پرتو دوازدهم

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

درست همان جا كه گمان مى برى انتهاى وادى مصيبت است ، آغاز مصيبت تازه اى است ؛ سخت تر و شكننده تر.
اكنون بناست جگرت را شرحه شرحه بر خاك گرم نينوا بگسترانى تا اسبها بى مهابا بر آن بتازند و جاى جاى سم ستوران بر آن نقش استقامت بيندازد.
بناست بمانى و تمامت عمر را با همين جگر زخم خورده و چاك چاك سر كنى .
ابن سعد داوطلب مى طلبد براى اسب تازاندن بر پيكر حسين . در ميان اين دهها هزار تن ، ده تن از بقيه شقى ترند و دامان مادرشان ناپاك تر.
يكى اسحق بن حيوة حضرمى است ، يكى اخنس بن مرثد، يكى حكيم بن طفيل ، يكى عمر بن صبيح صيداوى ، يكى رجاء بن منقذ عبدى ، ديگرى صالح بن سليم بن خيثمه جعفى است . ديگرى واحظ بن ناعم و ديگرى صالح بن وهب جعفى و ديگرى هانى بن ثبيت حضرمى و دهمى اسيد بن مالك .
كوه هم اگر باشى با ديدن اين منظره ويرانگر از هم مى پاشى و متلاشى مى شوى . اما تو كوه نيستى كه كوه شاگرد كودن و مانده و درجازده مكتب توست .
پس مى ايستى ، دندانهايت را به هم مى فشارى و خودت را به خدا مى سپارى و فقط تلاش مى كنى كه نگاه بچه ها را از اين واقعه بگردانى تا قالب تهى نكنند و جانشان را بر سر اين حادثه نبازند.
و ذوالجناح چون هميشه چه محمل خوبى است . هرچند كه خودش ‍ براى خودش داغى است و نشان و يادگارى از داغى ، هرچند كه بچه ها دوره اش كرده اند و همه خبر از سوارش مى گيرند و چند و چون شهادتش ؛ هرچند كه سكينه به يالش آويخته است و ملتمسانه مى پرسد: «اى اسب باباى من ! پدرم را عاقبت آب دادند يا همچنان با لب تشنه شهيدش ‍ كردند؟!
هرچند كه پر و بال خونين ذوالجناح ، خود دفتر مصيبتى است كه هزاران اندوه را تداعى مى كند، اما همين قدر كه نگاه بچه ها را از آنسوى ميدان مى گرداند، همين قدر كه ذهن و دلشان را از اسبهاى ديگر كه به كارى ديگر مشغولند، غافل مى كند، خود نعمت بزرگى است ، شكر كردنى و سپاس ‍ گزاردنى .
بخصوص كه مويه بچه ها، كاسه صبر ذوالجناح را لبريز مى كند، او را از جا مى جهاند و به سمت مقر دشمن مى كشاند.