محمد کامرانی اقدام
برای آن که بگوید گناه کافی نیست؟ *** نگفت عده کم است و سپاه کافی نیست
سر بریده بابای من سر نی رفت *** و زندگانیتان شد تباه، کافی نیست؟
برای آن که ببینید روشنایی را *** سر بریده خورشید و ماه کافی نیست؟
برای آن که به آتش کشی مرا ظالم! *** پُر است دامن من از گیاه، کافی نیست؟
ز عمق سینه من درد و داغ میجوشد *** پر است سینهام از هرم آه، کافی نیست؟
دلم گرفته و خیره مشو به من بابا *** کمی تکان بده لب را نگاه کافی نیست
نشستهام سر راه تمام باران ها *** دو چشم خویش نهادم به راه کافی نیست؟
برای شرح نگاهم تو خوب میدانی *** که روشنایی زخم پگاه کافی نیست
وجود من به تو وا بسته است و ممکن نیست *** که بی تو زنده بمانم، مخواه، کافی نیست؟
غروب و غربت و غمها، کنار ویرانه *** برای چون من بی سر پناه کافی نیست؟
ببوس، کشته لبانت مرا، اگر مُردم *** هزار بار در این قتلهگاه کافی نیست
------------------------------------
شماره صفحه در مجله: 122
متن ادبی «کافی نیست؟»
- بازدید: 1856