فصل اول : عقايد

(زمان خواندن: 114 - 228 دقیقه)

بخش دوم : سخنان امام حسين (ع) بر اساس موضوع
1 - توحيد (و امامت )
سخن امام حسين (عليه السلام)، در زمينه توحيد و معرفت الهى
493 - 1- فرمود: ((هان اى مردم ! بپرهيزيد از اين بيرون شدگان (از دين )، كه خدا را به خود تشبيه كنند (و براى او همانند خود اعضا و جوارح پندارند.) گفتار اينها به گفتار كفار و اهل كتاب مى ماند، بلكه اوست آن ذات كامل مطلقى كه هيچ چيز همانندش نيست و اوست شنوا و بينا ديدگان ، او را در نيابند و او ديدگان را در يابد و اوست كه (در قلمرو آفرينش ) لطيف (و به هر ذره ناپيدا آگاه ) و خبير است (و از روى عمق دانش ‍ و مهارت ، همه را مى شناسد.)
يگانگى و جبروت (: بلندى توانمندى در سامان بخشى ) را ويژه خويش  گردانيده است و مشيت و اراده و قدرت و علم خود را بر همه چيز، جارى ساخته است .
در هيچ كارى از امور خويش ناسازگار (و ستيزه جو) ندارد، و او را همتايى نيست تا با او برابرى نمايد. و ضدى ندارد تا با او كشمكش داشته باشد. همتايى ندارد تا با او سر همانندى زند و مثلى ندارد تا با او همسانى كند.
چنان نيست كه بر او امور از پى هم در آيد و احوال بر او جريان يابد، و حوادث بر او فرود آيد. ژرفاى عظمتش را هيچ بيانگرى نتواند باز گويد و بلنداى جبروتش بر هيچ دلى خطور نكند، زيرا براى او در ميان چيزها نظيرى نيست و دانشمندان با همه ژرف نگرى خود، او را در نيابند و متفكران با همه تفكر خود، به او نرسند جز اين كه به يقين او را در يابند ((در پس پرده غيب خدايى هست ))، زيرا با هيچ يك از صفات مخلوقات بيان نپذيرد (هر وصفى را كه با آن خدا را نشانه مى گيرند او اوصاف آفريدگان است و) او كه يگانه بى نياز است با هيچ يك از صفات مخلوقات بيان نپذيرد. هر آنچه در عقول آيد او غير (و فوق ) آن است ، پروردگار نباشد آنكه در حيطه ادراك آدمى افتد، و معبود بحق نباشد آنكه در هوا يا غير هوا يافت شود.
او در همه چيز هست نه آن گونه كه حد پذيرد، از هر چيز جداست نه آن گونه كه (از ظاهر و باطن وجود و شؤ ون وجودى آن ) پنهان شود تواناى مطلق نيست آنكه ضدى در برابر او باشد يا همانندى كه با او برابرى كند.
قديم بودن او از روزگار نيست (تا در زمان گنجد)، و توجه او سويى ندارد (تا در مكان گنجد).
(و آنچنان در اءوج احاطه است كه ) از عقول پنهان است به همان گونه كه از ديدگان در پرده است . و از اهل آسمان محجوب است ، به همان گونه كه از اهل زمين ، (:احاطه به ذات كبريايى او از دسترس ملكيان و ملكوتيان به دور است . در عين حال ) تقرب به او گرامى داشتن اوست . و دور ماندن از او اهانت اوست (قرب و بعد مكانى ندارد).
((در)) (كه نشان ظرفيت و مكان است ) در ساحت قدسش راه ندارد (كه گويى در كجاست ) و ((گاه )) (كه رمز زمان است ) محدودش نسازد و ((اگر)) (كه دليل امكان و تعليق است ) در بارگاهش راه نيابد.
بلند مرتبه بودن او از پايين به بالا بر آمدن نيست و آمدن او، از جايى به جايى رفتن نمى باشد (تا نشانه محدود بودن او باشد، بطورى كه وقتى به بالا آمد ديگر در پايين نباشد يا وقتى از جايى منتقل شد ديگر در آن جا حضور نداشته باشد).
نابودها را بود مى كند و بود را نابود مى سازد و اين دو صفت در هيچ زمانى براى ديگرى ميسر نيست (زيرا تنها اوست كه آنا فآنا همه ما سوا را از غيب به شهود مى آورد و از شهود به غيب مى برد).
انديشه آدمى درباره خدا تنها به اين مى رسد كه : ((خدايى هست )) و ((ايمان به او مى آورد))، نه آنكه به هستى وصفى (از اوصاف الهى ) برسد بسبب اوست كه صفات ، شرح و بيان مى پذيرند (و در انديشه آدمى جلوه مى كنند). نه آنكه خدا با اين صفات (ساخته و پرداخته ذهن آدمى ) شرح و بيان (شايسته ) پذيرفته باشد. و بسبب اوست كه همه معارف و انديشه هاى آدمى (برايش جلوه مى كنند و) شناخته مى شوند؛ نه آنكه خدا با اين معارف و علوم ، (بدرستى ) شناخته آيد. پس آن ((الله )) است كه هيچ همنامى ندارد. پاك و منزه است . هيچ همانندى ندارد. و اوست كه شنوا و بيناست )).
494 - 2- ... هشام گويد: در خدمت امام صادق (عليه السلام) بودم كه معاوية بن وهب و عبدالملك بن اءعين بر آن حضرت وارد شدند. معاوية بن وهب از حضرت پرسيد: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! چه مى فرمايى در مورد روايتى كه مى گويد: پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پروردگارش را ديده است ! به چه صورتى او را ديده است ؟ و نيز چه مى فرمايى در مورد اين حديث كه مى گويد: اءهل ايمان پروردگار خود را در بهشت مى بينند! به چه صورتى او را مى بيند؟
امام (عليه السلام) تبسمى كرد، فرمود: فلانى ! چقدر زشت است بر كسى كه هفتاد يا هشتاد سال بر او بگذرد و او در ملك خدا زندگى كند و از نعمتهاى او بهره ببرد و در عين حال خدا را آن گونه كه سزاوارست نشناسد!
آنگاه فرمود: اى معاويه ! همانا محمد - (صلى الله عليه و آله و سلم) - خدا را با نگاه ظاهر نديده است . و ديدن به دو صورت واقع مى شود: الف : ديدن قلبى ، ب : ديدن با چشم . پس هر كس از ((رؤ يت خدا)) ديدن قلبى را در نظر گرفته است او راست مى گويد و بحق است و هر كس ديدن با چشم را قصد كرده او به خدا و آياتش كفر (و ناسپاسى ) ورزيده است ، زيرا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كس خدا را به آفريده اش تشبيه كند كافر است . همانا پدرم از پدر خود و او از حسين بن على - (عليهم السلام ) - برايم روايت كرده كه فرمود: ((از امير المؤ منين (عليه السلام) سؤ ال شد اى برادر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، آيا پروردگارت را ديده اى ))؟(422) حضرت فرمود: چگونه بپرستم كسى را كه نديده ام ! خدا را با نگاه ظاهر نمى توان ديد، بلكه دلهاست كه او را با حقايق ايمان مشاهده مى كنند. اگر مؤ منى او را با نگاه ظاهر ببيند (لازمه اش مخلوقيت حق تعالى خواهد بود زيرا) هر كس كه بتوان او را در حيطه ديد و ديدن آورد او مخلوق است (نه خالق ) و روشن است كه هر مخلوقى نيازمند خالق است . پس او را پديده و آفريده قرار داده اى (نه آفريدگار). و هر كس كه خدا را به آفريده اش تشبيه كند با او شريكى گرفته است .
(سپس امام صادق (عليه السلام) ادامه داد:) واى بر آنان ! آيا اين سخن خدا را نشنيده اند كه مى گويد: ((ديدگان ، او را در نيابند و او ديدگان را دريابد و او لطيف و خبير است ))!(423) و (((اى موسى ) هرگز مرا (با نگاه ظاهر) نمى بينى ليكن بر اين كوه بنگر اگر در جاى خود ثابت ماند مرا هم مى بينى . پس همينكه پروردگارش به كوه تجلى نمود آن را ويران ساخت ))(424) و همانا آنچه كه از نور خدا بر كوه درخشيد همانند روشنايى (ناچيزى ) كه از روزنه سوزن مى تابد، بود. در عين حال زمين ويران شد و كوهها متلاشى گشتند. ((پس موسى بيهوش بر افتاد))(425) يعنى مرد. ((همينكه به هوش ‍ آمد))(426) و روحش به او برگشت ((گفت : پاك و منزهى تو (اى خدا)))(427).
من از گفتار كسى كه پندارد تو ديده مى شوى به سوى تو توبه مى كنم و به اين معرفت حق رجوع مى كنم كه : ديدگان تو را در نيابند ((و من (از مردم مؤ من خود) اول كسى هستم كه ايمان دارم ))(428) و اول كسى هستم كه اقرار مى كند تو (همه را) مى بينى و (خود) ديده نمى شوى و تو در چشم انداز (غيبى ) برين قرار دارى .
سپس فرمود: حقا كه برترين و لازم ترين تكاليف بر انسان اين است كه :
اولا: پروردگار خود را بشناسد و به عبوديت او اعتراف كند و حد معرفت (در اين زمينه ) اين است كه پى برد ((هيچ معبود بحقى جز او نيست و او را هيچ شبيه و نظيرى نمى باشد))(429). و بشناسد كه او ازلى و پا برجاست ، عين هستى است و نيستى در ذات او راه ندارد و همه اوصاف كمالى را داراست بى آنكه همانند و همسانى بتوان برايش يافت . ((همانند او چيزى نيست و اوست شنوا و بينا))
ثانيا: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را نيز بشناسد و به پيامبرى او گواهى دهد و پايين ترين مرتبه معرفت در اين باره اين است كه تصديق كند او پيامبر خداست و هرچه از كتاب (آيات الهى ) و امر و نهى آورده همه از ناحيه خداى عزيز و بزرگ است .
ثالثا: امام خود را كه در هر سختى و آسانى (و نشيب و فرازى ) از او پيروى مى كند با همه ويژگيهاى ظاهرى و باطنى و نام نشناسد. و نازلترين مرتبه شناخت در اين باره آن است كه : پى برد امام وارث و همتاى پيغمبر است جز در نبوت ، و فرمانبردارى او همان فرمانبردارى از خدا و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است ، و بايد در هر كارى سر به فرمان او بود و همه حوادث را به او ارجاع داد و از رهنمود او پيروى كرد. و نيز دريابد (و به يقين بشناسد) كه امام بعد از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) على بن ابى طالب است و پس از او حسن ، سپس حسين ، سپس على بن الحسين ، سپس محمد بن على ، سپس من ، سپس موسى فرزندم ، سپس ‍ على بن موسى ، سپس محمد بن على ، سپس على بن محمد، سپس حسن بن على ، و در آخر حجة بن الحسن است .
آنگاه فرمود: اى معاويه ! در زمينه خداشناسى ، اصلى را برايت (آشكار ساخته ) قرار دادم به آن عمل كن . اگر با آن پندار پيشين كه (هنگام سؤ ال ) بر آن بودى از دنيا مى رفتى حال تو بدترين حالات بود. پس گفتار آنان كه گمان برند خدا با چشم ديده مى شود تو را نفريبد. امام فرمود: اينها عجيب تر از آن را هم اظهار كرده اند. آيا پدرم آدم (عليه السلام) را به ارتكاب بدى (و گناه ) متهم نساخته اند؟! آيا به ابراهيم (عليه السلام) آن نارواها را نسبت نداده اند؟! آيا به داوود (عليه السلام) اتهام داستان پرنده را نزده اند؟! آيا به يوسف صديق (عليه السلام) اتهام (مربوط به ) داستان زليخا را نبسته اند؟! آيا به موسى (عليه السلام) نسبت (قتل حرام ) نداده اند؟! آيا به رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) اتهام (مربوط به ) داستان زيد را نزده اند؟! آيا على بن ابى طالب را به حديث قطيفه متهم نساخته اند؟! اينها با اين اتهامات (و گفتارهاى بى اساس ) در پى توبيخ اسلام اند تا بتوانند به گذشته (و سنتهاى جاهلى ) خود باز گردند. خدا ديدگانشان را كور كند آنچنانكه دلهايشان را كور ساخته است . خدا از آن پندارها برتر است ، بلند مرتبه اى بزرگ .
495 - 3- ... - عكرمه از ابن عباس نقل مى كند كه (در مسجدالحرام ) مشغول سخن گفتن (و بيان احكام ) براى مردم بوده كه يكباره نافع بن اءزرق بر مى خيزد و اظهار مى دارد:
اى ابن عباس ، آيا به مردم درباره مورچه و شپش فتوا مى دهى ؟! براى من از خداى خود كه مى پرستى خبر ده (و اوصاف او را برايم بيان كن )! ابن عباس ‍ سخن او را بزرگ پنداشت و در سكوت فرو رفت (و خاموش ماند).
در اين هنگام حسين بن على (عليه السلام) كه در گوشه اى نشسته بود (و نظاره مى كرد) فرمود: ((ابن اءزرق پيش بيا))(430) (تا پاسخت گويم ) ابن ازرق گفت : من از تو سؤ ال نكرده ام !
ابن عباس گفت : اى ابن اءزرق ، حسين بن على (عليه السلام) از اهل بيت پيغمبر (عليهم السلام ) است و اينان وارثان علم الهى اند. نافع ، متوجه امام حسين (عليه السلام) شد. پس امام به او فرمود:
((اى نافع ! هر كس دينش را بر قياس بنا نهد عمرش پيوسته در اشتباه مى گذرد، از آيين روشن خدا بر مى تابد، به سوى كژى و انحراف كوچ مى كند، از راه راست حق گمراه مى شود (و) سخن ناپسند مى گويد. اى فرزند ازرق ، اكنون خدايم را آن گونه كه خود، خويشتن را ستوده توصيف مى كنم و از راه آن گونه كه خود، خويشتن را شناسانده و احاطه دارد، معرفى مى كنم : او (از آن رو كه به ظاهر و باطن همه ماسوا احاطه دارد) با حواس ‍ ظاهرى ، ادراك نشود (و در حيطه آنها نگنجد) و (از آن رو كه همرديف انسانها نيست ) با مردم ، مقايسه نگردد (و اوصاف او با اوصاف آنها سنجيده نشود). پس (چون محيط قيوم است به وجود و شؤ ون وجودى همه )، نزديك است ، ولى نه آن گونه كه (در عرض آنها باشد و به آنها) چسبيده باشد و (چون غير همه است ، از حدود وجودى و شؤ ون وجودى همه ) به دور است ، اما كاستى ندارد. او در يگانگى خود (مستغرق ) است و هيچ گونه تجزيه اى بر نمى دارد. از راه آيات خود شناخته مى شود، از راه مظاهر خويش ، توصيف مى گردد. هيچ معبود بحقى نيست جز او كه بزرگ و برين مرتبه است ))(431) در اين هنگام نافع (كه بشدت تحت تاءثير سخنان عميق امام (عليه السلام) قرار گرفته بود) گريست و اظهار داشت : اى حسين ، سخن تو چقدر زيبا (و عميق ) است !
امام حسين (عليه السلام) به او فرمود: ((به من خبر رسيده كه تو پيوسته پدرم و برادرم و مرا تكفير مى كنى ))!(432)
ابن ازرق گفت : به خدا سوگند اى حسين ، اگر چنان كرده ام لكن افق اصلى تابش نور اسلام و ستارگان احكام الهى شماييد.
امام (عليه السلام) به او فرمود: ((از تو سؤ الى دارم ))(433) عرض كرد: بفرما. حضرت (عليه السلام) از اين آيه شريفه از وى سؤ ال فرمود: ((و اما آن ديوار (كه در زير آن گنجى نهفته است ) از آن دو پسر بچه يتيم در اين شهر است ))(434). و فرمود: ((اى فرزند ازرق ، حق چه كسى در آن دو يتيم مراعات شده است ))؟.(435)
ابن ازرق گفت : پدر آنان .
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((پس آيا پدر آن دو بهتر بوده است يا رسول الله (پس مراعات حق رسول الله در رابطه با ما سزاوارتر است )))؟(436) ابن ازرق عرض كرد: خداى متعال (در آيات خود) به ما خبر داده كه شما مردمى ستيزه گر هستيد.
نفل معانى اذان
496 - 4- امام موسى بن جعفر از پدران معصوم خود، از امام حسين بن على (عليهم السلام ) نقل مى كند كه فرمود:
(((روزى ) در مسجد نشسته بوديم كه مؤ ذن بالاى مناره بر آمد تا اذان گويد. همين كه گفت : الله اكبر، الله اكبر، امير مؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام) گريست ما هم از گريه (و انقلاب روحى ) او به گريه افتاديم . پس ‍ چون مؤ ذن ، اذان را به پايان رساند))(437)، حضرت فرمود: آيا مى دانيد كه مؤ ذن (در فصول اذان ) چه مى گويد؟ عرض كرديم : ((خدا و رسولش و وصى او داناترند))(438). فرمود: اگر مى دانستيد چه مى گويد، كم مى خنديديد و فراوان مى گريستيد!
پس فرمود: ((الله اكبر)) معناهاى زيادى دارد:
معنى اول اين گفتار؛ بر قدمت حق تعالى و ازليت و ابديت و علم وقوت و قدرت و بردبارى و بزرگوارى و سخاوتمندى و بخشش و كبريايى او مى نشيند (و اهلش را به اينهمه ، توجه مى دهد).
بنابراين ، هرگاه مؤ ذن بگويد ((الله اكبر))، در حقيقيت مى گويد: ((الله )) كسى است كه خلق و امر (شهادت و غيب ، ملك و ملكوت ) از آن اوست و به مشيت او آفرينش (ما سوى و وجود آنها) تحقق يافته و تمام شؤ ون وجودى پديده ها از اوست و همه آفريده ها به سوى او باز مى گردند و او اول است ، پيوسته پيش از هر چيزى است . و آخر است ، پيوسته پس از هر چيزى است . و ظاهر است ، فوق هر چيزى است كه در ادراك نگنجد. و باطن است ، در غيب هر چيزى است و حد (اشيا) را نمى پذيرد، پس ‍ اوست باقى و هر چيزى جز او فانى است .
و معنى دوم ((الله اكبر))؛ اين است كه او داناى آگاه است . به همه آنچه كه بوده (و هست ) و در آينده خواهد بود پيش از پديد آمدن آنها.
و معنى سوم آن ، اين است كه او توانا بر هر چيز است . بر هر چه بخواهد قادر است . از راه قدرت خود توانمند است (نه ديگرى )، بر همه خلق خويش مقتدر است ! در توانمندى خود، استقلال دارد! قدرت او بر همه چيز پايدار است . ((چون اراده آفريدن چيزى كند به محض آنكه گويد: موجود باش ، همان دم موجود خواهد شد)).
و معنى چهارم ؛ ((الله اكبر)) بيانگر حلم و كرم او است ، آنچنان (در برابر ستمگران ) بردبارى مى كند كه گويى نمى داند (آنان چه مى كنند) و آنچنان (در برابر گنهكاران ) گذشت مى كند كه گويى نمى بيند و آنچنان (گناهان ) را مى پوشاند كه گويى معصيت نمى شود. از راه بزرگوارى و گذشت و بردبارى خويش ، در عقوبت بزهكاران شتاب نمى كند.
و معنى پنچم ؛ ((الله اكبر)) اين است كه او در بخشش ، سخاوتمند، فراوان بخش و بزرگ منش است .
و معنى ششم آن ؛ نفى چگونگى اوست ، گويى مى گويد: او برتر از آن است كه ستايشگران توان دريافت اندازه وصف حقيقى او را داشته باشند و همانا ستايشگران به اندازه ادراك محدود خود او را مى ستايند، نه به اندازه عظمت و جلال او. خدا بزرگتر از آن است كه توصيف گران ، چگونگى او را دريابند، بلند مرتبه اى برين (است ).
و معنى هفتم آن اين است كه گويى مى گويد: او عالى ترين و بزرگوارترين است و اوست كه بى نياز از بندگان خود است ، هيچ گونه نيازى به اعمال آنان ندارد.
و اما گفتار؛ اشهد ان لا اله الا الله ، اعلام اين نكته است كه ((شهادت )) جز با معرفت قلبى روا نيست . گويا (گوينده آن ) مى گويد: من (از روى شهود قلبى ) مى دانم كه هيچ معبود بحقى جز خدا(ى ارجمند و باشكوه ) نيست ، و (نيز مى دانم كه ) هر معبودى جز او باطل است و با زبانم به اين معرفت قلبى كه ((هيچ معبود بحقى جز خدا نيست )) اقرار مى كنم و گواهى مى دهم كه هيچ پناهى از (قهر) خدا نيست مگر به خود او و هيچ رهايى از گزند و آشوب اشرار، و فتنه فتنه جويان نيست ، مگر به او.
و دربار دوم كه مى گويد اشهد ان لا اله الا الله معنايش اين است كه گواهى مى دهم هيچ هدايت كننده و هيچ راهنمايى جز خدا نيست و خدا را به اين شهادت خود گواه مى گيرم كه هيچ معبود بحقى جز او نمى باشد و همه ساكنان آسمانها و زمين و هر آنچه در ميان آنهاست ، از فرشتگان و همه انسانها و كوهها و درختان و جانداران و وحشيان و هر تر و خشكى را به اين گواهى خود شاهد مى گيرم كه هيچ آفريدگارى جز خدا نيست و هيچ روزى دهنده و معبود و ضررده و بهره رسانى ، و تنگ گير و گشايشگرى و بخشنده و بازدارنده اى و دفاع كننده و خير خواهى و كفايت كننده و شفابخشى ، و پيش برنده و واپس اندازى جز خدا نيست . همه آفرينش و تدبير (و ملك و ملكوت ) از آن اوست و همه خيرها در دست اوست ، پر بركت و خجسته است خدا كه پروردگار جهانيان است .
و اما گفتار اءشهد ان محمدا رسول الله به اين معنى است كه ، خدا را گواه مى گيرم بر اينكه من شهادت مى دهم هيچ معبود بحقى جز او نيست . و اينكه محمد بنده و فرستاده و پيامبر او و (محبوب ) برگزيده و همراز اوست كه او را با نور هدايت و آيين حق خود به سوى همه آدميان فرستاده است تا آن را بر همه اديان غالب گرداند هر چند مشركان را خوش نيايد. و كسانى را كه در آسمانها و زمين وجود دارند از پيامبر و رسولان و فرشتگان و همگى مردم ، بر اين شهادت خود گواه مى گيرم كه ، محمد فرستاده خدا و سرور پيشينيان و آيندگان است .
و در بار دوم كه مى گويد: اءشهد ان محمدا رسول الله به اين منظور است كه : اولا - گواهى مى دهم هيچ كس به هيچ كس ديگرى نياز ندارد جز به خداى يكتاى بسيار چيره كه (در يگانگى خود هرگونه دوگانگى را نابود مى سازد و) از همه بندگان و آفريده ها بى نياز است و آنان به او نيازمندند. و ثانيا - شهادت مى دهم كه ؛ او محمد را (براى آشكار ساختن اين حقيقت توحيدى ) به سوى مردم فرستاد تا به اذن او مژده رسان و بيم ده و دعوت كننده به سوى خدا و چراغ نور بخش (هدايت ) باشد. پس هر كس او را انكار كند و از روى آگاهى (دعوت ) او را رد نمايد و به او ايمان نياورد خداى عزيز و بزرگ ، او را در آتش جهنم وارد مى كند، آن گونه كه در آن پايدار و جاويد بماند و از آن ، هرگز جدايى نپذيرد.
و اما گفتار ((حى على الصلوة )) يعنى : به سوى بهترين اعمال خود و دعوت پروردگارتان بشتابيد و به سوى آمرزشى از پروردگار خود، و خاموش ساختن آن آتشى كه آن را (با كردارهاى ناپسند) بر پشتهاى خويش ‍ بر افروخته ايد، و رها كردن گردنهايتان كه آن را با (زنجيرهاى ) گناهان خود (به بند كشيده و) در گرو نهاده ايد شتاب گيريد، تا خداى سبحان ، زشتيهاى شما را بپوشاند و گناهانتان را ببخشايد و بديهاى شما را به نيكيها مبدل سازد، زيرا او فرمانروايى بخشنده و احسانگرى بزرگوار است و به ما توده هاى مسلمان ، اجازه ورود در حوزه خدمتگزارى اش و پيش افتادن در محضرش را مرحمت فرموده است .
بار دوم ((حى على الصلوة )) به اين معنا است كه : به سوى راز و نياز با پروردگار خود، عرض نيازمنديهاى خود بر او بپاخيزيد و با كلام او به او توسل جوييد و طلب شفاعت كنيد و ذكر خدا و قنوت و ركوع و سجود و فروتنى و افتادگى در پيشگاه او را زياد به جا آورديد و حوايج خود را به او عرضه داريد كه او به ما اهل اسلام در اين امور رخصت عطا فرموده است .
و اما گفتار ((حى على الفلاح )) به اين معنى است كه : به سوى جاودانگى كه نابودى ندارد و رستگارى كه هلاكتى همراهش نيست رو آوريد. و به سوى آن زندگى ابدى برآييد كه با مرگ نياميزد و سعادتى كه پايان نپذيرد و سلطنتى كه زوال نگيرد و شادمانى كه با اندوه همراه نشود و انسى كه با هراس تنهايى نياميزد و نورى كه تاريكى نبيند و گشايشى كه تنگنايى ندارد و شادابى كه از پيوستگى نيفتد و بى نيازى كه نادارى نپذيرد و تندرستى كه با بيمارى جمع نشود و عزتى كه با ذلت نياميزد، و توانمندى كه با سستى نجوشد.
و نيز شتاب گيريد به سوى بزرگوارى ، وه چه بزرگوارى شگرفى و هم به سوى شادمانى دنيا و عقبى و رستگارى آخرت و دنيا.
و در مرتبه دوم ((حى على الفلاح )) به اين منظور است كه : به سوى آن (مقام بلند توحيدى ) كه شما را به آن فراخواندم ، و به سوى آن آبرومندى پايدار و بخشايش ويژه والا و نعمت بسيار عالى و كاميابى بزرگ و خوشبختى ابدى ، در پناه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كه در جايگاه صدق (و حقيقت ) در نزد فرمانروايى توانمند قرار دارد، از هم سبقت گيريد.
و اما گفتار ((الله اكبر)) اعلان مى دارد كه : خدا عالى تر و گرانقدرتر از آن است كه يكى از آفريدگانش بتواند به آن كرامتى كه او براى بنده خود آماده ساخته ، پى ببرد. بنده اى كه دعوت او را پذيرفته ، از او فرمان مى برد و مطيع واليان اوست و او را مى شناسد و مى پرستد و به او و يادش رو مى آورد و او را دوست مى دارد و به وى انس مى گيرد و آرامش مى يابد و اعتماد پيدا مى كند، از او مى ترسد و به او اميد و اشتياق دارد و خود را با فرمانروايى و تقدير او هماهنگ ساخته و به آن تن در داده است .
و دربار دوم ((الله اكبر)) به اين نكته اشاره دارد كه : او بزرگتر و والاتر و برتر از آن است كه كسى بتواند اندازه بخشندگى او به دستانش و كيفر او به دشمنانش را بشناسد و بتواند به اندازه گذشت و آمرزش و احسان او به كسى كه دعوت او و رسولش را پذيرفته پى ببرد. يا اندازه كيفر و خوار نمودن او كسى را كه انكار و ناسپاسى اش كرده ، دريابد.
و اما منظور از ((لا اله الا الله )) (آخرين فصل اءذان ) اين است كه : حجت بالغه (و برهان رسا) به پيامبر و پيامبرى و بيان (راه و چاه ) و دعوت (به عدل و صدق و حق ) از آن خداست كه بر مردم ابلاغ شده است و او والاتر از آن است كه كسى را توان آوردن حجتى بر ضد او باشد. پس هر كه خدا را اجابت كند براى او نور و كرامت خواهد بود و هر كه او را رد نمايد، براستى كه او بى نياز از جهانيان است و زودتر از هر حسابگرى به حساب همه رسيدگى خواهد كرد.
و ((قد قامت الصلوة )) در اقامه به اين نكته اشاره دارد كه : هنگام ديدار با خداوند، و راز نياز با او و بر آورده شدن حوايج و نيل به آرزوها و رسيدن به خداى يگانه و شكوهمند و پيوستن ببخشش كريمانه و آمرزش و گذشت و خشنودى او فرا رسيد.
مرحوم صدوق مى فرمايد: راوى به جهت تقيه ((حى على خير العمل )) را نياورده است . و در خبر ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است : از معنى ((حى على خير العمل )) سؤ ال شد، حضرت در پاسخ فرمود: ((بهترين عمل ، ولايت است )). و در خبر ديگرى : بهترين عمل ، نيكى به فاطمه و فرزندان او - (عليهم السلام ) مى باشد.
فلسفه آفرينش انسان و اهميت شناسايى امام (عليه السلام)
497 - 5- ... حسين بن على (عليهما السلام ) براى ايراد خطبه به سوى اصحاب خود بيرون آمد و چنين فرمود: ((هان اى مردم ! همانا خدا - بزرگ باد ياد او - بندگان خود را نيافريد مگر براى اين كه به او معرفت پيدا كنند. پس هرگاه او را بشناسند او را بپرستند و هرگاه او را بپرستند با عبوديت (صادقانه ) او از بندگى هر آنچه جز خداست بى نياز گردند))(439).
مردى سؤ ال كرد: اى فرزند رسول خدا، پدر و مادرم فدايت ، معرفت خدا چيست ؟
حضرت فرمود: ((اين است كه اهل هر زمانى ، امامى را كه بايد از او فرمان برند بشناسند. (زيرا اين امام معصوم است كه مظهر اسماء و صفات جمال و جلال حق سبحان است )))(440).
قضا و قدر
498 - 6- عالم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) فرموده است .
حسن بن ابى حسن بصرى به امام حسين بن على بن ابى طالب (عليهما السلام ) نامه نوشت و از او درباره معنى قدر سؤ ال كرد. حضرت در پاسخ او نوشت :
((از بيانى كه درباره قدر به ما اهل بيت رسيده است و آنرا برايت توضيح مى دهم پيروى نما. زيرا كسى كه به قدر در خوب و بدش ايمان ندارد كافر است و كسى كه گناهان را به خداى عزيز و بزرگ مرتبه نسبت مى دهد (و كار او مى داند) بهتان بزرگى به خدا بسته است .
همانا خداى متعال به زور اطاعت نشود و با غلبه (ديگرى بر او) نافرمانى نگردد و بندگان خود را در طريق هلاكت و تباهى واننهد، بلكه اوست مالك هر آنچه به آنها داده و قادر بر هر چه كه آنها را به آن توان بخشيده است ، پس ‍ اگر سر به طاعت نهند، خدا مانع و سست كننده آنها نخواهد بود و اگر سر به معصيت گذارند و خدا بخواهد كه بر آنها منت نهد و مانعى ميان آنها و معصيت ايجاد كند، مى تواند. و اگر مانع نشد اين گونه نيست كه (در اين صورت ) خدا آنها را با فشار و زور بر گناه وادار كرده باشد. بلكه پس از آگاهانيدن و هشدار و اتمام حجت بر آنها از راه بخشيدن اختيار (و قدرت انتخابگرى )، آنان را بر گناهان توانا ساخته است و در عين حال ، راه را براى عمل كردن به آنچه ايشان را به آن فرا خوانده و ترك آنچه از آن بازشان داشته ، باز گذاشته است و آنان را براى انجام آنچه بدان فرمان داده و نيز براى اجتناب از آنچه از آن باز داشته و آنان آن را مرتكب مى شوند توانمند ساخته است . همه سپاسها، سپاس پذيرفتنى (و شايسته )، از آن خداوندى است كه بندگان خود را بر هر آنچه فرمان داده و از هر آنچه باز داشته توان بخشيده است تا بدان وسيله فرمان برند. و حجت را بر همه كسانى كه راه را بر آنان آشكار نموده ، پايدار ساخته است .
پس من بر اين باور و آيينم (باز با تاءكيد مى گويم :) به خدا سوگند من و يارانم نيز بر آنيم و سپاس شايسته اوست )).
عرضه اعمال بر خدا
499 - 7- مرحوم صدوق از سه طريق از امام على بن موسى الرضا (عليهما السلام ) از پدرانش از حسين بن على (عليهما السلام ) نقل كرده كه فرمود:
((هيچ صبحى فرا نمى رسد جز اينكه اعمال اين امت بر خداى متعال عرضه مى شود)).(441)
تكليف در حد توان
500 - 8- امام حسين (عليه السلام) فرمود:
((خداوند تاب و توان كسى را نستاند مگر اينكه بار طاعتى از او بيفكند، و نيز توانايى كسى را نگيرد جز اينكه بار تكليفى از او بر دارد))(442).
دشمنى يهود
501 - 9- علامه مجلسى از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى (عليه السلام) نقل مى كند كه : امام حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمود: ((همانا خداى متعال (در قرآن مجيد) يهود را از آن رو كه با جبرئيل - فرشته اى كه تقدير الهى را در آنچه ناخوشايند آنان بود اجرا مى كرد - دشمنى مى كنند، توبيخ مى نمايد و نيز آنان و نواصب را كه با جبرئيل و ميكائيل و فرشتگان خدا كه به منظور يارى على بن ابى طالب (عليه السلام) براى غلبه بر كفار فرود مى آمدند، تا آنجا كه با شمشير برنده خود آنان را خوار و زبون ساخت - دشمنى مى ورزند، سرزنش مى كند.
از اين رو مى فرمايد: ((بگو (اى پيامبر) هر كه با جبرئيل دشمن است (443))) (با خدا دشمن است ). اين قوم يهود است (كه با جبرئيل دشمنى مى ورزد). زيرا (به گمان آنها) جبرئيل نگذاشت كه دانيال ، بخت نصر را (در هنگام كودكى كه ناتوان و بيچاره بود) براى گناهى كه هنوز مرتكب نشده بود، به قتل برساند، (از اين رو زنده ماند و بزرگ شد) تا (به دست او) قضاى حتمى خدا در مورد قوم يهود تحقق يافت و بر ايشان آن بلاهايى كه در علم الهى گذشته بود، فرود آمد.
و نيز هر كه از كفار و نواصب - دشمنان آشكار محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) - كه با جبرئيل دشمنى مى ورزند، (با خدا دشمن اند)، زيرا اين خدا بود كه جبرئيل را به كمك على (عليه السلام) فرستاد و او را بر دششمنانش يارى رساند.
((و هر كه با جبرئيل دشمن است ))(444) به اين سبب كه او محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) را مدد و يارى رساند، و تقدير پروردگار عزيز و والا مرتبه را در به هلاكت رساندن دشمنان خدا به دست هر كدام از بندگان خود كه اراده فرموده بود، اجرا كرد، (چنين كسى در حقيقت با خدا دشمن است ). زيرا جبرئيل اين قرآن را به امر خدا بر قلب تو (اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)) نازل فرمود. (پس هر آنچه مى كند به امر خداست نه از جانب خود.) اين آيه شريفه نظير اين فرموده خداست كه : ((قرآن را روح الامين بر قلب تو نازل گردانيد تا با زبان عربى فصيح از هشدار دهندگان باشى .))(445)
آرى (اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)) اين قرآن را جبرئيل به امر خدا بر قلب تو نازل كرد تا تصديق كننده و هماهنگ با كتب آسمانى پيشين - از تورات و انجيل و زبور و صحف ابراهيم و كتابهاى شيث و پيامبران ديگر - باشد.
سپس خداى سبحان مى فرمايد:
((هر كس كه با خدا دشمن است ))، (اين بدان سبب است ) كه بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) و آل پاكيزه سرشت آنان انعام فرموده است . اين نواصب اند كه نادانى (و كينه توزى ) آنها تا بدانجا رسيده كه مى گويند: ما خدا را بدين علت كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) را در آنچه ادعا مى كنند گرامى مى دارد و جبرئيل را بدين سبب كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) و پيامبران و رسولان ديگر را بر دشمنان خدا مدد مى رساند، دشمن مى داريم .
(و اينكه سپس مى فرمايد:) ((و هر كس كه با فرشتگان خدا دشمن است ))، منظور فرشتگانى اند كه براى نصرت دين خدا و تاءييد اولياى او روانه مى گردند و اين سخن بعضى از نواصب و معاندين است كه مى گويند: ما از جبرئيل كه على (عليه السلام) را يارى مى رساند بيزاريم !
(و سپس مى فرمايد:) ((و هر كس كه با فرستادگان خدا)) يعنى موسى و عيسى و پيامبران ديگر ((دشمن است ))، به اين سبب است كه آنان به پيامبرى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و امامت على (عليه السلام) (خبر داده )، دعوت كرده اند.
سپس مى فرمايد:
((و هر كس كه با جبرئيل و ميكائيل دشمن است ))، و اين عقيده نواصب است در آن هنگام كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در شاءن على (عليه السلام) فرمود: ((جبرئيل از جانب راست او، ميكائيل از جانب چپ او، اسرافيل از پشت سر او، فرشه مرگ از پيش روى او قرار دارند و خداى متعال از بالاى عرش با خشنودى به او مى نگرد و يارى رسان اوست . يكى از نواصب اظهار كرد: پس من از خدا و جبرئيل و ميكائيل و همه آن فرشتگان كه ارتباطشان با على (عليه السلام) به همان گونه است كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر داد، بيزارم .
آرى ! هر كس كه به سبب كينه توزى جاهلانه بر على بن ابى طالب (عليه السلام) با خدا و فرشتگان و پيامبران و جبرئيل و ميكائيل دشمن است (((او محققا كافر است ) پس همانا خدا دشمن كافران است )) و بر آنان آن گونه كه دشمن با دشمن رفتار مى كند، هر گونه خشم و كيفر سختى را فرود مى آورد.
و سبب نزول اين دو آيه شريفه (446) آن گفتار بدى بوده كه يهود - دشمنان خدا - درباره جبرئيل و ميكائيل داشته اند! و نيز آن گفتار بدترى بوده كه دشمنان خدا - نواصب - درباره خدا و جبرئيل و ميكائيل و فرشتگان ديگر ابراز كرده اند.
اما توضيح در مورد نواصب اين است : وقتى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در شاءن على (عليه السلام) آن فضايلى را كه خدا مختص او كرده و آن شرفى را كه براى او نمايان ساخته ، پيوسته اظهار مى كرد و در همه آنها مى فرمود: ((جبرئيل از خدا به من خبر مى دهد)) و در بعضى از موارد مى فرمود: ((جبرئيل در جانب راست او، و ميكائيل در طرف چپ او قرار دارد، و جبرئيل به اين فضيلت بر ميكائيل افتخار مى كند، و هر دو بر اسرافيل كه در پشت سر، و ملك الموت كه در پيش روى او قرا گرفته اند افتخار مى كنند زيرا جانب راست و چپ از پشت سر و پيش رو فضيلت بيشتر دارند، همانند مباهات همراهان فرمانروا بر ديگران به اين سبب كه تقرب بيشترى به فرمانروا دارند.))
و در حديث ديگر مى فرمود: ((شريف ترين فرشتگان پيش خدا با محبت ترين آنان به على بن ابى طالب (عليه السلام) است .
و سوگند فرشتگان در ميان خود اين است : سوگند به آن خدايى كه پس از محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) على (عليه السلام) را بر همه خلايق برترى بخشيده است .)) و بار ديگر مى فرمود: ((همانا فرشتگان آسمانها و دربانان (عالم قدس ) صميمانه آرزوى ديدار على بن ابى طالب را دارند، به همان گونه كه مادرى مهربان به آخرين فرزند نيكوكار دلسوزش كه پس از ده فرزند مرده و دفن شده به جاى مانده است ، اشتياق دارد)).
پس نواصب (همين كه اين فضايل را مى شنيدند از روى حسادت ) مى گفتند: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) تا چه زمانى مى گويد: جبرئيل و ميكائيل و ملائكه ؟! همه اينها عظمت دادن و بزرگداشت مقام على (عليه السلام) است ! تا چه زمانى مى گويد خداى متعال ويژه على (عليه السلام) است نه مخلوقات ديگر؟! ما از اين پروردگار و فرشتگان و جبرئيل و ميكائيل و نيز از آن پيامبران خدا كه على (عليه السلام) را پس از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) (بر همه خلايق ) برترى مى بخشند، بيزاريم .
و اما توضيح در مورد يهود اين است : هنگامى كه پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد مدينه شد، يهوديان - دشمنان خدا - عبدالله بن صوريا را (كه داناتر از همه بود) به محضر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آوردند (تا به سؤ الاتى او را بيازمايند)))(447) پس سؤ ال كرد: اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)! خواب تو چگونه است ؟ زيرا به ما از چگونگى خواب پيامبر آخرالزمان خبر داده شده است ، حضرت فرمود: ديدگانم به خواب مى رود و دلم بيدار است .
عرض كرد: راست گفتى اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم).
سؤ ال كرد: به من بگو اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)! آيا فرزند از مرد، به وجود مى آيد يا از زن ؟ حضرت فرمود: (از هر دو) اما استخوانها و عصب و عروق از مرد است و گوشت و خون و مو، از زن است .
عرض كرد: راست گفتى اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم).
سؤ ال كرد: پس چرا فرزند گاهى به عموهاى خود شبيه است و از دايى هاى خود هيچ گونه شباهتى نبرده است و گاهى هم به دايى هاى خود شبيه است و از عموهاى خود شباهتى نگرفته است ؟
حضرت فرمود: (از پدر و مادر) هر كدام كه نطفه اش بر نطفه ديگرى برترى يابد (و غالب شود) شباهتها از آن او و كسان او خواهد بود.
عرض كرد: راست گفتى اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم).
سؤ ال كرد: بفرما نازا و زايا بودن از چيست ؟
حضرت فرمود: هرگاه نطفه ، سرخ و تيره باشد نازاست و هرگاه زلال و روشن باشد زاياست .
سؤ ال كرد: از پروردگارت به من خبر ده كه چگونه است ؟
پس سوره مباركه ((قل هو الله احد...)) نازل شد.
اينجا ابن صوريا عرض كرد: راست گفتى اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، اكنون يك بخش ديگر باقى است . اگر آن را در پاسخ سؤ الم آوردى به تو ايمان مى آورم و از (آيين ) تو پيروى مى كنم . كدام فرشته است كه از جانب خدا براى تو وحى مى آورد؟
حضرت فرمود: جبرئيل .
ابن صوريا گفت : جبرئيل در ميان فرشتگان با ما يهود دشمن است ! با فرمان قتل و سختى و جنگ نازل مى شود. فرشته ما ميكائيل است كه با فرمان شادى و آسودگى فرود مى آيد. اگر آن فرشته پيام آورت ميكائيل بود ما به تو ايمان مى آورديم ! زيرا ميكائيل سلطنت ما را تقويت مى كند و جبرئيل آن را نابود مى سازد، از اين رو او دشمن ما (يهود) است .
اينجا سلمان فارسى (كه حضور داشت ) سؤ ال كرد: آن ماجرايى كه دشمنى ميان شما و جبرئيل با آن آغاز شد چه بود؟
عرض كرد: بله اى سلمان ! جبرئيل با ما بارها و بارها دشمنى كرده است ! از دشوارترين آنها بر ما اين بود كه : خدا بر پيامبران (بنى اسرائيل ) وحى فرستاده بود كه بيت المقدس به دست مردى كه بخت نصر نام دارد ويران خواهد شد و به ما خبر داده بود كه چه زمانى اين حادثه روى مى دهد و اين خداست كه حوادث را يكى پس از ديگرى پديد مى آورد. بنابراين (مى تواند) آنچه را مى خواهد محو و آنچه را مى خواهد اثبات مى كند. پس ‍ همين كه به آن زمان موعود ويرانى بيت المقدس رسيديم ، پدران پيشين ما يك نفر از نيرومندان بنى اسرائيل و دانشمندترين پيامبران خود را كه ((دانيال )) نام داشت در جستجوى بخت نصر فرستادند تا او را (بيابد و) به قتل برساند و اموال هنگفتى نيز همراهش كردند تا آن را در اين راه به كار برد. پس همين كه از پى او رهسپار (سرزمينها) شده (سرانجام ) با او در بابل - در حالى كه هنوز پسر بچه ناتوان و بينوايى بود و هيچ گونه تاب و توان دفاعى نداشت - برخورد كرد. دانيال او را گرفت تا هلاك سازد. در اين هنگام جبرئيل آمد و مانع شد و به دانيال گفت : اگر پروردگار شما همان كسى باشد كه فرمان هلاكت شما را (به دست او) داده است ، او تو را بر او مسلط نخواهد كرد و اگر اين گونه نيست (از دست بخت نصر كارى بر نمى آيد) پس چرا او را مى كشى ؟ در اينجا دانيال از او پذيرفت و بخت نصر را رها كرد و به سوى ما بازگشت و ماجرا را به ما خبر داد. اين بود كه بخت نصر ماند، توان گرفت و پادشاه شد و با ما جنگيد و بيت المقدس را ويران كرد. از اين رو ما او (جبرئيل ) را دشمن مى داريم و ميكائيل هم دشمن او است .
سلمان اظهار داشت : اى فرزند صوريا! با اين انديشه انحرافى ، گمراه گشته ايد. به من بگو چگونه پدران شما (جراءت كردند و) كسى را فرستادند تا بخت نصر را بكشد در حالى كه خدا (ى آگاه به غيب و آشكار) در كتابهاى آسمانى و بر زبان پيامبرانش خبر داده بود كه او پادشاه مى شود و بيت المقدس را ويران مى كند. آيا مى خواستند پيامبران خداى متعال را در پيام آورى از خدا تكذيب كنند و متهم سازند يا پيام آورى آنان را از خدا قبول داشتند، اما مى خواستند با خدا ستيز كنند؟! آيا (در اين صورت ) آنان و كسى كه او را از پى اين كار فرستادند مى شود جز كافر به خدا باشند؟ كدام دشمنى را درباره جبرئيل مى شود باور داشت در حالى كه او مى خواست از ستيز با خدا جلوگيرى كند و از دروغ شمردن گفته پروردگار باز دارد؟
ابن صوريا گفت : درست كه خدا با زبان پيامبرانش آن خبر را داده بود، اما او محو مى كند هر چه را بخواهد و اثبات مى كند (هر چه را بخواهد).
سلمان پاسخ داد: بنابراين بر هيچ خبرى درباره حوادث گذشته و آينده كه در تورات آمده است نبايد مطمئن باشيد، زيرا ((خدا محو مى كند و اثبات مى كند)) هرچه را بخواهد و در اين صورت چه بسا خدا موسى و هارون را از پيامبرى بركنار كرده باشد و آنان ادعاى باطل كرده اند، زيرا ((خدا محو مى كند و اثبات مى كند هر چه را بخواهد))، و چه بسا آن حوادثى را كه موسى و هارون خبر داده اند كه در آينده رخ مى دهد، رخ ندهد و آنچه را كه گفته اند واقع نمى شود، واقع شود. و نيز حوادثى را كه خبر داده اند در گذشته رخ داده است ، شايد رخ نداده باشد و آنچه را كه گزارش كرده اند رخ نداده است شايد رخ داده باشد. و نيز احتمال مى رود آن ثوابهاى موعود و آن كيفرهاى هشدار داده شده را محو كند (و در نتيجه ثواب و عقابى در كار نباشد) زيرا ((او محو مى كند و اثبات مى كند هر چه را بخواهد)). شما معناى درست ((خدا محو مى كند و اثبات مى كند هر چه را بخواهد)) درك نكرده ايد. از اين رو شما به خدا كفر ورزيده و اخبار غيبى او را تكذيب كرده و از دين خدا بيرون مى رويد.
سپس سلمان ادامه داد: شهادت مى دهم كه هر كس دشمن جبرئيل باشد او دشمن ميكائيل نيز هست . جبرئيل و ميكائيل هر دو با هر كه با آنها دشمنى كند دشمن اند و هر كه با آنها آشتى نمايد آشتى اند.
پس در اين هنگام خداى متعال درباره گفتار سلمان اين آيه شريه را نازل فرمود: ((بگو (اى پيامبر) هر كه با جبرئيل به سبب يارى اولياى خدا در برابر دشمنان خدا، و آوردن فضايل على ولى خدا از پيش خدا، دشمن است ))، (او در حقيقت با خدا دشمن است ) ((زيرا جبرئيل اين قرآن را به امر خدا بر قلب تو نازل گردانيد تا كتب الهى پيشين را تصديق كند و وسيله هدايت از گمراهى باشد و نيز براى آنانى كه به پيامبرى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و ولايت على (عليه السلام) و امامان پس از او ايمان آورده اند بشارت باشد - در صورتى كه بر همين پيمان ولايت محمد و على (عليهما السلام ) و آل پاك سرشت آنان باقى بمانند و بميرند -.
سپس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى سلمان ! خدا گفتار تو را تصديق فرمود و انديشه ات را سامان بخشيد. همانا جبرئيل از جانب خداى سبحان مى گويد: اى محمد! همانا سلمان و مقداد دو برادرند كه در محبت شما و در محبت برادر و وصى و دوست صميمى شما خالص اند و آن دو در ميان اصحابت همچون جبرئيل و ميكائيل در ميان ملائكه اند. دشمن اند با هر كه يكى از آنان را دشمن بدارد، و با هر كه آنان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و على (عليه السلام) را دوست بدارد دوست اند. (و نيز) و هر كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) و اولياى آنان را دشمن بدارد دشمن اند. و اگر چنانچه اهل زمين ، سلمان و مقداد را دوست مى داشتند به همان گونه كه ملائكه آسمانها و دربانان (عالم ملكوت ) و كرسى و عرش ، آن دو را به موجب صميميت در محبتشان به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) و دوستى با دوستان آنان ، و دشمنى با آنان - دوست مى دارند، به يقين خداى متعال هيچ يك از آنان را به هيچ عذابى كيفر نمى داد.
پس امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((همين كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين فضيلت سلمان و مقداد را بيان فرمود، اهل ايمان خوشحال شدند و گردن نهادند، اما منافقان را ناراحت كرد. از اين رو در صدد لجاجت و عيبجويى برآمدند و گفتند:))(448) محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيگانگان را (كه از قريش نيستند) مى ستايد، اما نزديكان خود را وا مى نهد، نه ستايش مى كند و نه ياد. چون اين سخن به گوش پيامبر رسيد، فرمود: خدا بدى آنان را آشكار كند آنان را چه شده كه بدى اهل اسلام را آرزو مى كنند؟! و آيا ياران من به اين درجات برين جز با محبت به من و به اهل بيت من رسيده اند؟ سوگند به آن خدايى كه به حق مرا به پيامبرى برگزيد، شما ايمان نمى آوريد مگر آنكه محمد و آل او از خود شما و كسان و اموال شما و همه مردم روى زمين ، پيش شما محبوب تر باشند.
سپس على (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام ) و حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) را فرا خواند و با عباى قطوانى (كوفى ) خود آنان را پوشاند و فرمود: اينان همان پنج تن (مكرم و مقرب درگاه خداى سبحان )اند كه در ميان بنى آدم ، ششمين ندارند.
آنگاه فرمود: من در ستيزم با هر كه با آنان در ستيز باشد و آشتى ام با هر كه با آنان آشتى باشد. اينجا ام سلمه برخاست و گوشه عبا را كنار زد تا به جمع آنان در آيد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بازش داشت و فرمود: ((تو اگر چه در خير و به سوى خيرى ، اما جايگاهت اينجا نيست .)) از اين رو طمع بنى آدم از نيل به مرتبه آنان را بريد. و جبرئيل كه در جمع آنان بود عرض كرد: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آيا من ششمين شما هستم ؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بله تو ششمين مايى ، پس به سوى آسمانها اوج گرفت ، در حالى كه خداوند آنچنان از انوار به او پوشش داده بود كه نزديك بود فرشتگان او را نشناسند، تا اينكه گفت : به به چه كسى چون من است ؟ من جبرئيل ، ششمين از محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام ) هستم . اين است آن فضيلت بلندى كه خداوند در ميان ملائكه آسمانها و زمين به جبرئيل عطا كرده است .
(امام عسكرى (عليه السلام) به نقل از امام حسين (عليه السلام) افزود): سپس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) حسن (عليه السلام) را در جانب راست خود و حسين (عليه السلام) را در جانب چپ خود گرفت . آنگاه حسن (عليه السلام) را بر شانه راست و حسين (عليه السلام) را بر شانه چپ خود گذارد. سپس هر دو را بر زمين نهاد. پس حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) (كه هر دو در سنين كودكى بودند) به سوى هم گام نهاده ، همديگر را مى كشيدند تا كشتى گرفتند. اينجا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با جمله ((ادامه بده اى ابا محمد)) شروع كرد كه حسن (عليه السلام) را تشويق فرمايد. از اين رو حسن (عليه السلام) نيرو مى گرفت و نزديك بود كه بر حسين (عليه السلام) پيروز گردد. سپس حسين (عليه السلام) هم توان (بيشترى ) مى يافت و در برابر او پايدارى مى كرد. فاطمه زهرا (عليها السلام ) عرض كرد: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، آيا بزرگ را بر كوچه دل و جراءت مى دهى و تشويق مى كنى ؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در پاسخ فاطمه (عليها السلام ) فرمود: اى فاطمه ! آگاه باش هرگاه كه من به حسن (عليه السلام) مى گفتم : ((ادامه بده اى ابا محمد)) (و او را تشويق مى كردم ) جبرئيل و ميكائيل هم به حسين مى گفتند: ((ادامه بده اى اباعبدالله )) (و او را تشويق مى كردند). از اين رو هر دو در برابر هم ايستادگى كردند و برابر شدند.
آگاه باش آنگاه كه حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) از جانب من و جبرئيل تشويق مى شدند (آنچنان توان مى يافتند كه ) اگر مى خواستند زمين را با همه كوهها و درياها و تپه ها و هر آنچه دارد به دوش كشند براى آنان آسانتر بود از بر گرفتن يك دانه مو كه بر بدن هر يك وجود داشت . و همانا در برابر هم مقاومت كردند زيرا هر يك (بى كم و زياد) نظير ديگرى است . اين هر دو، دو نور چشم من ، دو ميوه دل من ، دو پشتيبان من و دو سرور جوانان اهل بهشت از پيشينيان و آيندگان اند و پدر آنان بهتر از هر دو، و جدشان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بهتر از همگى آنان است .
امام حسين فرمود: همين كه سخن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به اينجا رسيد، يهود و نواصب گفتند: ما تا به حال جبرئيل را دشمن مى داشتيم ، اما اكنون ميكائيل را هم دشمن مى داريم ، زيرا آن دو خود را به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام ) و فرزندان او پيوند زده ، مرتبط ساخته اند. اينجا خداى متعال فرمود: ((هر كه دشمن خدا و ملائكه و پيامبران و جبرئيل و ميكائيل باشد (او دشمن خداست ). پس ‍ حقا كه خدا (هم ) دشمن كافران است )).(449)
2 - قرآن و تفسير
قرآن بر چهار پايه استوار است
502 - 1- حسين بن على (عليه السلام) فرمود: ((كتاب خداى عزيز و بزرگ بر چهار چيز استوار است :
الفاظ، اشارات ، لطايف و حقايق .
الفاظ قرآن از آن عموم مردم و اشارات آن از آن نخبگان است .
لطائف قرآن براى اولياء خدا و حقايق آن براى پيامبران است (450)
503 - 2- و فرمود: ((ظاهر قرآن ، آراسته و زيبا و باطن قرآن ، ژرف و ناپيداست ))(451).
پاداش قرائت قرآن
504 - 3- بشر بن غالب اسدى از امام حسين بن على (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود:
((هركس ايستاده در نماز خود، يك آيه از كتاب خدا را بخواند، در برابر هر حرفى (پاداش ) صد كار نيك برايش نوشته مى شود. و اگر آن را در غير نماز بخواند، خدا در برابر هر حرفى ، (اجر) ده كار نيك براى او مى نويسد. پس ‍ اگر (خاموش باش و با توجه ) گوش به قرآن بسپارد، در برابر هر حرفى (پاداش ) يك حسنه دارد و اگر قرآن را در شب به پايان رساند، فرشتگان خدا تا هنگام صبح براى او طلب رحمت كنند و اگر آن را در روز تمام كند، ملائكه نگهبان تا شب بر او درود مى فرستند و چنين كسى (نزد خدا) ((يك دعاى مستجاب دارد))، و اين ختم قرآن براى او از آنچه ميان آسمان و زمين است بهتر خواهد بود))(452).ا
(بشر مى گويد:) عرض كردم : اين پاداش كسى است كه همه قرآن را بخواند، اما كسى كه همه را نمى خواند چگونه است ؟
حضرت فرمود: ((اى برادر اسدى !ا همانا خدا بخشنده ، با عظمت و بزرگوار است ، هرگاه كسى هر چه از قرآن را كه مى تواند، بخواند، خدا همان پاداش ‍ را به او عطا مى كند))(453).
تفسير ((الحمد لله رب العالمين ))
505 - 4- مردى خدمت ، امام رضا (عليه السلام) رسيد و عرض ‍ كرد: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! بفرما تفسير فرموده خدا: ((الحمد لله رب العالمين ))(454) چيست ؟
حضرت فرمود: پدرم از اجدادم (امام حسين (عليه السلام)) روايت نمود كه فرمود:
((مردى خدمت امير المؤ منين (عليه السلام) مشرف شد و عرض كرد: (مولا جان !) مرا از تفسير ((الحمد لله رب العالمين )) كه فرموده خداى عزيز و بزرگ است آگاه فرما(455).
حضرت فرمود: از آن رو كه خداى سبحان بعضى از نعمتهاى خود را بطور اجمالى و كلى بر بندگان خود شناسانده است - زيرا آنان توان شناخت تفصيلى همه نعمتهاى خدا را ندارند بخاطر اينكه نمتهاى الهى بيشتر از آن است كه به شمارش درآيد يا شناخته شود - به آنان فرمود: بگوييد: ((همه سپاسها خدا راست )) بر آنچه به ما انعام فرمود ((پروردگار عالميان است )). و عالميان ، دسته جات (گوناگون ) پديده ها از جمادات و حيوانات است . اما در مورد حيوانات ، اين خداست كه آنها را در (قلمرو) قدرت خود مى گرداند (و از حالى به حال ديگر مى آورد)، و از روزى (متنوع و بى حساب ) خود بهره مند مى سازد، و در پناه خود حفظ مى كند، و هر يك را با مصلحت (انديشى دقيق و حكيمانه ) خود تدبير مى كند. و اما در مورد جمادات ، اين خداست كه (ريز و درشت ) آنها را با اقتدار (سرمدى ) خود (در آراستگى و هماهنگى شگفت انگيزشان ) نگه مى دارد: به هم پيوسته آنها را از اينكه به هم ريزند باز مى دارد، و گسسته هاى آنها را از اينكه به هم آميزند حفظ مى كند، آسمان را از اينكه بى رخصت او فرود آيد و زمين را از اينكه بى فرمان او فرو رود نگه مى دارد، او بر بندگان خود دلسوز و مهربان است .
(و) فرمود: ((رب العالمين ))، به اين معنى است كه او مالك (وجود و شئون وجودى )، و آفريدگار آنان است و ارزاق آنان را از آنجاها كه خود مى دانند و از آنجاها كه خود نمى دانند به سوى آنان روان مى سازد، و روزيها (براى همه )، تقسيم شده است ، و به سراغ فرزند آدم با هرگونه رفتار دنيوى كه دارد مى آيد، نه پارسايى پرهيزكار آن را فزونى بخشد و نه هرزگى نابكارى از آن بكاهد، و ميان او (بنى آدم ) و روزى پرده اى افتاده است . و رزق هر كس جوينده اوست ، و اگر چنانچه يكى از شما از رزق خود بگريزد، روزى اش او را مى طلبد همان گونه كه مرگ در جستجوى اوست .
بنابراين ، خداى - كه شوكتش شكست ناپذير است - فرمود: بگوييد: ((همه سپاسها خداى راست )) بر آنچه (از نعمتهاى دنيوى ) به ما انعام فرمود، و (نيز) بر آن (نعمتهاى معنوى و ياد نيكى كه قبل از پيدايش ما در كتب پيشينيان از ما نمود. از اين رو بر محمد و آل محمد و بر شيعيان آنان لازم آمد كه خدا را در برابر اين فضيلت معنوى كه به آنان عطا فرموده ، سپاس گويند.
و آن (نعمت معنوى و) ياد نيكو اينست كه : پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
آنگاه كه خداى عزيز و بزرگ ، موسى بن عمران را به پيامبرى برانگيخت و او را همراز خود برگزيد و دريا را براى او شكافت و بنى اسرائيل را (از ظلم فرعون ) نجات بخشيد و تورات و الواح (آسمانى ) را به او عطا فرمود، موقعيت (ممتاز) خود را در پيشگاه خداى عزيز و بزرگ دريافت ، از اين رو گفت : پروردگارا! مرا به كرامتى گرامى داشته اى كه هيچ كس را پيش از من چنان نكرده اى !
خداى - كه شوكتش شكست ناپذير است - فرمود: اى موسى ! آيا ندانستى كه محمد از همه فرشتگان و همه آفريدگانم ، پيش من برتر است ؟!
موسى عرض كرد: پروردگارا! اگر پيش تو محمد از همه آفريدگانت گرامى تر است پس آيا در خاندان انبياء ارجمندتر از خاندان من وجود دارد؟
خداى - كه شوكتش بزرگ است - فرمود: اى موسى آيا ندانستى كه فضيلت آل محمد بر جمله خاندان پيامبران همچون فضيلت محمد بر همه پيامبران است ؟!
موسى عرض كرد: پروردگارا! اگر آل محمد اينگونه هستند پس آيا ميان امتهاى پيامبران امتى در پيشگاه تو با فضيلت تر از امت من وجود دارد؟ اين امت من است كه بر آنان ابر را سايه افكندى و من و سلوى (مرغ بريان و ترانگبين ) را بر آنان نازل فرمودى و دريا را جهت نجاتشان شكافتى ؟
خداى - كه عظمتش شكوهمند است - فرمود: اى موسى ! آيا ندانستى كه فضيلت امت محمد بر همه امتها همچون فضيلت من بر جمله آفريدگانم مى باشد؟!
اينجا بود كه موسى (عليه السلام) گفت : خدايا! اى كاش آنان را مى ديدم ، خداى عزيز و بزرگ فرمود: اى موسى ! (تو در دنيا) هرگز آنان را نمى بينى و اينك ظهور آنان نيست . اما بزودى آنان را در بهشتها، بهشت پايدار و بهشت فردوس مى بينى ، كه در محضر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )، غرق در نعمت بهشتى اند و در خيرات بهشت مى خرامند، آيا دوست مى دارى كه سخن آنان را به تو بشنوانم ؟
عرض كرد: آرى ، اى خداى من .
خدا - كه عظمتش شكوهمند است - فرمود: اكنون در پيشگاه من بايست ، و كمربند (عزم و همت ) خود را محكم كن ، (بايست ) بهمانگونه كه بنده اى ذليل در محضر فرمانروايى شكوهمند مى ايستد، پس موسى چنين كرده آنگاه پروردگار ما - كه عزيز و بزرگ است - ندا داد: ((اى محمد!)) پس ‍ همگى آنان كه در اصلاب پدران و ارحام مادران خود بودند، خدا را پاسخ دادند: ((بله ، معبودا! بله ، هيچگونه شريكى ندارى ، بله ، حقا كه همه سپاسها و نعمتها و فرمانروايى از آن توست ، هيچگونه همتايى ندارى ، (بله ).))
حضرت فرمود: از اين رو خدا - كه عزيز و بزرگ است - آن پاسخ را شعار (پر رمز و راز) حاجيان قرار داد.
سپس پروردگار عزيز و بزرگ ما ندا داد: اى امت محمد! همانا (سنت كلى ) داورى من در حق شما اين است كه : رحمتم بر غضبم پيشى گرفته و بخششم بر كيفرم پيش افتاده است پس شما را اجابت نمودم پيش از آنكه مرا بخوانيد و عطايتان نمودم پيش از آنكه از من درخواست كنيد، هركه از شما مرا ملاقات كند همراه با (پايدارى بر پيمان فطرى و) شهادت اينكه : هيچ معبود به حقى نيست جز خداى يگانه كه هيچگونه شريكى ندارد و اينكه : محمد بنده و فرستاده اوست كه در گفتارهايش صادق و در كردارهايش برحق است ، و اينكه : على بن ابى طالب برادر او و وصى او و ولى اوست كه اطاعت او واجب است به همانگونه كه اطاعت محمد لازم است - زيرا اولياء محمد كه برگزيده و پاك و بيانگران شگفتيهاى آيات الهى و راهنمايان به حجتهاى خدا از پس پيامبر و على هستند نيز اولياء خدايند (كه بايد پيروى شوند) - چنين كسى را در بهشت خود داخل مى كنم هر چند گناهانش (در فراوانى ) همچون كف دريا باشد.
حضرت فرمود: از اين رو هنگامى كه خداى عزيز و بزرگ ، پيامبر ما محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را برانگيخت (به او وحى ) فرمود كه : اى محمد! ((و تو در كنار كوه طور نبودى وقتى كه ما امت تو را به اين كرامت ندا كرديم ))(456)، سپس خداى عزيز و بزرگ به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بگو: همه سپاسها خداى پروردگار عالميان راست بر اين فضيلتى كه مرا به آن مخصوص ساخته است . و به امت او فرمود: شما بگوييد: جمله ستايشها پروردگار جهانيان راست ، بر اين كرامتهايى كه ما را به آنها ويژگى بخشيده است .
تفسير آيه شريفه : واذ اءخذنا ميثاقكم ...
506 - 5- درباره اين فرموده خداى عزيز و بزرگ ، امام عسگرى (عليه السلام) توضيح مى دهد كه :
خداى عزيز و بزرگ به بنى اسرائيل فرمود: و ياد بياوريد وقتى را كه از شما پيمان و عهدها گرفتيم تا عمل نماييد به آنچه در تورات و فرقان موسى با آن كتابى كه ويژه ياد محمد و على و خاندان پاكيزه آنان است بدينگونه كه : آنان بزرگان خلق و به پاى دارندگان حق اند.
وقتى را كه از شما پيمان گرفتيم تا خود اقرار به آن نماييد و آن را به پسينيان خود بسپاريد و فرمانشان دهيد تا آنان نيز آن را تا آخرين تقديرهاى دنيوى ام نسل به نسل به پسينيان خود بسپارند كه حتما به محمد پيامبر خدا ايمان آورند و همه آن فرمان و گزارشهايى را كه از جانب خدا - در مورد على - ولى خدا - و احوال جانشينان پس از او كه به پاى دارندگان حق خدايند - مى دهد از او بپذيرند، اما شما از پذيرفتن ، آن سر برتافتيد و آن را بر خود بزرگ (و سنگين ) شمرديد ((و ما كوه طور را بالاى شما برافراشتيم ))(457) به جبرئيل فرمان داديم كه پاره اى از كوه فلسطين به اندازه لشكرگاه پيشينيانتان - كه يك فرسخ در يك فرسخ بود - جدا كند، پس چنين كرد و آن را آورده بر سر شما بالا برد، پس موسى (به آنان ) فرمود: (بين اين دو امر مخيريد:) يا به آنچه در تورات به آن ماءمور شده ايد عمل كنيد و يا اين كوه را بر شما فرود مى آورم ، پس به ناچار و از روى اكراه آنرا پذيرفتند بجز عده اى كه خدا آنان را از عناد و لجاج مصون داشته بود، از اين رو با رضا و رغبت آن را پذيرفتند.
سپس همين كه خواه ناخواه آن را پذيرفتند سجده نمودند و گونه هاى خود را به خاك نهادند، و بيشتر آنان (در ظاهر) نه به منظور فروتنى در برابر خدا، گونه هاى خود را به خاك نهادند، اما (توجه اصلى و) نگاهشان به كوه بود كه آيا بر سرشان فرو مى آيد يا نه ؟ اندكى هم با رضا و رغبت (خدا را) سجده كردند.
امام عسكرى (عليه السلام) ادامه داد پس پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى دسته جات پيروان ما، خدا را سپاس گوييد كه توفيقتان داد زيرا شما هم در سجده هايتان رخسار خود به خاك مى ساييد اما نه همچون ناسپاسان بنى اسرائيل ، بلكه آنگونه كه نيكان آنان انجام دادند.
خداى عزيز و بزرگ مى فرمايد: ((آن )) امرها و نهى هايى ((را كه )) در مورد اين امر مهم ياد محمد و على و خاندان پاكيزه آنان ((به شما داده ايم با توانمندى بگيريد)) (و عمل كنيد)، ((و ياد آوريد)) سرانجام سعادتمندانه اى ((را كه در آن (عطيه ما) وجود دارد))، ياد آوريد (اهميت و) پاداش (سرمدى ) ما را بر عمل شما به آن و سخت بودن كيفر ما را بر سرپيچى شما از آن ، ((اميد مى رود پارسايى پيشه سازيد)) تا از سركشى كه موجب عذاب مى شود بپرهيزيد و شايسته پاداش برين گرديد.
خداى عزيز و بزرگ (در آيه بعد) به آنان مى فرمايد: ((سپس روى گردانديد)) يعنى پيشينيان شما از عمل و وفاى به پيمانى كه بسته بودند روبر تافتند، ((پس اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود))(458): اگر فضل و رحمت خدا بر پيشينيانتان از راه مهلت دادن آنان براى توبه و فرصت انابه براى محو گناه نبود ((حتما از زيانكاران (فريب خورده ) مى بوديد))(459) كه مغبون گشته و آخرت و دنياى خود، هر دو را از دست مى داديد، زيرا آخرتتان با كفرتان تباه مى شد و آسايش دنيايتان (نيز) تحقق نمى يافت ، زيرا ما شما را (از قدرت و حكومت ) بر مى انداختيم و تنها حسرتهاى جانتان و آرزوهاى تباه گشته شما باقى مى ماند. ولى ما به شما يعنى به پيشينيان شما فرصت توبه و مهلت انابه داديم ، آنان كه اهل توبه بودند توبه كردند، و سعادتمند شدند و از نسل آنان ، آنكه مقدر بود پاكيزه باشد و در دنيا با كمك خداى متعال زندگى گوارا داشته باشد و در آخرت ، بخاطر فرمانبردارى خدا، به درجه بلندى نائل آيد، پديد آمد.
(اينجا امام عسكرى (عليه السلام) اضافه مى كند كه :) و حسين بن على (عليه السلام) فرمود:
((آگاه باشيد اگر آنان (كه رو بر تافتند) از روى صدق نيت و درستى عقيده (فطرى ) قلبى خود، خدا را به سوگند به محمد و خاندان پاكيزه اش ‍ مى خواندند كه نگهشان بدارد تا ديگر پس از مشاهده آن همه معجزات آشكار، با خدا لجاجت نكنند، حتما خدا از راه بخشش و بزرگوارى خود، اين خواسته را اجابت مى نمود؛ اما آنان كوتاهى كرده ، ذلت و خوارى (در دنيا و آخرت ) را برگزيدند و با هوا پرستى ، دنبال لذات (زودگذر دنياى ) خويش رهسپار گشتند)).(460)
تفسير ((ناس )) در آيه ((ثم افيضوا من حيث افاض الناس ))
507 - 6- سعيد بن مسيب نقل مى كند: از امام سجاد (عليه السلام) شنيدم كه فرمود: مردى خدمت امير المؤ منين (عليه السلام) رسيد و عرض كرد: اگر عالم هستى ، مرا از (تفسير) ((ناس ))، و ((اشباه الناس )) و ((نسناس )) آگاه كن . حضرت امير (عليه السلام) (خطاب به امام حسين (عليه السلام) فرمود: اى حسين : جواب اين مرد را بده ، امام حسين (عليه السلام) (رو به آن مرد نموده ) فرمود: ((اما اينكه پرسيدى ((ناس )) (مردم ) چه كسانى اند؟ ما (اهل بيت عصمت (عليهم السلام )) همان ((ناس )) هستيم (كه خداى سبحان مردم را به پيروى از ما فرمان داده است ) از اينرو خداى پاك و بلند ياد در كتاب آسمانى خويش مى فرمايد: ((از (عرفات يعنى ) همانجائى كه ((ناس )) (به سوى من ) كوچ مى كنند، شما هم كوچ كنيد (نه از جاى ديگرى )،(461) اين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود كه مردم را (از رسوم جاهلى بازداشت و آنان را از عرفات ) كوچانيد (نه از جاى ديگرى ). و اما سؤ ال تو كه ((اشباه الناس )) (شبه مردم ) چه كسانى اند؟
آنان شيعيان و دوستان ما هستند، و آنان از ما مى باشند. از اينرو حضرت ابراهيم (عليه السلام) فرمود: ((هر كه از من پيروى كند حقا كه او از من است ))(462).
و اما سؤ ال تو كه ((نسناس )) چه كسانى اند؟ آنان همين توده مردم اند و حضرت (عليه السلام) با دست (مبارك ) خود به انبوه مردم اشاره كرد، سپس اين آيه را خواند: ((اينان جز همانند چهارپايان نيستند بلكه (نادان و) گمراه تر از آنهايند(463)))(464).
تفسير آيه شريفه ((والبلد الطيب ))
508 - 7- عمرو عاص (در حضور معاويه ، با زبان طعن آلود خود) به امام حسين (عليه السلام) عرض كرد: اى فرزند على ! چرا فرزندان ما از فرزندان شما بيشتر است ؟
حضرت (عليه السلام) (در پاسخ او اين شعر را قرائت ) فرمود: پرندگان بد كه ارزش شكار ندارند بيش از همه پرندگان (تخم و) جوجه مى نهند، اما مادر پرنده شكارى ، جوجه هايش اندك عمر و (خود نيز) كم زاست ))(465).
پرسيد: چرا سبيلهاى ما زودتر از سبيلهاى شما سفيد مى شود؟
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((همانا زنان شما دهانهاى بد بو دارند، آنگاه كه يكى از شما به زن خود نزديك مى شود آن زن ، دم متعفن خود را در صورت او مى دمد، از اين جهت سبيل او سپيد مى گردد))(466)
پرسيد: چرا ريشهاى شما انبوه تر از ريشهاى ماست ؟
حضرت (عليه السلام) (در پاسخ او اين آيه شريفه را تلاوت ) فرمود: ((و سرزمين پاكيزه (از هر گونه آلودگى و ناخالصى ) گياهش به اذن پروردگارش ‍ (نيكو و انبوه ) برآيد و زمين (آلوده ) ناپاك جز اندك (و ناچيز) برنياورد))(467).
اينجا معاويه ملتمسانه به عمر و عاص گفت : سوگند به آن حقى كه بر تو دارم ساكت شو زيرا او فرزند على بن ابى طالب است ! پس امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((اگر عقرب هوس بازگشت نمايد باز به سراغش ‍ مى رويم و كفش (براى كوفتن آن ) آماده است ، اين عقرب ، خوب مى داند و يقين دارد كه نه دنيا دارد و نه آخرت ))(468).
تفسير آيه شريفه ((اولوا الارحام بعضهم اءولى ...))
509 - 8- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((آنگاه كه خداى تبارك و تعالى اين آيه شريفه را نازل فرمود: ((و خويشاوندان در كتاب خدا بعضى مقدم بر بعض ديگرند))(469) از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از تاءويل آن سؤ ال نمودم ، پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: به خدا سوگند جز شما را قصد ننموده است ، شماييد خويشاوندان (من )، پس هرگاه كه من رحلت نمودم پدرت على از هر كس ديگرى به من و جانشينى من شايسته تر است ، و هرگاه پدرت على درگذشت برادرت حسن به او و جانشينى او سزاوارتر است ، و هرگاه حسن از دنيا رفت شما به او و جانشينى او لايق ترى ، ((عرض كردم : اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چه كسى پس از من به من و جانشينى من سزاوارتر است ))؟(470) فرمود: فرزندت على ، سپس فرزندش محمد، سپس فرزندش جعفر، سپس ‍ فرزندش موسى ، سپس فرزندش على ، سپس فرزندش محمد، سپس ‍ فرزندش على ، سپس فرزندش حسن ، پس هرگاه حسن از دنيا رفت ، غيبت (صغرى و سپس غيبت كبرى ) در نهمين فرزند تو رخ مى دهد، اين نه امام از نسل تو مى باشند خدا به آنان دانش و فهم مرا عطا فرموده است ، سرشت آنان از سرشت من است (اينجا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از حوادث تلخى كه به دست امت بر آنان مى گذرد ياد نمود و فرمود): گروهى را چه شده ، كه مرا از طريق دودمانم مى آزارند؟ خدا شفاعت مرا به آنان نرساند.
تفسير آيه : طوبى لهم و حسن مآب
510 - 9- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پيرامون آيه شريفه : طوبى لهم و حسن ماءب سؤ ال شد))(471). فرمود: درباره امير مؤ منان على (عليه السلام) نازل شده است و طوبى درختى در خانه اوست كه در فردوس است هيچ يك از ميوه هاى بهشتى نيست مگر كه در آن است .
پيرامون فرموده خدا: ((يمحوا الله ما يشاء))
511 - 10- امام صادق (عليه السلام)، امام باقر (عليه السلام)، امام سجاد (عليه السلام)، امام حسين (عليه السلام)، امام حسن (عليه السلام ) و امير مؤ منان (عليه السلام) فرمودند: ((به خدا سوگند چنانچه اين آيه در كتاب خدا نبود شما را از آنچه تا برپايى قيامت خواهد شد خبر مى داديم : خداوند آنچه را بخواهد محو و اثبات مى كند و ام الكتاب (كتاب اصلى ) نزد اوست )).(472)
چگونگى قرائت آيه شريفه ((ربنا اغفرلى ولوالدى ))
512 - 11- در تفسير آيه شريفه ((پروردگارا! مرا و پدر و مادرم را ببخشاى ))(473) فرمود: آيه شريفه اينگونه نازل شده كه : ((پروردگارا مرا و دو فرزندم اسماعيل و اسحاق را ببخشاى )).
توضيح : طبرسى در ((مجمع البيان )) مى گويد: حسين بن على (عليه السلام)، ابو جعفر محمد ابن على (عليه السلام)، زهرى ، و ابراهيم نخعى بجاى ((ولوالدى ، و پدر و مادرم را)) ((ولولدى : و دو فرزندم را)) قرائت نموده اند. و يحيى بن يعمر ((و لولدى : و فرزندانم را)) قرائت كرده است .
تفسير آيه شريفه ((يوم تبدل الاءرض غير الاءرض ))
513 - 12- ثوير بن ابى فاخته از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه درباره آيه شريفه : ((روزى كه زمين به غير اين دگرگون شود))(474) فرمود: ((يعنى (در روز قيامت ، اين زمين ) به زمين ديگرى كه (پاك است و) هيچگونه گناهى بر روى آن فراهم نيامده است دگرگون شود، آنگونه زمينى كه همه سويش به هم آشكار است و هيچگونه كوه و گياهى (كه پنهان و آشكار پديد آورد) بر آن نيست آنگونه كه اول بار، خدا آن را گسترانيد))(475).
تفسير آيه شريفه ((ان السمع و البصر و الفؤ اد))
514 - 13- حضرت عبدالعظيم فرزند عبدالله حسنى مى گويد: سرورم امام هادى (عليه السلام) از پدران (بزرگوار و معصوم ) خود از امام حسين (عليه السلام) نقل مى نمود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: همانا ابوبكر نسبت به من همچون گوش و عمر همچون چشم و عثمان همچون دل است ، امام حسين (عليه السلام) مى فرمايد: ((فرداى آن روز خدمت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مشرف شدم در حالى كه در محضر او امير المؤ منين (عليه السلام)، ابوبكر، عمر و عثمان شرفياب بودند، از حضرتش سؤ ال نمودم : اى جد بزرگوارم ! (ديروز) از شما درباره اين اصحاب سخنى شنيدم ، (منظور از) آن چه مى باشد))؟(476)
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بله (همانگونه است )، سپس اشاره به آن سه نفر نموده فرمود: آنان همان گوش و چشم و دل اند، و بزودى (در موقف حساب ) در مورد اين وصى من - اشاره به على (عليه السلام) فرمود - از آنان سؤ ال مى شود، خداى سبحان مى فرمايد: (حقا كه گوش و چشم و دلها همه مسؤ ولند)،(477) سپس فرمود: سوگند به عزت پروردگارم كه همه امت من در (موقف حساب ) روز قيامت نگهداشته مى شوند و از آنان درباره ولايت على (عليه السلام) سؤ ال مى شود و اين (تاءويل ) همان فرموده خداى سبحان است كه : ((و (در موقف حساب ) نگاهشان داريد كه سؤ ال مى شوند.))(478)
توضيح : شايد مراد حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) در اين تاءويل باطن آيه : (حقا كه گوش و چشم و دلها همه مسؤ ولند) اين باشد كه : آن سه نفر بخاطر شدت ارتباط ظاهرى خود با پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و (در نتيجه ) آگاهى آنان بر آن سخنان و توصيه هاى حضرتش كه درباره على (عليه السلام) اظهار مى فرمود، (در حدى بودند كه ) گويى گوش ‍ و چشم و قلب (حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم )) بودند و حجت بر آنان تمام بود، و از اين جهت است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) از آن سه نفر بخصوص ياد فرموده است ، با اينكه سؤ ال در آيه شريفه شامل همه مكلفين ( از اولين و آخرين ) است .
درباره ((كهيعص ))
515 - 14- مردى از امام حسين بن على (عليه السلام) از معناى ((كهيعص )) پرسيد. حضرت در پاسخ او فرمود: ((اگر آنرا براى تو تفسير كنم (و ترا از حقيقت ناشناخته آن آگاه سازم ، چنان شوى كه بى هيچ وسيله اى ) بر آب راه روى !))(479)
درباره آيات شريفه ((و اءمر اءهلك بالصلاة وانما يريد الله ))
516 - 15- على بن ابراهيم ، از امام باقر (عليه السلام) نقل مى كند درباره فرموده خداى سبحان : ((خانواده خود را به نماز امر كن و خود نيز سخت بر آن پايدار باش ))(480) فرمود: در آن به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمان ابلاغ ويژه به اهل بيتش را داده است نه عموم مردم را، تا به همه مردم اعلام شود كه اهل بيت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، در نزد خدا منزلتى ويژه دارند كه براى ديگر مردمان نيست ، زيرا خداى سبحان به آنان (جهت اقامه نماز)، هم فرمان عمومى همراه با همه مردم داده ، هم فرمان خصوصى . پس از نزول اين آيه ، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هرروز، وقت نماز صبح به در خانه على (عليه السلام) مى آمد و مى فرمود: ((سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد))، پس (اهل بيت يعنى ) على (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام ) و حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام ) (در پاسخ ) اظهار مى داشتند: ((و سلام و رحمت و بركات خدا (نيز) بر شما باد اى پيامبر خدا)).(481) سپس ‍ حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) دو طرف چهار چوبه در را گرفته مى فرمود: ((نماز، نماز، خدا شما را رحمت كند))، ((همانا خدا چنين مى خواهد كه هر گونه آلودگى را از شما خاندان نبوت ببرد و شما را (از هر ناخالصى ) پاك گرداند))،(482) پس حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم)، زمانى كه در مدينه حضور داشت ، هر روز صبح پيوسته اين كار را انجام مى داد تا اينكه از دنيا رفت . ابوالحمراء خادم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى گويد: من شهادت مى دهم كه هر روز پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) اين عمل را انجام مى داد.
517 - 16- در كتاب ((مودة القربى )) از انس بن مالك و از زيد بن على بن الحسين (عليه السلام) از پدرش امام سجاد (عليه السلام )، از جدش (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بعد از نزول آيه شريفه ((و اهل بيت خود را به نماز فرمان ده و خود نيز بر آنان سخت پايدار باش ))(483) به مدت نه ماه هر روز هنگام نماز صبح ، به در خانه فاطمه مى آمد و مى فرمود: نماز اى اهل بيت نبوت ، (همانا خدا مى خواهد كه از شما خاندان هرگونه آلودگى را ببرد و شما را منزه گرداند)(484) و اين حديث را سيصد نفر از صحابه نقل كرده اند.
518 - 17- زيد بن على از پدرش امام سجاد از جدش (عليهم السلام ) نقل مى كند كه فرمود: ((روزى پيامبر اكرم (صللى الله عليه و آله و سلم ) در خانه ام سلمه بود. فرنى خدمت حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) آوردند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام ) را فراخواند و از آن خوردند. سپس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آنان را در پوشش عبايى خيبرى قرار داد و اين آيه شريفه را تلاوت فرمود: (همانا خدا مى خواهد كه هرگونه آلودگى را از شما خاندان نبوت ببرد و شما را پاك و منزه گرداند(485))(486)))، ام سلمه اظهار داشت اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آيا من هم از اهل بيت نبوتم ؟ حضرت فرمود: تو (از آنان نيستى اما) رو به سوى خير دارى .
تفسير آيه شريفه : ((هذان خصمان اختصموا فى ربهم ))
519 - 18- نضر بن مالك مى گويد، به امام حسين (عليه السلام) عرض كردم : ((اى ابا عبدالله در توضيح اين كلام خدا كه : (اين دو (گروه مؤ من و كافر)، مخالف و دشمن يكديگرند كه در ارتباط با پروردگارشان باهم به جدال برخاستند)(487) برايم سخن بگو، حضرت (عليه السلام) فرمود: ما و بنى اميه در ارتباط با (ايمان و كفر به ) خدا باهم در ستيزيم ، ما باور داريم كه خدا راست مى گويد، آنان مى گويند كه خدا دروغ مى گويد، پس ما و آنان ، در روز قيامت هم دشمن خواهيم بود))(488).
520 - 19- سعيد همدانى از امام حسين (عليه السلام) در مورد بنى اميه پرسيد: حضرت (عليه السلام) فرمود: ((ما و آنان ، همان دو دشمنيم كه در ارتباط با (ايمان و كفر به ) پروردگارشان با هم در ستيزاند))(489).
تفسير آيه شريفه : ((الذين ان مكناهم فى الارض ))
521 - 20- امام موسى كاظم و امام حسين (عليهما السلام ) درباره (عالى ترين مصاديق ) اين آيه شريفه كه : ((ياوران خدا) آنانند كه اگر در روى زمين به آنان اقتدار و حكومت دهيم نماز را بپا مى دارند و...)(490) فرمود: اين آيه شريفه در شاءن ما اهل بيت نبوت است .
معناى ((امام مبين ))
522 - 21- حضرت امام محمد باقر (عليه السلام)، از امام سجاد (عليه السلام)، از جدش (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: وقتى كه اين آيه شريفه : ((در امام آشكار، همه چيز را به شماره آورده ايم ))(491) بر پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شد، ابوبكر و عمر از جاى برخاستند و گفتند: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آيا ((امام مبين ))، تورات است ؟ فرمود: نه ، عرض كردند: انجيل است ؟ فرمود: نه ، سؤ ال كردند: قرآن است ؟ فرمود: نه ، در اين هنگام امير مؤ منان على (عليه السلام) وارد شد، پس پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) (به على (عليه السلام) اشاره نموده ) فرمود: امام مبين ، اين است . حقا كه او همان امامى است كه خداى تبارك و تعالى ، علم هر چيزى را در آن به شمار آورده است .
تفسير ((المودة فى القربى ))
523 - 22- امام حسين بن على (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه : ((اى رسول ما به امت ) بگو هيچ پاداش رسالت جز مودت (و محبت صميمانه ) را در حق خويشانم از شما نمى خواهم ).(492) فرمود: ((بى هيچ ترديدى آن قرابتى كه خدا (در اين آيه شريفه ) به ارتباط با آن فرمان داده و حق آن را بزرگ شمرده ، و همه خيرها (ى دنيوى و اخروى ) را در آن نهاده است ، قرابت ما اهل بيت نبوت است . دودمانى كه خدا (رعايت ) حق آنان را بر هر مسلمانى لازم شمرده است )).(493)
تفسير ((تراهم ركعا سجدا))
524 - 23- امام حسين (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه : (آنان را در حال ركوع و سجود بسيار، مى بينى )(494) فرمود: ((اين آيه شريفه در شاءن على بن ابى طالب (عليه السلام) نازل شده است ))(495).
درباره آيه ((ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا))
525 - 24- مرحوم طبرسى در كتاب احتجاج خود، از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه در ضمن گفتارى بلند مى فرمايد: ((تو چه هستى (و چه ارزشى دارى ) اى وليد بن عقبه ؟ به خدا سوگند هرگز از اينكه (در دل سياه ) خود على (عليه السلام) را دشمن مى دارى تو را سرزنش نمى كنم ، زيرا اين على (عليه السلام) بود كه بخاطر شرابخوارگى هشتاد تازيانه بر بدنت نواخت ، و در روز بدر با دست خود پدرت را به صورتى دردناك به هلاكت رساند، چگونه (و با چه جراءتى دشمنى خو را آشكار ساخته اى و) او را دشنام مى دهى ؟ در حالى كه خداى سبحان در ده آيه قرآن او را مؤ من ناميده و تو را فاسق نام نهاده است ))(496)، اين آيه شريفه قرآنى (درباره تو) است كه : ((اگر فاسقى ، خبرى براى شما آورد (نپذيريد و) درباره آن تحقيق كنيد، مبادا كه (سخن چينى او شمار را وا دارد تا) از روى نادانى به قومى رنجى رسانيد و سپس بر كردار خود پشيمان شويد))(497).
درباره ((ان ناشئة الليل ))
526 - 25- ابن منذر نقل مى كند: ديده شد كه حسين بن على - صلوات الله عليهما - در فاصله ميان مغرب و عشاء (نيز) نماز مى خواند، از حضرتش (عليه السلام) در اين مورد سؤ ال شد، فرمود: اين نماز از عبادت شب ((ناشئه ليل )) به شمار مى آيد.
تفسير ((شاهد و مشهود))
527 - 26- از امام حسين (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه ((و سوگند به شاهد (كه گواه حاضر و ناظر است ) و به مشهود (او كه ديده شده از ياد نرفتنى است )))(498)، نقل شده كه فرمود: ((منظور از ((شاهد))، جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است ، و مراد از ((مشهود))، روز قيامت است (499)، سپس (در تاءييد تفسير ((شاهد)))، اين آيه را خواند: ((اى پيامبر گرامى ) ما تو را به رسالت فرستاديم تا شاهد ((حقائق غيبى عالم ، و گواه بر اعمال مردم ) باشى ، و خوبان را مژده دهى و بدان را بترسانى ).(500) و (در تاءييد تفسير ((مشهود))، اين آيه شريفه را) تلاوت فرمود: (آن (روز بزرگ محشر)، روزى است كه همه مردم (از پيشينيان و پسينيان ) در آن جمع شوند، و آن ، روز مشهود است )(501).
تفسير ((شمس و قمر و نهار و ليل ))
528 - 27- امام باقر (عليه السلام) فرمود: حارث بن عبدالله اءعور به امام حسين (عليه السلام) عرض كرد: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) - جانم به فدايت - از تفسير اين كلام خدا كه : ((سوگند به آفتاب و تابش هنگام برآمدنش ))(502)، مرا آگاه فرما، حضرت (عليه السلام) فرمود: ((اى حارث ! منظور از آفتاب ، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) پيامبر خداست ))(503)، گفت : عرض كردم : فدايت شوم ((و قسم به ماه آنگاه كه از پى آفتاب برآيد))(504)؟ فرمود: ((مراد از ((ماه )) امير مؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام) است كه از پى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آيد (و او را پيروى كند)))(505) گويد: عرض كردم : ((و سوگند به روز هنگامى كه جهان را روشن سازد))(506)؟ فرمود: ((مراد از ((روز)) قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه گستره زمين را پر از روشنايى عدل و داد سازد))(507). علامه مجلسى افزوده است كه : ((و سوگند به شب وقتى كه جهان را در سياهى كشد))؟ فرمود: ((بنى اميه است )).(508)
تفسير آيه ((واما بنعمة ربك فحدث ))
529 - 28- مردى از اهل بصره مى گويد: (در خانه خدا) امام حسين (عليه السلام) را ديدم در حالى كه عبدالله بن عمر در خدمتش بود و هر دو طواف مى كردند، (ابتدا) از ابن عمر سؤ ال كردم : (در) كلام خدا كه : ((و اما نعمت پروردگارت را بازگو كن )) (منظور كدام نعمت ، است )؟ گفت : خدا به پيامبر دستور داده كه از هر چه نعمت به او داده سخن گويد، سپس ‍ به امام حسين (عليه السلام) عرض كردم : درباره آيه شريفه (و امام نعمت پروردگارت را بازگو كن )(509) (شما چه مى فرمائيد؟) فرمود: خداى سبحان به پيامبر فرمان داده تا از نعمت (پايدار) دينش (اسلام ) سخن گويد.
تفسير سوره مباركه قدر
530 - 29- راوى نقل مى كند: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم مى فرمود: پدرم امام محمد باقر (عليه السلام) برايم نقل فرمود: كه : امام على بن ابى طالب (عليه السلام) در حالى كه امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) در محضر مبارك او بودند سوره مباركه (انا انزلناه فى ليلة القدر: همانا ما آنرا (قرآن را) در شب قدر نازل نموديم )(510) را قرائت فرمود، امام حسين (عليه السلام) عرض كرد: ((پدر جان ! گويا شنيدن اين سوره از دهان مبارك تو شيرينى ويژه اى دارد؟))(511) پس ‍ حضرت امير (عليه السلام) در پاسخ او فرمود: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و فرزندم ! من از اين سوره خاطره اى سراغ دارم كه تو خبر ندارى ، چون اين سوره نازل شد جد تو پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مرا به حضور طلبيد و آن را بر من قرائت فرمود، سپس دست بر شانه راست من زده فرمود: اى برادر من ، وصى من ، سرپرست امت من پس ‍ از من و ستيزگر با دشمنان من تا روزى كه برانگيخته شوند، اين سوره ، پس از من براى توست و سپس در شاءن فرزندان تو، همانا برادرم جبرئيل - كه برادرم در ميان فرشتگان است - رويدادهاى امتم را در روشهايش برايم بازگو كرد، و او آنها را همانند حوادث نبوت براى تو بازگو مى كند، اين سوره در قلب تو و اوصياء تو تا هنگام طلوع فجر قائم آل محمد (عليه السلام)، نورى درخشان دارد.
تفسير ((صمد))
531 - 30- وهب قرشى مى گويد: امام صادق (عليه السلام)، از امام باقر (عليه السلام)، از امام سجاد (عليه السلام) برايم نقل نمود كه فرمود: اهل بصره به امام حسين (عليه السلام) نامه اى نوشتند و در آن از معنى ((صمد)) سؤ ال نمودند، حضرت (عليه السلام) در پاسخ نوشت : ((به نام خداوند بخشنده مهربان ، اما بعد، در قرآن گفتگو و مجادله نكنيد و بدون آگاهى در آن سخن مگوييد، از جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم مى فرمود: هركس بدون علم در قرآن سخن گويد جايگاهش ‍ را در آتش آماده كند، (بدانيد كه ) خداى سبحان خود تفسير ((الصمد)) را فرموده است : ((نه زائيده است و نه زاده شده ، و نه هيچكس همتاى اوست )).
((نه زاينده است )): (يعنى از آن محيط، به اول و آخر و ظاهر و باطن وجود و شئون وجودى همه است پس ) چيزى از او بيرون نيايد (و منفصل نشود) نه چيز متراكم و انبوه مرئى و مادى همچون نوزاد (هر جاندارى ،) و اشياء متراكم و انبوه (مادى و مرئى ) ديگرى كه از پديده ها خارج مى شود، و نه چيز مجرد (لطيف و نامرئى ) همچون جان (و روح )، و نيز حالات گوناگون از قبيل چرت و خواب و ترديد و نگرانى و اندوه و شادى و خنده و گريه و ترس و اميد و آرزو و آزردگى و گرسنگى و سيرى (كه عوارض عالم نقص و محدوديت اند، هيچ كدام ) از او منشعب نگردند (و سر نزنند، پس ذات كبريائى ) او بلند (منزلت و منزه ) است از اينكه (همانند اشياء دستخوش ‍ تحولات گردد و) چيزى از او بيرون شود و منفصل گردد، چه مادى چه مجرد.
((و نه زاييده شده است )) (يعنى باز به همان دليل كه محيط است پس ) از چيزى منفصل و زاده نشده است ، آنگونه كه اشياء متراكم و انبوه (مرئى و مادى ) از عناصر اوليه خود، زاده و بيرون شوند از قبيل جماد از جماد، جاندار از جاندار، گياه از زمين ، آب از چشمه ها، ميوه ها از درختان و يا اشياء نامرئى از پايگاههاى اوليه خود بيرون زنند از قبيل ديدن از چشم و شنيدن از گوش و بوئيدن از بينى و چشيدن از كام و سخن از زبان و شناخت و تميز از عقل و آتش از سنگ ، نه ، (ذات كبريائى او اينگونه ها نيست ) بلكه اوست خداى صمد نه از چيزى جدا شده ، نه در چيزى جاى گرفته و نه بر چيزى قرار يافته است (كه اينها همه نشانه نقص و محدوديت است ). او به وجود آورنده و آفريدگار همه چيز (از پيدا و ناپيدا و ملك و ملكوت ) است ، و همه را با قدرت مطلقه خود پديد آورده است ، با مشيت او هر آنچه به منظور فنا آفريده است ، نابود مى شود، و با علم او هر آنچه براى بقاء خلق نموده است ، باقى مى ماند، اينست (ويژگيهاى ) خدايى كه نه زاييده است و نه زاده شده است ، داناى پنهان و آشكار، بلند مرتبه و والا منزلت ، و او را هيچ همتايى نيست (زيرا ذات مقدس او كه هويت مطلقه است ، تكرر بردار نيست ، او يگانه است )).
532 - 31- حضرت امام محمد باقر، از امام زين العابدين ، از امام حسين (عليهم السلام ) نقل نموده كه فرمود: ((صمد آن است كه (همه عوالم غيب و شهادت و ملك و ملكوت را احاطه دارد و از هيچ ريز و درشت و پيدا و ناپيدايى ) ميان تهى نيست ، و صمد آن است كه سيادت (و ربوبيت ) او تمام (و كامل ) است ، صمد آن است كه نه مى خورد، و نه مى آشامد. صمد آن است كه نمى خوابد، و صمد آن وجود هميشگى است كه پيوسته بوده و پيوسته خواهد بود))(512).
3 - پيرامون جد گرامى او (پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم))
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بهترين آفريده خدا
533 - 1- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((بهترين (و كامل ترين ) آفريده حق تعالى ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است ))(513)
اوصاف و سيره پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
534 - 2- از سه طريق از امام حسن مجتبى (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: از دايى خود هند تميمى (514) كه بسيار، اوصاف و شمائل پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را (بخاطر داشت و) بازگو مى كرد، درخواست نمودم : مى خواهم شرح حالى از (جد بزرگوارم ) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برايم بازگو كنى ، تا آويزه دستم (و چراغ راه زندگيم ) باشد.
گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با شخصيت و بزرگوار بود. چهره اش چون قرص كامل ماه مى درخشيد، قامت او نه چهار شانه كوتاه ، و نه لاغر دراز (بلكه رشيد معتدل و جذاب ) بود، سرى بزرگ و موهايى نه چندان فردار داشت ، در صورت بلندى موها، فرق باز مى كرد و در غير اين صورت اگر چه بسيار بود از نرمه گوش تجاوز نمى كرد، رنگ (رخسار) او نورانى (و درخشان ) و پيشانيش گشاده و بلند بود، ابروانش كشيده و باريك ، و پرپشت و ناپيوسته بود، ميان ابروانش رگى بود كه غضب آن را برجسته (و نمايان ) مى ساخت ، بينى اش كمى برگشته (و محدب ) و بر آن نورى ويژه بود كه در نگاه اول ، بلند و كشيده به نظر مى رسيد، ريشى نه چندان بلند اما انبوه (و پرپشت )، و گونه اى صاف (و هموار) داشت ، دهانى بزرگ و مناسب با رطوبتى خوش و گوارا و (با) دندانهايى (ظريف و نيرومند) سفيد و از هم جدا داشت ، موى ميان سينه تا ناف (مباركش همچون خطى ) باريك ، (نازك و به هم پيوسته ) بود، گردنش صاف و سفيد نقره فام بود، آفرينشى معتدل و پيكرى كامل و موزون داشت . شكمش (بدون برآمدگى و) با سينه اش برابر بود، ميان دو شانه اش (كشيده و) دور از هم ، و مفاصلى (نيرومند و) ستبر داشت ، سينه اى پهن (و باز) و پيكر بى لباسش پرنور (و درخشان و شاداب ) بود، تنها ميان سينه و ناف او با خط باريكى از مو به هم مى پيوست و سينه و شكم خالى از مو بود، ساق (دستها و شانه ها و حدود فوقانى سينه هم ) داراى مو بود، مچهايى (قوى و) كشيده و كف دستى پهن (كار كرده )، و دستها و پاهايى درشت داشت ، اندامهايش معتدل (و موزون )، و استخوانهايى كشيده و صاف داشت ، گودى دو كف پايش عميق و بلند بود، پاهايش (بى گوشت اما) هموار بود آنگونه كه آب بر آنان قرار نمى يافت ، هرگاه راه مى رفت ، (سبك و آسان ) جاكن مى شد، خرامان گام بر مى داشت و با فروتنى راه مى رفت ، فراخ گام ، راه مى پيمود، هرگاه راه مى رفت گويى از بلندى در نشيب فرود مى آيد و چون (به كسى يا به سويى ) توجه مى نمود با همه بدن بدان سو در مى كرد، فرو هشته (و با حيا) مى نگريست (تند و خيره نگاه نمى كرد،) نگاهش به زمين بيشتر دوخته مى شد تا به آسمان ، عمه نگاهش (سنجيده و) نيم نگاه بود، با هركس ‍ برخورد مى كرد سلامى مى داد.
امام حسن (عليه السلام) مى فرمايد: به ((هند)) گفتم : (گفتار و) منطق او را بيان كن .
گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، پيوسته دل غمگين و همواره متفكر بود، آسودگى نداشت ، سكوتش طولانى بود، جز در هنگام ضرورت سخن نمى گفت ، آغاز و انجام سخنش را از همه فضاى دهان انجام مى داد (نه از بينى و يا نوك زبان )، كلمات جامع (و سخنان كم لفظ و پر معنى ) را شمرده بر زبان مى راند، نه فزونى داشت نه كاستى ، نرم گفتار (و خوشخو) بود، در سخن خود نه به كسى ستم مى نمود و نه كسى را تحقير مى كرد، نعمتهاى خداوندى هر چند هم ناچيز بود در پيش او بزرگ مى نمود، از هيچ نعمتى به بدى ياد نمى كرد جز اينكه از مزه طعام نه بد مى گفت و نه آنرا مى ستود. (ناهنجاريها و كاستيهاى ) دنيا و امور مربوط به آن او را به خشم نمى آورد، اما هرگاه حق زير پاگذاشته مى شد (چنان خشمگين و دگرگون مى شد كه ) كسى او را نمى شناخت و تا مظلوم را يارى نمى نمود (و حق او را از ظالم نمى گرفت )، هيچ چيز در برابر غضب او تاب نمى آورد، تا حق را به حق دار برساند. هرگاه (به كسى يا به چيزى ) اشاره مى نمود با همه كف دست و انگشتان اشاره مى فرمود: هرگاه در تعجب مى شد، (براى اظهار شگفتى خود) همه آن را مى چرخاند، هرگاه سخن مى گفت دستها را به هم نزديك نموده ، كف دست راست خود را بر باطن انگشت ابهام چپ مى زد، هرگاه (به كسى ) غضب مى نمود، (از او) رو بر مى تافت و پرهيز مى نمود هرگاه خوشحال مى شد، ديدگانش را فرو مى هشت ، عمده خنده او تبسم بود كه (در اوج خود،) دندانهاى سپيد تگرگ گونش نمايان مى شد.
امام حسن (عليه السلام) مى فرمايد: من اين اوصاف را مدتى از (برادرم ) حسين (عليه السلام) پنهان مى داشتم تا اين كه (در زمان مناسبى ) آنها را براى او بازگو نمودم ، ديدم كه او قبل از من از اين اوصاف مطلع شده است . پرسيدم از چه كسى آنها را جويا شده است ؟ ديدم كه از پدر بزرگوار خويش ‍ على (عليه السلام)، درباره چگونگى رفتار اندرون و بيرون پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و شمايل او سؤ ال نموده و چيزى را فرو گذار نكرده است .
امام حسين (عليه السلام) مى فرمايد: ((از پدرم درباره زندگى داخلى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيدم ))(515) فرمود: ورود حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) به هر منزلى بخاطر اجازه اى كه (از همسران و كسان خود) داشت در اختيار خودش بود، چون وارد منزل خود مى شد وقت خود را به سه بخش تقسيم مى نمود: بخشى را براى خدا (و عبادت او)، و بخشى را براى خانواده خود، و بخشى را هم براى خويش ، سپس آن وقت ويژه خودش را ميان (رسيدگى به امور شخصى ) خود و مردم تقسيم مى نمود و همه آن نيمه مردم را صرف از خاص تا عام مى كرد و چيزى از آن را براى خود نمى اندوخت تا از مردم دريغ دارد، و در بخش ويژه مردم ، طرز سلوكش اين بود كه اهل فضل (و كمال ) را بر ديگران مقدم مى داشت و آنان را نيز طبق مراتب فضلشان در ديانت (و تقوى و پاكدامنى ) سهم مى داد، بعضى از مردم يك حاجت ، بعضى دو حاجت و بعضى چند حاجت داشتند كه حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) خود مشغول آنان (و رفع نيازهايشان ) مى شد و آنان را هم به كارهايى كه به مصلحت خودشان و امت بود مشغول مى كرد و از آنان مى پرسيد و آنچه را شايسته بود به آنان خبر مى داد و مى فرمود: (اين دعوتها و گزارشها را) حتما حاضران به غايبان برسانند و نيازهاى كسانى را كه نمى توانند حاجتشان را به من برسانند برايم بگوييد زيرا كسى كه (چنين كند و) حاجت ناتوانى را به فرمانروايى برساند، خدا گامهايش را در روز قيامت استوار بدارد. در پيش پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جز همين ها كه ياد شد از چيز ديگرى سخن نمى رفت از لغزش كسى انتقام نمى گرفت ، مردم ، تشنه و جوينده بر او وارد مى شدند و جز با شيرين كامى معنوى (از پيشگاهش ) پراكنده نمى شدند، و راه يافته (از محضرش ) بيرون مى رفتند.
امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((از پدرم درباره زندگى بيرون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيدم كه در بيرون چه مى كرد؟))(516) فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) زبانش را جز از سخنان سودمند نگه مى داشت ، و مردم را به هم صميمى و متحد مى ساخت ، و آنان را گريزان نمى ساخت (تا دچار تشتت و پراكندگى شوند)، بزرگوار هر قومى را احترام مى فرمود و او را بر آنان رياست مى داد، از مردم (جز در مواقع ضرورى و شايسته ) دورى مى جست و خود را از (اعمال و اقوال غفلت آور) آنان (به دور) نگه مى داشت ، بى آنكه خوشرويى و اخلاق كريمانه خود را از آنان باز گيرد. از اصحاب خود دلجوئى و تفقد مى نمود، از مردم درباره آنچه ميانشان جريان داشت مى پرسيد و (آنگاه ) آنچه را كه نيكو بود تحسين و تقويت مى كرد و آنچه را كه ناپسند و زشت بود تقبيح و تحقير مى نمود (تا بدين وسيله مردم به خوبيها روى آورند و از بديها كنار كشند) در كارها معتدل بود، با كسى بگو مگو و ناسازگارى نمى نمود، خود (از انجام وظايف الهى و توجه به خداى سبحان ) از بيم آنكه مبادا مردم غفلت ورزند يا خسته و ناراحت شوند غافل نمى ماند، نه از حق كوتاه مى آمد و نه از آن تجاوز مى كرد، نزديكان به او (در فضائل ) از بهترين مردم بودند. آنانى نزد او بهتر از همه بودند كه بيش از همه در حق مسلمانان خيرخواهى داشتند و آنانى پيش او جايگاه مهم ترى داشتند كه بهتر از همه در دلجويى و همراهى با اهل اسلام و تحمل بارهاى سنگين (و يارى رساندن به ) آنان كوشا بودند.
امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((درباره نشست و برخاست رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) سؤ ال كردم ))(517). پدرم فرمود: نشست و برخاست او جز با (ياد و) ذكر خدا نبود، براى خود در مجالس جاى ويژه اى (كه نشانه تشخيص و برترى باشد) قرار نمى داد و ديگران را هم از اين كار نهى مى فرمود. هرگاه به مردمى (كه پيش از او به مجلس آمده بودند) وارد مى شد در همانجايى مى نشست كه (ذيل مجلس بود و) مجلس به آن پايان مى پذيرفت و ديگران را نيز به اين كار فرمان مى داد. به هر يك از همنشينان به اندازه و در خور او، توجه مى نمود (و نگاه برابر مى كرد)، هر يك از همنشينانش ديگرى را نزد رسول خدا گرامى تر از خود نمى ديد، هركس با او همنشين مى شد حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) آن قدر تحملش ‍ مى نمود تا او خود منصرف شود و برخيزد هركس حاجتى از او مى طلبيد بر نمى گشت مگر با حاجت روا شده يا (با روحى آرامش يافته و آسوده از) گفتار نرم (و مهر آميز او)، سايه اخلاق خوش او (در برخوردها) همه را فرا گرفته بود، و او براى ، آنان (در دلسوزى و خيرخواه بودن همچون ) پدر بود و همه مردم (از عرب و عجم و سياه و سفيد) پيش او در آفرينش (و شئون آفرينش ) برابر مى نمودند (و هيچيك را جز به تقوا امتيازى نبود) مجلس او مجلس بردبارى ، حيا، راستگويى و درست كردارى بود، در محضرش ‍ صداها بلند نمى شد، و حرمتها هتك نمى گشت ، (و عيبجوئى از كسى نمى شد)، و گناهان و لغزشها بر ملا نمى گشت ، همه با هم هماهنگ بودند و از روى تقوا با هم رفتار مى نمودند، نسبت به هم فروتن بودند، بزرگها را احترام مى كردند و به كوچكها شفقت مى ورزيدند، نيازمند را بر خود مقدم مى داشتند و غريب را نگهدارى مى نمودند.
امام حسين (عليه السلام) فرمود: پرسيدم : ((روش او در برخورد با (ديگران و) همنشينان خود چگونه بود؟))(518)
پدرم فرمود: (در برخوردها)، پيوسته گشاده رو (و متبسم ) آسان گير (و بى تكلف ) و نرم خو بود. نه بدخو و نه خشن ، و نه پرخاشگر و ناسزاگو، نه عيبجو (و خرده گير)، و نه (چاپلوس و) ثناگو. از آنچه نمى پسنديد تغافل مى نمود، هيچ كس از او نااميد نمى شد، و آرزومندان (احسان و عفو) او ناكام نمى ماندند، خود را از سه چيز نجات داده بود: جدال (و بگو مگو)، پرگويى و سخنان بيهوده و مردم را هم از سه چيز وا نهاده بود: هيچ كس را بدگويى نمى كرد، كسى را سرزنش نمى نمود، و در پى لغزشها و اسرار مردم نبود و جز آنجا كه اميد پاداش خداوندى داشت سخن نمى گفت . آنگاه كه سخن مى گفت همه اهل مجلس آنچنان خاموش و سراپا گوش بودند كه گويى بر سر آنان پرنده اى (كه با كمترين حركت پرواز مى كند) نشسته است ، هرگاه (سخن او به پايان مى رسيد و) ساكت مى شد، آنان به سخن مى آمدند. در محضر او، در سخن گفتن ، با هم كشمكش نمى نمودند، اگر كسى سخن مى گفت همه با توجه گوش مى دادند تا گفتارش به پايان رسد، سخن آنان در پيشگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، از پى همان سخن اولينشان بود، (پراكنده گو نبودند،) از آنچه همه مى خنديدند او نيز مى خنديد، و از آنچه همه شگفت زده مى شدند او نيز متعجب مى شد، در برابر نامربوط خواهى و جفاگويى غريبان (كه او را نمى شناختند،) آن قدر شكيبا بود كه اصحاب او در صدد جلبشان بر مى آمدند، (حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) مانع مى شد) و مى فرمود: هرگاه حاجتمندى را ديديد كه از پى نياز خود برخاسته است او را بخشش نمائيد (و حاجت روا كنيد). مدح و تمجيد را جز از مؤ من صادق نمى پذيرفت (و به ديگران وقعى نمى نهاد)، سخن هيچ كس را قطع نمى كرد مگر آنگاه كه (ناروا شده ) از حد مى گذشت كه در اين صورت با نهى نمودن او را از ادامه سخن باز مى داشت ، يا از جا برمى خاست (و مجلس را ترك مى كرد).
امام حسين (عليه السلام) مى فرمايد: ((سؤ ال كردم : سكوت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چگونه بود؟))(519)
پدرم فرمود: سكوت او بر چهار ويژگى استوار بود: بر بردبارى ، هوشيارى ، اندازه نگهدارى و بر انديشيدن ، اما سكوت اندازه نگهدارى ، (سكوت دلنشين و اندازه نگهدارى بود كه ) در هماهنگ نگريستن به ديگران و نيز برابر گوش دادن به آنان تحقق مى يافت ، (نه در نگاه خود به كسى امتياز مى داد، نه در گوش سپردن )، اما سكوت تفكر، (سكوت روح افزايى بود كه ) در (انديشيدن به ) آنچه باقى مى ماند و آنچه فانى مى شود جلوه مى كرد. و (اما سكوت حلم ، در اين نمايان مى شد كه ) همه بردبارى او در صبر او فراهم گشته بود، هيچ چيز (كه براى حق نبود) او را خشمگين و بيقرار نمى ساخت (اما سكوت حذر، در اين متجلى مى شد كه ) مواظبت و هوشيارى او در چهار چيز فراهم شده بود: خوبيها را پى مى گرفت تا از او پيروى نمايد، و زشتيها را ترك مى نمود تا ديگران از آن خود را نگهدارند، و جهت تدبير در سامان بخشى (اوضاع دنيا و آخرت ) امتش كوشش مى كرد، و در اقدام به آنچه كه خير دنيا و آخرت آنان را فراهم كند تلاش ‍ مى نمود.
535 - 3- ابن مردويه از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: ((روزى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اندوهگين ، صبح نمود))(520)، سؤ ال شد: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شما را چه رخ داده است ؟ فرمود: در عالم رؤ يا به من نمايانده شد كه گويا بنى اميه از منبرم بالا و پايين مى روند، گفته شد: اى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) غمين مباش زيرا دنياست كه به آنها مى رسد، پس خدا اين آيه را نازل فرمود: (و رؤ يايى را كه به تو نمايانديم ، قرار نداديم مگر آزمايش و امتحان مردم ...)))(521)
باذن خداى سبحان ، سوسمار(522) به سخن ميآيد و شهادت مى دهد
536 - 4- از امام حسين بن على (عليهما السلام ) نقل شده كه فرمود:
((عربى باديه نشين كه مى خواست اسلام آورد بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شد، سوسمارى را كه در صحرا شكار كرده و در آستين خود نهاده بود همراه داشت ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) اسلام را بر او عرضه فرمود))(523)، گفت : اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) تا اين سوسمار به تو ايمان نياورد من به تو ايمان نخواهم آورد، ((سوسمار را از آستينش انداخت و در اين هنگام كه سوسمار از مسجد به بيرون فرار مى كرد))(524) پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به آن (خطاب نموده ) فرمود: اى سوسمار من كيستم ؟
سوسمار (به اذن الهى به سخن آمد و) گفت : تو محمد فرزند عبدالله ، فرزند عبدالمطلب ، فرزند هاشم ، فرزند عبدمنافى .
فرمود: اى سوسمار چه كسى را مى پرستى ؟
گفت : خدايى را مى پرستم كه دانه ها (ى گل و گياه ) را شكافت و جان را آفريده و ابراهيم را دوست خود گرفت و در سخن با موسى همراز شد و تو را اى محمد! به پيامبرى برگزيد، در اين هنگام آن اعرابى اظهار داشت : گواهى مى دهم كه هيچ معبود بحقى جز ((الله )) نيست و اينكه تو براستى پيامبر خدايى ، اكنون اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بفرما آيا پس از تو هم پيامبرى خواهد آمد؟
حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: نه ، من خاتم پيامبرانم ، اما پس ‍ از من امامان بحقى از نسلم كه بپا دارندگان قسط و عدل اند خواهند آمد كه شمار آنان همچون مهتران بنى اسرائيل (دوازده نفر) خواهد بود، اولين آنان على بن ابى طالب است ، و امام و جانشين پس از من است ، (در اين هنگام ) پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دست مبارك خود را بر سينه من نهاد (و فرمود:) و نه امام ديگر از نسل اين (فرزندم ، حسين (عليه السلام)) خواهند بود كه نهمين آنان همان قائم آل محمد (عج ) است كه آيين الهى را در آخر زمان همانگونه كه من در آغاز آن را بپا داشتم بپا مى دارد.
در اين هنگام آن اعرابى اشعارى به اين مضمون سرود:
هان اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! حقا كه تو راستگو و راست كردارى ، پس فرخنده هدايت شده و خجسته هدايت گرى ،
(اين توئى كه ) براى ما آيين پاك حق گرا را آوردى از آن پس كه ما (در جهالت و بربريت ) همچون درازگوشان سركش بوديم ،
پس اى بهترين برانگيخته شده و بهترين فرستاده خدا به سوى آدميان و جنيان ، لبيك گويانيم (و دعوت تو را مى پذيريم )
پس تو در ميان همه ملتها چه زنده باشى چه نباشى ، پر بركت و فرخنده اى ، هم زاده (خاندان پاك پيامبران و) خجسته اى ، و هم رشد يافته مباركى .
امام حسين (عليه السلام) فرمود: اينجا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از او سؤ ال فرمود: اى برادر سليمى ! آيا مالى دارى ؟
عرض كرد: سوگند به خدايى كه تو را با پيامبرى كرامت داده و به رسالت خويش ويژگيت بخشيده است ، در ميان چهار هزار خانوار بنى سليم فقيرتر از من نيست .
((پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) او را سوار بر شتر نموده پيش ‍ مردم خود آورد و جريان را براى آنان بازگو نمود،))(525) (و رفت ) گفتند: اين اعرابى به طمع شترى كه بر آن سوار بود اسلام آورده است ! آن روز را گرسنه (و تشنه ) در ((صفه ))(526) گذراند.
فرداى آن روز همين كه به محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد اشعار نغزى به اين مضمون سرود:
اى انسان (بزرگوارى ) كه (با هيچ فشار و سختى ) دست از او نخواهيم كشيد، ما به حق تو را پيامبر خدا مى دانيم ،
و دين تو همان اسلام است ، دينى كه ما آنرا بزرگ مى شمريم ، ما از اسلام ، (اكنون ) چيزى را مى طلبيم كه آن را (در ميان دندانهاى خود نهيم و) بجويم ، (كنايه از گرسنگى و نياز خود)
تو اى پيامبر خدا حق را آورده اى ، اما اكنون چيزى مرحمت كن تا بخوريم (و از گرسنگى برهيم ).
پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) (از اين اشعار نغز او خرسند گشته ) تبسم نموده و فرمود: ((اى على خواسته اعرابى را برآور، حضرت على (عليه السلام) او را به منزل (دختر پاك رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)) فاطمه زهرا (عليها السلام ) برد و سير كرد، و (در آخر) شتر ماده اى و سبد خرمايى هم به او عطا فرمود))(527).
دعاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پس از خوردن و آشاميدن
537 - 5- از سه طريق از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام)، از پدران بزرگوارش ، از امام حسين (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، ((پس از خوردن هر غذايى عادتش اين بود كه (چنين دعا) مى فرمود))(528): بارالها! در اين خوردنى ، خير و بركت عطامان كن و بهتر از آن را روزى مان فرما.
((اما پس از آشاميدن شير يا نوشيدنى ديگر (چنين دعا) مى فرمود))(529): بارالها! در اين شير، خير و بركت عطامان كن و از آن (بار ديگر) روزى مان فرما)).
نيايش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هنگام تضرع
538 - 6- امام زين العابدين (عليه السلام)، از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: در هنگام تضرع به درگاه خدا، عادت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر اين بود كه : ((دو دست مبارك خود را به همانگونه كه بينوايى درمانده (از صميم شكستگى دل و فروتنى ) طعام مى طلبد، بالا مى برد و دعا مى فرمود))(530).
4 - پيرامون اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام)
مردم طاقت (پذيرش ) فضايل اهل بيت را ندارند
539 - 1- امام صادق (عليه السلام) فرمود: چند نفر خدمت امام حسين (عليه السلام) مشرف شده عرض كردند: اى اباعبدالله ! براى ما درباره فضيلت ويژه اى كه خدا به شما (اهل بيت نبوت ) اختصاص داده است صحبت فرما.
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((آنرا باور نمى كنيد و تاب آن را نداريد))(531).
عرض كردند: چرا، باور مى كنيم .
فرمود: ((اگر راست مى گوييد دو نفرتان به كنارى روند من با يك نفر شما سخن مى گويم ))(532) اگر او تحمل نمود با هر سه نفر شما در اين باره سخن خواهم گفت ، پس دو نفر آنان به دور ايستادند و حضرت با يكى سخن گفت ، در اين هنگام (او چنان آشفته شد كه ) طائر عقلش از كنار صورتش به دور شد و رفت ، پس آن دو همراهش هر چه با او سخن گفتند، او (از شدت دهشت و شيدايى كه داشت ) پاسخى نداد و برگشتند.
540 - 2- امام صادق (عليه السلام) فرمود: مردى خدمت امام حسين (عليه السلام) رسيد و عرض كرد: درباره آن فضيلت مخصوصى كه خدا شما (اهل بيت نبوت ) را به آن كرامت بخشيده است برايم سخن بگو.
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((تو قطعا توان پذيرش آن را ندارى ))(533).
عرض كرد: چرا اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى توانم ، برايم بازگو.
حضرت (عليه السلام) حديثى فرمود: هنوز امام (عليه السلام) سخن خود را به پايان نبرده بود كه موهاى سر و صورت آن مرد سپيد گشت و سخن امام (عليه السلام) را (نيز) فراموش نمود. امام (عليه السلام) فرمود: ((رحمت خدا او را دريافت كه حديث را فراموش كرد)).(534)
وجود نورى اهل بيت نبوت (عليهم السلام ) پيش از آفرينش آدم
541 - 3- حبيب بن مظاهر اسدى (شهيد پاكباخته عاشورا) - كه خدا (در ملكوت اعلا) چهره اش را سفيد كند - به امام حسين (عليه السلام) عرض كرد: (آقا جان ) پيش از آنكه خدا آدم را بيافريند شما (اهل بيت نبوت ) چگونه بوديد؟ حضرت (عليه السلام) فرمود: ((ما اشباح نور بوديم كه پيرامون عرش خداى سبحان طواف مى كرديم و به فرشتگان ، ((سبحان الله )) و ((لا اله الا الله )) و ((الحمد لله )) مى آموختيم )).(535)
اساس اسلام ، محبت آل محمد (عليهم السلام ) است
542 - 4- امام باقر از امام سجاد از امام حسين (عليهم السلام ) نقل مى كند كه فرمود: ((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، وقتى كه اعمال و مناسك حج خود را در حجة الوداع به پايان رسانيد، بر مركب خود سوار شد و چنين سخن آغاز نمود))(536): داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه مسلمان باشد. ((ابوذر غفارى - كه رحمت خدا بر او باد - روبروى حضرت ايستاد و پرسيد: اى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اسلام چيست ؟))(537) حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اسلام ، برهنه است و لباس آن خود نگهدارى (و مراقبت )، زينت آن حيا، معيار آن پارسايى ، كمال آن ديانت (و معرفت دينى از روى بصيرت ) و ميوه اش عمل صالح است ، هر چيزى ، اساس (و شالوده ) دارد و اساس اسلام ، محبت ما اهل بيت عصمت (عليهم السلام ) است .
نتيجه محبت آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)
543 - 5- ابان بن تغلب مى گويد: امام شهيد (عليه السلام) فرمود: ((هر كس ما را دوست داشته باشد از ما اهل بيت نبوت است )).(538)
عرض كردم : از شما اهل بيت نبوت ؟
فرمود: ((از ما اهل بيت نبوت ،))(539) و اين جمله را سه بار تكرار نمود، سپس (از كلام خداى سبحان شاهد آورد و) فرمود: ((آيا سخن آن عبد صالح را نشنيده اى : (پس هر كس مرا پيروى نمايد حقا كه او از من است )(540)))(541)؟
544 - 6- ابوسعيد دينار گويد: از امام حسين (عليه السلام) شنيدم مى فرمود: ((هر كس ما (آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)) را دوست بدارد، خداى سبحان بواسطه محبت ما (سرانجام ،) او را سود بخشد اگر چه اسيرى در (ديار دور دست ) ديلم باشد. حقا كه محبت ما گناهان را از پى هم فرو مى ريزد همانگونه كه (وزش ) باد، برگها (ى خزان زده ) را از پى هم مى افكند)).(542)
545 - 7- از سخنان امام حسين (عليه السلام) اين است : ((دوستى ما (آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)) را بر خود لازم بداريد، زيرا آن كس كه خدا را ملاقات كند در حالى كه به ما محبت مى ورزد، در حوزه شفاعت ما وارد مى شود. همانا نيازهايى كه مردم به شما (بخاطر تواناييهايتان ) پيدا كرده اند از نعمتهاى (بزرگ ) خدا بر شما است ، پس از آن نعمتها (با خدمت خالصانه به نيازمندان ،) خسته نشويد كه (نعمتها) به كينه ها (و محروميتها) تغيير خواهد يافت )).(543)
546 - 8- بشر بن غالب اسدى مى گويد: امام حسين (عليه السلام) با من به سخن پرداخت و فرمود: ((اى بشر هر كس ما (اهل بيت نبوت ) را دوست بدارد و اين محبت او جز براى خدا نباشد، ما و او (در روز قيامت ) همچون اين دو - دو انگشت سبابه خود را به هم اندازه نمود - خواهيم بود (كه بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد مى شويم )، و هر كس ما را دوست بدارد و اين محبت او جز براى دنيا (و رسيدن به اهداف دنيوى ) نباشد آنگاه كه بپا دارنده عدل قيام نمايد عدل او هر نيكوكار و تبهكارى را فرا مى گيرد)).(544)
ميزان محبت اهل بيت (عليهم السلام )
547 - 9- از امام حسين (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: ((بخاطر محبت به اسلام به ما محبت كنيد))(545) (نه غير آن )، زيرا پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: مرا بيش از حقم بالا نبريد، چون خداى متعال مرا بنده خود گزيده است پيش از آنكه رسول خود گزيند.
يارى كردن و تنها گذاردن اهل بيت
548 - 10- فاطمة دختر امام حسين (عليه السلام) از پدر خود امام حسين (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: ((ما ناتوان شدگانيم ، ما شناخته شدگانيم و ما عترت رسول خداييم . هركس ما را يارى كند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را يارى كرده و هركس ما را تنها گذارد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را تنها گذارده است . ما و دشمنانمان (در آن روز كه هر كس كردار نيك (و بد) خود را حاضر يابد(546)) به هم مى رسيم )).(547)
معيار دوستى اهل بيت (عليهم السلام )
549 - 11- امام حسين (عليه السلام) فرمود0: ((هر كس به ما محبت كند از محبتى است كه به جد ما (رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)) دارد و هر كس با ما دشمنى ورزد از عداوتى است كه به جد ما دارد)).(548)
فضيلت رو آوردن به اهل بيت (عليهم السلام )
550 - 12- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((هر كس به سراغ ما آيد از يكى از چهار خواسته دست يافتنى بى بهره نمى ماند: (اگر از خردمندان است ) نشانه اى استوار - از توحيد و معرفة الله روزى اش  مى شود، (و اگر از فقها و حقوقدانان است ) حكمى درست - و سامان بخش ‍ به دست مى آورد، (و اگر اهل تلاشهاى جمعى و تدبيرى است ) برادرى پرسود (نصيبش مى شود،) و (اگر هيچيك نيست ، دست كم ثواب ) همنشينى با علماء عايدش مى شود)).(549)
دوستداران اهل بيت (عليهم السلام ) رنج و سختى مى بينند
551 - 13- سعد بن طريف مى گويد: در محضر مبارك امام باقر (عليه السلام) مشرف بودم كه جميل ازرق از راه رسيد و وارد شد، پس ‍ (همين كه نشست ، با هم براى حضرت (عليه السلام)) از گرفتاريهاى شيعيان و مصائبى كه (از دست دشمنان ) مى بينند صحبت به ميان آورديم ، حضرت (عليه السلام) فرمود: گروهى به محضر امام سجاد (عليه السلام) و عبدالله بن عباس رسيدند و به آن از همين حوادثى كه شما ياد كرديد شكوه نمودند، آنان نيز خدمت امام حسين (عليه السلام) رسيدند و همانها را بازگو كردند، پس حضرت (عليه السلام ) فرمود: ((بخدا سوگند، بلا و فقر و كشته شدن (در راه خدا) به دوستداران ما با شتاب تر از دويدن اسبان باركش ‍ و تندتر از سيلى كه به صمر خود سرازير گشته است روى مى آورد)).(550)
عرض كردم : صمر چيست ؟
فرمود: ((نقطه پايانى (و قرارگاه ) سيل است ، (پس ادامه داد:) و اگر شما (محبين و شيعيان صميمى ما) در معرض ابتلائات قرار نمى گرفتيد، مى ديديم كه ديگر از ما (كه در راه خدا اهل بلائيم ) نيستيد)).(551)
دشمنى با اهل بيت نبوت (عليهم السلام )، نشانه نفاق است
552 - 14- عبدالله تميمى مى گويد: امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) برايم نقل فرمود: از امام موسى كاظم ، از امام جعفر صادق ، از امام محمد باقر، از امام زين العابدين ، از امام حسين (عليهم السلام ) كه فرمود: ((در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، ما منافقان را جز از راه دشمنى آنان با على و فرزندان على (عليه السلام) نمى شناختيم )).(552)
قريش و اهل بيت (عليهم السلام )
553 - 15- منذر بن جارود از كنار امام حسين (عليه السلام) عبورش افتاد، عرض كرد: اى فرزند پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) - خدا مرا فدايت سازد - حال شما چگونه است ؟
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((عرب بر عجم مباهات مى كند كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ( رسول خدا با آنان قرابت دارد و) از آنان است و عجم هم آن را مى پذيرد، اما ما (آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)) صبح نموده ايم در حالى كه قريش ، فضيلت (و مراتب قرابت ) ما را (به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)) مى شناسند ولى به آن عقيده ندارند. و از (عجائب و) بلايا كه بر اين امت فرود آمده اين است كه : (اگر) ما آنان را (به هدايت و نور توحيد) فرا خوانيم پاسخمان نمى دهند، و اگر رهايشان سازيم جز با ما هدايت نمى شوند)).(553)
554 - 16- در روايت ديگرى آمده است كه : او به حضرت (عليه السلام) در حالى كه ناراحت بود عبورش افتاد، حضرت (عليه السلام ) فرمود: ((نمى دانيم چرا اين مردم (قريش ) با ما دشمنى مى ورزند حقا كه ما خاندان رحمت ، درخت نبوت و معدن علم و معرفتيم )).(554)
خوراك اهل بيت (عليهم السلام )
555 - 17- عاصم مى گويد: با عده اى از (شيعيان و) يارانمان حج كرده بوديم به مدينه آمديم ، در پى منزلى بوديم تا در آن اقامت كنيم ، با غلام امام موسى بن جعفر (عليهما السلام ) روبرو شديم كه بر درازگوش ‍ سبزش سوار و بار غذايى را حمل مى كرد، در نخلستانى فرود آمديم خود امام (عليه السلام) نيز رسيد و فرود آمد طشت و آب آوردند، حضرت (عليه السلام) از خود آغاز نمود و دو دست مبارك را شست سپس طشت (و آب ) را جانب راست او (يك به يك ) گردانده شد تا از جانب چپ به آخرين نفر رسيد. آنگاه غذا آوردند ابتدا حضرت با نمك شروع نمود و فرمود: بخوريد به نام خداوند بخشنده مهربان ، اندكى بعد، سركه تناول نمود. سپس (براى ميهمانان ) كتف بريان شده گوسفند آوردند، فرمود: به نام خداوند بخشنده مهربان ، ميل كنيد، اين غذايى است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از آن خوشش مى آمد.
بعد سركه و زيتون آوردند. فرمود: به نام خداوند بخشنده مهربان ، بخوريد، اين خوراكى است كه فاطمه زهرا (عليها السلام ) آن را مى پسنديد.
بعد آبگوشتى كه چاشنى سركه داشت آوردند. فرمود: به نام خداوند بخشنده مهربان بخوريد اين همان است كه امير المؤ منين (عليه السلام) آن را دوست مى داشت .
بعد خورشت گوشت دار بادمجان آوردند، فرمود: به نام خداوند بخشنده مهربان ميل فرمائيد، اين طعامى است كه مورد پسند امام حسن (عليه السلام) بود.
بعد شير ماستى كه تريد شده بود آوردند، فرمود: به نام خداوند بخشنده مهربان تناول كنيد، ((اين غذايى است كه امام حسين (عليه السلام) مى پسنديد))(555).
بعد (آبگوشت ) دنده هاى (گوسفند كه ) گوارا (بود) آوردند، فرمود: به نام خداوند بخشنده مهربان بخوريد، اين همان است كه امام زين العابدين (عليه السلام) مى پسنديد.
بعد پنيرى كه (با سبزى و ادويه مناسب ) چاشنى خورده بود آوردند، فرمود: به نام خداوند بخشنده مهربان بخوريد، اين خوراك را امام محمد باقر (عليه السلام) دوست مى داشت .
بعد ظرفى كه در آن تخم مرغ هايى همانند كوكو فراهم گشته بود آوردند، فرمود: به نام خداوند بخشنده مهربان ، بخوريد، اين طعامى است كه پدرم امام صادق (عليه السلام) از آن خوشش مى آمد.
بعد حلوا آوردند فرمود: به نام خداوند بخشنده مهربان ، ميل فرماييد، اين همان است كه من دوست مى دارم .
سفره برچيده شد، يكى از ماها رفت تا خورده هاى غذايى را كه از سفره ريخته بود جمع كند. حضرت (عليه السلام) فرمود: اين كار را نكن ، اين كار در منزل سرپوشيده خوب است . اما در چنين جايى (صحرا و نخلستان ) براى پرندگان و حيوانات است .
سپس خلال آوردند، فرمود: روش خلال اين است كه ابتدا، زبان را در دهان بچرخانى هر چه در اختيارت قرار گرفت آن را فرو بر و هر چه بر جاى مانده آن را با خلال بيرون آورده دور بيفكن . طشت و آب آوردند. از اولين نفر سمت چپ امام شروع نمودند تا به حضرت رسيد و ايشان دستشان را شستند و سپس افرادى كه در سمت راست حضرت بودند تا آخرين نفر دستشان را شستند.
سپس حضرت (عليه السلام) (رو به من نموده ) فرمود: اى عاصم (شما و يارانتان ) در پيوند با هم و نيكى نمودن به هم چگونه ايد؟
عاصم گفت : به بهترين صورت ممكن .
فرمود: آيا ممكن است كه تنگدستى از شما (جهت رفع نياز،) سراغ برادر دينى خود رود و او در منزل نباشد پس دستور دهد كه كيف پول او را بياورند و آن را گشوده به اندازه نياز خود بردارد و (در عين حال ) كسى بر او ايراد نگيرد؟!
گفت : نه .
فرمود: پس شما (هنوز) از بهترين پيوند (صميمى ايمانى ) برخوردار نيستيد.
صدقه بر آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) حرام است
556 - 18- ابوحوراء سعدى گويد: به امام حسين (عليه السلام) عرض كردم : چه خاطره اى از (جد بزرگوار خود) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به ياد دارى ؟
فرمود: ((خرمايى از صدقه به محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آوردند، من يك دانه از آن را گرفته ، در دهان مى جويدم ، پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آن را با همان آميزه لعاب دهانم گرفت و در ميان خرماها انداخت ،))(556) و فرمود: صدقه بر آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) حلال نيست .
557 - 19- ربيعه گويد: به امام حسين (عليه السلام) عرض ‍ كردم : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چه چيزى درك كرده اى ؟
فرمود: (((در كودكى ) برجاى بلندى (كه خرماى صدقه داشت ) بالا رفته بودم پس يك دانه خرما گرفته در دهانم گذاشتم ،))(557) حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: آن را بيفكن ، زيرا صدقه بر ما (اهل بيت نبوت ) حلال نيست .
558 - 20- از امام حسين (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دستم را گرفته همراه خود (بيرون ) برد، پس به خرماهايى كه از (بار) خرماى صدقه به زمين ريخته بود گذر نموديم ، من كه در آن روز كودك بودم (دستم را از دست حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) رهانيده ) با شتاب به سوى خرماها رفتم دانه اى برداشته آن را در دهانم گذاشتم ، حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيش ‍ آمد و با انگشت مبارك خود آن را با همان آميزه لعاب دهانم بيرون آورد و در ميان خرماها افكند، سپس فرمود: همانا صدقه بر ما اهل بيت نبوت حلال نيست .
تصريح امير مؤ منان (عليه السلام) بر شمار امامان معصوم (عليهم السلام )
559 - 21- غياث بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام)، از امام باقر (عليه السلام)، از امام سجاد (عليه السلام)، از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: ((از امير مؤ منان (عليه السلام) پيرامون معناى گفتار پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)))(558) كه فرمود: ((همانا من در ميان شما دو نعمت گرانبها را جانشين خود مى سازم : كتاب خدا، و عترت من )) سؤ ال شد ((عترت )) چه كسانى اند؟ فرمود: (عترت ،) من و حسن و حسين و نه امام ديگر از نسل حسين كه نهمين آنان ، مهدى و قائم آنان است مى باشيم ، آنان از كتاب خدا جدا نمى شوند و كتاب خدا هم از آنان جدا نمى شود، (پيوسته با هم اند) تا كنار حوض كوثر بر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد مى شوند.
560 - 22- ابن شهر آشوب در حديث اعمش ، از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: (((پرسيدم :) اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آيا پس از تو پيامبرى ( كه حجت خدا باشد) خواهد آمد؟))(559) حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: نه ، من خاتم پيامبرانم ، ولى پس از من (حجتهاى الهى و) امامانى كه بپا دارندگان قسط و عدالت اند به شمار نقيبان بنى اسرائيل (دوازده نفر) خواهند بود.
منزلت آن كس كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و وصى (عليه السلام) او را شناخت و اطاعت نمود
561 - 23- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((هر كس به حق (و مرتبت عظماى ) آن دو پدر برتر امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و على (عليه السلام) - پى برد و آنان را از صميم دل و صدق ايمان ، اطاعت كند (در روز سخت حساب ) به او گفته مى شود: در دل هر بهشتى از اين بهشتها كه مى پسندى جاى گير)).(560)
سيره پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و وصى او (عليه السلام) در عطسه
562 - 24- امام حسين (عليه السلام): فرمود: ((هرگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عطسه مى كرد، على (عليه السلام) مى گفت : خدا يادت را بلند مرتبه كند اى رسول خدا! و هرگاه على (عليه السلام) عطسه مى كرد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمود: خدا نسل تو را بلند مرتبه كند اى على !)).(561)
5 - پيرامون پدر بزرگوار خود (امير مؤ منان على (عليه السلام))
ايمان آوردن على (عليه السلام)
563 - 1- طبرى گويد: در ((فضائل الصحابه )) احمد بن حنبل يافتم كه قتاده از (امام ) حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: ((على (عليه السلام) در پانزده سالگى اسلام آورد)).(562)
نگاه به على (عليه السلام)
564 - 2- ثابت ثمالى از امام زين العابدين (عليه السلام)، از پدر بزرگوار خود (امام حسين (عليه السلام)) نقل مى كند كه فرمود: ((روزى نگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به على (عليه السلام) - كه در حلقه ياران خود به سوى پيامبر پيش مى آمد - افتاد))(563). فرمود: هر كه دوست دارد يوسف (عليه السلام) را در آئينه جمالش ، ابراهيم (عليه السلام) را در آئينه سخاوتش ، سليمان (عليه السلام) را در آئينه شادابى اش ‍ و داود (عليه السلام) را در آئينه حكمتش ببيند به اين شخص - على (عليه السلام) - بنگرد.
محبوب ترين مردم نزد خدا
565 - 3- از امام حسين (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: ((جبرئيل بر پيامبر فرود آمد و عرض كرد: اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )! همانا خدا در ميان اصحاب تو سه كس را دوست مى دارد، تو نيز آنان را دوست بدار: على بن ابى طالب ، ابوذر و مقداد بن اسود))(564).
على (عليه السلام) و قبول ميهمانى
566 - 4- مرحوم طبرسى از امام رضا (عليه السلام)، از پدران بزرگوار خود، از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: ((مردى على (عليه السلام) را به ميهمانى دعوت كرد،))(565) حضرت (عليه السلام) فرمود: مى پذيرم با اين شرط كه سه رفتار را رعايت كنى . عرض كرد: آن سه رفتار كدامند اى امير مؤ منان ؟ فرمود: از بيرون بخاطر من چيزى تهيه نكنى ، در منزل چيزى را (بخاطر ناچيزى آن ) از من پنهان ندارى ، و خانواده خود را به زحمت نيفكنى ، عرض كرد: چشم همانگونه رفتار مى كنم . على (عليه السلام ) هم دعوت او را پذيرفت .
على (عليه السلام) با چه نيتى تسبيح بدست مى گرفت
567 - 5- امام زين العابدين (عليه السلام) مى فرمايد: پدرم (امام حسين عليه السلام ) پيرامون جدم (امير المؤ منين (عليه السلام)) برايم نقل فرمود كه : ((او هرگاه نماز صبح را به جا مى آورد و (تعقيبات را تمام مى كرد و) رو بر مى تافت ، با كسى سخن نمى گفت تا اينكه تسبيحى را با خود مى گرفت و عرض مى كرد))(566): ((بارالها! من صبح نمودم (با اين نيت ) كه (در طول روز) به شمار همه آنچه تسبيحم را (دانه دانه ) مى گردانم تو را تسبيح و تمجيد گفته باشم و تو را سپاس گويم و تهليلت نمايم )) سپس (در طول روز، آنگاه كه تلاش عملى نداشت ) تسبيح خود را مى گرفت و آن را (دانه دانه ) مى گرداند در حالى كه از هر درى (كه هدايت جمعى يا فردى اقتضا مى كرد) سخن مى گفت و (قهرا) هيچ ذكرى را به زبان نمى راند. و مى فرمود: اين براى او ذكر به حساب مى آيد و اين ذكر دژ ايمنى اوست تا آنگاه كه در بستر خود قرار گيرد، پس چون در بستر خود جاى مى گرفت مثل همان نيت و سخن صبحگاهى را بر زبان مى راند و تسبيح خود را زير سرش ‍ مى نهاد (و مى خفت ) باز اين كار، تا صبح براى او ذكر به شمار مى آمد (امام سجاد (عليه السلام) فرمود:) پس من هم با اقتدا به جدم (هر روزه ) همين كار را انجام مى دهم .
رياضت على (عليه السلام)
568 - 6- در كتاب ((ذخيرة الملوك )) سيد على همدانى ((قدس الله سره )) آمده است كه : على (عليه السلام) در مسجد كوفه اعتكاف گرفته بود، هنگام افطار، عربى باديه نشين در آمد، حضرت (عليه السلام) آرد جو بريان شده را از خورجين بيرون آورد و مقدارى از آن را به او بخشيد اعرابى (خوشش نيامد و) آن را نخورد و آنرا در گوشه عمامه خود گره زد و به خانه حسنين (عليهما السلام ) آمد و با آنان افطار كرد. پس به آنان گفت : در مسجد پير مرد غريبى را ديدم كه گرسنه بود و غير اين آرد جو بريان شده پيدا نكرد دلم به حالش سوخت . از اين خوراك براى او مى برم تا از آن بخورد. حسنين (عليهما السلام ) گريستند و اظهار داشتند، ((او پدر ما امير مؤ منان على (عليه السلام) است كه با اين رياضتها با نفس خود مبارزه مى كند))(567).
شجاعت على (عليه السلام)
569 - 7- عمرو حبشى از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: ((هيچ پرچمى كه در زير آن با امير مؤ منان (عليه السلام) بجنگند وارد (معركه ) نشد مگر آنكه خداى متعال آن را سرنگون ساخت و افراد (زير) آن شكست خورده و خوار گشتند و امير مؤ منان (عليه السلام) با شمشير ذوالفقار خود هيچكسى را نزد كه (بتواند) نجات يابد، و هرگاه مى جنگيد، جبرئيل از جانب راست او و ميكائيل از جانب چپ او، و فرشته مرگ (عزرائيل ) از پيش روى او، (او را همراهى مى كردند و با دشمنان او) مى جنگيدند))(568).
به فرمان على (عليه السلام) درخت انار سبز شد و ميوه داد
570 - 8- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((روزى نزد امير مؤ منان (عليه السلام) با گروهى از دوستداران او نشسته بوديم و در آنجا درخت خشكيده انارى بود، در اين هنگام تعدادى از كينه توزان حضرت (عليه السلام) وارد شدند و سلام كردند، حضرت (عليه السلام) دستور داد كه بنشينند))(569).
سپس فرمود: من امروز آيتى را بر شما بنمايانم كه در ميان شما همچون مائده بنى اسرائيل ، (حجت قاطع خدا) باشد زيرا خداى سبحان (پيرامون مائده بنى اسرائيل ) مى فرمايد: ((من آن (مائده ) را بر شما نازل مى كنم پس ‍ هر كه بعد از (ديدن ) آن (آيت آسمانى ) كفر ورزد، قطعا او را آنچنان كيفرى دهم كه هيچكس از جهانيان را چنان كيفرى نمى دهم ))(570).
پس فرمود: ((به اين درخت بنگريد - درخت خشكيده بود - بناگاه ديديم كه آب در شاخه هاى آن جريان يافت ، سبز شد و برگ (و گل ) داد، بار و برگ آن بر سر ما آويزان شد. حضرت (عليه السلام) رو به ما نموده به دوستداران خود فرمود))(571): دستان خود دراز نموده از ميوه ها بچينيد و بخوريد. ما هم بسم الله ... گفتيم و از آن انارهايى كه هرگز گواراتر و پاكيزه تر از آنها نديده بوديم چيديم و خورديم .
سپس به آن منافقان كينه توز فرمود: شما هم دستان خود را دراز كنيد و از آن تناول نماييد. همين كه آنان دستان خود را دراز نمودند، انارها (كه بر شاخه ها بودند) خود را بالا كشيدند و هرگاه يكى از ايشان دست به سوى انارى مى برد انار خود را از دسترس او دور مى كرد، پس چيزى از انارها نصيبشان نشد، عرض كردند(572): اى امير مؤ منان (عليه السلام) چگونه است كه برادران ما دستهايشان به انارها رسيد و چيدند و خوردند اما دست ما به هيچ انارى نمى رسد؟
حضرت (عليه السلام) فرمود: بهشت هم اينگونه است به آن دسترسى پيدا نمى كنند جز دوستداران و اولياء ما و از آن دور نمى شوند مگر كينه توزان و دشمنان ما.
((سپس از پيش حضرت (عليه السلام) بيرون شدند و (شگفت زده ) گفتند: اين جريان ، از جادوهاى كم نظير على بن ابى طالب است ))(573).
سلمان گفت : چه مى گوييد؟! ((آيا اين (آيت بزرگ آسمانى ) سحر است يا شما چشم بصيرت نداريد (و نمى بينيد)))(574)؟!
نگار ((على ولى الله )) بر انگشتر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
571 - 9- زيد بن على ، از پدر بزرگوار خود امام سجاد (عليه السلام)، از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: (( پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) انگشترى را به على (عليه السلام) سپرد تا بر نگين آن نقش ((محمد بن عبدالله )) را حك كند. على (عليه السلام) آن را گرفت و به نقاش سپرد و فرمود: بر آن نقش (محمد بن عبدالله ) را حك كن پس نقاش دست به كار حك شد پس دستش خطا كرد و بر آن نقش ((محمد رسول الله )) را حك نمود(575). پس (از چندى ) اميرمؤ منان (عليه السلام) (سراغ نقاش ) آمد و فرمود: انگشتر چه شد؟ عرض كرد: بفرما اين انگشتر، همين كه حضرت (عليه السلام) آن را گرفت و نگاه بر نگينش انداخت فرمود: من اينگونه دستور نداده بودم ! عرض كرد: درست مى فرماييد ولى دست من بخطا رفت . حضرت (عليه السلام) انگشتر را خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آورد و عرض كرد: اى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، آنچه را من گفته بودم نقاش حك نكرده و مى گويد دستم به خدا رفته است - پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) آن را گرفت و به آن نگاه كرد و فرمود: اى على منم محمد بن عبدالله ، منم محمد رسول الله و انگشتر را به دست خود نمود. ((چون صبح كرد، نگاه به انگشتر خود كرد و ديد بر زير آن ، نيز نقش ((على ولى الله )) حك شده است ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) تعجب كرد كه جبرئيل آمد(576) و حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) داستان انگشتر را گفت : جبرئيل عرض كرد: اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) تو آنچه را خواستى نوشتى ، ما هم آنچه را خواستيم نوشتيم ))!
سخن على (عليه السلام) بادراج (577)
572 - 10- از امام حسين (عليه السلام) نقل شده كه : ((روزى على (عليه السلام) در بيابان بى آب و علفى بود، دراجى را ديد پرسيد))(578): اى دراج ! چه مدت است كه در اين دشت به سر مى برى ؟ خوردن و آشاميدنت از كجاست ؟ عرض كرد: اى امير مؤ منان ، من صد سال است كه در اين دشت به سر مى برم ، هرگاه گرسنه شوم بر شما درود مى فرستم و سير مى شوم و هرگاه تشنه شوم بر ستمگران به شما نفرين مى كنم و سيراب مى گردم .
امام حسن عسكرى از پدران معصوم خود از امام حسين (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: ((روزى با پدرم - على بن ابى طالب (عليه السلام) - بر صفا بوديم كه ناگاه دراجى را - كه در آنجا روى زمين راه مى رفت - ديديم ، آقايم رو بروى آن ايستاد و فرمود: دراج ! سلام . گفت : سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد اى امير مؤ منان ! على (عليه السلام) فرمود: دراج ! در اينجا چه مى كنى ؟ گفت : من چهار صد سال است كه در اينجا خداى متعال را تسبيح و تحميد و تهليل و تكبير مى گويم و او را آن سان كه سزاست مى پرستم . فرمود: اينجا كه صاف و خالى است و خوردنى و آشاميدنى ندارد خوردنى و آشاميدنى تو از كجاست ؟! عرض كرد: سرورم ! سوگند به آن خدايى كه بحق ، پسر عم تو را به پيامبرى برانگيخت و تو را وصى او قرار داد، من هرگاه گرسنه مى شوم براى شيعيان و دوستان تو به درگاه خدا دعا مى كنم و سير مى شوم و چون تشنه مى شوم بر كينه توزان نسبت به تو و خاندانت نفرين مى كنم و سيراب مى شوم ...))
منزلت على (عليه السلام) نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
573 - 11- امام باقر (عليه السلام)، از امام سجاد (عليه السلام)، از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: ((روزى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) سواره بيرون آمد، على (عليه السلام) هم (از پى او) پياده بيرون شد،))(579) حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى ابا الحسن يا سوار شو يا برگرد، زيرا خداى سبحان به من دستور داده كه هرگاه من سوار بودم تو نيز سوار باشى و هرگاه من پياده بودم تو نيز پياده باشى و هرگاه من نشسته بودم تو نيز نشسته باشى مگر آنكه حكمى از احكام خدا تو را به قيام ، ناچار كند. (اى على )، خدا مرا به هيچ كرامتى محترم نداشته مگر آنكه تو را هم به نظير آن اكرام فرموده است ، خدا نبوت و رسالت را مخصوص من ساخته و تو را در آن ولى من قرار داده است كه در (رعايت ) حدود آن و سخت ترين امور آن پايدار مى مانى ، سوگند به خدايى كه بحق محمد را به پيامبرى برانگيخت ، آنكه تو را انكار كند اطاعت من نكرده است ، و آنكه تو را تكذيب كند تصديق (رسالت ) من نكرده است و آنكه به تو كفر ورزد به من ايمان نياورده است و حقا كه فضل (و كمال ) تو از فضل (و كمال ) من است ، و فضل (و كمال ) من ، فضل (و كمال ) خداست و اين همان فرموده خداى سبحان است كه : (((اى رسول ) بگو (به خلق ) فقط بايد به فضل و رحمت خدا شادمان شوند كه آن بهتر از چيزى است كه جمع مى كنند))(580) مراد از ((فضل خدا)) پيامبرى پيامبر شما و مراد از ((رحمت او)) ولايت على بن ابى طالب است ، پيروان على (عليه السلام) بايد به اين نبوت و ولايت شادمان شوند كه آن بهتر از همه كسان و ثروتها و فرزندانى است كه مخالفين آنان در سراى دنيا جمع مى كنند. بخدا سوگند اى على آفريده نشدى مگر پروردگارت را بندگى كنى ، و علائم راهنماى دين به وسيله تو شناخته شود و بوسيله تو راههاى از ميان رفته (هدايت ، آشكار شود و) سامان پذيرد، حتما گمراه گشت آنكه از تو گم شد و هرگز راه به خدا نمى برد آنكه راه به تو و به ولايت تو نبرد، و اين همان فرموده خداى سبحان است كه : ((و البته من بسيار آمرزنده ام آن كس را كه (از كفر و نفاق و فسق ) توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، سپس راه يابد))(581) يعنى به ولايت تو راه يابد. خداى متعال به من دستور داد كه از حق تو به همان اندازه مقرر داشته كه آن را از حق من مقرر فرموده است و اينكه حق تو بر همه كسانى كه به من ايمان آورده اند واجب است ، اگر تو نبودى ((حزب الله )) شناخته نمى شد، و بوسيله توست كه دشمن خدا شناخته مى شود، و هركس با ولايت تو خدا را ملاقات نكند، او را با هيچ خيرى ملاقات نكرده است . خداى سبحان (در حق تو) نازل فرمود: ((اى پيامبر آنچه از پروردگارت به تو نازل شد به خلق برسان ))(582)، و مراد از آن ، ولايت توست اى على ، ((و اگر نرسانى تبليغ رسالت او ننموده اى ))(583). و اگر ولايت تو را كه به آن ماءمور بودم به مردم نمى رساندم عملم تباه مى شد و هر كس بدون ولايت تو خدا را ملاقات كند عملش تباه گشته است ، وعده اى است قطعى ، و من جز فرموده پروردگارم را نمى گويم ، آنچه مى گويم از خداى سبحان است كه در شاءن تو نازل فرموده است .
پاسدارى حسنين (عليهما السلام ) از على (عليه السلام)
574 - 12- على بن اسباط روايت مى كند كه : امير مؤ منان (عليه السلام) (جهت استحمام ) داخل حمام شد. (همهمه و) صداى بلند حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) را شنيد، فرمود: عزيزان من چه خبر است ؟ عرض كردند: اين نابكار ( ابن ملجم - پنهانى ) از پى شما مى آمد. گمان برديم مى خواهد به شما زيانى رساند،(584) فرمود: او را به حال خود گذاريد، به خدا سوگند رها نشده مگر براى همين مقصود.
ترس على (عليه السلام) از احوال قيامت
575 - 13- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((هرگز بر (خلوت سراى ) پدرم وارد نشدم مگر آنكه او را گريان (و منقلب ) ديدم ))(585) و مى فرمود: هرگاه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در قرآن خواندن خود به اين آيه شريفه : ((پس چگونه است (حال آنان در روز محشر) آنگاه كه از هر طايفه اى گواهى آريم و تو را (اى پيغمبر خاتم ) بر اين امت به گواهى خواهيم ))،(586) مى رسيد مى گريست ، پس بنگريد به ((گواهى دهنده )) كه چگونه (از اهوال قيامت در هراس است و) مى گريد در حالى كه ((گواهى داده شده ها)) (از روى نادانى ) مى خندند، به خدا سوگند اگر بى خبرى و جهالت نبود هيچ دندانى از خنده نمايان نمى شد، چگونه بخندد كسى كه صبح و شب مى كند اما مالك خودش نيست و نمى داند (در آينده ) چه بر سر او مى آيد آيا نعمتش گرفته مى شود؟ يا درد و رنجى بر او فرود مى آيد؟ يا مرگ ناگهانى او را مى گيرد در حالى كه پيش روى او روزى است كه نوزادان را پير مى سازد، كودكان فرتوت مى شوند و بزرگسالان از خود بيخود مى گردند، (در آن روز) مادران باردار (از شدت هراس ) بار خود مى نهند و عظمت هول آن ، آنچنان است كه پنجاه هزار سال طول مى كشد، ((حقا كه ما از آن خداييم و همگى به سوى او بر مى گرديم )).(587) بارالها! در برابر هول و هراس آن روز ما را يارى فرما، در آن روز ما را مهربانى كن و در آن رحمت فراگير خود كه همه چيز را در برگرفته است غريق فرما و ما را از رحمت و روح و ريحانت نااميد مساز، غضب خود را بر ما روا مدار و ما را در جمع پيامبر خود: محمد و دودمان پاك او - كه صلوات تو بر او و بر همه آنان باد - محشور فرما.
سرانجام منكران فضيلت على (عليه السلام)
576 - 14- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((زاهد عابدى كه برترى على (عليه السلام) را پس از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر همه خلق انكار كند همچون شعله آتش روز تند باد مى شود و ديگر اعمال او همچون گياهان (خشكيده ) پرز مى گردد اگر چه دل صحراها از آن آكنده شود و آن شود در آن آتش در آن گياهان شعله مى افكند و آن تند باد آتشگون همه را فراگيرد و چيزى باقى نگذارد))(588).
على (عليه السلام) با يكى از شيعيان خود سخن مى گويد
577 - 15- ريان بن صلت ، از امام رضا (عليه السلام)، از امام كاظم (عليه السلام)، از امام صادق (عليه السلام)، از امام باقر (عليه السلام)، از امام سجاد (عليه السلام)، از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: (((روزى ) امير المؤ منين (عليه السلام)، يكى از شيعيان خود را پس از مدتى طولانى ديد، در حالى كه (گذشت ) عمر در او تاءثير گذاشته (و پير شده ) بود و به سختى (و زحمت ) راه مى رفت ،))(589) پس ‍ حضرت (عليه السلام) فرمود: سن تو بالا رفته است اى مرد! عرض كرد: در (محبت و) طاعت تو اى امير مؤ منان ، حضرت (عليه السلام ) فرمود: در تو بقيه اى (از عمرت ) را نيز مى بينم ، عرض كرد: آن هم براى تو (در محبت و طاعت تو) است ، اى امير المؤ منين .
آيا على (عليه السلام) پيش از قيامت مبعوث مى شود؟
578 - 16- عمرو بن اصم گويد: به امام حسين (عليه السلام) عرض كردم : گروهى از شيعه قائلند كه على (عليه السلام) پيش از قيامت مبعوث مى شود حضرت (عليه السلام) فرمود: ((دروغ مى گويند. به خدا سوگند آنان شيعه نيستند اگر ما مى دانستيم كه او (نمرده و) برانگيخته مى شود، همسران او را (به ديگران ) تزويج نمى نموديم و اموال او را (ميان خود) تقسيم نمى كرديم ))(590).
فضيلت على (عليه السلام)
579 - 17- سعدبن حذيفه يمانى از مولاى حذيفه نقل مى كند كه گفت : حسين بن على (عليه السلام) در ايام مراسم حج (به مناسبتى ) دست مرا گرفته بود، در همين حال يك نفر كه پشت سر ما بود مى گفت : خدايا او و مادرش را بيامرز، اين دعاى او زياد (تكرار شد و) طول كشيد. امام حسين (عليه السلام) دست مرا رها كرد و رو به آن مرد نموده فرمود: ((از ابتداى امروز (يا از آن روز) تاكنون ما را اذيت مى كنى ، آيا براى من و مادرم استغفار مى كنى ، اما پدرم را كه بهتر از من و مادرم مى باشد دعا نمى كنى ))؟!(591)
دعاى على (عليه السلام) هنگام پوشيدن لباس
580 - 18 - على دعبلى از امام رضا (عليه السلام)، از پدران بزرگوار خود، از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: ((امير مؤ منان (در بازار) به نزد پيراهن فروشان آمد، با پيرمردى به معامله پرداخت ))(592) و فرمود: اى پيرمرد، پيراهنى را به سه درهم به من بفروش ، پيرمرد عرض كرد: (چشم !) ارادتمندم و عرض ادب دارم ، ((پس ‍ حضرت (عليه السلام) پيراهنى را در مقابل سه درهم از او خريد و آن را كه (بلند بود و) از مچ دستها تا قوزك پاها را پوشش مى داد به تن كرد و به مسجد آمد و در آن دو ركعت نماز گزارد.))(593) سپس (از روى سپاس ) فرمود: ((همه ستايشها مخصوص خدايى است كه از لباسهاى پر بها، پيراهنى را كه با آن در ميان مردم خود را آراسته مى دارم و در آن عبادتم را به جا مى آورم و عورتم را مى پوشانم به من روزى فرمود)). مردى سؤ ال كرد: اى امير مؤ منان آيا اين حمد را از خود شما روايت كنيم يا آن را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده اى ؟ حضرت (عليه السلام) فرمود: آن را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده ام ، شنيدم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هنگام پوشيدن لباس ، چنين مى گفت .
اوصاف پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
581 - 19- زيد بن على ، از امام سجاد (عليه السلام)، از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: ((در حالى كه على (عليه السلام) در هنگام جنگ با معاويه در صحن همين مسجد كوفه ، در ميان شما حضور داشت ، و حمائل شمشيرش را به خود پيچيده بود و (شما) مردم گرداگردش حلقه زده بوديد و نزديك ترين افراد به او اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و تابعين در كنار آنان بودند، مردى از ياران او پرسيد:))(594) اى امير مؤ منان ! اوصاف رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را آنگونه براى ما بازگو كه گويى او را مى بينيم ، زيرا شما (اوصاف او را بهتر و) بيشتر از ما به خاطر دارى . حضرت (عليه السلام) (كه نام و ياد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) او را به سختى منقلب كرده بود) سرش را پايين انداخت و به خاطر ياد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دلش ‍ سوخت و در خود فرو رفت و اشكهايش جارى شد، سپس سر مبارك را بلند كرد و فرمود: بله (اكنون پاسخ كوتاه و مناسب خود را بشنويد و مرا به حال خود وا گذاريد)، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رنگ رخسارش سفيد آميخته به سرخى بود، چشمانى سياه و درشت ، موهايى صاف و نرم و دماغى باريك داشت .
6 - پيرامون برادر بزرگوار خود (امام حسن مجتبى (عليه السلام))
خدا ترسى امام حسن (عليه السلام)
582 - 1- روايت شده : بر امام حسن (عليه السلام) (كه خود در زيبايى شهره آفاق بود)، در حال نماز، زن زيبايى وارد شد، حضرت (عليه السلام) نمازش را خلاصه نمود، سپس پرسيد: آيا كارى دارى ؟ عرض كرد: بله ، فرمود: كارت چيست ؟ عرض كرد: برخيز و مرا در برگير زيرا من بر تو ورود يافته ام در حالى كه مرا شوهرى نيست ، حضرت (عليه السلام) فرمود: از من دور شو، مرا و خودت را با آتش مسوزان ، آن زن (اصرار ورزيد و) شروع كرد با فريبايى او را بخود بخواند، در حالى كه حضرت (عليه السلام) مى گريست (به آن زن نهيب زد و) فرمود: ((واى بر تو از من دور شو)) و گريه حضرت اوج گرفت (تا آنجا كه ) وقتى زن انقلاب روحى حضرت (عليه السلام) را ديد خود نيز (منقلب شد و) گريست ، در اين هنگام امام حسين (عليه السلام) وارد شد و با چنان صحنه اى (عاطفى و روحانى ) روبرو شد پس او نيز (بى آنكه بتواند سؤ الى كند، منقلب شد و در گوشه اى ) نشست و گريست ، و ياران حضرت (عليه السلام) يكايك مى آمدند و در گوشه اى خزيده مى گريستند تا آنجا كه گريه ها فزونى يافت و ناله ها بلند شد، پس آن زن بيرون رفت و مردم نيز يكايك برخاستند و (پراكنده شده ،) رفتند، از اين ماجرا مدتى گذشت و امام حسين (عليه السلام) از روى ادب و احترام ، چيزى از برادرش نپرسيد. شبى كه امام حسن (عليه السلام) خفته بود بيدار شد در حالى كه مى گريست ، امام حسين (عليه السلام) پرسيد: چرا مى گريى ؟
فرمود: امشب خوابى ديدم .
پرسيد: چه بود.
فرمود: تا من زنده هستم به كسى مگو، عرض كرد: به چشم ، فرمود: يوسف (پيامبر) را در خواب ديدم ، من هم چون ديگران بر او نگاه مى كردم ، همين كه زيبايى او را ديدم گريستم يوسف در ميان مردم به من نگريست و پرسيد: برادرم ! فدايت شوم چرا مى گريى ؟ گفتم : يوسف و زن عزيز مصر را و آن گرفتاريهايى را كه از او ديدى و آن زندانى را كه كشيدى و آن سوز دل پدر پيرت يعقوب را به ياد آوردم از اين رو مى گريم و در شگفتم ، يوسف گفت : چرا از آن حالتى كه آن زن بيابان نشين در آن گرفتار آمد در شگفت نشدى ؟!
فصاحت امام حسن (عليه السلام)
583 - 2- عمروبن سعد گويد: امام حسن (عليه السلام) به امام حسين (عليه السلام) مى فرمود: برادر جانم ! به خدا سوگند دوست دارم كه مقدارى از شير دلى تو را داشتم ، امام حسين (عليه السلام) مى فرمود: ((من نيز به خدا سوگند دوست دارم مقدارى از فصاحت سخن تو را داشتم ))(595).
584 - 3- و روزى امام حسين (عليه السلام) به برادر خود امام حسن عرض كرد: ((اى حسن ! دوست دارم كه زبان تو براى من بود و قلب من براى تو))(596).
امام حسن و امام حسين (عليه السلام)، عبدالله بن جعفر را تصديق مى كنند
585 - 4- عبدالله بن جعفر بن ابى طالب گويد: من همراه حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) و نيز عبدالله بن عباس پيش معاويه بوديم ، معاويه متوجه من شد و گفت : اى عبدالله ، احترام تو به حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) چه قدر جدى و صميمانه است ؟ در حالى كه آنان از تو بهتر نيستند، و پدر آنان نيز از پدر تو (جعفر طيار) بهتر نيست و چنانچه فاطمه (عليها السلام ) دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نبود مى گفتم كه : مادر تو - اسماء بنت عميس - نيز كمتر از فاطمه (عليها السلام ) نيست .
گفتم : به خدا سوگند كه معرفت تو به (مقام ) حسن و حسين و پدر و مادر آنان بسى اندك است به خدا سوگند، آن دو بهتر از من و پدر آنان بهتر از پدر من و مادر آنان بهتر از مادر من است ، اى معاويه تو از آن فضايلى كه درباره اينان از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده ام بى خبرى ، آن فضايل را بخاطر سپرده ام و (بادقت ) به ياد مى آورم و (براى ديگران ) روايت مى كنم .
معاويه گفت : (براى ما نيز نقل كن و) بياور اى فرزند جعفر، به خدا سوگند تو نه دروغ مى گويى و نه به كسى دروغ مى بندى .
گفتم : آن فضايل بزرگتر از آن است كه تو مى پندارى .
گفت : (بگو) هر چند بزرگتر از هر دو كوه احد و حراء باشد، زيرا وقتى خدا آقايت (على (عليه السلام)) را كشته ، و جمع شما را پراكنده ساخته و حكومت به اهلش ! رسيده است ، مرا ديگر (از شنيدن ) بيمى نيست ، پس ‍ براى ما بازگو كه (اكنون حكومت در دست ما است و) ما ديگر به آنچه مى گوييد وقعى نمى نهيم ، و از آنچه نداريد زيانى نمى بينيم .
گفتم : شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آنگاه كه پيرامون اين آيه شريفه : ((و ما رؤ يايى كه به تو نشان داديم نبود جز براى آزمايش و امتحان مردم و درختى كه به لعن در قرآن ياد شده ))(597).
از او سؤ ال شد فرمود: من در رؤ يا دوازده نفر سران گمراهى را ديدم كه از پى هم بر منبر من بالا مى روند و پايين مى آيند، (و) امت مرا به (رذايل جاهليت و) پيشينه منحطشان بر مى گردانند، در ميان آن دوازده نفر، دو مرد از قبيله ناهمگون قريش ، و سه مرد از بنى اميه و هفت مرد از فرزندان حكم بن ابى العاص مى باشند.
و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم مى فرمود: ((هرگاه فرزندان ابوالعاص به پانزده نفر برسند كتاب خدا را از خدا نمى دانند، و بندگان خدا را برده خود مى شمارند، و مال خدا را در ميان خود دست به دست مى چرخانند.)) اى معاويه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر منبر شنيدم در حالى كه من و عمربن ابى سلمه ، اسامة بن زيد، سعد بن ابى وقاص ، سلمان فارسى ، ابوذر، مقداد و زبير بن عوام رو به رويش نشسته بوديم ، مى فرمود: آيا من به مؤ منان اولى از خود آنان نيستم ؟
عرض كرديم : چرا، اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم). فرمود: آيا همسران من ماردان شما نيستند؟
عرض كرديم : چرا، اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم). فرمود: هر كه را مولا منم على (عليه السلام) مولاى اوست )) - على (عليه السلام ) برتر از خود او به اوست - و دو دست مبارك خود را بر شانه على (عليه السلام) نهاد و عرض كرد: ((خدايا! هركه با او دوستى مى كند او را دوست بدار و هر كه با او دشمنى مى كند او را دشمن بدار))، هان اى مردم ! من شايسته تر از خود مؤ منان به آنانم كه با حضور من آنان را ولايتى نيست ، پس ‍ از من ، على (عليه السلام) سزاوارتر از آنان به آنان است كه با حضور او آنان را ولايتى نيست و پس از او فرزندم حسن ، اولى به مؤ منان از خودشان است كه با حضور او كسى را ولايتى نيست ))، سپس تكرار نمود و فرمود: ((اى مردم ! هرگاه من به شهادت رسيدم ، على (عليه السلام) بر شما ولايت دارد، هرگاه على (عليه السلام) شهيد شد، فرزندم حسن (عليه السلام) بر شما ولايت دارد، هرگاه او به شهادت رسيد، فرزندم حسين (عليه السلام) بر شما ولايت دارد، و هرگاه او شهيد شد فرزندم على بن الحسين (عليه السلام) بر مؤ منان ولايت دارد كه با حضور او هيچكس را ولايتى نيست )) اينجا رو به على (عليه السلام) نموده فرمود: اى على (عليه السلام) تو حتما او (على بن الحسين ) را مى بينى سلام مرا به او برسان - پس هرگاه على بن الحسين شهيد شد فرزندم محمد بر مؤ منان ولايت دارد - و تو اى حسين (عليه السلام) در آينده او را مى بينى سلام مرا به او برسان - سپس از پى محمد مردانى يكى پس از ديگرى (تا امام دوازدهم (عليه السلام)) خواهند آمد، و هيچ يك از آنان نيست مگر آنكه از خود مؤ منان به آنان سزاوارتر است و مؤ منان را با حضور او ولايتى نسيت ، همه آنان هدايتگرانى اند كه خود (از جانب خدا) هدايت گشته اند. پس على (عليه السلام) گريان برخاست و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد، اى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! آيا تو هم كشته مى شوى ؟ فرمود: بله ، باسم به شهادت مى رسم ، و تو با شمشير كشته مى شوى و محاسن تو از خون سرت رنگين مى شود و فرزندم حسن (عليه السلام) با سم كشته مى شود و فرزندم حسين (عليه السلام) با شمشير كشته مى شود، او را طغيانگر فرزند طغيانگر، ناپاك فرزند ناپاك به شهادت مى رساند.
معاويه گفت : اى فرزند جعفر! سخن بزرگى گفتى ! اگر آنچه مى گويى درست باشد همه محمد از مهاجر و انصار جز شما اهل بيت نبوت و دوستداران و ياران شما نابودند.
گفتم : به خدا سوگند هر آنچه گفتم براستى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم .
معاويه گفت : اى حسن ، اى حسين ، اى ابن عباس ، فرزند جعفر چه مى گويد؟
ابن عباس گفت : اگر به آنچه او گفت باور ندارى سراغ كسانى بفرست كه نام آنها را برد و از آنان جويا شو، معاويه عمربن ابى سلمه و اسامة بن زيد را طلبيد (همين كه حاضر شدند) از آنان ماجرا را پرسيد. آنان شهادت دادند كه ابن جعفر هرچه گفته به همانگونه ما از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيديم .
معاويه با انكار و نيشخند گفت : اى فرزند جعفر، درباره حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) و پدر آنان (فضايل را) شنيديم اكنون بگو درباره مادرشان چه شنيده اى ؟
گفتم : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم مى فرمود: در بهشت جاويد، جايگاهى از جايگاه من شريف تر و بهتر و نزديك تر به عرش ‍ پروردگار نيست و همراه من سيزده نفر از اهل بيت من مى باشند، برادرم على ، دخترم فاطمه ، دو فرزندم حسن و حسين ، و نه نفر از فرزندان حسين : آنان كه خدا، پليدى را از آنان زدوده و به پاكى ويژه اى پاكشان ساخته است ، آنان هدايتگرانى اند كه خود (از جانب خدا) هدايت گشته اند، و من از خدا پيام را مى رسانم و آنان از من پيام با ابلاغ مى كنند، و آنان حجتهاى خدا بر خلقش ، گواهان او در زمينش و خزانه داران او بر علم و معادن حكمتش ‍ مى باشند، هركس آنان را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است و هركس  آنان را نافرمانى كند خدا را نافرمانى كرده است ، زمين به اندازه يك چشم به هم زدن جز با بقاى آنان باقى نمى ماند و نيز جز با آنان سامان نمى پذيرد. به امت اسلامى از حلال و حرام دينشان خبر مى دهند، آنان را با امر و نهى واحد بر رضاى پروردگارشان راهنمايى مى كنند و از غضب او باز مى دارند، در آنان اختلاف و پراكندگى و كشمكش نيست ، آخرين آنان با دست خود همان (صحيفه نورانى ) املاء من و خط برادرم على را مى گيرد كه اولين آنان گرفته است ، تا روز قيامت آن را از همديگر به ارث مى برند، همه مردم زمين در فشار (آمال ) و غفلت و سرگردانى و تحير به سر مى برند، جز آنان و پيروان و دوستداران صميمى آنان ، در هيچ امر دينى خود به هيچ يك از امت نيازمند نيستند در حالى كه امت به آنان نيازمندند، خداى سبحان در كتاب خود (از واژه اولى الامر) آنان را قصد كرده و طاعت آنان را به طاعت خدا و رسول خدا قرين نموده كه فرموده است : ((اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا و فرمانداران از خود را))(598)
معاويه رو به حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) و ابن عباس و فضل بن عباس (كه تازه به جمع ما پيوسته بود) و عمر بن ابى سلمه و اسامة بن زيد نموده ، گفت : آيا همه شما بر همين عقيده ايد كه فرزند جعفر گفت ؟
گفتند: آرى .
گفت : اى فرزندان عبدالمطلب شما مطلب بزرگى را ادعا مى كنيد و دليلهايى محكم اقامه مى كنيد اگر حق باشند. و شما رازى را پنهان مى داريد كه مردم از آن غافل و كوراند، و اگر آنچه مى گوييد حق باشد همه امت هلاك گشته و از دين خود برگشته و پيمان پيامبرمان را رها نموده است بجز شما اهل بيت و آنان كه عقيده شما را دارند كه اينان هم در ميان مردم اندك اند.
گفتم : اى معاويه ، خداى سبحان مى فرمايد: ((از ميان بندگان من اندكى شكر گزارند))(599) و مى فرمايد: (((اى رسول ) تو هر چند تلاش و ترغيب در ايمان مردم كنى باز بيشتر آنان ايمان نخواهند آورد))(600) و مى فرمايد: ((مگر آنان كه اهل ايمان و عمل صالح هستند و آنان بسيار كمند))(601) و درباره نوح مى فرمايد: ((و به نوح ايمان نياورد مگر عده كمى ))(602) اى معاويه مؤ منان در ميان مردم اندك اند.
و داستان بنى اسرائيل عجيب تر (از اندك بودن مؤ منان ) است زيرا ساحران به فرعون گفتند: (((در حق ما) هرچه بتوانى انجام ده ، فقط در اين (دو روزه ) دنيا حكم مى رانى ، ما حقا به پروردگارمان ايمان آورديم ))(603). پس به موسى ايمان آوردند و او را تصديق و پيروى نمودند، موسى آنان را و پيروان خود از بنى اسرائيل را همراه برد (تا آنجا كه ) آنان را از ميان دريا گذراند و عجايب (آيات الهى ) را به آنان نماياند، و آنان نيز به او و تورات و دينش ايمان آورده پذيرفتند اما چون به ساحل نجات و پيروزى و آسايش ‍ گام نهادند و حال و هواى دنيا خواهى و طبيعت بينى بر آنان غالب شد و بر مردمى بت پرست گذرشان افتاد به موسى گفتند: ((اى موسى براى ما نيز خدايى (دينى و محسوس ) بساز به همانگونه كه آنان خدايان دارند))(604) سپس گوساله پرست شدند و همگى جز هارون و اهل بيتش سرگرم (پرستش ) آن شدند، و سامرى به آنان گفت : ((خداى شما و خداى موسى همين گوساله است ))(605)!!
بعد از اين جريانات ، موسى به آنان گفت : ((اى قوم به سرزمين مقدسى كه خدا سرنوشت شما مقرر گردانيد داخل شويد))(606) از جمله پاسخ آنان به موسى همان بود كه خدا در كتاب خود آورده است : ((در آن سرزمين مقدس گروهى مقتدر و قاهر و ستمكار هستند و هرگز تا آنها از آنجا بيرون نشوند ما داخل نخواهيم شد هرگاه آنان بيرون شدند ما داخل شويم ))(607)، موسى (آزرده حال به خداى خود) عرض كرد: ((پروردگارا! من جز بر خود و برادر خود فرمانروا نيستم تو ميان ما و اين قوم فاسق (كه فرمان نبرند) جدايى انداز))(608)
پس اين امت همان نمونه بنى اسرائيل را عينا تقليد نمودند، و آنان هم ، با فضيلتها و سابقه هايى (خوب ) نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تقرب داشتند، دين محمد و قرآن را تصديق مى كردند تا آنگاه كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) (رحلت نموده )، از آنان مفارقت نمود پس ‍ باهم اختلاف نمودند و پراكنده گشته و به هم حسد ورزيدند و امام و سرپرست خود را نافرمانى كردند تا آنجا كه از آنان بر پيمان پيامبرشان باقى نماند جز سرور ما (على (عليه السلام)) كه نسبت به پيامبر همچون هارون است به موسى ، و چند نفر انگشت شمار كه بر دين و ايمان خود خدا را ملاقات كردند و بقيه همگى به پيشينه منحط خود برگشتند به همانگونه كه همگى اصحاب موسى جز هارون و فرزندان و خاندانش با گوساله پرستى به عقب برگشتند.
و پيامبر ما (صلى الله عليه و آله و سلم) در روز غدير و موارد ديگر براى سرپرستى امت خود، بهترين و شايسته ترين و نيكوترين آنان را نصب فرمود و با او بر آنان احتجاج نموده ، فرمانشان داد كه از او پيروى كنند و به آنان خبر داد كه منزلت او به خود همچون منزلت هارون به موسى است و اينكه او پس از پيامبر، سرور هر مؤ منى است و اينكه هركه را پيامبر سرور است على (عليه السلام) هم سرور او خواهد بود، و هركه را پيامبر (در ولايت ) از خود او به او سزاوارتر است ، على (عليه السلام) نيز سزاوارتر است و اينكه على جانشين و وصى او است و اينكه هركه او را اطاعت كند خدا را اطاعت نموده و هركه او را معصيت كند خدا را معصيت كرده است ، هركه او را دوست بدارد خدا را دوست داشته و هركه او را دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است ، با اينهمه سفارشها باز امت ، على (عليه السلام) را انكار نمودند و نشناختند و غير او را سرور گرفتند.
اى معاويه ! آيا ندانستى كه پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، وقتى سپاهى را به ((موته )) اعزام فرمود، جعفر بن ابى طالب را بر آنان ، فرمانده قرار داد سپس فرمود: اگر جعفر كشته شد زيد ابن حارثه فرمانده است و اگر زيد كشته شد عبدالله بن رواحه فرمانده خواهد بود؟ و راضى نشد كه خود سپاهيان ، فرماندهى را براى خود برگزينند؟ آيا امتش را رها كرده و جانشين (پس از) خود را به مردم معرفى نكرده است ؟! چرا، به خدا سوگند او امت خود را در كورى و ابهام رها نساخت (و خليفه پس از خود را مشخص ‍ فرمود) ولى اين دسته پس از پيامبرشان بر مراد (شوم ) خود دست يافتند و بر پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دروغ بستند، هم خود را هلاك نمودند و هم پيروان خود را، هم خود گمراه گشتند و هم پيروان آنها، نفرين بر اين دسته ستمگر!
معاويه به ابن عباس رو كرده گفت : اى فرزند عباس از امر خطيرى سخن مى رانى ، همگون شدن پيش ما بهتر از ناهمگونى است ، تو كه مى دانى اين امت بر (ولايت ) سرور تو - على (عليه السلام) - هماهنگ نگشتند!
ابن عباس گفت : تحقيقا از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه فرمود: هيچ امتى پس از پيامبر خود، با هم اختلاف ننمودند مگر آنكه باطل پويان برحق جويان غالب گشتند.
همانا اين امت ، مشتركات فراوانى دارند كه در آنها هيچگونه ناسازگارى و كشمكش و پراكندگى ندارند: شهادت به (يگانگى خدا و) اينكه هيچ معبود بحقى جز او نيست و اينكه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) پيامبر خداست و نمازهاى پنجگانه ، روزه ماه رمضان ، حج خانه خدا و چيزهاى فراوان ديگرى از طاعت خدا و نهى خدا همچون حرام بودن زنا، دزدى ، قطع ارحام ، دروغ و خيانت ... و (تنها) در دو چيز اختلاف نمودند كه براى يكى از آن دو باهم پيكار نمودند و پراكنده و دسته دسته شدند آنچنان كه يكديگر را لعن مى كنند و از هم تبرى مى جويند و براى دومى جنگ ننمودند و متفرق نشدند و يكديگر را تحمل كردند و آن كتاب خدا و سنت پيامبرش هست ، ولى حوادث واقعه را مى پندارند كه حكم آن در كتاب خدا و سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست . اما آنكه در آن اختلاف نمودند و پراكنده گشتند و از همديگر تبرى جستند همان رياست و خلافت است . آنان پنداشته اند كه به اين دو، از اهل پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شايسته ترند.
پس هر كه (در اين كوران اختلاف )، آنچه را كه در آن ميان اهل قبله اختلاف نيست بگيرد و علم آنچه را كه در آن اختلاف دارند به خدا برگرداند به سلامت جسته و از آتش رسته است و در برابر آن دو مساءله مورد اختلاف كه برايش مبهم مانده اند خدا او را مؤ اخذه نمى كند.
و هركه را خدا توفيق داده و منت نهاد و دلش را روشن كرد و به او شناساند كه واليان امر و جايگاه معارف الهى كيانند، و او (هم قدر دانست و) شناخت ، سعادتمند گشته و ولى خدا خواهد بود. پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمود: خدا رحمت كند بنده اى را كه حق گفت و سود برد يا خاموش ماند و سخن (باطل ) نگفت .
پس امامان (اين امت ) از اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و از قرارگاه رسالت و خانه نزول قرآن و فرودگاه وحى و جايگاه رفت و آمد ملائكه اند كه امت جز در سايه آنان سامان نمى گيرد، زيرا اين خداست كه آنان را ويژگى (هدايت ) بخشيده و در كتاب خود كه بر زبان پيامبر نازل گشته اهل (عصمت و طهارت ) قرار داده است . پس همه علم در آنان است و ايشان اهل آنند و تمامى آن از ظاهر و باطن ، محكم و متشابه ، ناسخ و منسوخ نزد آنان است .
اى معاويه ! عمر بن خطاب در عصر امارت خود مرا به سوى على بن ابى طالب (عليه السلام) فرستاد كه : مى خواهم قرآن را در مجموعه اى بنويسم ، پس آنچه از قرآن نوشته اى براى ما بفرست .
حضرت (عليه السلام) فرمود: (به او بگو:) به خدا سوگند نتوانى به آن دسترسى پيدا كنى مگر آنكه گردنم را بزنى .
عرض كردم : چرا؟
فرمود: زيرا خداى متعال مى فرمايد: ((جز دست پاكان بدان نرسد))(609) يعنى به همه قرآن جز پاكان نرسند، (از پاكان ) ما را قصد نموده است ، ماييم همانان كه خدا پليدى (شرك و ظلم ) را از آنان زدوده و به پاكى ويژه اى پاكيزه مان ساخته است .
و (نيز) مى فرمايد: ((پس ما آنان را كه از بندگان خود برگزيديم و وارث (علم ) قرآن قرار داديم ))(610). اين ماييم همانان كه خدا ما را از بندگان خود برگزيده است ، ما برگزيده خداييم و نمونه ها از آن ما زده شده و وحى بر ما نازل گشته است .
عمر خشمگين شد و گفت : همانا فرزند ابوطالب مى پندارد جز او كسى علم (قرآن ) ندارد. هركه چيزى از قرآن (حفظ دارد و) مى خواند آن را بياورد همين كه كسى (چيزى از) قرآن را مى خواند و يك نفر ديگر همراه او مى شد (و تاءييدش مى كرد) آن را مى نوشت وگرنه رها مى كرد، پس اى معاويه هركه گويد: از قرآن چيزى گم شده دروغ مى گويد، قرآن پيش اهلش گرد آورى شده است .
سپس عمر به قضات و فرمانداران خود دستور داد كه : (در حوادث واقعه ) انديشه خود را به كار گيريد و هر چه حق مى دانيد عمل كنيد، همين موجب شد كه (آشفتگى ها پيش آمد و) در گرفتاريهاى بزرگ افتادند، پس حضرت امير (عليه السلام) (چه بسا) آنان را (از احكام واقعى خدا) با دليل آگاه مى ساخت (و نجاتشان مى داد)، و كارگزاران و حاكمان عمر چه بسيار كه در يك موضوع ، احكام گوناگون و متضاد صادر مى كردند و عمر هم (از روى بى خبرى ) آنها را روا مى داشت زيرا خدا به او (نور) حكمت و آراء قطعى (قرآن و سنت ) را عطا نكرده بود.
و (اكنون سرانجام تلخ اسلام اين شده كه در اختلافى عميق و جانكاه فرو رفته و) هر دسته اى از اهل قبله ، خود را معدن علم قرآن و (شايسته ) خلافت مى پندارد جز اهل بيت نبوت را!!!
پس ما (از اين حوادث ناگوار و بدعتهاى ناروا) در برابر همه كسانى كه حق (الهى امامت ) آنان را انكار نمودند و براى مردم ، اباطيلى را كه همانند تو (معاويه ) به آنها استدلال مى كند سنت نمودند، (به خدا پناه مى بريم و) از او كمك مى جوييم .
سپس برخاستند و (از نزد معاويه ) بيرون شدند.
امام حسين (عليه السلام)، سليم بن قيس را تصديق مى كنند
586 - 5- اءبان از سليم نقل مى كند كه گفت : عرض كردم : اى امير مؤ منان ، من مقدارى از تفسير قرآن و احاديث پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از سلمان و مقداد و ابوذر شنيده ام ، سپس تصديق (و تاءييد) آن شنيده ها را از شما شنيدم و مى بينم كه در دست مردم مقدار فراوانى از تفسير قرآن و احاديث پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) وجود دارد كه با آنچه از شما شنيده ام ناسازگار است و شما آنها را باطل مى دانيد آيا آنان بر پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دروغ مى بندند و از حدود خود تجاوز نموده و قرآن را به راءى خود تفسير مى كنند؟
على (عليه السلام) رو به من نموده فرمود: اى سليم سؤ ال كردى ، اكنون پاسخ آن را (با دقت ) درياب ؛ همانا در دست مردم حق است و باطل ، راست است و دروغ ، ناسخ است و منسوخ ، خاص است و عام ، محكم است و متشابه ، حفظ (و از بر) است و وهم (و پندار)، و در عصر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) آن قدر دروغ به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نسبت دادند كه به سخن ايستاد و فرمود: ((هان اى مردم ، دروغ پردازان زيادى بر من دروغ مى بندند اكنون (هشدار مى دهم ) هركه آگاهانه بر من دروغ بندد، حتما در آتش جاى گيرد)). سپس ، پس از آنكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رحلت نمود - كه رحمت و درود خدا بر پيامبر رحمت باد - باز بر او دروغ بستند.
حديث را چهار گونه افراد براى تو نقل كنند، پنجمى ندارد:
1 - مردم منافقى كه اظهار ايمان و اسلام مى كند (اما در باطن نه ايمان دارد و نه اسلام )، چنين كسى از اينكه عمدا به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دروغ ببندد نه احساس گناه مى كند و نه باكى دارد، پس اگر مسلمانان بدانند كه او منافق دروغ پرداز است از او نمى پذيرند و تصديقش نمى كنند و لكن پيش خود مى گويند او از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه هم حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديده و هم از او شنيده است و چنين كسى نه دروغ مى بندد و نه دروغ بستن به پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را روا مى شمرد، و (بدينگونه گمراه مى شوند، در حالى كه ) خدا آن همه از منافقان خبر داده و اوصاف آنان را بيان نموده و فرموده است : ((اى رسول ، تو چون آنان را مشاهده كنى آراستگى ظاهرشان تو را به شگفت آورد، و اگر سخن گويند (بس خوش گفتار چرب زبانند) به سخنهاشان گوش فرا خواهى داد))(611) سپس همين ها پس از او در ميان امت باقى ماندند و با گفتار باطل و دروغ و بهتان به سران گمراهى و فرا خوانندگان به آتش تقرب جستند، آنان هم سرپرستى كارها، را به آنان سپردند و ايشان را برگرده مردم سوار كردند، و از اين طريق به دنياى خود دست يافتند، و حقا كه توده مردم (در كردار و گفتار) دنباله رو پادشاهانند مگر آنكس كه خدا او را نگهدارد، اين اولين آن چهار نفر.
2 - كسى كه از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) سخنى شنيده اما آنرا به همانگونه كه بوده بخاطر نسپرد و در آن به پندار افتاده (و اشتباه مى كند)، او از روى عمد، دروغ نمى بندد و حديث در اختيار اوست كه آن را نقل و به آن عمل مى نمايد و مى گويد: آن را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده ام ، پس اگر مسلمين بدانند كه اشتباه مى كند آن را نمى پذيرند و اگر خود او هم بداند گرفتار پندار است آن را رها مى سازد.
3 - كسى كه از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مطلبى را شنيده كه به آن فرمان داده سپس از آن نهى فرموده است ولى او خبر ندارد، يا شنيده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از چيزى نهى فرموده است سپس به آن فرمان داده اما او نمى داند، (يعنى ) منسوخ را به ياد داشته ولى ناسخ را فراموش كرده (حفظ ننموده ) است ، پس اگر بداند كه نسخ شده است آن را رها مى سازد، و اگر مسلمانان (نيز) بدانند آن را ترك مى گويند.
4 - كسى كه بر خدا و پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دروغ نمى بندد، زيرا (هم ) دروغ را دشمن مى دارد، (هم ) از خدا مى ترسد و پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را احترام مى نهد، گرفتار پندار هم نشده است ، بلكه آنچه را شنيده به همانگونه به خاطر سپرده و به همانگونه نيز نقل مى كند، نه در آن افزوده و نه از آن كاسته است ، ناسخ را از منسوخ باز شناخته ، به ناسخ عمل مى كند و منسوخ را رها مى سازد، و (بايد دانست كه ) امر و نهى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) همانند قرآن ناسخ و منسوخ ، عام و خاص و محكم و متشابه دارد، چه بسا، كلامى را كه همانند قرآن ، داراى دو جهت خاص و عام بود كسى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى شنيد كه به مقصود اصلى خدا و پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آگاه نبود.
اينگونه نبود كه همه اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه از او سؤ ال مى كردند پاسخ آن را (درست ) دريابند، بعضى سؤ ال مى كردند و از ادامه پرسش خوددارى مى نمودند تا آنجا كه آرزو مى كردند غريب تازه واردى (يا) عرب باديه نشينى (كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، سطح فهم آنان را منظور مى داشت ) درآيد و سؤ ال كند تا اينان پاسخ (مناسب ) را بشنوند.
و من هر روز يكبار و هر شبى يكبار بر پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد مى شدم كه در آن نشست ، تنها او و من بوديم ، هر جا كه مى رفت با او مى رفتم ، اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آگاه اند كه با هيچ كس جز من اينگونه نبود، و چه بسا آن نشست سرى در خانه من بود، پس هرگاه من ، در بعضى منزلهاى حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) بر او وارد مى شدم ، زنانش را دور مى ساخت و جز من و او كس ديگرى نمى ماند و هرگاه او به خانه من جهت اين خلوت (قدسى ) مى آمد هيچ كس ‍ - نه فاطمه ، و نه فرزندانم - از نزد ما بر نمى خاست هرگاه از او مى پرسيدم پاسخم مى داد و هرگاه خاموش مى ماندم يا سؤ الهايم به پايان مى رسيد، او خود شروع مى فرمود، پس هيچ آيه قرآنى بر او نازل نشد مگر آنكه به من رسانيد و آنرا به من ديكته فرمود و من آن را به خط خود نوشتم و از خدا درخواست نمود كه (حقيقت ) آن را به من بفهماند و از برم كند، پس هيچ آيه اى از قرآن را از آن روزى كه به حفظ آن پرداختم فراموش نكرده ام . او تفسير هر آيه را به من تعليم فرمود و من آنرا حفظ نمودم و آنرا ديكته فرمود و من نوشتم ، و هيچ (نكته و) مطلب حال و آينده تا روز قيامت را از حلال و حرام يا امر و نهى يا طاعت و معصيت كه خدا به او آموخته بود وا ننهاد، مگر آنكه آن را به من آموخت و من آن را بخاطر سپردم و هيچ حرفى از آن را فراموش نكرده ام
سپس دست مبارك خود را بر سينه ام نهاد و از خدا خواست كه قلبم را از علم و فهم و فقه و حكمت و نور سرشار سازد و آنچنان يادم دهد كه مجهولى نداشته باشم و آنچنان حفظم كند كه فراموشم نشود.
روزى به او عرض كردم : اى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! از آن روز كه از پيشگاه خدا آنچنان دعايى را برايم انجام دادى ، هيچ آيه و نكته اى را كه به من آموختى فراموش نكرده ام پس چرا آن را به من ديكته مى كنى و فرمانم مى دهى تا آن را بنويسم ، آيا بيم آن دارى كه فراموش كنم ؟
حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: برادرم ! بر تو نه بيم فراموشى دارم نه بيم نادانى ، خدا به من خبر داده كه دعايم را در حق تو و در حق شركايت كه پس از تو مى آيند به اجابت رسانده است .
عرض كردم : شركاى من چه كسانى اند، اى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)؟
فرمود: كسان كه خدا (در قرآن ) آنان را قرين خود و من قرار داده و در حقشان فرموده است : ((اى اهل ايمان اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر و صاحبان او از خود را))(612) پس اگر (در چيزى ) بيم كشمكش ‍ داشتيد، آن را به خدا و پيامبر و صاحبان امر از خود، ارجاع دهيد.
عرض كردم : پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، آنان كيانند؟
فرمود: آنان اوصياء منند تا روزى كه در حوض كوثر بر من ورود يابند، همه آنان هدايت كننده هدايت شده اند كه نيرنگ فريبكاران و دشمنى بدخواهان به آنان زيانى نمى رساند، آنان با قرآنند و قرآن با آنان است ، نه آنها از قرآن جدا مى شوند و نه قرآن از آنها، خدا توسط آنان ، امت مرا يارى مى رساند، و امت من به خاطر آنان باران مى بينند و با اجابت دعاى آنان ، بلاها از ايشان برطرف مى شود.
عرض كردم : اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! آنان را نام ببر.
فرمود: اين فرزندم - و دست خود را بر سر حسن نهاد - سپس اين فرزندم - و دست خود را بر سر حسين نهاد - سپس فرزند اين فرزندم - باز دست خود را بر سر حسين نهاد - سپس فرزند فرزندش كه همنام من است و نا او محمد است كسى كه شكافنده علوم من و خزانه دار وحى خداست ، (على بن الحسين ) در حيات تو زاده مى شود (و تو او را مى بينى )، سلام مرا به او برسان سپس رو به حسين (عليه السلام) نموده فرمود: محمد بن على هم در حيات تو زاده مى شود (و تو او را مى بينى )، سلام مرا به او برسان .
سپس اى (على )، برادرم ! ساير دوازده امام از نسل تو.
عرض كردم : اى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آنان را نيز نام ببر، پس يكايك آنان را با نام برايم باز گفت . به خدا قسم اى فرزند هلال ! مهدى اين امت كه زمين آكنده از ظلم و جور را پر از عدل و داد خواهد كرد از آنان مى باشد به خدا سوگند من (هم اكنون ) همه كسانى را كه بين ركن و مقام با او بيعت مى كنند با اسم و نژادشان مى شناسم .
(سليم بن قيس گويد:) پس از شهادت حضرت امير (عليه السلام)، (روزى ) در مدينه ، حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) را ملاقات كردم و همين حديث را كه از پدر بزرگوارشان بود براى آنان بازگو نمودم پس  فرمودند: ((راست مى گويى ، ما در محضر پدر خود على (عليه السلام ) نشسته بوديم كه اين حديث را براى شما نقل فرمود، و ما عين جريان را همانگونه كه پدرمان براى تو نقل فرمود، بى كم و زياد، از (جدمان ) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بخاطر داريم ))(613).
سليم گويد: سپس (روزى ، امام ) على بن الحسين را زيارت كردم در حالى كه نزد او (فرزندش ، امام ) محمد بن على حضور داشت ، پس همين حديث را كه از پدر و عمويش ، و از حضرت امير (عليه السلام) شنيده بودم براى او نقل كردم ، امام سجاد (عليه السلام) فرمود: امير مؤ منان در حالى كه (از ضربت شمشير ابن ملجم ) مريض بود و من كودك بودم ، سلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را به من رساند، سپس محمد (باقر (عليه السلام)) فرمود: جدم (امام ) حسين (عليه السلام) (نيز) در حالى كه (گرفتار دشمنان و) ناخوش بود سلام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را به من رسانيد.
ابان مى گويد: من همه اين حديث سليم را براى امام سجاد (عليه السلام) نقل كردم ، فرمود: سليم راست گفته است . جابربن عبدالله انصارى (هم روزى ) نزد فرزندم (باقر العلوم (عليه السلام)) آمد او (در آن روز) پسر بچه اى بود كه پيش حديث نويسان ، آمد و شد داشت ، او را بوسيد و سلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را به او رساند.
ابان مى گويد: (پس از شهادت امام سجاد (عليه السلام)) در سفر حج به زيارت امام محمد باقر (عليه السلام) موفق شدم و همه اين حديث را بى هيچ كم و كاستى بر او نقل نمودم ، ديدگان حضرت (عليه السلام) پر از اشك شد و فرمود: سليم راست گفته است ، بعد از شهادت جدم حسين (عليه السلام ) پيش من آمد در حالى كه من نزد پدرم نشسته بود و برايم همين حديث را نقل نمود، پس پدرم به او فرمود: راست مى گويى ، پدرم و عمويم اين حديث را از امير مؤ منان (عليه السلام) براى تو بازگو نمودند و فرمودند: راست مى گويد (اى سليم ) ما حاضر بوديم كه امير مؤ منان آن را براى تو نقل نمود سپس فرمودند كه : خود ما (نيز) آن را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده ايم .
7 - پيرامون خود حضرت (عليه السلام)
ادب حسين (عليه السلام)
587 - 1- امام باقر (عليه السلام) فرمود: (((امام ) حسين (عليه السلام)، به احترام (امام ) حسن (عليه السلام)، در حضور او سخن نمى گفت ))(614)، و محمد بن حنفيه به احترام (امام ) حسين (عليه السلام)، در حضور او سخن نمى گفت .
عفو حضرت (عليه السلام)
588 - 2- محدث قمى (ره ) نقل مى كند: در يكى از كتب اخلاقى ، جريانى به اين عبارت ديدم ، عصار بن مصطلق گويد: (در سفرى ) وارد مدينه شدم ، حسين بن على (عليه السلام) را ديدم ، از سيماى خوش و قيافه جذاب او خوشم آمد، و آن كينه اى كه سينه ام از پدر او پنهان داشت ، حسد مرا بر انگيخت ، (به قصد توهين و آزار، نزديك او رفتم و) گفتم : تو فرزند ابوترابى ؟ فرمود: آرى
پس در ناسزاگويى او و پدرش ، تا توانستم گفتم ، (همين كه خسته شدم و باز ماندم )، همچون دلسوزى مهربان به من نگاهى كرد، سپس (اين آيات را تلاوت ) فرمود: اءعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم (((اى رسول ما، طريقه عفو و بخشش پيش گير و به نيكوكارى امر كن و (چنانچه نپذيرند) از مردم نادان روى بگردان و چنانچه بخواهد از طرف شيطان در تو وسوسه و جنبشى پديد آيد به خدا پناه بر كه او به حقيقت ، شنوا و دانا است چون پرهيزكاران را از شيطان ، وسوسه و خيالى به دل فرا رسد هماندم خدا را به ياد آرند و همان لحظه بصيرت و بينايى پيدا كنند، (شياطين جن و انس ) برادرانشان (مردم فاسق و هواپرست ) را به راه گمراهى مى كشند، و هيچ در گمراه كردن بدكاران قصور نمى كنند)).(615)
سپس فرمود: ((بر خود آسان گير، از خداى سبحان براى خودم و تو طلب آمرزش مى كنم ، اگر از ما كمك بخواهى ، كمك مى كنيم ، و اگر از ما بخششى بطلبى ، بر تو بخشش مى آوريم ، و اگر از ما هدايت جويى ، راهنمائيت مى كنيم ، (دريغى نيست )))(616).
عصام گويد: بخاطر آن بدرفتاريم آثار پشيمانى مرا فرا گرفت .
پس (رفتار يوسف ، با برادران پشيمان خود را ياد آورده اين آيه شريفه را تلاوت ) فرمود: ((اكنون هيچ خجل و متاءثر نباشيد كه (من عفو كردم و) خدا (هم ) گناه شما ببخشد و او مهربانترين مهربانان است ))(617)، (بعد سؤ ال فرمود:) آيا اهل شامى ؟
عرض كردم : آرى .
فرمود: ((عادتى است كه از قبيله اخزم سراغ دارم ، خدا ما و شما را نگه دارد، (اكنون ) بى هيچ بيم و هراسى ، حوائج و پيشامدهايت را نزد ما بياور، انشاء الله مرا در بهترين گمان خود خواهى يافت ))(618).
عصام گويد: (از اين رفتار بزرگوارانه آنچنان شرمنده شدم كه ) زمين با همه گستردگيش بر من تنگ آمد، دوست داشتم ايكاش مرا فرو مى برد، سپس ‍ آهسته و پنهانى ، از نزد او دور شدم در حالى كه بر روى زمين هيچ كس برايم محبوب تر از او و پدرش نبود.
عذر پذيرى حضرت (عليه السلام)
589 - 3- علامه جلال الدين محمد بن يوسف حنفى گويد: از (امام ) على بن الحسين (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: از (پدر بزرگوار خود امام ) حسين (عليه السلام) شنيدم مى فرمود: ((اگر كسى ناسزايم گويد در اين گوش - و اشاره به گوش راست خود فرمود - و از من پوزش بخواهد در گوش ديگر، عذرش را مى پذيرم ))(619)، و آن از اين روست كه امير مؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام) برايم ، از جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) حديث نمود كه مى فرمود: كسى كه عذر ديگرى را - چه حق باشد يا باطل - نپذيرد در حوض كوثر ورود نيابد.
بردبارى حضرت (عليه السلام)
590 - 4- غلام امام حسين (عليه السلام)، جرمى مرتكب شد كه عقوبت داشت پس فرمان داد تا او را عقوبت كنند. غلام عرض ‍ كرد: مولاى من ! و آنان كه خشم خود فرو برند، حضرت (عليه السلام) فرمود: ((رهايش سازيد))(620)، پس عرض كرد: ((و آنان كه از ((جرم )) مردم در گذرند، فرمود: از (گناه ) تو چشم پوشيدم ))(621)، عرض كرد: مولاى من ! ((و خدا نيكوكاران را دوست مى دارد))(622) فرمود: ((تو در راه خدا آزادى ، نيز دو برابر آنچه تاكنون به تو مى دادم از آنت مقرر داشتم )).(623)
رضا به قضاى الهى
591 - 5- شافعى گويد: فرزندى از امام حسين (عليه السلام) مرد و در (ظاهر از) او اندوهى ديده نشد و (از جانب كينه توزان ) سرزنش شد. امام (عليه السلام) فرمود: ((ما خاندانى هستيم كه خداى سبحان را مى خوانيم و او به ما عطا مى كند و چون او آنچه را كه ناخوشايند ماست اراده فرمايد ما به آنچه او مى پسندد خشنود مى شويم )).(624)
تغيير رنگ صورت امام (عليه السلام) هنگام وضو
592 - 6- حسين بن على (عليه السلام) هرگاه وضو مى ساخت رنگ چهره اش تغيير مى يافت و اندامش مى لرزيد، از او علت را جويا شدند، فرمود: ((آن را كه در پيشگاه (كبريائى ) فرمانرواى قدرتمند مى ايستد، سزاوار است كه (از خوف و خشيت او) رنگ رخسارش زرد شود و اندامش به لرزه آيد))(625).
593 - 7- روايت شده كه او (عليه السلام) هرگاه به نماز مى ايستاد رنگ از چهره اش مى پريد، از او سؤ ال مى شد: اين حالت چيست كه هنگام وضو در شما پيدا مى شود؟
مى فرمود: ((شما چه مى دانيد كه در پيشگاه چه كسى مى خواهم بايستم ))؟(626)
سخاوت حضرت
594 - 8- انس گويد: نزد (امام ) حسين (عليه السلام) بودم كه كنيزى آمد و يك دسته گل ريحان به حضرت (عليه السلام) داد. حضرت فرمود:((تو در راه خدا آزادى ))(627).
عرض كردم : او يك دسته ريحان كه ارزشى ندارد به شما مى دهد و شما او را آزاد مى كنيد؟
فرمود: ((خدا اين چنين ما را تربيت فرموده (و آداب آموخته ) است ، خداى سبحان مى فرمايد: ((و هرگاه شما را تحيت (و سلام و درودى ) آورند، شما به نيكوتر از آن يا مانند آن پاسخ دهيد)).(628) و بهتر از تحيت او، آزاد كردن او بود))(629).
چگونگى رفتار حضرت (عليه السلام)
595 - 9- امام حسن (عليه السلام) به قصد سفرى از مدينه بيرون شد، شب راه را گم كرد، گذرش به چوپانى افتاد و او در آن شب از حضرت (عليه السلام) پذيرائى نمود و هنگام صبح راه را به او نشان داد، امام حسن (عليه السلام) به چوپان فرمود: ((من اكنون سراغ زمين زراعتى خود مى روم و بعد به مدينه بر مى گردم )) و وقتى را معين نمود و به چوپان فرمود: شما آن وقت نزد من بيا، پس در آن ساعت ، مشغله هاى حضرت (عليه السلام) مانعش شد كه به مدينه آيد، آن چوپان كه برده يكى از اهالى مدينه بود، در آن وقت مقرر آمد و به خدمت امام حسين (عليه السلام ) به گمان اينكه امام حسن (عليه السلام) است مشرف شد و عرض كرد: من همان بنده اى هستم كه فلان شب ميهمان من بودى و وعده دادى تا در اين ساعت خدمت شما برسم ، سپس نشانه هايى داد كه امام حسين (عليه السلام) پى برد كه او برادرش امام حسن (عليه السلام) بوده است ، پس ‍ حضرت (عليه السلام) از او پرسيد: ((برده چه كسى هستى ، اى غلام ))؟(630)
عرض كرد: فلانى .
فرمود: ((گوسفندانت چند راءس است ))؟(631)
عرض كرد: سيصد راءس .
امام حسين (عليه السلام)، مولاى غلام را طلبيد و او را تشويق نمود تا (سرانجام ) آن گوسفندان و غلام را به حضرت فروخت . پس حضرت (عليه السلام )، در برابر آن رفتار محبت آميزى كه چوپان با برادرش داشته ، او را آزاد نمود و همه آن گوسفندان را به او بخشيد و فرمود: ((آنكس كه شبانه نزد تو ميهمان بود برادرم بود، اكنون اينها را پاداش آن رفتار نيك تو قرار دادم ))(632).
596 - 10- غلام امام (عليه السلام) گويد: در خدمت امام (عليه السلام) بودم كه گذرش به در خانه اى افتاد و آب خواست . كنيزى در كاسه اى نقره دار آب آورد. ((امام (عليه السلام) نقره ها را مى كند و به سوى او مى افكند و فرمود: اين ها را نزد اهل خود (به درون ) ببر(633)))(634).
محمد بن اسماعيل بن عمرو از جد خود نقل كرده كه گفت : حسين بن على (عليه السلام) (در ايام كودكى ) با لوح (تخته نوشتنى ) خود از مدرسه به ما گذر مى كرد ما (به شوخى ) لوح او را گرفته مى گفتيم : اين مال ماست . او مى گفت : ((نه اين مال من است ))(635)، مى گفتيم : قسم بخور!! او آن را در دست ما وا مى گذاشت و مى رفت تا ما او را صدا زده و آن را به او پس ‍ مى داديم .
597 - 11- عمرو بن دينار گويد: امام حسين (عليه السلام) بر اسامة بن زيد وارد شد، كه بيمار بود (و ناله كنان ) مى گفت : واى از اين غم . حضرت فرمود: ((غم تو چيست ، اى برادر))؟(636)
عرض كرد: بدهى من كه شصت هزار درهم است .
فرمود: همه بدهى تو بر عهده من ، (من آنرا مى پردازم ).
عرض كرد: مى ترسم بميرم .
فرمود: ((تا من بدهى تو را نپرداخته ام نخواهى مرد)).(637)
عمرو گويد: حضرت (عليه السلام)، پيش از مرگ بدهى او را پرداخت .
598 - 12- عرب باديه نشين وارد مدينه شد و (از رهگذران ) پرسيد: بخشنده ترين مردم مدينه كيست ؟ او را به امام (عليه السلام) راهنمايى كردند. داخل مسجد شد و امام (عليه السلام) را در حال نماز ديد، در برابرش ايستاد و اين اشعار را سرود:
آنكس كه به تو اميد بسته و حلقه در خانه ات را بكوبد نااميد نمى شود.
تو بخشنده و تو مورد اعتمادى ، پدرت كشنده تبهكاران بود.
اگر آن بلند همتى (و دلسوزى و هدايتهاى ) پيشينيان شما نبود، هم اكنون دوزخ بر ما (مردم ) فراگير گشته بود.
راوى گويد: پس حسين (عليه السلام) سلام نماز را داد و به قنبر فرمود: ((اى قنبر آيا از مال حجاز چيزى مانده است ))؟(638)
عرض كرد: آرى ، چهار هزار دينار.
فرمود: ((آنها را بياور كه سزاوارتر از ما به آن ، آمده است )).(639)
سپس (لباس ) دو بردش را در آورد و آن چهار هزار دينار را در آن دو پيچيد و بخاطر شرم از اعرابى ، دست مبارك خود را از شكاف در بيرون آورد و اين اشعار را سرود:
((آن را بگير كه من از تو عذر مى خواهم و بدان كه من بر تو مهربانم .
اگر در اين سلوك صبحگاهان ما، قدرتى (فزون ) مى بود، شبانگاه آسمان (جود و رحمت ) ما بر تو (چون ابر بهاران ) ريزش مى كرد،
لكن حوادث روزگار، دگرگون ساز است (و بر ما تنگ گرفته است ، از اين روست كه ) كف دستم كه عطا شده است )).(640)
راوى گويد: اعرابى ، هديه حضرت (عليه السلام) را گرفت و گريست .
پس حضرت (عليه السلام) فرمود: ((شايد آنچه را به تو داديم اندك مى دانى ))؟(641)
عرض كرد: نه ، گريه من از آن روست كه : چگونه خاك ، اين دست پر (مهر و) بخشش را (در خود مى پوشد و) از بين مى برد؟!
599 - 13- سائلى از در خانه حضرت (عليه السلام) برگشت در حالى كه اين اشعار را زمزمه مى كرد: (اينان كه از خاندان پاك پيامبرند) پاكيزگان اند كه دلهاشان در اوج پاكى است ، هرگاه ياد شوند صلوات (خدا و فرشتگان و مردم ) بر آنان سرازير گردد،
و شماييد،: شماييد برترينها، علم كتاب خدا و آن (معارف و حقايق توحيدى ) را كه سوره ها آورده اند نزد شماست ،
و آن را كه در موقع نسب يابى ، علوى نباشد هيچ مايه افتخارى در ميان مردم نيست .
600 - 14- روزى امام حسين (عليه السلام) به استراحت گاهى وارد شد و (در گوشه اى ) تكه نانى افتاده يافت آن را (برداشت در بيرون ) به غلام خود داد و فرمود: ((اى غلام ! هرگاه بيرون آمدم اين لقمه را يادم بياور))، غلام آن را خورد، همين كه حضرت (عليه السلام) بيرون آمد فرمود: غلام ! نان كو؟ عرض كرد: آقا جان ! آن را خوردم ، فرمود: تو در راه خدا آزادى ))(642)، كسى گفت : سرورم آيا او را آزاد كردى ؟ فرمود: آرى از جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم مى فرمود: هركس تكه نانى را بيابد پس آن را پاك كند يا بشويد سپس بخورد، در شكم او جاى نمى گيرد مگر آنكه خدا او را از آتش آزاد مى سازد، و من كسى را كه خدا از آتش رها نموده به بردگى نمى گيرم .
601 - 15- از حسن بصرى نقل شده كه گفت : روزى امام حسين (عليه السلام) همراه اصحاب خود، رهسپار بستانش شد، در آن بستان غلامى داشت به نام ((صافى ))، همين كه نزديك بستان شد غلام خود را ديد نشسته ، نان مى خورد، امام حسين (عليه السلام)، كنار نخلى نشست ، جايى كه غلام او را نمى ديد. ديد كه غلام ، گرده نانى را گرفته نصف آن را جلوى سگ مى افكند و نصف ديگر را خود مى خورد، حضرت (عليه السلام) از رفتار او متعجب شد، چون غلام از خوردن فارغ شد گفت : ((همه سپاسها از آن خدا كه پروردگار جهانيان است ، خداوندا! مرا بيامرز، و سرورم را بيامرز همانگونه كه به پدر و مادر او (خير و) بركت بخشيده اى ، اى مهربانترين مهربانان !)).
امام حسين (عليه السلام) از جاى خود برخاست و فرمود: صافى !
غلام ، دستپاچه برخاست و عرض كرد: سرورم ! اى سرور همه اهل ايمان تا روز قيامت ! مرا ببخشاى شما را نديدم .
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((صافى مرا حلال كن كه بى اجازه ات وارد بستانت شدم )).(643)
عرض كردم : سرورم ! اين فرمايش از بزرگوارى و كرم و آقايى شماست ، (وگرنه بستان از آن شماست ).
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((ديدم نيمه گرده نان را به طرف سگ مى انداختى و نيم ديگر را خود مى خوردى چرا چنين مى كردى ))؟(644)
عرض كرد: در حالى كه مى خوردم اين به من نگاه مى كرد از آن خجالت كشيدم ، او سگ شماست كه باغ شما را پاسدارى مى كند، من هم بنده شما هستم ، هر دو رزق شما را مى خوريم .
امام حسين (عليه السلام) گريست ، و فرمود: ((حال كه چنين است تو در راه خدا آزادى ، و دو هزار دينار (نيز) به تو بخشيدم )).(645)
غلام عرض كرد: اكنون كه مرا آزاد نمودى ، من دوست دارم (جهت خدمت ) در باغ شما بمانم .
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((همانا شخص كريم را سزاوار است كه عمل او گفتارش را تصديق كند، آيا به تو نگفتم : ((مرا حلال كن كه بى اجازه وارد بستانت شدم ))؟!. اكنون گفتارم را تصديق مى كنم و بستان و آنچه را در آن است به تو مى بخشم ، پس ياران مرا كه همراه من آمده اند مهمان حساب كن و بخاطر من پذيرايى كن . خدا در روز قيامت تو را اكرام فرمايد و در خوش ‍ خلقى و ادب فزونى بخشد))(646)
صافى عرض كرد: حال كه بستان خود را به من بخشيدى من نيز آن را جهت اصحاب و شيعيان تو وقف نمودم .
602 - 16- از امام حسين (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: نزد من ، فرموده پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) كه : ((با فضيلت ترين عملها پس از نماز، وارد ساختن شادى - از راه كردار و گفتارى كه گناهى ندارد - در دل مؤ من است )). تحقق خارجى يافت ، زيرا ((غلامى را ديدم كه به سگى غذا مى داد، به او گفتم چرا چنين مى كنى ))؟(647) گفت : اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) (اندوهگين و) افسرده حالم ، با شاد ساختن آن ، درپى شادى ام زيرا مالك من يهودى است ، مى خواهم از او جدا شوم .
(راوى گويد:) امام حسين (عليه السلام) با دويست دينار سراغ صاحبش ‍ رفت تا غلام را بخرد، يهودى (همين كه متوجه خواسته حضرت (عليه السلام ) شد) عرض كرد: غلام من فداى گامهايت ، اين بستان را به او بخشيدم و اين پول را به تو پس مى دهم .
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((من اين مال را به تو بخشيدم )).(648)
عرض كرد: مال را پذيرفتم و آن را به غلام بخشيدم
امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((غلام را آزاد نمودم و همه اين اموال را به او بخشيدم )).(649)
پس زن غلام گفت : اسلام آوردم و مهريه ام را به شوهرم بخشيدم .
پس يهودى گفت : و من نيز اسلام آوردم و اين خانه را به اين زن بخشيدم .
انفاق كردن از آنچه دوست دارى
603 - 17- امام حسين (عليه السلام)، شكر، صدقه مى داد، از او پرسيدند چرا شكر؟ فرمود: ((من شكر را دوست دارم ))(650)، و خداى سبحان مى فرمايد: شما هرگز به نيكى نمى رسيد مگر آنكه از آنچه دوست مى داريد انفاق كنيد)).(651)
فروتنى حضرت (عليه السلام)
604 - 18- گذر حضرت (عليه السلام) بر فقرايى افتاد كه بر گليمى نشسته قطعه نانى را مى خوردند، بر آنان سلام فرمود: آنان حضرت (عليه السلام) را به خوراك خود دعوت كردند، حضرت (عليه السلام) كنار آنان نشست و فرمود: ((اگر خوراك شما، صدقه نبود با شما هم خوراك مى شدم ))، سپس فرمود: ((برخيزيد تا منزل برويم ))(652)، حضرت (عليه السلام) آنان را (به منزل آورده )، خوراك و پوشاك داد و به هر يك نيز چند درهم عطا فرمود.
605 - 19- ديده شد كه امام حسين (عليه السلام) خانه خدا را طواف مى كرد، سپس به مقام ابراهيم (عليه السلام) رفت و نماز گزارد، سپس گونه خود را بر مقام نهاد و شروع به گريه كرد و مى فرمود: ((الها! بنده ناچيز تو به در خانه ات پناه آورده ، خدمتگزار كوچك تو به در خانه ات پناه آورده ، خواهان تو به در خانه ات پناه آورده ، نيازمند تو به در خانه ات پناه آورده )).(653)
اين فرازها را پيوسته تكرار مى فرمود، سپس برگشت و (بين راه ) به نيازمندانى گذر كرد كه پاره نانى را مى خوردند به آنان سلام گفت . حضرت (عليه السلام) را به خوراك خود دعوت نمودند حضرت (عليه السلام) با آنان نشست و فرمود: ((اگر صدقه نبود با شما مى خوردم ، سپس فرمود: برخيزيد تا منزل رويم ))(654)، آنان را (به منزل آورده ) خوراك و پوشاك داد و دستور فرمود كه به هر يك مقدارى پول بدهند.
606 - 20- مسعده گويد گذر امام حسين (عليه السلام) به فقرايى افتاد كه گليم خود را پهن كرده و با شكسته حالى خود را بر آن افكنده بودند (و غذا مى خوردند) گفتند: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) (بفرما)، حضرت (عليه السلام) به زانو نشست و با آنان هم خوراك شد، سپس تلاوت فرمود: ((حقا كه خدا مستكبران را دوست ندارد))(655)، سپس فرمود: ((من دعوت شما را پذيرفتم ، شما هم دعوت مرا بپذيريد))(656)، عرض كردند: باشد، اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، پس برخاستند و همراه حضرت (عليه السلام ) به منزل او آمدند، حضرت به رباب فرمود: ((آنچه را ذخيره مى كردى بياور)).(657)
607 - 21- امام محمد باقر (عليه السلام) فرمود: حسين (عليه السلام) به قصد سركشى به زمينى كه در بيرون ((حره )) داشت بيرون آمد و (من در خدمت او بودم و) پياده مى رفتيم ، در بين راه به نعمان بن بشير كه بر استرى سوار بود برخورديم ، او از استر پياده شد و آن را نزديك آورده به امام حسين (عليه السلام) عرض كرد: اى اباعبدالله سوار شويد حضرت (عليه السلام) نپذيرفت ، نعمان اصرار نمود تا آنجا كه او را قسم داد، پس حضرت (عليه السلام) پذيرفت و فرمود: ((حال كه با سوگند خود به چيزى كه دوست ندارم وادارم كردى پس خودت جلو سوار شو تا من در رديف تو سوار شوم ))، زيرا شنيدم فاطمه (عليها السلام ) دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمود:(658) ((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كسى به جلوى مركب خود، و جايگاه مخصوص خود و (امامت ) نماز در خانه خود شايسته تر (از ديگران ) است مگر آنچه را كه مردم بر آن توافق دارند)). نعمان عرض كرد: دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، صحيح فرموده است ، من از پدرم ((بشير)) همين حديث فاطمه زهرا (عليها السلام ) را شنيدم ، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) (نيز) فرمود: مگر كسى كه به او اجازه داده اند، پس امام حسين (عليه السلام) سوار شد.
608 - 22- از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: در خدمت جدم - حسين بن على (عليه السلام) - به سوى زمينش بيرون آمديم در راه با نعمان بشير - كه بر استر خود سوار بود - برخورد كرديم . او پياده شد و به امام (عليه السلام) عرض كرد: ابا عبدالله ! سوار شو. امام (عليه السلام) نپذيرفت پس پيوسته قسم مى داد تا امام (عليه السلام) فرمود: ((تو مرا به چيزى كه نمى خواهم تكليف مى كنى ولى حديثى از (مادرم ) فاطمه (عليها السلام ) برايت مى گويم ))(659). رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر مردى به جلو مركب خويش و جايگاه مخصوص خود و (امامت ) نماز در خانه خود سزاوارتر است مگر امامى كه مردم را جمع كند. ((پس تو به جلو سوار شو (و مرا در رديف خود بنشان )))(660).
نعمان گفت : فاطمه (عليها السلام ) راست فرمود پدرم - كه اكنون زنده و در مدينه است - از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرد كه فرمود: مگر آنكه (صاحب مركب و...) اذن دهد.
پس چون نعمان اين را گفت ((امام (عليه السلام) بر زين سوار شد))(661) و نعمان در رديف او نشست .
در جوانمردى حضرت (عليه السلام)
609 - 23 - عبدالله بن بشير كاهلى گويد: اين خبر به من رسيده كه : معاويه به يزيد گفت : آيا در دنيا لذتى مانده كه به آن نرسيده باشى ؟!
گفت : آرى . از هند دختر سهيل بن عمرو خواستگارى نمودم ، عبدالله بن عامر هم خواستگارى نمود، پس او با عبدالله ازدواج نمود و مرا رد كرد.
معاويه عبدالله بن عامر را كه فرماندار او در بصره بود احضار نمود. چون بر او وارد شد گفت : ابيها (همان زن ) را براى ولى عهد مسلمين - يزيد -! رها ساز
عبدالله گفت : اين كار را نمى كنم .
معاويه گفت : بصره را به تو مى سپارم ، و اگر نكنى از فرماندارى آنجا بركنارت مى كنم .
عبدالله گفت : و اگر چه بركنارم كنى ، (اين كار را نخواهم كرد).
همين كه از نزد معاويه بيرون آمد غلامش به او گفت : زن را رها كن و زنى ديگر بستان ، آيا بصره را در برابر يك زن از دست مى دهى ؟!
پس (اين وسوسه در) عبدالله (اثر كرد و) به سوى معاويه برگشت و زن خود را طلاق داد. معاويه او را به بصره برگرداند، چون وارد بصره شد، ام ابيها بر او برخورد نمود، عبدالله گفت : خود را از من بپوشان .
ام ابيها گفت : آيا آن ملعون كار خود را كرد؟ - و خود را پوشيد -.
سپس معاويه روزها را شمرد تا عده ام ابيها سرآمد، ابوهريره را فرستاد تا او را براى يزيد خواستگارى كند، و به ابوهريره گفت : يك ميليون (دينار) مهر او كن ، ابوهريره بيرون آمد تا به مدينه رسيد پس گذر او بر امام حسين (عليه السلام) افتاد، امام (عليه السلام) از او پرسيد: ((اءبوهريره ! براى چه كارى به مدينه آمده اى ))(662)؟ گفت : مى خواهم به بصره بروم و اءم اءبيها را براى ولى عهد مسلمين - يزيد - خواستگارى كنم ، امام (عليه السلام) فرمود: ((آيا حاضرى مرا هم پيش ام ابيها ياد كنى ))(663)؟
عرض كرد: اگر مايل باشى .
فرمود: ((مايلم ))(664).
ابوهريره به بصره آمد و (وارد بر ام ابيها شده ) به او گفت : اى ام ابيها! معاويه از تو براى ولى عهد مسلمين - يزيد - خواستگارى مى كند و مهر تو را يك ميليون (دينار) قرار داده است .
و گذرم (در مدينه ) به حسين بن على (عليه السلام) افتاد او هم تو را ياد كرد، (كدام را مى پسندى ؟) ام ابيها گفت : اى ابوهريره ! چه مصلحت مى بينى ؟
گفت : اختيار با خود شماست .
ام ابيها گفت : لبى را كه پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بوسه زده برايم محبوب تر است .
ابوهريره او را به عقد امام حسين (عليه السلام) در آورد.
پس ابوهريره (به شام ) برگشت و گزارش ماجرا را به معاويه داد.
معاويه به ابوهريره گفت : اى الاغ ! ما تو را براى اين كار (كه او را به عقد حسين (عليه السلام) در آورى ) نفرستاده بوديم ؟!
رواى گويد: سپس عبدالله بن عامر به قصد حج بيرون آمد، در مدينه امام حسين (عليه السلام) را ديد، عرض كرد: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آيا اجازه مى دهى با ام ابيها سخنى گويم ؟
حضرت فرمود: اگر بخواهى (منعى نيست ).
پس عبدالله به خانه امام (عليه السلام) آمد، از ام ابيها اجازه ورود خواست ، ام ابيها اجازه داد، پس همراه امام (عليه السلام) داخل خانه شد، عبدالله بن عامر به ام ابيها گفت : اى ام ابيها! آن امانتى را كه به تو سپرده بودم چه كردى ؟
گفت : نزد من است ، سپس كنيز خود را صدا زد كه : فلان زنبيل را بياور، آورد و در آن را گشود، همه ديدند پر از مرواريد و جواهر درخشان است .
ابن عامر (منقلب شد و) گريست .
امام پرسيد: ((چرا به گريه افتادى ))(665)؟
عرض كرد: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! آيا از اينكه بر زن پارسا (و عفيف ) و با كمال و باوفايى چون ام ابيها مى گريم مرا سرزنش ‍ مى كنى ؟
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((اى ابن عامر! من خوب حلال كننده : (و نجات بخشى ) براى شما دو نفر بودم ، اكنون او را طلاق مى گويم ))(666).
پس عبدالله به حج رفت ، وقتى برگشت ، (دوباره ) ام ابيها را به عقد خود درآورد.
در شوهر دادن دختر
610 - 24- اسماعيل بن يعقوب گويد: حسن فرزند امام حسن مجتبى (عليه السلام) از عموى خود امام حسين (عليه السلام) درخواست نمود كه او را به دامادى بپذيرد، حضرت (عليه السلام) فرمود: ((فرزند برادرم ! من اين انتظار را از تو داشتم ، با من بيا))(667)، پس او را به منزل آورد و (دو دختر خود فاطمه و سكينه را طلبيد و) او را ميان آن دو مخير ساخت ، او فاطمه را برگزيد، امام (عليه السلام)، فاطمه را به عقدش در آورد، (گفته مى شد: زنى كه بر سكينه ترجيح داده شود، در زيبايى بى نظير است .) و عبدالله بن موسى گويد: امام حسين (عليه السلام ) او را مخير ساخت ، او خجالت كشيد، امام به او فرمود: ((فاطمه را براى تو برگزيدم زيرا به مادرم - فاطمه (عليها السلام ) دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) - شبيه تر است ))(668).
پرداخت مهريه زنان
611 - 25- يكى از اصحاب امام باقر (عليه السلام) گويد: بر حضرت (عليه السلام) در خانه او وارد شدم او را در خانه اى ديدم آراسته با بالشها و نمدها و وسايل خانه و فرشها، سپس بعد از مدتى بر او وارد شدم و او را در خانه اى كه فرش آن حصير بود يافتم ، عرض كردم : فدايت شوم ، اين خانه چيست ؟ فرمود: اين خانه من است . و آن را كه قبلا ديدى خانه همسرم مى باشد، هم اكنون حديثى را كه پدرم آن را نقل فرموده برايت مى گويم : فرمود: عده اى بر حسين بن على (عليه السلام) وارد شدند و در خانه او قاليچه و بالش و فرشهاى ديگرى ديدند عرض كردند: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در منزل شما چيزهايى مى بينيم كه در منزل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نبوده است ، حضرت (عليه السلام) فرمود: ((ما با زنان خود ازدواج مى كنيم و مهريه آنان را مى پردازيم ، آنان هرچه مى خواهند با مهر خود مى خرند، ما در آن ، نصيبى نداريم ))(669).
مشورت با امام
612 - 26- نقل شده مردى خدمت امام حسين (عليه السلام) رفت و عرض كرد: آمده ام تا با شما درباره ازدواج با فلان دختر مشورت كنم .
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((او را براى تو نمى پسندم ))(670) - آن زن دارائى زيادى داشت ، خود مرد هم ثروتمند بود، اما او (گوش نداد و) با آن زن ازدواج كرد، چيزى نگذشته بود كه آن مرد، فقير شد، حضرت (عليه السلام) به او فرمود: ((من به تو گفته بودم ! اكنون او را رها ساز كه خدا بهتر از او را نصيبت تو خواهد فرمود، سپس فرمود: برو سراغ فلان دختر))(671)، پس با او ازدواج نمود، سالى نگذشته بود كه داراييش فزونى يافت و آن زن پسرى برايش آورد، و آنچه را دوست داشت از آن زن ديد.
سخن گفتن طفل شير خوار
613 - 27- صفوان بن مهران گويد: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم فرمود: در زمان امام حسين (عليه السلام)، دو نفر درباره زنى و فرزندش با هم كشمكش داشتند، هر كدام مى گفت : اين مال من است ، پس ‍ گذر امام حسين (عليه السلام) بر آن دو افتاد و پرسيد: ((درباره چه به هم بد مى گوييد))؟(672)
يكى گفت : اين زن از آن من است ، ديگرى گفت : اين بچه از آن من است .
حضرت (عليه السلام) به اولى فرمود: بنشين ، پس نشست ، و پسر بچه ، شيرخوار بود، امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((اى زن ! پيش از آنكه خدا آبرويت را ببرد واقعيت مطلب را بگو)).(673)
گفت : اين مرد شوهر من است و بچه از آن اوست ، و آن يكى را نمى شناسم . حضرت (عليه السلام) (رو به شيرخوار نموده ) فرمود: ((اى پسر بچه اين زن چه مى گويد؟ به اذن خداى متعال سخن بگو)).(674)
پسر بچه (به سخن آمد و) گفت : ((من نه فرزند اين هستم ، و نه فرزند آن ، و پدر من جز چوپانى كه در خدمت فلان قبيله مى باشد نيست )). پس فرمان داد تا زن را عقوبت كنند. امام صادق (عليه السلام) فرمود: پس از آن ، ديگر كسى نشنيد كه آن پسر بچه (در آن سن ) سخن گويد.
نشان دادن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام)
614 - 28- اصبغ بن نباته (از ياران امير المؤ منين (عليه السلام)) گويد: از امام حسين (عليه السلام) پرسيدم : آقاى من ! از شما درباره چيزى مى پرسم كه خود به آن يقين دارم و آن از اسرار الهى است و شما راز دار آنى .
امام (عليه السلام) فرمود: ((اى اصبغ آيا مى خواهى سخن گفتن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را با ابوبكر، در روز مسجد قبا ببينى ))؟(675)
عرض كردم : اين همان خواسته من است .
فرمود: برخيز، در اين هنگام من و او در كوفه بوديم ، در همان لحظه ، پيش از آنكه چشمم را برگردانم ، خود را كنار مسجد قبا ديدم ، پس حضرت (عليه السلام) بر روى من تبسم نمود، سپس فرمود: ((اى اصبغ ! همانا به سليمان بن داود (تسخير) باد عطا شد ((تا صبح (بساطش را) يكماه راه برد و عصر يك ماه ))(676) و به من بيشتر از سليمان عطا كرده است )).(677)
عرض كردم : به خدا سوگند، درست مى فرمايى اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
پس فرمود: ((ماييم همانان كه علم كتاب خدا و تفسير حقيقت مكنون آن نزد ماست ، و آن اندازه از اسرار (و انوار غيبى و حقايق توحيدى و علوم سبحانى ) كه نزد ماست ، پيش هيچ كس نيست ، زيرا ما به حق ، رازدار خداييم ))(678)، پس در صورتم تبسم نمود، سپس فرمود: ((ما آل الله و وارثان پيامبر خداييم )).(679)
عرض كردم : خداى سبحان را بر اين نعمت (بزرگ ) سپاسگزارم .
سپس فرمود: داخل (مسجد) شو، پس داخل شدم . در همان لحظه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديدم در حالى كه در محراب ، عبايش را به خود پيچيده بود. نگريستم در همان ساعت امير المؤ منين (عليه السلام) را ديدم كه گريبان آن بدبخت )) را نگهداشته بود، پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از ناراحتى و تعجب ، انگشتان ، به دندان مى فشرد و (به او خطاب نموده ) مى فرمود: ((تو و يارانت بد جانشينى براى من بوديد، نفرين خدا و من بر شما)).
دست شفابخش حضرت (عليه السلام)
156 - 29 - ابن بابويه با سند خود، از صالح بن ميثم اسدى نقل مى كند كه گفت : (روزى ) من و عبايه ربعى بر زنى كه (عمه من و) از قبيله والبه بود و پيشانيش از زيادى سجده اثر گرفته بود وارد شديم ، عبايه به او گفت : حبابه ! اين فرزند برادر توست . پرسيد كدام برادر؟
گفت : صالح فرزند ميثم .
حبابه گفت : آرى به خدا فرزند برادرم است . (سپس رو به من نموده گفت :) اى فرزند برادر! آيا نمى خواهى حديثى از امام حسين (عليه السلام) برايت نقل كنم ؟
عرض كردم : چرا، عمه جان ؟
گفت : من (هر روز) به زيارت امام حسين (عليه السلام) مى رفتم ، ميان دو ديده ام برص پديد آمد و مرا به زحمت انداخت ، چند روزى از تشرف به خدمت او باز ماندم ، حضرت (عليه السلام) از من جويا شده بود كه ، حبابه والبيه چه مى كند (كجاست )؟ به او عرض كرده بودند: ميان دو ديده اش ‍ مرضى پديد آمده است .
به ياران خود فرموده بود: ((برخيزيد تا به عيادتش رويم ))(680)، با يارانش ‍ بر من وارد شدند - و من (در آن هنگام ) در اين سجده گاه خود (نشسته ) بودم - فرمود: ((حبابه ! چرا به ديدار ما نمى آيى ))؟(681)
عرض كردم : اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، اين مرض ‍ برايم پيش آمده است - روبند خود از صورت برگفتم - همين كه حضرت (عليه السلام) آن را ديد، از آب دهان مبارك خود بر آن نهاد، فرمود: ((اى حبابه ! از نو، خدا را شكر كن كه خدا مرضت را برطرف فرمود (و شفايت داد))).(682)
من به سجده افتادم ، پس فرمود: ((حبابه ! سرت را بلند كن و در آئينه ات نظر نما)).(683)
سرم را برداشتم (و در آئينه نگريستم ) و اثرى از برص نديدم ، خدا را سپاس ‍ گفتم .
حضرت (عليه السلام) به من نگريسته فرمود: ((اى حبابه ! ما و پيروان ما بر فطرت (توحيد ابراهيمى ) پايداريم و بقيه مردم از آن به دور افتاده اند)).(684)
- 30- ابوخالد كابلى گويد: از امام سجاد (عليه السلام) شنيدم فرمود: نصرت ازدى بر امام (عليه السلام) وارد شد امام (عليه السلام) به او فرمود: ((اى نصرت ! چرا دير به ديدن من آمدى ؟))(685) عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! بيماريى در فرق سرم پيدا شده (كه آن را سفيد كرده است ) از اين رو غم و اندوهم فراوان است . امام (عليه السلام) فرمود: نزديك بيا. او نزديك شد و امام (عليه السلام) انگشت خود را بر بن سفيدى گذاشت پس همچون قير سياه شد و فرمود: ((برايش آئينه بياوريد))(686). چون آوردند در آن نگريست و ديد سفيدى به سياهى تبديل شده شادمان شد و امام (عليه السلام) نيز از شادى او خوشحال گشت .
احياى مردگان
617 - 31- يحيى بن ام طويل گويد: در محضر امام حسين (عليه السلام) بوديم كه جوانى گريه كنان بر حضرت (عليه السلام) وارد شد. حضرت (عليه السلام) پرسيد: چرا گريه مى كنى ؟
عرض كرد: هم اكنون مادرم از دنيا رفت ؛ در حالى كه وصيت نكرده است و اموال دارد و به من دستور داد در آن تصرف نكنم تا اينكه مرگش را به شما اطلاع بدهم .
امام (عليه السلام) فرمود: ((برخيزيد تا نزد اين زن برويم ))(687). برخاستيم و همراه حضرت (عليه السلام) تا درب خانه اى كه او در آن مرده بود آمديم . پارچه اى روى او افكنده بودند.
حضرت (عليه السلام) برخانه برآمد و از خدا خواست تا او را جهت وصيت به آنچه مى خواهد، زنده كند. خدا او را زنده كرد و در همان لحظه نشست در حالى كه شهادتين را بر زبان داشت . سپس به امام حسين (عليه السلام) نگاه كرد و گفت : مولاى من ! داخل خانه شو، و مرا به دستور خود فرمان ده . حضرت (عليه السلام) وارد شد و بالاى سرش نشست سپس به او فرمود: ((خدا تو را رحمت كناد. وصيت خود را انجام ده )).(688)
عرض كرد: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) من فلان مقدار و فلان مقدار ثروت ، در فلان جا، و فلان جا دارم ، يك سوم آن را در اختيار تو نهادم تا آن را هرگونه كه مصلحت مى دانى به ياران خود دهى و دو سوم آن را براى اين فرزندم قرار مى دهم اگر پى ببرى كه از دوستداران و ياران شماست و اگر مخالف بود آن را هم در اختيار خود داشته باش ، زيرا مخالفان (اهل بيت نبوت )، هيچ حقى در اموال اهل ايمان ندارند، سپس از حضرت (عليه السلام) درخواست نمود كه نماز بر او بخواند و تجهيز بعد از مرگش را او عهده دار شود. سپس آن زن مثل حالت قبل ، مرده گشت .
از بين رفتن تب هنگام ورود حضرت (عليه السلام)
618 - 32- زرارة بن اعين گويد: امام صادق (عليه السلام) از پدران بزرگوار خود نقل فرمود كه : امام حسين (عليه السلام) به عيادت مريضى تبدار رفت ، چون از در خانه وارد شد تب او رفت . عرض كرد: حسين جان ! خشنودم از اين كرامات كه به شما (خاندان نبوت ) عطا شده است ، (اكنون ) تب (هم ) از شما مى گريزد.
امام (عليه السلام) فرمود: ((به خدا سوگند خداى سبحان هيچ چيزى را نيافريده مگر آنكه فرمانبرى از ما را به آن دستور داده است )).(689)
آن مرد گويد: در همين لحظه از هاتفى كه او را نمى ديدم شنيديم مى گفت : لبيك بفرمانم .
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((آيا اميرالمؤ منين به تو (خطاب به تب ) فرمان نداده كه جز به دشمن يا گنهكار نزديك نشوى تا كفاره گناهانش ‍ باشى ؟! پس چرا سراغ اين مريض آمده اى ))؟(690)
(آن مريض ، عبدالله بن شداد ليثى بود).
نجات زنى به دعاى امام (عليه السلام)
619 - 33- ايوب بن اعين از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: زنى طواف مى كرد و پشت سر او مردى بود، آرنج آن زن بيرون افتاد، آن مرد (تحريك شد و) دستش را بر آرنج زن نهاد، پس خدا دست او را به دست زن چسبانيد تا اينكه طواف تمام شد از پى فرماندار مكه فرستادند، و مردم جمع شدند، (فرماندار آمد) و سراغ فقهاى مكه فرستاد، فقها مى گفتند: دست مرد را قطع كن ، زيرا او (در يك چنين مكان مقدسى ) جنايت كرده است .
فرماندار پرسيد: آيا در مكه كسى از فرزندان محمد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) حضور دارد؟
گفتند: بله ، حسين بن على (عليه السلام) ديشب وارد مكه شده است .
از پى حضرت (عليه السلام) فرستاد و او را (به آنجا) دعوت نمود، چون حضرت (عليه السلام) حضور يافت فرماندار گفت : (اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)) گرفتارى اين دو را ببين ؟!
حضرت (عليه السلام) رو به قبله ايستاد و دستها را بالا آورده مدتى طولانى دعا فرمود، سپس به سوى آن دو آمد و دست مرد را از دست زن نجات داد.
فرماندار عرض كرد: آيا مرد را بخاطر گناهش مجازات نكنيم ؟
حضرت (عليه السلام) فرمود: نه .
باغ و آهو
620 - 34- امام حسين (عليه السلام) با (كاروانى كه در آن ) عده زيادى از مردم (بودند) به قصد زيارت خانه خدا از مدينه بيرون آمد. مردى از كاروان بيمار شد و به حضرت عرض كرد: دلم انار مى خواهد.
حضرت (عليه السلام) (به سويى اشاره نمود و) فرمود: ((اين باغى است كه در آن ميوه هاى گوناگون است . برو و هر چه مى خواهى بخور))(691). در حالى كه قبلا كسى در آنجا آب و درخت و ميوه اى به خاطر نداشت . چون اهل كاروان ، باغ را ديدند، داخل شدند و هرچه خواستند خوردند و چون بيرون آمدند باغ از ديد آنها ناپديد شد. در همين هنگام آهويى را ديدند امام (عليه السلام) به آن اشاره فرمود و آهو آمد، سپس دستور داد تا كسى آن را ذبح كند، اما هيچ يك از استخوانهايش را نشكند همگى از گوشت آن خوردند، پس حضرت (عليه السلام) دعايى خواند و آن آهو دوباره زنده شد، امام فرمود: ((هركه مى خواهد شير بنوشد آن را بدوشد))(692)، همگى از شير آن نوشيدند و به بركت امام حسين (عليه السلام) و دعاى او همه كاروان را كفايت كرد. سپس حضرت (عليه السلام) رو به آهو نمود فرمود: ((نوزادهايى دارى كه انتظارت را مى كشند، برو و آنان را شير ده ))(693). آهو برگشت .
بارورى نخل خشكيده
621 - 35- محمد كنانى از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: امام حسين (عليه السلام) به قصد سفرى (از مدينه ) بيرون آمد، در ركاب امام (عليه السلام) يك نفر هم از فرزندان زبير بن عوام كه از معتقدان به امامت حضرت (عليه السلام) بود حضور داشت ، در بين راه از تشنگى زير درخت خرماى خشكيده اى فرود آمدند، فرزند زبير در سايه آن نخل ، فرشى را براى امام حسين (عليه السلام) گسترد، در برابر حضرت (عليه السلام) نخل خشكى بود، فرزند زبير گويد، حضرت (عليه السلام) دستش را بلند كرد و دعايى فرمود كه من نفهميدم (در همان لحظه ) درخت خرما سبز شد و به حال طبيعى برگشت و بار خرما داد. شتربانى كه حضرت (عليه السلام) از او شتر كرايه كرده بود گفت : به خدا اين جادو است ، حضرت (عليه السلام) فرمود: ((واى بر تو! جادو نيست ، بلكه دعايى است از فرزند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه به اجابت رسيده است ))(694).
سپس بر نخل بالا رفتند و از خرماى آن به اندازه اى كه همه را كفايت مى كرد چيدند.
آوردن انگور و موز در غير فصلش
622 - 36- كثير بن شاذان گويد: در محضر مبارك امام حسين (عليه السلام) حضور داشتم كه : در غير فصل انگور، فرزند (خرد سال ) او على اكبر (عليه السلام) بهانه انگور گرفت ، حضرت (عليه السلام) دست خود را به ستون مسجد زد و براى او انگور و موز (تازه ) بيرون آورد و آن را به او خورانيد، و فرمود: ((آنچه نزد خدا براى اولياء خداست ، بيش از اين است ).(695)
راهنمايى كردن اعرابى براى يافتن شترش
623 - 37- عبدالله بن عباس گويد: خدمت امام حسين (عليه السلام) نشسته بودم كه عربى باديه نشين در آمد و گفت : شترم گم شده است ، و چيزى جز آن را ندارم ، تو فرزند پيامبرى ، مرا به آن راهنمايى فرما.
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((به فلان جا برو، شترت آنجاست و در برابر او شيرى ايستاده است ))(696)، آن مرد به آنجا رهسپار شد و شتر خود را به همانگونه كه حضرت (عليه السلام) فرموده بود يافت .
خبر دادن امام (عليه السلام) از وجود راهزن
624 - 38- هارون بن خارجه از امام صادق (عليه السلام)، از پدران بزرگوار خود نقل مى كند كه فرمود: هرگاه امام حسين (عليه السلام) مى خواست بعضى از غلامان خود را جهت انجام كارى (به خارج از شهر) بفرستد به آنان مى فرمود: ((فلان روز بيرون نرويد فلان روز برويد. اگر سرپيچى كنيد راهزنان راه را بر شما مى بندند)).(697) يك بار برخلاف رهنمود امام (عليه السلام) عمل كردند و بيرون رفتند، دزدان (راه را بر آنان بستند و) همه را كشتند و اموالشان را غارت كردند، خبر به امام حسين (عليه السلام ) رسيد، فرمود: ((من آنان را برحذر داشته بودم ولى نپذيرفتند)).(698)
سپس همان ساعت برخاست و بر حاكم (مدينه ) وارد شد، حاكم گفت : اى اباعبدالله خبر فاجعه قتل غلامانت به من رسيد، خدا تو را در مصيبت آنان پاداش دهد.
امام (عليه السلام) فرمود: ((من تو را بر قاتلين آنان راهنمايى مى كنم ، تو هم برآنان سخت گير))(699) (و قصاصشان كن ).
حاكم گفت : اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! آيا آنان را مى شناسى ؟
فرمود: ((آرى ، بهمان روشنى كه تو را مى شناسم ، و اين مرد يكى از آنان است ))(700) - و با دست خود به يك نفر كه رو بروى حاكم ايستاده بود اشاره فرمود -.
آن مرد گفت : از كجا به من چنين نسبت مى دهى و از كجا مى دانى كه من از آنانم ؟
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((اگر من به تو راست گفته باشم مرا تصديق مى كنى ))(701)؟
گفت : آرى ، به خدا تصديقت مى كنم .
فرمود: ((از شهر خارج شدى در حالى كه فلانى و فلانى و ... با تو بودند))(702) - حضرت (عليه السلام) نام همه را برد، چهار نفر از غلامان مدينه بودند و بقيه از حبشى هاى مدينه - حاكم به آن مرد گفت : به پروردگار اين قبر و منبر سوگند كه : يا راست جريان را به من مى گويى ، يا بدنت را به تازيانه سياه كنم ؟
آن مرد گفت : به خدا حسين (عليه السلام) دروغ نگفته :، او راست مى گويد، گويى همراه ما بوده است .
حاكم مدينه همه آنان را گرد آورد، پس همگى (به قتل ) اعتراف كردند و همه را گردن زد
خداوند حافظ كعبه
625 - 39- زراره گويد: از امام باقر (عليه السلام) پرسيدم : آيا امام حسين (عليه السلام) را ديده بودى ؟ فرمود: آرى (703)، ياد دارم روزى همراه حضرت (عليه السلام) در مسجدالحرام بودم ، در حالى كه سيل داخل مسجد شده بود، مردم مى ترسيدند كه مقام ابراهيم را سيل ببرد، يكى بيرون مى رفت و مى گفت : سيل ((مقام )) را برد، و ديگرى بيرون مى شد و مى گفت : مقام برجاى خود است . حضرت (عليه السلام) به من فرمود: ((فلانى اينان به چه مشغول اند))(704)
عرض كردم : خدا سامانت بخشد، اينان مى ترسند كه سيل ، مقام را ببرد.
فرمود: ((ندا كن : خداوند مقام ابراهيم را نشانه قرار داده است ، سيل نمى تواند آن را از بين ببرد، پس آرام بگيريد(705)))(706)
اعتراف صحابه به فضايل حضرت (عليه السلام)
626 - 40- ابومهزم گويد: همراه جنازه زنى بوديم ، ابوهريره هم با ما بود، پس جنازه مردى را آوردند و آن را بين ابوهريره و جنازه آن زن قرار دادند، ابوهريره دو نماز خواند. چون مدتى راه رفتيم ، امام حسين (عليه السلام) خسته شد و در راه نشست ، ابوهريره با گوشه لباس خود خاك را از دو قدم مبارك حضرت (عليه السلام) مى تكاند، امام (عليه السلام) فرمود: اى ابوهريره چرا زحمت مى كشى ))؟(707)
ابوهريره عرض كرد: (اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)) رهايم ساز، به خدا سوگند اگر اين مردم درباره تو مى دانستند آنچه را من مى دانم ، تو را بر دوش خود سوار مى كردند.
پيشگويى شهادت خود
627 - 41- طلحة بن زيد از امام صادق (عليه السلام)، از امام باقر (عليه السلام)، از امام سجاد (عليه السلام)، از امام حسين (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: ((سوگند به آن خدايى كه جان حسين در دست اوست پادشاهى بنى اميه به پايان نمى رسد مگر آنكه مرا كشته باشند، آنان كشندگان من هستند، پس اگر مرا كشتند ديگر جمع اسلام ، (به امامت امام حق ) نماز جماعت نمى خواند، و نيز (توسط امام عدلى )، جمع عطاء در راه خدا (از زكوات و حقوق الله ) را دريافت نمى كنند، (تا اينكه قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) قيام فرمايد،) اولين كشته اين امت من و اهل بيت من است . سوگند به آنكه جان حسين در دست اوست تا يك نفر هاشمى بر زمين راه مى رود قيامت بپا نخواهد شد)).(708)
628 - 42- امام حسين (عليه السلام)، روز عاشورايى كه شهيد شد - كه روز شنبه بود - فرمود: ((هيچ يك از كسان من كه مورد حمله دشمن قرار مى گيرد زنده نمى ماند و سر مرا براى يزيد مى برند)).(709)
علم حضرت
629 - 43- پاسخ آن حضرت (عليه السلام) به سؤ الات پادشاه روم هنگامى كه نماينده اى را (جهت طرح سؤ الات و دريافت پاسخها) نزد امام حسين (عليه السلام)، و يزيد بن معاويه فرستاده بود، در ضمن خبر مفصلى است كه محل نياز را از آن مى آوريم .
از آن حضرت (عليه السلام) درباره كهكشان پرسيد، و از هفت چيزى كه مخلوق خدايند و در رحم مادر آفريده نشده اند؟!
امام (عليه السلام) خنديد، پس عرض كرد: چه چيز شما را به خنده انداخت ؟
فرمود: ((چون از چيزهايى پرسيدى كه در مقايسه با منتهاى علم جز همچون خسى در گستره ناپيداى دريا نيستند. اما كهكشان ، پس آن (با آن همه عظمتش همچون ) كمان خداوند است (كه هرگونه بخواهد آنرا مى گرداند و قبض و بسط مى دهد)، و هفت چيزى كه در رحم مادر خلق نگشتند عبارت اند از: آدم ، حوا، كلاغ ، قوچ ابراهيم (عليه السلام)، ناقه خدا (كه معجره صالح پيامبر بود)، عصاى موسى و آن پرنده اى كه عيسى بن مريم آفريد)).(710)
سپس پيرامون ارزاق بندگان پرسيد؟
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((ارزاق بندگان در آسمان چهارم است كه خداوند آن را به اندازه فرو مى فرستد و به اندازه فزونى مى بخشد)).(711)
سپس پيرامون ارواح مؤ منين پرسيد كه كجا گردهم مى آيند؟
فرمود: ((ارواح مؤ منان در شب جمعه زير (مقام ملكوتى ) صخره بيت المقدس جمع مى شوند و آن (مقام ) پايين ترين مرتبه عرش خداست كه خدا زمين را از آن گسترش مى دهد و به آن مى پيمايد (و بر مى گرداند) و از آن به آسمان (دنيا) استيلا مى يابد. و اما ارواح كافران ، در سراى (برزخ ) دنيا در حضرموت كه پشت شهر يمن است گردهم مى آيند.
سپس خداوند آتشى را از مغرب و آتشى را از مشرق بر مى انگيزد (كه ميان آنها) دوباد است ، پس آن دو مردم را به سوى آن گرد مى آورند و در جانب راست آن نگه داشته مى شوند، بهشت براى پارسايان جلوه كند، و دوزخ در جانب چپ آن ، در (ژرفاى ) حدود (و ثغور) زمينها واقع شده است و فلق و سجين از آن است .
پس مردمان از نزد صخره پراكنده مى شوند، هركه را بهشت بايد، از نزد صخره داخل بهشت مى شود و هركه را آتش بايد، از نزد صخره داخل آن مى شود)).(712)
630 - 44- از امام حسين (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: ((من و برادرم (امام ) حسن (عليه السلام) و برادرم محمد حنفيه و عموزادگانم عبدالله بن عباس ، قثم و فضل ، بر سفره اى نشسته بوديم و غذا مى خورديم ، ملخى در سفره افتاد عبدالله بن عباس آن را گرفت و از امام حسن (عليه السلام) پرسيد))(713): آقاى من ، بر بال اين ملخ چه نوشته است ؟
فرمود: اين سؤ ال را از امير مؤ منان پرسيدم فرمود: از جدت (رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)) پرسيدم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بر بال ملخ ، نوشته است كه : ((براستى منم ((الله )) هيچ معبود بحقى جز من نيست پروردگار ملخ و روزى دهنده آنم ، هرگاه بخواهم آن را براى مردمى روزى مى سازم و هرگاه بخواهم آن را بر مردمى بلا مى كنم ))
((عبدالله بن عباس برخاست و (از سر شوق ،) سر امام حسن (عليه السلام) را بوسه زد))(714) و گفت : به خدا اين از اسرار علم الهى است .
631 - 45- امام حسين (عليه السلام) از مردى كه بر تختى تكيه زده بود شنيد مى گويد: از من پيرامون هر آنچه پايين عرش خداست بپرسيد (تا پاسخ گويم )! حضرت (عليه السلام) فرمود: ((ادعاى بزرگى كردى سپس ‍ از او پرسيد: اى مدعى ! بگو ببينم آيا موهاى ريش تو جفت است يا طاق ))؟(715) آن مرد خاموش ماند و (نتوانست پاسخ گويد، سپس ) عرض ‍ كرد: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): اكنون يادم بده ، حضرت (عليه السلام) فرمود: ((جفت است ، زيرا خداوند سبحان مى فرمايد: ((و از هر چيزى جفت آفريديم ))(716)، پس آفريده ها جفت هستند، و تنها (و يگانه ) فقط خداى متعال است )).(717)
پيشگويى كشته شدن عبدالله بن بشار
632 - 46- عبدالله بن بشار كه شاعر و برادر رضاعى امام حسين (عليه السلام) بود با عبيدالله بن حر جعفى نشست و برخاست داشت و آنچه را از حضرت امير (عليه السلام) شنيده بود براى او نقل مى كرد، و صاحب اشعار ملاحم (پيشگويى فتنه ها) است .
او فراوان مى گفت : امام حسين (عليه السلام) به من فرمود: ((تو يقينا كشته مى شوى ، عبيدالله بن زياد تو را با شمشيرى برنده مى كشد)).(718)
عبيدالله حر گويد: ابن بشار از امام حسين (عليه السلام) چيزهايى به دروغ نقل مى كرد و مى پنداشت كه ابن زياد او را مى كشد (در حالى كه من به دستور ابن زياد او را كشتم ).
پس (جريان چنين بود كه :) عبيدالله بن حر، شبى با شمشيرى كه بخود بسته بود، در خانه ابن بشار آمد، او را صدا زد، او بيرون آمد، به او گفت : بيا برويم كارى با تو دارم ، ابن بشار با او بيرون شد همين كه به زمين شوره زارى رسيدند او را با شمشير كشت .
پيشگوئى شهادت فرزندان حسن (عليه السلام)
633 - 47- امام صادق (عليه السلام) فرمود: پدرم امام باقر (عليه السلام) از فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) برايم نقل فرمود كه گفت : از پدرم امام حسين صلوات الله عليه شنيدم مى فرمود: ((گروهى از فرزندان تو در ساحل فرات كشته يا از دستت گرفته مى شوند، (و در فضيلت ) پيشينيان بر آنان سبقت نمى گيرند و پسينيان به آنان نمى رسند، و از فرزندان فاطمه كسى جز آنان باقى نمانده است ))(719).
حكم امامان
634 - 48- جعيد همدانى كه در ركاب امام حسين (عليه السلام) به كربلا آمد، گويد: به امام حسين (عليه السلام) عرض كردم : جانم فدايت ، شما (اهل بيت نبوت ) به چه مبنايى حكم مى كنيد؟
فرمود: ((اى جعيد، ما طبق حكم آل داود حكم مى كنيم ، پس هرگاه از (حكم ) چيزى عاجز شويم ، روح القدس با آن حكم به ديدار ما مى آيد))(720).
سرانجام قسم دروغ
635 - 49- مردى ادعا كرد كه امام حسين (عليه السلام) مالى را به او بدهكار است ، حضرت (عليه السلام) فرمود: ((بر آنچه ادعا مى كند قسم بخورد و آنرا دريافت كند.))(721)
آن مرد آماده قسم شد و گفت : سوگند به خدايى كه هيچ معبود بحقى جز او نيست ، امام حسين (عليه السلام) فرمود: سه بار بگو: (والله ، والله ، والله ...) كه (در اين صورت ) آنچه ادعا نمود، نزد من و بر عهده من است )).(722).
آن مرد چنين كرد و برخاست ، پس پاهايش به هم خورد و افتاد و مرد به امام (عليه السلام) عرض شد: چرا قسم او را از ((والله الذى لا اله الا هو)) به ((والله ، والله ، والله )) برگرداندى ؟
فرمود: ((نخواستم ثناى خدا گويد تا خدا بر او بردبار شود))(723).
ورم پاى امام (عليه السلام) و شفاى آن
636 - 50- از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: امام حسين (عليه السلام)، يك سال از مدينه به مكه ، پياده رهسپار شد، در بين راه پاهاى حضرت (عليه السلام) ورم كرد، يكى از غلامان او عرض كرد: سرورم ، اى كاش سوار شويد بلكه اين ورم بخوابد، حضرت (عليه السلام) فرمود: ((نه ، هرگاه به اين منزل (كه پيش رو داريم ) رسيديم با مرد سياهپوشى رو به رو مى شوى كه همراه خود روغنى دارد، آن را از او بخر و با او چانه مزن ))(724).
غلام عرض كرد: آقا جان ! پيش روى ما منزلى نيست تا در آن كسى باشد و اين دوا را بفروشد.
امام (عليه السلام) فرمود: ((چرا، مقدارى جلوتر، منزل است ))(725).
پس يك ميل راه رفتند كه آن سياهپوست پيدا شد.
حضرت (عليه السلام) به غلام خود فرمود: ((اين همان مرد است ، اكنون (برو، و) روغن را از او بگير و قيمتش را بپرداز))(726)، غلام روغن را گرفت و قيمت آن را پرداخت پس پرسيد اين روغن را براى چه كسى مى خواستى ؟
گفت : براى حسين بن على (عليه السلام).
گفت : مرا خدمت حضرت (عليه السلام) ببر، چون خدمت امام (عليه السلام) رسيد سلام گفت و عرض كرد: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) من غلام شمايم ، براى اين دوا پولى نمى گيرم ولى از خداوند بخواه كه پسرى سالم و دوستدار شما اهل بيت به من روزى فرمايد؛ من زنم را در حال درد زايمان گذاشته و آمدم .
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((رهسپار منزل شو، خدا به تو نوزادى پسر و سالم بخشيده است ))(727).
به منزل آمد و ديد زن او پسر بچه اى سالم به دنيا آورده است ، دوباره خدمت امام (عليه السلام) برگشت و به خاطر ولادت اين فرزند، براى امام حسين (عليه السلام) دعاى خير نمود.
امام (عليه السلام) از آن روغن به پاهاى خود ماليد، از جاى خود برنخاسته ورم پاها زايل شد.
اهميت نهى از منكر
637 - 51- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((براى چشم با ايمانى ، حلال نيست كه ببيند خدا معصيت مى شود ودگر سو را بنگرد مگر اينكه گناه را دگرگون سازد(و از بين ببرد)))(728).
فضيلت گريه بر اهل بيت
638 - 52- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((از ديدگان هيچ بنده اى در راه ما (خاندان نبوت (عليهم السلام )) اشكى نمى چكد يا سرازير نمى شود مگر آنكه خداى سبحان ، او را به خاطر آن ، چندين صد سال در بهشت جاى مى دهد))(729).
احمد بن يحيى گويد: امام حسين (عليه السلام) را در خواب ديدم ، از حضرت (عليه السلام) پرسيدم : از شما نقل شده كه فرموده اى ، ((از ديدگان هيچ بنده اى در راه ما (خاندان نبوت (عليهم السلام )) اشكى نمى چكد يا سرازير نمى شود مگر آنكه خداى سبحان او را به خاطر آن ، چندين صد سال در بهشت جاى مى دهد))(730). (آيا درست است ؟) فرمود: ((آرى ))(731)
عرض كردم : (پس در نقل اين حديث ) ميان من و شما واسطه ها افتاد.
كشته اشكها
639 - 53- هارون بن خارجه از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: حسين بن على (عليه السلام) فرمود: ((من كشته آن اشكهايم ، با سختى و اندوه كشته مى شوم و بر خدا شايسته است كه هيچ اندوهگينى نزد من نيايد مگر آنكه اندوهش را بزدايد و شادمان به اهل خود برگرداند))(732).
640 - 54- امام صادق (عليه السلام) فرمود: اءمير المؤ منين (عليه السلام) به امام حسين (عليه السلام) نگاه كرد و فرمود: اى اشك (بى صداى برخاسته از سوز دل ) هر با ايمان ، امام حسين (عليه السلام) عرض كرد: ((پدر جان ، مرا مى گويى ؟))(733) فرمود: آرى ، فرزندم .
641 - 55- ابوبصير از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: حسين بن على (عليه السلام) فرمود: ((من كشته اشكهايم ، هيچ مؤ منى مرا ياد نمى كند مگر آنكه از سوز دل اشك مى ريزد))(734).
زيارت امام حسين (عليه السلام)
642 - 56- به روايت امام صادق (عليه السلام): امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((هر كس پس از شهادتم به زيارت من بيايد، در روز قيامت به زيارت او مى روم و اگر نباشد جز در آتش او را از آتش بيرون مى آورم ))(735).
زيارت قبر برادر
643 - 57- ابوالبخترى از امام صادق (عليه السلام)، از امام باقر (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: ((امام حسين (عليه السلام)، هر شب جمعه ، قبر (برادر خود) امام حسن (عليه السلام) را زيارت مى كرد))(736).
اصحاب امام حسين (عليه السلام) در بهشت
644 - 58- داود بن فرقد از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: مروان بن حكم وارد مدينه شد و متكبرانه بر تخت تكيه زد و اين آيه را خواند: ((به سوى خدا كه به حقيقت مولاى بندگان است بازگردانده مى شوند، آگاه باشيد كه داورى تنها با اوست ، و او زودتر از هر محاسبى به حساب آنان رسيدگى مى كند))(737)
در آنجا يكى از غلامان امام حسين (عليه السلام) حضور داشت ، (وقتى برگشت ) امام (عليه السلام) از او پرسيد: ((مروان وقتى (به دارالاماره ) وارد شد چه گفت ))(738)؟
عرض كرد: (با تبختر) بر تخت تكيه زد و اين آيه را تلاوت نمود. (و آيه را براى امام خواند).
امام (عليه السلام) فرمود: ((بله ، به خدا سوگند من و يارانم به بهشت باز مى گرديم ، و او و يارانش به آتش ))(739).
بنى اءميه
645 - 59- امام حسين (عليه السلام) در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نشسته بود، شنيد كه مردى با اطرافيان خود سخن مى گويد، او (تا امام (عليه السلام) را ديد) صداى خود را بلند كرد تا حسين (عليه السلام) نيز بشنود و مى گفت : ما (بنى اميه ) با آل ابوطالب در (فضيلت ) پيامبرى شريكيم تا آنجا كه آن بهره هاى سببى و نسبى كه آنان بردند ما نيز برديم . و اما در خلافت ، ما بهره هايى برديم كه آنان نبردند، پس ‍ آنان با كدام امتياز بر ما مباهات مى كنند؟
- آن مرد، سه بار اين سخن را تكرار كرد.
امام حسين (عليه السلام) رو به او نموده فرمود: ((من گفتار تو را بار اول از روى بردبارى پاسخ ندادم و بار دوم ، از روى عفو، اما در سومين بار پاسخ تو را مى گويم : ((از پدرم (امير مؤ منان (عليه السلام)) شنيدم مى فرمود))(740): در ضمن اءحاديث قدسى كه خداى سبحان بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل فرمود، آمده است : هرگاه قيامت كبرى برپا شود، خداى متعال ، بنى اءميه را به صورت ريزه مورچگان (كه ناديدنى و ناچيزند) محشور مى كند، مردم آنان را زير پا مى گيرند تا از حساب فارغ شوند، سپس بنى اءميه را مى آورند و به حساب آنان رسيدگى مى كنند، و (سرانجام ) به سوى آتش كشانده مى شوند.
آن مرد اءموى نتوانست پاسخى گويد و (برخاست و) رفت ، در حالى كه از شدت خشم به خود مى پيچيد.
نيرنگ معاويه
646 - 60- معاويه گفت : سزاوار نيست كه ((هاشمى )) جز ((بخشنده )) باشد، و ((اموى )) جز ((بردبار)) و ((زبيرى )) جز ((شجاع )) و ((مخزومى )) جز ((خودستا)) اين سخن به امام حسين (عليه السلام) رسيد، فرمود: ((خدا او را هلاك كند، (اين از نيرنگهاى اوست و) مى خواهد كه بنى هاشم (بيشتر از ديگران ) ببخشند تا آنچه دارند تمام شود و بنى اءميه بردبارى پيشه كنند تا وانمود كنند كه مردم را دوست دارند و آل زبير خود را به دلاورى زنند تا از ميان بروند و بنى مخزوم خودستائى كنند تا مردم آنان را دشمن بدارند))(741).
پيشگويى امير مؤ منان (عليه السلام) از شهادت او
647 - 61- ابن قولويه از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: امير مؤ منان (عليه السلام) به امام حسين (عليه السلام) فرمود: اى اباعبدالله از دير زمان تو الگو بوده اى (و يا تو در ازل مايه تسليت هر مصيبت ديده اى بوده اى )
عرض كرد: ((فدايت شوم (در هنگام بلا) حالم چگونه است ))(742)؟
فرمود: تو ميدانى آنچه را كه آنان نمى دانند و هر عالمى از علم خود بهره مى برد، فرزندم ! پيش از آنكه آن روز فرا رسد شنوا و بينا باش ، سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست بنى اءميه قطعا خون ترا مى ريزند، اما تو را نمى توانند از دينت برگردانند و نمى توانند ياد خدا را فراموشت سازند.
امام حسين (عليه السلام) عرض كرد: ((سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست ، همين مرا بس است ، و به آنچه خدا فرو فرستاده ايمان دارم و پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را تصديق مى كنم و گفتار پدرم را تكذيب نمى نمايم ))(743).
پيشگويى شهادت به دست عمر سعد
648 - 62- سالم بن ابى حفصه گويد: عمر بن سعد به امام حسين (عليه السلام) گفت : رو به روى ما مردمى نابخردند كه مى پندارند من تو را مى كشم .
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((آنان نابخرد نيستند بلكه بردبار (و خردمندند)، بدان ! آنچه چشم مرا روشن مى كند اين است كه تو پس از من چندان گندم عراق را نمى خورى ))(744).
لعن مروان
649 - 63- ابويحيى نقل مى كند: من نزد امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) و مروان بودم كه مروان به آن دو بزرگوار ناسزا مى گفت و امام حسين (عليه السلام) پاسخ او را مى داد، امام حسن (عليه السلام) امام حسين (عليه السلام) را به سكوت فرا مى خواند، مروان (بى شرمانه ) اظهار داشت : ((خاندان لعن شده ))، امام حسن (عليه السلام) خشمگين شد و فرمود: گفتى : ((خاندان لعن شده ))؟! به خدا سوگند خداى سبحان تو را در حالى كه هنوز در صلب پدرت بودى ، از زبان پيامبرش لعن كرده است . والشجرة الملعونة فى القرآن .
و در روايت ديگرى آمده كه ، امام حسن و امام حسين (عليهما السلام ) فرمودند: ((به خدا قسم خدا تو را لعنت كرده است ))(745).
نقش نگين انگشتر حسين (عليه السلام)
650 - 64- حسين بن خالد گويد: از امام هشتم (عليه السلام) پرسيدم : در خبر آمده كه پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و امير مؤ منان (عليه السلام) انگشتر به دست ، تطهير مى كردند، در حالى كه نقش ‍ نگين پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): ((محمد رسول الله )) بوده است (آيا راست مى گويند)؟
فرمود: راست مى گويند.
پرسيدم : آيا ما مى توانيم چنان كنيم ؟
فرمود: آن دو بزرگوار انگشتر را در دست راست مى كردند و شما انگشتر را در دست چپ مى كنيد.
حسين بن خالد گويد: پس حضرت (عليه السلام) (اندكى ) ساكت ماند، بعد پرسيد: آيا مى دانى نقش نگين آدم چه بوده است ؟
عرض كردم : نه .
فرمود: لا اله الا الله ، محمد رسول الله بوده است . و نقش نگين پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم): ((محمد رسول الله )) و امير مؤ منان (عليه السلام): ((الله الملك ))، و (امام ) حسن (عليه السلام): ((العزة لله )) و در انگشتر ديگرى ((حسبى الله ))، و (امام ) حسين (عليه السلام): ((ان الله بالغ اءمره )) و در انگشتر ديگرى ((حسبى الله )) بوده است ، و على بن الحسين (عليه السلام ) و امام باقر (عليه السلام) همان انگشتر امام حسين (عليه السلام) را داشتند و امام باقر (عليه السلام) در انگشتر ديگرى ((العزة لله )) داشته است ، و نقش نگين امام صادق (عليه السلام): ((الله وليى و عصمتى من خلقه )) و در انگشتر ديگرى ((الله خالق كل شى ء)) و امام هفتم (عليه السلام): ((حسبى الله )) و امام هشتم (عليه السلام): ((ماشاء الله لا قوة الا بالله )) بوده است .
و حسين بن خالد گويد: و امام هشتم (عليه السلام) دست مبارك خود را به سوى من آورد (و انگشترى را كه در دست داشت نشان داد) و فرمود: انگشتر (ديگر) من نيز انگشتر پدرم است .
651 - 65- ابوعلى گويد، ديدم كه بر نگين ابوجعفر ثمان - كه خدا از او خشنود باد - عبارت لا اله الا اله الملك الحق المبين است . درباره آن از او پرسيدم ، گفت : امام حسن عسكرى (عليه السلام)، از پدران بزرگوار خود نقل فرمود كه : حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام ) يك انگشتر نقره اى عقيق داشت ، هنگام رحلت خود آن را به امام حسن (عليه السلام) داد، و امام حسن (عليه السلام) آن را هنگام وفات خود به امام حسين (عليه السلام) داد. امام حسين (عليه السلام) فرمود: دوست داشتم كه بر نگين آن چيزى حك كنم ، پس در رؤ يا حضرت مسيح عيسى بن مريم (عليه السلام) را ديدم ، از او پرسيدم : اى روح الله ، چه عبارتى را بر اين انگشترم حك كنم ؟
فرمود: بر آن حك نما: لا اله الا الله الملك الحق المبين ، زيرا آغاز تورات و انجام انجيل همين است .
652 - 66- امام صادق (عليه السلام) از امام باقر (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: (امام ) حسين بن على (عليه السلام) دو انگشتر داشت . نقش يكى لا اله الا الله ، عدة للقاء الله (لا اله الا الله آمادگى ديدار خداست ) و نقش ديگرى ((ان الله بالغ اءمره )) (خداوند در انجام امر خود پايدار است ) بود. و نقش انگشتر (امام سجاد (عليه السلام)) على بن الحسين (عليه السلام) خزى و شقى قاتل الحسين بن على (عليه السلام) (رسوا و بدبخت شد كشنده حسين بن على (عليه السلام)) بود.
8 - ((پيرامون امامت (عليه السلام) پس از حضرت ))
تصريح بر امامت على بن الحسين (عليه السلام)
653 - 1- عبيدالله بن عبدالله عتبه گويد: در خدمت امام حسين (عليه السلام) مشرف بودم كه (فرزند او) حضرت زين العابدين (عليه السلام ) وارد شد، امام او را طلبيد و (سخت ) به سينه چسبانيد و ميان ديدگان او را بوسه زد، سپس فرمود: ((عزيزم ! چقدر خوشبو و خوشرفتارى ))(746)!
من از اين رفتار، آشفته (و نگران ) گشتم ، و عرض كردم ، پدر مادرم به فدايت اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اگر رحلت (و شهادت ) شما - كه ما از آن به خدا پناه مى بريم - رخ دهد به چه كسى رجوع كنيم ؟
فرمود: ((به اين فرزندم - على (عليه السلام) - او امام و پدر امامان است ))(747).
عرض كردم : سرورم ، او كم سال است ؟
فرمود: ((بله اما (نه آنقدر كم سن ، زيرا) فرزند او - محمد - (هم اكنون ) هست ، از فرزند او پيروى مى شود در حالى كه نه ساله است (شايد به داستان جابر اشاره دارد - مجلسى )، سپس (ساليانى ) سكوت مى كند، و آنگاه (به امامت مى رسد و) علوم (آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)) را در حد كمال مى شكافد))(748).
همانند ابراهيم خليل (عليه السلام)
654 - 2- امام باقر (عليه السلام) از امام سجاد (عليه السلام) روايت مى كند كه فرمود: (روزى ) به سختى ، مريض شده بودم . پدرم (امام حسين عليه السلام ) پرسيد: ((چه دوست دارى ))(749)؟
عرض كردم ، مى خواهم از كسانى باشم كه درباره آنچه خدا برايم (مصلحت ديده و) تدبير فرموده است به او (پيشنهاد و) سفارشى نداشته باشم .
فرمود: ((آفرين (فرزندم )، تو همانند ابراهيم خليلى كه (آنگاه كه او را در آتش افكندند) جبرئيل پرسيد))(750)، آيا خواسته اى دارى ؟
فرمود: به پروردگارم (سفارش و) پيشنهادى ندارم ، بلكه (علم و تدبير) او مرا بس است ، و او خوب وكيلى است .
ابلاغ سلام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
655 - 3- امام صادق (عليه السلام) از امام باقر (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: جد بزرگوارم حسين بن على (عليه السلام) مرا (در سنين كودكى ) بر دامن خود نشاند و فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تو را سلام مى فرمود و (پدرم ) امام سجاد (عليه السلام) فرمود: (جد بزرگوارم ) على بن ابى طالب (عليه السلام) مرا (در خردسالى ) بر دامن خود نشاند و فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تو را سلام مى فرمود.
قائم آل محمد از فرزندان حسين (عليه السلام) است
656 - 4- اءبويحيى نقل مى كند: مردى از امام حسين (عليه السلام) درباره امامان پرسيد، حضرت فرمود: (((دوازده نفرند كه ) به شمار نقباى بنى اسرائيل اند، نه نفر آنان از فرزندان منند، آخرينشان قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است ، به يقين از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم مى فرمود))(751): بر شما بشارت باد، بر شما بشارت باد، بر شما بشارت باد، همانا مثل اهل بيت من همچون مثل باغى است كه هر سال گروهى از آن (بهره مى گيرند و) سير مى شوند، تا آخرين آنان براى مردمى ظهور كند كه درياى جعيتشان از همه گسترده تر و (عمق و سعه فهم و ادراكشان ) از همه ژرف تر و پرشاخه تر، و (در ميوه چينى از وجود نورانى امام عصرشان ) از همه خوش چين تر خواهند بود، (اينها همگى اهل نجات و رستگارى اند) چگونه هلاك مى شوند مردمى كه اولينشان منم و آخرينشان دوازده نفر از سعادتمندان خردمند پس از من ، و مسيح بن مريم خواهد بود؟! بله در اين ميان ، عمده نادانان (پيرو اهل دنيا) نابود مى شوند، آنان از من نيستند، و من هم از آنان نيستم .
657 - 5- ابوحمزه ثمالى ، از امام محمد باقر (عليه السلام)، از امام سجاد (عليه السلام)، و از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: (((روزى در سنين خردسالى ) بر جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شدم ، حضرت مرا بر زانوى خود نشاند، و فرمود))(752): همانا خداى سبحان از نسل تو اى حسين ، نه امام برگزيده كه نهمين آنان قائم آل محمد (عليه السلام) است و همه آنان در فضيلت و منزلت (و مقام نورانيت )، نزد خدا برابرند.
صاحب الامر (عليه السلام)، عدالت گستر جهان
658 - 6- شعيب بن ابى حمزه گويد: به محضر امام حسين (عليه السلام) تشرف يافته ، عرض كردم : (آقاجان ) آيا تو صاحب الامرى (عليه السلام)؟
فرمود: نه . عرض كردم : پس فرزند شماست ؟ فرمود: نه . عرض كردم : آيا فرزند فرزند شماست ؟ فرمود: نه .
پرسيدم : پس صاحب الامر كيست ؟
فرمود: ((آنكه زمين را پر از عدل خواهد كرد همان گونه كه پر از ظلم گشته باشد.
او پس از زمانى طولانى كه امامان پيشين رفته باشند خواهد آمد همان گونه كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پس از مدتى دراز كه از زمان پيامبران پيشين گذشته بود مبعوث شد))(753).
امام حسين (عليه السلام) و آرزوى خدمت به مهدى (عج )
659 - 7- از امام حسين (عليه السلام) پرسيدند: آيا حضرت مهدى (عج ) به دنيا آمده است ؟
فرمود: ((نه ، و اگر زمان او را ادراك كنم ، در تمام عمرم به او خدمت خواهم كرد))(754).
دو غيبت براى مهدى (عج )
660 - 8- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((براى صاحب اين اءمر - يعنى حضرت مهدى (عليه السلام) - دو گونه غيبت است : يكى آن قدر به درازا مى كشد كه برخى گويند: او مرده است ، و بعضى گويند: او كشته شده ، گروه سومى گويند: او رفته است هيچكس از دوست و دشمن بر جاى او آگاه نمى شود مگر آن دوستدار (سر كاملى ) كه حضرت (عليه السلام)، سرپرستى او را عهده دار گشته است ))(755).
بى نيازى مردم در عصر حضرت مهدى (عج )
661 - 9- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((با يكديگر رابطه برقرار كنيد و به همديگر احسان كنيد، سوگند به آن خدايى كه دانه را شكافت ، و جانداران را آفريد، بر شما آن چنان روزى (از بى نيازى فردى و عمومى ) فرا خواهد رسيد كه در آن هيچ كس براى پرداخت دينار و درهم (انفاقى ) خود، جايى (و كسى ) را پيدا نمى كند))(756).
قطعى بودن ظهور
662 - 10- عبدالله بن عمر گويد: از حسين بن على (عليه السلام) شنيدم مى فرمود: ((اگر از عمر دنيا باقى نماند جز يك روز، خداى سبحان آن روز را (بلند و) دراز مى كند، تا مردى از فرزندان من ظهور كند، پس زمين را پر از عدل و داد مى سازد، بهمان گونه كه پر از ظلم و جور، گشته است . من اين سخن را اينگونه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم ))(757).
علامات ظهور
663 - 11- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((پيش از ظهور قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، قطعا نشانه ها يى از جانب خدا براى اهل ايمان رخ مى دهد كه در ضمن اين آيه شريفه به آنها اشاره شده است ))(758):
(((و ما به يقين شما - مؤ منان ) را پيش از خروج قائم با چيزهائى مى آزماييم ))(759).
(1) (((با ترس ) از پادشاهان بنى عباس در پايان سلطنتشان ))(760).
(2) (((با گرسنگى ) كه از بالا رفتن قيمتها ظاهر مى شود))(761).
(3) با (((نقصان اءموال ) كه به صورت فساد (و تباهى در) تجارات ، و كمى بهره ها رخ مى دهد))(762).
(4) با (((نقصان جانها) كه با مرگهاى ناگهانى و فراگير جلوه مى كند))(763).
(5) با (((نقصان محصولات زراعى ) كه از راه كاهش رشد كشته ها پديد مى آيد))(764).
(((و صابران را) در آن روز به نزديك بودن ظهور قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بشارت ده ))(765).
664 - 12- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((براى ظهور مهدى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) پنج نشانه است : سفيانى ، يمانى ، صيحه آسمانى ، فرو رفتن در دشت و كشته شدن آن جان پاك و قدسى ))(766).
665 - 13- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((هرگاه در آسمان ، نشانه اى ديديد: آتش بزرگى كه شبها از ناحيه شرق طلوع مى كند - پس ‍ (بدانيد كه ) در آن هنگام فرج (عمومى ) مردم نزديك است و اين نشانه ، پيش از ظهور مهدى (عليه السلام) رخ مى دهد))(767).
666 - 14- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((هرگاه ديوار مسجد كوفه از آن سمت كه نزديك خانه عبدالله بن مسعود واقع شده است ، ويران شد، پس در آن هنگام ، سلطنت اين گروه (ستمگر) از بين مى رود و با از بين رفتن آن مهدى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ظهور مى كند))(768).
667 - 15- حارث بن مغيره گويد: به ابى عبدالله - حسين بن على (عليه السلام) - عرض كردم : امام مهدى (عج ) با چه نشانه اى شناخته مى شود؟
فرمود: ((با آرامش و وقار))(769).
عرض كردم : و (نيز) با چه نشانه اى ؟
فرمود: ((با شناختنش حلال و حرام الهى را و به اين كه مردم به او محتاج اند و او به كسى نياز ندارد)).(770)
همه خيرها در زمان مهدى (عليه السلام)
668 - 16- عميره دختر نفيل گويد: از حسين بن على (عليه السلام) شنيدم مى فرمود: ((آن اءمر (فرج عمومى ) كه انتظارش را مى كشيد رخ نخواهد داد مگر اينكه در اثر آشفتگى و نابسامانى ، دسته اى از شما از دسته ديگر برائت جويد و برخى از شما بر چهره برخى ديگر خدو بيفكند و گروهى از شما به كفر گروه ديگر شهادت دهد و بعضى از شما بعض ديگر را لعن فرستد))(771).
عميره گويد: عرض كردم : (پس ) در آن زمان هيچ خيرى نيست ؟
فرمود: ((همه خيرها در آن زمان جمع است ، قائم ما (آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)) قيام مى كند و همه آن بديها را برطرف مى سازد))(772).
ظهور مهدى (عج ) با شمشير
669 - 17- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((هرگاه مهدى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ظهور كند، ميان او، و عرب و قريش ، چيزى جز شمشير نخواهد بود، و چيست كه در ظهور مهدى (عليه السلام) شتاب دارد؟ به خدا سوگند پوشاك او جز لباس درشت و خوراك او جز (ناچيزى همانند) جو نيست ، و ظهور او جز شمشير (قاطع خدا) و مرگ در سايه شمشير نيست )).(773).
صفات مهدى (عج ) از زبان امير مؤ منان (عليه السلام)
670 - 18- سليمان بن بلال ، از امام صادق (عليه السلام)، از امام باقر (عليه السلام)، از امام سجاد (عليه السلام)، از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: ((مردى خدمت امير المؤ منين (عليه السلام) آمد و عرض كرد))(774): اى امير مؤ منان (عليه السلام) به ما از مهدى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر ده .
حضرت (عليه السلام) فرمود: آنگاه كه روندگان بروند زمانها بگذرد و مؤ منان كمياب شوند و فراهم آمدگان نابود شوند، در آن زمان او خواهد آمد.
عرض كرد: اى امير مؤ منان : او از كدام قبيله است ؟
فرمود: از بنى هاشم ، از قله بلند عرب ، از جايگاه ژرف درياى آن هرگاه درآيند، از جفا ديده هاى قبيله خود هرگاه حاضر شوند و از كان زلال آن هرگاه تيره گردند.
او هيچ هراسى ندارد، آنگاه كه مرگ ها حريصانه نابود سازند، و ناتوان نمى گردد آنگاه كه حوادث تلخ روزگار احاطه كند و (نااميد و) نگران نمى شود آنگاه كه شجاعان ، (بر زمين ) فرو افتند.
او كار آمد (و چالاك ) چيره دست و پيروز (و سرافراز) است ، شير دروگر دشمنان و زخم افكن نام آور است .
او شمشيرى از شمشيرهاى خدا است ، سرور (و سالار)، بخشنده (و بزرگوار) است .
انديشه (و هوس ) او (از دنيا و آخرت رهيده و) در عالى ترين جايگاه سيادت (و برترين منزلت قرب خداوندى همت گرفته و) بند آمده است . و مجد (و شرافت ) ريشه دار او در گرانبهاترين (و كهن ترين ) اصالتها جا يافته است .
پس (هشدار كه :) آن (شيطان از حق ) برگشته مانع (راه خدا) كه در هر زمانى به فتنه اى بر مى خيزد (آنچنان كه ) اگر گويد، بدترين گوينده است و اگر خاموش شود بد آهنگ ، تو را از بيعت با او منصرف نكند.
حضرت (عليه السلام) از اين هشدار باز به توصيف مهدى (عليه السلام) برگشت و فرمود:
پناه دهندگى او از همه فراگيرتر، علم او از همه فزونتر، و صله رحم او از همه بهتر و بيشتر است . خدايا! ظهور او را، بيرون شدن از اندوه و درد قرار ده و به سب او پراكندگى امت اسلام را گردآور.
پس (اى مرد)، اگر (در عصر غيبت او) توفيق (همزمانى ) او را يافتى و (بدينوسيله ) خداى سبحان خير تو را فراهم آورد، مصمم و استوار باش و از او رو بر متاب و اگر به حضور او راه يافتى (به ديگرى مپرداز و) از او مگذر.
اينجا حضرت (عليه السلام)، ((با دست ، اشاره به سينه خود نموده فرمود: آه كه چه شوقى به ديدار او دارم ))(775)!
پيشگويى على (عليه السلام) از ظهور مهدى (عليه السلام)
671 - 19- حسين بن خالد، از امام رضا (عليه السلام)، از پدران بزرگوار خود (عليهم السلام )، از امير مؤ منان (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود:
اى حسين ، نهمين فرزند از نسل تو همان بپادارنده حق ، و پيروز گرداننده دين اسلام (بر همه اديان ) و عدالت گستر است .
امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((عرض كردم ، آيا به راستى اين شدنى است ))(776)؟
فرمود: آرى سوگند به آن خدايى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به پيامبرى برانگيخت و او را بر همه آدميان برگزيد (اين شدنى است )، ولى پس از غيبت و حيرتى كه در آن مدت ، جز خالصان و اهل يقين كه خدا از آنان پيمان ولايت ما را گرفته و ايمان را در دلهايشان استوار داشته و با روحى از جانب خود يارى شان نموده كسى بر دين خدا پايدار نمى ماند.
ظهور در چهره جوانى رشيد
672 - 20- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((اگر مهدى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) قيام كند، مردم او را نشناسند، زيرا او به سوى آنان مى آيد در حالى كه جوانى رشيد است و از بزرگترين آزمونها اين است كه صاحب مردم (امام زمان ) جوان ظهور مى كند در حالى كه آنان مى پندارند او پير مرد كهنسال است ))(777).
صابران عصر غيبت
673 - 21- عبدالرحمن بن سليط گويد: امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((آن دوازده امام هدايت يافته ، از مايند، اولينشان امير مؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام)، و آخرينشان همان نهمين نفر از فرزندان من است ، او همان كسى است كه حق را به پا مى دارد، خداى سبحان به وسيله او زمين را پس از مرگ زنده مى سازد و دين حق را بر همه اديان ، و اگر چه مشركان را خوش نيايد پيروز مى كند، او غيبتى (طولانى ) دارد كه در آن گروههايى از دين بر مى گردند و گروههاى ديگرى بر دين خود پايدار مى مانند و آزرده مى شوند و به آنان (با طعن ) گفته مى شود: (اگر راست مى گوئيد، اين وعده كى رخ مى دهد؟)(778)))(779).
آگاه باشيد هر كه در غيبت او بر اين آزار و تكذيبها صبر كند، همچون كسى است كه با شمشير خود در ركاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جهاد مى كند.
رفتار مهدى (عليه السلام) با پيروان
674 - 22- حسن بن هارون گويد: نزد امام حسين (عليه السلام) نشسته بودم كه معلى بن خنيس از حضرت (عليه السلام) پرسيد: آنگاه كه مهدى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ظهور كند آيا بر خلاف سيره على (عليه السلام) عمل مى كند؟
فرمود: ((آرى ، بدين گونه كه : على (عليه السلام) با نرمى و خوددارى رفتار مى نمود، زيرا مى دانست كه پس از او شيعيانش مغلوب (دشمنان ) واقع مى شوند، و مهدى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) هنگام ظهور، با قدرت و (در صورت لزوم ) دستگير ساختن عمل مى كند، زيرا مى داند كه پس از او ديگر شيعيانش مغلوب (نابكاران ) نخواهد شد))(780).
انتقام از ستمكاران
675 - 23- امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((خدا قائم ما (آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)) را آشكار مى كند تا از ستمكاران انتقام بگيرد))(781).
عرض شد: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! قائم شما كيست ؟
فرمود: ((هفتمين از فرزندان پسرم محمد بن على (عليه السلام)، او حجة بن الحسن بن على ابن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على فرزندم مى باشد، و او همان كسى است كه زمانى طولانى غائب مى شود، سپس ظهور مى كند و زمين را پر از عدل و داد مى سازد، به همان سان كه از ظلم و جور پر شده باشد))(782).
مدت جنگهاى مهدى (عليه السلام)
676 - 24- شيخ صدوق (ره ) با سند خود از عيسى خشاب نقل مى كند كه گفت : به امام حسين (عليه السلام) عرض كردم : آيا صاحب الامر شمايى ؟
فرمود: ((نه ، بلكه صاحب الامر، آن دور افتاده (به آخر دورانها) فرارى (از انبوه نااهلان امت ) است كه انتقام خون پدر او گرفته نشده از دست عموى خويش است . و (آنگاه كه ظهور كند) شمشير (پيكار با ستم پيشگان ) را تا هشت ماه بر شانه خود مى نهد))(783).
مدت حكومت او
677 - 25- از امام حسين (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: ((مهدى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، نوزده سال و چند ماه فرمانروايى مى كند))(784).
برخى اوصاف او
678 - 26- مرحوم صدوق با سند خود از كسى نقل مى كند كه گفت : از امام حسين (عليه السلام) شنيدم مى فرمود ((قائم اين امت ، نهمين از فرزندان من است ، اوست داراى غيبت (صغرى و كبرى )، و اوست كه ميراث (و اموال ) او تقسيم مى شود در حالى كه زنده است ))(785).
سامان يك شبه
679 - 27- مرحوم صدوق با سند خود، از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: ((در نهمين از فرزندان من ، سنتى از يوسف (عليه السلام) و سنتى از موسى بن عمران (عليه السلام) وجود دارد و او قائم ما اهل بيت نبوت است كه خداى متعال ، امر او را در يك شب اصلاح مى كند))(786).
680 - 28- از امام حسين (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: ((در قائم ما (آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)) سنتهايى از پيامبران وجود دارد: سنتى از نوح ، سنتى از ابراهيم ، سنتى از موسى ، سنتى از عيسى ، سنتى از ايوب و سنتى از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم).
اما سنتى از نوح (عليه السلام) به ارث برده است : طول عمر است .
سنتى كه از ابراهيم به ارث برده است : پنهان به دنيا آمدن و كناره گرفتن از مردم .
سنتى كه از موسى (عليه السلام) به ارث برده است : ترس و غايب شدن است .
سنتى كه از عيسى (عليه السلام) به ارث برده است : اختلاف مردم درباره اوست .
سنتى از ايوب (عليه السلام) به ارث برده است : گشايش پس از گرفتارى است .
و سنتى كه از ( پيامبر اكرم ) محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) به ارث برده است : ظهور با شمشير است ))(787).
681 - 29- و از او شنيدم فرمود: ((ولادت قائم ما (آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)) از مردم پنهان مى شود، تا جايى كه مى گويند: او هنوز تولد نيافته است . او در حالى ظهور مى كند كه پيمان هيچ كس بر عهده او نيست )).(788)
سختگيرى بر ستم پيشگان
682 - 30- بشر بن غالب اسدى گويد: امام حسين (عليه السلام) به من فرمود: ((اى بشر، ماندن قريش چه معنى دارد آنگاه كه قائم (آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)) پانصد مرد آنان را احضار كند پس ‍ نگهدارد تا گردن همه را بزند، سپس پانصد نفر ديگر را، سپس پانصد نفر ديگر را))(789)؟
عرض كردم : خدا اءمر شما را سامان بخشد، آيا اينان به آن زمان مى رسند؟
فرمود: ((سرپرست قوم ، از آنان است ))(790).
بشير برادر بشر گويد: من شهادت مى دهم كه امام حسين (عليه السلام) (در نقل اين حديث ) براى برادرم شش بار شمرد (نه سه بار).
قتل بنى اميه
683 - 31- عبدالله بن شريك در ضمن حديثى كه ما آن را خلاصه نموده ايم نقل مى كند كه امام حسين (عليه السلام) بر گروهى از بنى اميه كه در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دور هم نشسته بودند گذر نمود، (اغلب در چنين مواقعى از اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بد مى گفتند) حضرت (عليه السلام) فرمود: ((آگاه باشيد، به خدا سوگند، دنيا پايان نمى پذيرد مگر آنكه خدا از نسل من ، مردى را برانگيزد كه از شما (بنى اميه ) هزار نفر را به هلاكت رساند و با آن هزار، هزار نفر ديگر را هم ، و با آن هزار، هزار نفر ديگر را نيز))(791).
عرض كردم : فدايت شوم ، آنان فرزندان چنين و چنانند، به آن روز نمى رسند.
فرمود: ((واى بر تو، در آن زمان از نسل هر مردى (از اينان ) چنان و چندان مرد پديد مى آيد، سرور اين قوم هم از خودشان است ))(792).
684 - 32- روايت شده كه امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((همانا خدا در قرقيسيا سفره اى - و يا طبق روايتى ديگر: ادبستانى - دارد، يك آگاه به احوال از آسمان سر مى كشد و ندا مى دهد:))(793) اى پرندگان آسمان ، و اى درنگان زمين ، بياييد و از گوشت جباران سير شويد.
9 - ((درباره شيعيان ))
فرق ميان شيعه و دوستدار
685 - 1- مردى به امام حسين (عليه السلام) عرض كرد: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، من از شيعيان شمايم ، حضرت (عليه السلام) فرمود: ((از خدا بترس و چيزى را ادعا مكن كه خدا بگويد: در ادعاى خود دروغ گفتى و گناه كردى ، زيرا شيعيان ما كسانى اند كه دلهاشان از هرگونه مگر و فريب و كينه پنهان ، پاك باشد. بلكه بگو: من از دوستداران شمايم ))(794).
اسامى شيعيان در نزد اهل بيت (عليهم السلام )
686 - 2- امام صادق (عليه السلام) فرمود: عادت حبابه والبيه (زنى سالخورده و علاقه مند به خاندان نبوت ) اين بود كه هرگاه مردم نزد معاويه مى رفتند او نزد امام حسين (عليه السلام) مى رفت ، و او (در راه بندگى خدا) زنى پرتلاش بود، از (كثرت ) عبادت پوست شكمش به بدنش ‍ چسبيده بود.
او يك بار همراه پسر عموى خردسال خود بيرون آمده خدمت امام حسين (عليه السلام) رسيد و عرض كرد: فدايت شوم . ببين آيا اين پسر عمويم را در آن (صحيفه آسمانى ) كه نزد شماست مى يابى و آيا او را اهل نجات مى بينى ؟
پس حضرت (عليه السلام) فرمود: ((آرى او را نزد خود از شيعيان خود مى يابم ، و او را اهل نجات مى بينم ))(795).
شيعيان بر فطرت توحيد
687 - 3- عمران بن ميثم گويد: من و عبايه اسدى بر زنى از بنى اسد كه حبابه والبيه نام داشت (و عمه من بود) وارد شديم . عبايه گفت : آيا ميدانى اين جوانى كه همراه من است كيست ؟
حبابه گفت : نه .
گفت : وه ! پسر برادرت ميثم است .
حبابه گفت : آرى به خدا، آرى به خدا.
سپس گفت : آيا براى شما حديثى را كه از امام حسين (عليه السلام) شنيده ام بازگو نكنم ؟
عرض كرديم : چرا (مايليم )
گفت : از امام حسين شنيدم مى فرمود: ((ما و شيعيانمان بر آن فطرت توحيدى كه خدا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را بر آن مبعوث فرمود پايداريم ، و بقيه مردم از آن (دور و) بيزارند))(796).
688 - 4- از طريق ديگرى نقل شده كه : عمران بن ميثم گفت : من بر (عمه خود) حبابه والبيه وارد شدم ، پرسيد تو كيستى ؟
عرض كردم : پسر برادر شما ميثم .
گفت : (آرى ) به خدا او برادر من است . اكنون حديثى را براى تو نقل مى كنم كه آن را از مولاى شما حسين بن على (عليه السلام) شنيده ام ، او مى فرمود: ((سوگند به آن خدايى كه اءحمس را بهترين قبيله بجيله و عبدالقيس را بهترين قبيله ربيعه و قبيله همدان را بهترين قبايل يمن قرار داده است ، تحقيقا شما (شيعيان آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)) بهترين فرقه هاييد. سپس فرمود: هيچ گروهى جز ما و شيعيان ما بر آيين پاك فطرى ابراهيم پايدار نمانده است . بقيه مردم از آن (دور و) بيزار شده اند))(797).
مؤ من صديق شهيد است
689 - 5- زيدبن ارقم از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: ((هيچ يك از شيعيان ما نيستند مگر آنكه صديق شهيدند))(798).
عرض كردم : فدايت شوم ، اين چگونه خواهد بود در حالى كه عموم آنان در بستر مى ميرند؟
فرمود: ((آيا (اين آيه ) كتاب خدا را در سوره حديد نمى خوانى كه : (و آنان كه به خدا و رسولان او ايمان آوردند همانا نزد پروردگارشان صديقان و شهيدان اند)))(799)؟
عرض كردم : گويا تاكنون من اين پ آيه قرآنى را نخوانده ام .
فرمود: ((اگر شهدا جز به همانگونه كه تو گمان مى برى نباشند، پس (در اين صورت )، شهيداپن اندك خواهند بود))(800).
فضيلت عهده دارى ايتام آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)
690 - 6- يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن سيار كه هر دو شيعه امامى اند از امام حسن عسكرى (عليه السلام) نقل كرده اند كه فرمود: امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((برترى كسى كه يتيم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را - كه از (علوم و معارف ) سروران خود جدا شده و در رتبه نادانى جا گرفته است - عهده دار گشته - بدين گونه كه او را از نادانى بيرون برد و مشتبهات (و ابهامات ) او را بر طرف سازد - بر كسى كه خوردن و آشاميدن يتيمى را تعهد نموده است همچون برترى آفتاب بر ستاره سهى مى باشد))(801).
691 - 7- با سند قبلى از امام حسن عسكرى (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((كسى كه يتيمى از ما را - كه علاقه ما به استتار او را از ما جدا ساخته است - كفالت كند بدينگونه كه از علوم ما كه نصيبش شده ، (به او تعليم دهد و) تا آن اندازه با او مساعدت كند كه او را ارشاد و هدايت نمايد، خداى سبحان مى فرمايد: اى بنده بخشنده اى كه به برادر خود كمك كردى ، من به بخشش از تو سزاوارترم ، اى فرشتگان من ، به شمار هر حرفى كه آموخته است هزار هزار قصر در بهشت براى او بسازيد و از نعمتهاى ديگر آنچه شايسته اوست به آن ملحق كنيد))(802).
پاسدارى از عقايد شيعه
692 - 8- امام حسين (عليه السلام) از كسى پرسيد: ((كدام يك از اين دو كار نزد تو محبوب تر است : رهانيدن بيچاره ناتوانى از دست مرد (ستمگر)ى كه مى خواهد او را بكشد؟ يا پيروزى آوردن براى مؤ من درمانده ضعيفى از شيعيان ما در برابر يك دشمن (حيله گرى ) كه مى خواهد او را گمراه سازد؟ بدين گونه كه با (تعليم ) حجج و براهين الهى (از ضعف بيرون آيد و) نيرومند شود، و (بتواند) ناصبى را خاموش سازد و شكست دهد؟))(803)
(سپس خود حضرت (عليه السلام)) فرمود:
بلكه نجات بخشيدن به اين مؤ من درمانده از دست اين ناصبى (شيطان زده ) محبوب تر است . خداى سبحان مى فرمايد: ((و هر كه نفسى را احيا كند گويا كه همه مردم را احيا نموده است ))(804) ((يعنى و هر كه آن را زنده نمايد و از كفر به ايمان ارشاد كند، گويى همه مردم را از كشتار با شمشيرهاى آهنين زنده نگهداشته است ))(805).

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page