پرتو دهم

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

الموت اولى من ركوب العار والعار اولى من دخول النار
قرار ناگذاشته ميان تو و حسين اين است كه تو در خيام از سجاد و زنها و بچه ها حراست كنى و او با رمزى ، رجزى ، ترنم شعرى ، آواى دعايى و فرياد لاحولى ، سلامتى اش را پيوسته با تو در ميان بگذارد.
و اين رمز را چه خوش با رجز آغاز كرده است . و تو احساس مى كنى كه اين نه رجز كه ضربان قلب توست و آرزو مى كنى كه تا قيام قيامت ، اين صدا در گوش آسمان و زمين ، طنين بيندازد.
سجاد و همه اهل خيام نيز به اين صدا دلخوشند، احساس مى كنند كه ضربان قلبى هستى هنوز مستدام است و زندگى هنوز در رگهاى عالم جريان دارد.
براى تو اما اين صدا پيش از آنكه يك اطلاع و آگاهى باشد، يك نياز عاطفى است . هيچ پرده اى حايل ميان ميدان و چشمهاى تو نيست .
اين يك نجواى لطيف و عارفانه است كه دو سو دارد.
او بايد در محاصره دشمن ، بجنگد، شمشير بزند و بگويد:
الله اكبر
و از زبان دل تو بشنود:
جانم !
بگويد:
لااله الاالله
و بشنوذ:
همه هستى ام .
بگويد:
لا حول و لا قوة الا بالله !
و بشنود:
قوت پاهايم ، سوى چشمم ، گرماى دلم ، بهانه ماندنم !