هشام در صحرا

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

روزى «هـشـام بـن عبدالملك » براى شكار به بيابان رفته بود كه با پير مردى برخورد كرد, از او سؤال كرد از كدام قبيله هستى ؟
پيرمرد در پاسخ گفت : «من از كوفه هستم ولى از هر قبيله باشم , سود وضررى به حال تو ندارد» .
هـشام گفت : «معلوم مى شود كه از قبيله پستى هستى كه نسب خودرا مخفى مى كنى وهر كس كه از قبيله تو نباشد بايد خداوندرا شكر كند».
پيرمرد كه مخاطب خودرا نمى شناخت , از او سؤال كرد كه تو از كدام قبيله هستى ؟.
هشام : «از قريش ».
پيرمرد: «از كدام دسته ؟.
هشام : «از بنى اميه ».
پيرمرد به خنده افتاد وگفت : مرا به اشتباه انداختى , زيرا خيال مى كردم از قبيله با شرافتى هستى در حالى كه اجداد شما در جاهليت , ربا خوار وزانى بودند وچون مسلمان شدند, آزار واذيت رسول خدا(ص)را آغاز كردند, در چهل جنگ قبيله تو به جنگ پشت كردند وبه گواهى رسول خدا(ص) از اهـل آتـش هـسـتند, مردان شما از عارنسب , نمى توانند خودرا معرفى كنند وزنان شما از خبث طينت , نمونه ندارند.
«عتبة بن ربيعه » از سران كفار در جنگ بدر, از شماست .
«هند», مادر معاويه كه در جاهليت , صاحب پرچم بوده از شماست .
«ابو سفيان ومعاويه » از دودمان شما هستند.
«يزيد» كه حسين (ع)را شهيد كرد ودر واقعه حره , سه روز جان ومال وناموس مردم مدينه را مباح شمرد, از شماست .
«عـتـبة بن ابى معيط» كه يهودى بود وپيامبر(ص) نسب اورا از قريش نفى كردولى شما اورا به خود ملحق ساختيد وبه او زن داديد وعلى (ع) اورا گردن زد, ازشماست .
فرزندش «وليد» كه در كوفه با حال مستى , نماز صبح را چهار ركعت خواند! ازشماست .
«عبدالملك مروان » كه يكى از عمال او در عراق , حجاج است , از شماست .
واولاد او «سليمان , وليد, هشام ويزيد» كه هر يك به نوبه خود به اسلام ضربه زدند, از شماست .
يكى از زنان شما «هند» وديگرى «ام جميل » زن ابولهب , از شماست .
آنگاه بعد از اين مطالب , سوار بر مركب شد واين اشعاررا خواند:
الا فخذها يا بني امية تكون لكم منها كية 
لا تعجزن بعدها علية ما تركت فخرا لكم سمية 
«در دودمانى كه سميه باشد, ننگ آن بر پيشانى شما نقش بسته وابدى است ».
با شنيدن اين مطالب , آنچنان عرصه بر «هشام » تنگ شد كه ديگر نفهميد چه كند سپس به غلام خود گفت : اين پيرمرد چيزى براى ما باقى نگذاشت آيا از سخنان اوچيزى به ياد دارى ؟.
غـلام كـه زيـرك بود, گفت : فراموش كردم ومى خواستم اورا بكشم ولى پيرمردى كافر وفصيحى سخنور بود».
هشام گفت : «اگر غير از اين مى گفتى , تورا گردن مى زدم ».
هشام دستور تعقيب پيرمردرا داد ولى وى خودرا از طريق آبهاى بنى كلب , به كوفه رساند «6» .
___________________________________

6- ناسخ التواريخ , 2/100 (احوالات امام صادق (ع ).