پرتو چهاردهم

(زمان خواندن: 5 - 9 دقیقه)

آيا اين همان كوفه اى است كه تو در آن ، تفسير قرآنى مى گفتى ؟!
آيا اين همان كوفه اى است كه كوچه هايش ، خاك پاى تو را مريدانه به چشم مى كشيد؟
آيا اين همان كوفه اى است كه زنانش ، زينب را برترين بانوى عالم مى شمردند و مردانش بر صلابت عقيله بنى هاشم سجود مى بردند؟
نه ، باور نمى توان كرد.
اينهمه زيور و تزيين و آذين براى چيست ؟
اين صداى ساز و دهل و دف از چه روست ؟
اين مطربان و مغنيان در كوچه و خيابان چه مى كنند؟
اين مردم به شادخوارى كدام فتح و پيروزى اينچنين دست مى افشانند و پاى مى كوبند؟
در اين چند صباح ، چه اتفاقى در عالم افتاده است ؟
چه بلايى ، چه حادثه اى ، چه زلزله اى ، كوفه و مردمش را اينچين دگرگون كرده است ؟
چرا همه چشمها خيره به اين كاروان غريب است ؟ به دختران و زنان بى سرپناه ؟ اين چشمهاى دريده از اين كاروان چه مى خواهند؟
فرياد مى زنى : «اى اهل كوفه ! از خدا و رسولش شرم نمى كنيد كه چشم به حرم پيامبر دوخته ايد؟»
از خيل جمعيتى كه به نظاره ايستاده ايد، زنى پا پيش مى گذارد و مى پرسد: «شما اسيران ، از كدام فرقه ايد؟»
پس اين جشن و پايكوبى و هياهو براى ورود اين كاروان كوچك اسراست ؟!»
عجب ! و اين مردم نمى دانند كه در فتح كدام جبهه ، در پيروزى كدام جنگ و براى اسارت كدام دشمن ، پايكوبى مى كنند؟
نگاهى به اوضاع دگرگون شهر مى اندازى و نگاهى به كاروان خسته اسرا و پاسخ مى دهى : «ما اسيران ، از خاندان محمد مصطفائيم !»
زن ، گاهى پيشتر مى آيد و با وحشت و حيرت مى پرسد: «و شما بانو؟!»
و مى شنود: «من زينبم ! دختر پيامبر و على .»
و زن صيحه مى كشد: «خاك بر چشم من !»
و با شتاب به خانه مى دود و هر چه چادر و معجز و مقنعه و سرپوش دارد، پيش مى آورد و در ميان گريه مى گويد: «بانوى من ! اينها را ميان بانوان و دختران كاروان قسمت كنيد.»
تو لحظه اى به او و آنچه آورده است ، نگاه مى كنى .
زن ، التماس مى كند:
اين هديه است . تو را به خدا بپذيريد.
لباسها را از دست زن مى گيرى و او را دعا مى كنى .
پارچه ها و لباسها، دست به دست ميان زنان و دختران مى گردد و هر كس ‍ به قدر نياز، تكه اى از آن بر مى دارد.
زجر بن قيس كه زن را به هنگام اين مراوده ديده است ، او را دشنام مى دهد و مى دهد و دنبال مى كند.
زن مى گريزد و خود را ميان زنان ديگر، پنهان مى سازد.
حال و روز كاروان ، رقت همگان را بر مى انگيزد. آنچنانكه زنى پيش ‍ مى آيد و به بچه هاى كوچكتر كاروان ، به تصدق ، نان و خرما مى بخشد.
تو زخم خورده و خشمگين ، خود را به بچه ها مى رسانى ، نان و خرما را از دستشان مى ستانى و بر مى گردانى و فرياد مى زنى : «صدقه حرام است بر ما.»
پيرمردى زمينگير با ديدن اين صحنه ، اشك در چشمهايش حلقه مى زند، بغض ، راه گلويش را مى بندد و به كنار دستى اش مى گويد: «عالم و آدم از صدقه سر اين خاندان ، روزى مى خورند. ببين به كجا رسيده كار عالم كه مردم به اينها صدقه مى دهند.»
همين معرفيهاى كوتاه و ناخواسته تو، كم كم ولوله در ميان خلق مى اندازد:
يعنى اينان خاندان پيامبرند؟!
از روم و زنگ نيستند!؟
اين زن ، همان بانوى بزرگ كوفه است !؟
اينها بچه هاى محمد مصطفايند!؟
اين زن ، دختر على است !؟
پچ پچ و ولوله اندك اندك به بغض بدل مى شود و بغض به گريه مى نشيند و گريه ، رنگ مويه مى گيرد و مويه ها به هم مى پيچد و تبديل به ضجه مى گردد. آنچنانكه سجاد، متعجب و حيرتزده مى پرسد: «براى ما گريه و شيون مى كنيد؟ پس چه كسى ما را كشته است ؟»
بهت و حيرت تو نيز كم از سجاد نيست .
رو مى كنى به مردان و زنان گريان و فرياد مى زنى : «خاموش !اهل كوفه ! مردانتان ما را مى كشند و زنانتان بر ما گريه مى كنند؟ خدا ميان ما و شما قضاوت كند در روز جزا و فصل قضاء.»
اين كلام تو آتش پديد آمده را، نه خاموش كه شعله ورتر مى كند، گريه ها شدت مى گيرد و ضجه ها به صيحه بدل مى شود.
دست فرا مى آرى و فرياد مى زنى : «ساكت !»
نفسها در سينه حبس مى شود. خجالت و حسرت و ندامت چون كلافى سردرگم ، در هم مى پيچد و به دلهاى مهر خورده مجال تپيدن نمى دهد. سكوتى سرشار از وحشت و انفعال و عجز، همه را فرا مى گيرد. نه فقط زنان و مردان كه حتى زنگ شتران از نوا فرو مى افتد. سكوت محض .
و تو آغاز مى كنى :
بسم الله الرحمن الرحيم
اى اهل كوفه !
اى اهل خدعه و خيانت و خفت !
گريه مى كنيد ؟!
اشكهايتان نخشكد و ناله هايتان پايان نپذيرد. مثل شما مثل آن زنى است كه پيوسته رشته هاى خود را به هم مى بست و سپس از هم مى گسست .(22)
پيمانها و سوگندهايتان را ظرف خدعه ها و خيانتهايتان كرده ايد.
چه داريد جز لاف زدن ، جز فخر فروختن ، جز كينه ورزيدن ، جز دروغ گفتن ، جز چاپلوسى كنيزكان و جز سخن چينى دشمنان ؟!
به سبزه اى مى مانيد كه بر مزبله و سرگينگاه روئيده است و نقره اى كه مقبره هاى عفن را آذين كرده است .
واى بر شما كه براى قيامت خود، چه بد توشه اى پيش فرستاده ايد و چه بد تداركى ديده ايد. خشم و غضب خداوند را برانگيخته ايد و عذاب جاودانه اش را به جان خريده ايد.
گريه مى كنيد؟!
به خدا كه شايسته گريستيد.
گريه هاتان افزون باد و خنده هاتان اندك .
دامان جانتان را به ننگ و عارى آلوده كرديد كه هرگز به هيچ آبى شسته نمى شود. و چگونه پاك شو ننگ و عار شكستن فرزند آخرين پيامبر و معدن رسالت ؟!
كشتن سيد جوانان اهل بهشت ؛ كسى كه تكيه گاه جنگتان ، پناهگاه جمعتان ، روشنى بخش راهتان ، مرهم زخمهايتان ، درمان دردهايتان ، آرامش دلهايتان و مرجع اختلافهايتان بود.
چه بد توشه اى راهى قيامتتان كرديدو بار چه گناه بزرگى را بر دوش ‍ گرفتيد.
كلامت ، كلام نيست زينب ! تيغى است كه پرده هاى تزوير را مى درد و مغز حقيقت را از ميان پوسته هاى رنگارنگ نيرنگ برملا مى كند. شمشيرى است كه نقابها را فرو مى ريزد و ماهيت خلايق را عيان مى سازد.
صداى شيون و گريه لحظه به لحظه بلندتر مى شود.
كودكانى كه به تماشا سر از پنجره ها در آورده اند، شرمگين و غمزده غروب مى كنند. چند نفرى در خود مچاله مى شوند و فرو مى ريزند. عده اى سر بر ديوار مى گذارند و ضجه مى زنند.
پيرمردى كه اشك ، پهناى صورتش را فراگرفته و از ريشهاى سپيدش فرو مى چكد، دست به سوى آسمان بلند مى كند و مى گويد:
«پدر و مادرم فداى اين خاندان كه پيرانشان بهترين پيران و بانوانشان بهترين زنان و جوانانشان بهترين جوانان اند. نسلشان نسل كريم است و فضلشان ، فضل عظيم .»
يكى ، در ميان گريه به ديگرى مى گويد: «به خدا قسم كه اين زن ، به زبان على سخن مى گويد.»
و پاسخ مى شنود: «كدام زن ؟ والله كه اين خود على است . اين صلابت ، اين بلاغت ، اين لحن ، اين خطاب ، اين عرصه ، اين عتاب ، ملك طلق على است .»
قيامتى به پاكرده اى زينب !
اينجا كوفه نيست . صحراى محشر است . يوم تبلى السرائر(23) است و كلام تو فاروقى(24) است كه اهل جهنم و بهشت را از هم متمايز مى كند. شعله اى است كه هر چه خرقه خدعه و تزوير و ريا را مى سوزاند. آينه اى است كه خلق را از ديدن خودشان به وحشت مى اندازد.
اشك و آه و گريه و شيون ، كوفه را برمى دارد. هر چه سوهان ضجه ها تيزتر مى شود، صلاى تو جلاى بيشترى پيدا مى كند و برنده تر از پيش ، اعماق وجود مردم را مى شكافد و دملهاى چركين روحشان را نشتر مى زند.
همچنان محكم و با صلابت ادامه مى دهى :
مرگتان باد.
و ننگ و نفرين و نفرت بر شما.
در اين معامله ، سرمايه هستى خود را به تاراج داديد.
بريده باد دستهايتان كه خشم و غضب خدا را به جان خريديد و مهر خفت و خوارى و لعنت و درماندگى را بر پيشانى خود، نقش ‍ زديد.
مى دانيد چه جگرى از محمد مصطفى شكافتيد؟
چه پيمانى از او شكستيد؟
چه پرده اى از او دريديد؟
چه هتك حيثيتى از او كرديد؟
و چه خونى از او ريختيد؟
كارى بس هولناك كرديد، آنچنانكه نزديك بود آسمان بشكافد، زمين متلاشى شود و كوهها از هم بپاشد.
مصيبتى غريب به بار آورديد.
مصيبتى سخت ، زشت ، بغرنج ، شوم و انحراف برانگيز. مصيبتى به عظمت زمين و آسمان .
شگفت نيست اگر كه آسمان در اين مصيبت ، خون گريه كند.
و بدانيد كه عذاب آخرت ، خواركننده تر است و هيچ كس به يارى برنمى خيزد.
پس اين مهلت خدا شما را خيره و غره نكند. چرا كه خداى عزوجل از شتاب در عقاب ، منزه است و از تاءخير در انتقام نمى هراسد.
ان ربك لباالمرصاد.(25)
به يقين خدا در كمينگاه شماست ...
كوفه يكپارچه ، ضجه و صيحه مى شود. گويى زلزله اى ناگهان ، همه هستى همه را بر باد داده است .
آتشفشانى كه از اعماق دلت ، شروع به فوران كرده ، مهار شدنى نيست .
شقشقه اى است انگار به سان شقشقيه پدر كه تا تاريخ را به آتش نكشد فرو نمى نشيند.
نه شيون و ضجه هاى مردم ، از زن و مرد و پير و جوان ، و نه چشمهاى به خون نشسته دژخيمان و نه نگاههاى تهديدآميز سربازان ، هيچ كدام نمى تواند تو را از اوج خشم و خطاب و عتاب و توبيخ و محاكمه خلق پايين بياورد. اما... اما يك چيز هست كه مى تواند و آن اشارات پنهانى چشم سجاد است ، و آن نگاههاى شكيب جوى امام زمان توست .
و تو جان و دل به فرمان اين اشارات مى سپارى ، سكوت مى كنى و آرام مى گيرى . اما گريه و ضجه و غلغله ، لحظه به لحظه شديدتر مى شود آنچنانكه بيم اعتراض و عصيان و قيام مى رود.
نگرانى و اضطراب در وجود ماءموران و دژخيمان ، بدل به استيصال مى شود و نگاهها، دستها و گامهايشان را بى هدف به هر سو مى كشاند.
راهى بايد جست كه آتش كلام تو، كوفه را مشتعل نكند و بنيان حكومت را به مخاطره نيفكند.
تنها راه ، كوچاندن هر چه زودتر كاروان به سمت دارالاماره است .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page