏ اند تا بیننده این مراسم بی‏ نظیر و بی‏ سابقه باشند.
نفس‏ها در سینه حبس شده و همه چشم‏ها به دروازه مدینه خیره شده است.
لحظات انتظار سپری می‏شود و پیامبر درحالی که حسین را در آغوش دارد و دست‏ حسن را در دست، از دروازه مدینه خارج می‏شود. پشت‏ سر او تنها یک مرد و زن دیده می‏شوند. این مرد علی است و این زن فاطمه.
تعجب و حیرت، همراه با نگرانی و وحشت ‏بر دل مسیحیان سایه می‏ افکند.
شرحبیل به اسقف می‏گوید: نگاه کن. او فقط دختر، داماد و دو نوه خود را به همراه آورده است.
اسقف که صدایش از التهاب می‏لرزد، می‏گوید:
«همین نشان حقانیت است. به‏ جای این که لشکری را برای مباهله بیاورد، فقط عزیزان و نزدیکان خود را آورده است، پیداست‏ به حقانیت دعوت خود مطمئن است که عزیزترین کسانش را سپر بلا ساخته است.»
شر حبیل می‏گوید: «دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان و جان‏هایمان. پیداست که علی را به‏ عنوان جان خود همراه آورده است.»
«آری، علی برای محمد از جان عزیزتر است. در کتاب‏های قدیمی ما، نام او به‏ عنوان وصی و جانشین او آمده است...»
دراین حال، چندین نفر از مسیحیان خود را به اسقف می‏رسانند و با نگرانی و اضطراب می‏گویند:
«ما به این مباهله تن نمی‏دهیم. چرا که عذاب خدا را برای خود حتمی می‏شماریم.»
چند نفر دیگر ادامه می‏دهند: «مباهله مصلحت نیست. چه‏ بسا عذاب، همه مسیحیان را دربر بگیرد.»
کم‏کم تشویش و ولوله در میان تمام دانشمندان مسیحی می‏افتد و همه تلاش می‏کنند که به‏نحوی اسقف را از انجام این مباهله بازدارند.
اسقف به بالای سنگی می‏رود، به اشاره دست، همه را آرام می‏کند و درحالی که چانه و موهای سپید ریشش از التهاب می‏لرزد، می‏گوید:
«من معتقدم که مباهله صلاح نیست. این پنج چهره نورانی که من می‏بینم، اگر دست ‏به دعا بردارند، کوه ‏ها را از زمین می‏کنند، درصورت وقوع مباهله، نابودی ما حتمی است و چه ‏بسا عذاب، همه مسیحیان جهان را دربر بگیرد.»
اسقف از سنگ پایین می‏ آید و با دست و پای لرزان و مرتعش، خود را به پیامبر می‏رساند. بقیه نیز دنبال او روانه می‏شوند.
اسقف در مقابل پیامبر، با خضوع و تواضع، سرش را به زیر می‏ افکند و می‏گوید: «ما را از مباهله معاف کنید. هر شرطی که داشته باشید، قبول می‏کنیم.»
پیامبر با بزرگواری و مهربانی، انصرافشان را از مباهله می ‏پذیرد و می‏پذیرد که به ‏ازای پرداخت مالیات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت کند.
خبر این واقعه، بسرعت در میان مسیحیان نجران و دیگر مناطق پخش می‏شود و مسیحیان حقیقت ‏جو را به مدینه پیامبر سوق می‏دهد.

پدیدآورنده:سید مهدی شجاعی

_____________________________________________________
× برگرفته از مجله بشارت، شماره 1.
1. «ان مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون‏». آل عمران (3)، آیه 59.
2. «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم، فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت‏الله علی الکاذبین‏». آل عمران (3)، آیه 61.