اباالفضل علیه السلام در میان شریعه

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

حضرت ابوالفضل علیه السلام همین که تنهایی برادر را دید، نزد آن حضرت آمده و عرض کرد: یا أخی هَل مِن رُخصة؟ آیا اجازه میدان رفتن را می دهید؟ فبکی الحسین علیه السلام بکاءاً شدیداً، ثمّ قال: یا أخی أنت صاحِب لِوائی وإذا مَضیت تَفرّق عسکری، امام علیه السلام گریه سختی کرده و فرمود: ای برادر! تو پرچمدار منی و اگر تو هم بروی، دیگر لشگری به جای نمی ماند، عبّاس علیه السلام عرضه داشت: قد ضاقَ صَدری وَسَئِمتُ مِن الحیاةِ واُریدُ أن اطلُبُ ثارِی مِن هؤُلاءِ المُنافِقِین، سینه ام تنگ شده و از زندگی ملول گشته ام، اراده خونخواهی از این منافقین را دارم، امام علیه السلام فرمود: فَاطلُب لهؤلاءِ الأطفالِ قَلیلاً مِن الماءِ، برادر! برای این کودکان تشنه، کمی آب بیاور. ابوالفضل علیه السلام جانب میدان رفته و آن منافقین را موعظه نمود و از غضب الهی بر حذر داشت، امّا آن سنگدلان را اثری نبخشید، برگشت خدمت برادر و گزارش حال داد، در این اثنا صدای العطش اطفال به گوشش رسید، پس سوار بر اسب شده و با نیزه و مشک به طرف فرات حرکت کرد، چهار هزار نفر از لشکر دشمن مأمور آب فرات، آن حضرت را احاطه نموده و او را هدف تیرهای خود قرار دادند، امّا قمر بنی هاشم و فرزند علی مرتضی علیهماالسلام چنان جمع آنها را از هم شکافت که از هر سو پا به فرار گذاشتند، طبق نقلی هشتاد نفر از آنها را به هلاکت رساند، تا وارد شریعه فرات گشت، فلمّا أراد أن یشرب غُرفَةً مِن الماءِ ذکر عَطَش الحُسین علیه السلام وأهلِ بیتِهِ فرمی الماءَ وملأ القِربةً وَحَمَلها عَلی کتفِهِ الأیمنِ وتوجّه نحو الخَیمة، چون اراده کرد کفی از آب را بنوشد، به یاد تشنگی حسین علیه السلام و اهل بیت او افتاد، آب را روی آب ریخت، مشک را پر از آب نموده و بر دوش راستش
[112]
گرفت و به سوی خیمه گاه حرکت نمود.
رسم وفا به عالم هستی نشان دهد * سقّای آب بود و لب تشنه جان دهد
وارد به شریعه گشت و لب تر ننمود * الحق که به روزگار این رسم وفاست
گفتا به خدا نمی چشم آب روان * تا تشنه جگر، نور دو چشم زهراست
بیرون ز شریعه گشت و عازم به حرم * داند که صدای العطش سوی سماست
دشمن به کمین نشست و با تیغ جفا * همّش همه قطع دست محبوب خداست
از هر طرفش تیر چو باران آمد * آن مشک پر آبش هدف تیر جفاست
فَقَطعُوا عَلیه الطّریق وأحاطُوا بِهِ مِن کلّ جانِبٍ فَحاربَهُم. راه را بر آن مظلوم تشنه لب گرفتند و از هر طرف او را احاطه کردند، عبّاس بن علی علیهماالسلام نیز به جنگ با آنها پرداخت، تا آنکه نوفل ازرق
[113]
- لعنة اللّه علیه - کمین کرده و با ضربتی دست راست آن حضرت را جدا ساخت، قمر بنی هاشم علیه السلام فوراً مشک آب را به کتف چپ سپرده و همچنان براهش ادامه داد، در حالی که می فرمود:
واللّه إن قَطعتُموا یمینی * إنّی اُحامی أبداً عن دِینی
وعن إمام صادقِ الیقینی * نَجل النّبی الطاهِرِ الأمینِ.
مقاتله کرد، تا آنکه ضعف او را گرفت، سپس حکیم بن طفیل الطائی - لعنة اللّه علیه - از پشت نخل کمین کرده و دست چپ آن حضرت را نیز قطع کرد، در این هنگام به خود خطاب فرمود:
یانفسُ لاتَخشی مِن الکفّارِ * وَابشری برحمةِ الجبّار
مَعَ النّبی السید الُمختارِ * مَعَ جملةِ السّاداتِ و الأطهارِ
قَد قطعُوا ببغیهم یساری * فاصلِهِم یاربِّ حَرّ النارِ.
فحَمل القِربةَ بأسنانِهِ فجاءَهُ سَهْمٌ فأصاب القِربَةَ واُریق ماؤُها، ثُمّ جاء سهمٌ آخرُ فأصاب صَدرهُ، وقتی دست چپش نیز به تیغ خصم جدا گشت، مشک آب را به دندان گرفت و هنوز دلخوش بود که آب را برای اطفال تشنه می برد، گرچه از هر دو دست نازنین خون سرازیر بود، که ناگهان تیری به مشک آب و تیری به سینه مبارکش اصابت نمود و آب روی زمین ریخت، در این هنگام دشمن از سقوط او خود را در امان دید، از هر طرف همانند باران، او را هدف تیرها قرار دادند، همانند باران، تا آنکه تیری به چشم نازنینش اصابت نموده و بنا به آنچه که در ناسخ آمده است، حکیم ابن طفیل ملعون عمودی از آهن بر فرق شریفش فرود آورد،در این وقت عبّاس علیه السلام از بالای اسب بر زمین آمد وفریاد برآورد:ای برادرمرا دریاب.
امام علیه السلام همین که صدای برادررا شنید،با عجله بسوی عبّاس علیه السلام شتافت:
وَمَشی لِمَصرعِهِ الحُسینُ وطرفُهُ * بین الخیام وبینه متقسّمُ.
اینکه حضرت گاهی به خیام نظر کرده و گاه به مقتل عبّاس علیه السلام ، معلوم می شود که دیگر مردی جز امام سجّاد علیه السلام در خیمه ها نبوده که حضرت
[114]
همواره هوادار اهل حرم نیز بوده است، همین که امام به بالین برادر رسیده و آن صحنه دلخراش را مشاهده کرد، صدا زد: «الانَ اِنکسر ظَهری وَقلّت حِیلتی وانقطَعَ رَجائی؛ برادر! از مصیبت تو پشتم شکست و امیدم ناامید گشت».(55)
55. مجالس الشیعه در مناقب و مصائب ثامن الائمه علیهم السلام : ج10، ص297.