فصل چهارم: مسائل زندگى

(زمان خواندن: 21 - 42 دقیقه)

1 ـ خانواده2 ـ ارتباط با ديگران و هستى3 ـ مال و رزق4 ـ غم و شادى5 ـ آزمايشهاى دنيايى6 ـ شغل7 ـ ابعاد مختلف زندگى8 ـ راه و رسم مشخص زندگى 1 ـ خانواده
در قسمت بهداشت و سلامتى، به طور مفصل از خانواده سخن رفت.
در اين قسمت، مسائل زندگى و خانواده از ديدگاه كلّى بحث مىشود.
زندگى ماشينى در عصر حاضر، به گونهاى است كه مردان خانواده، سخت غرق در شغل خودند و بيشتر آنان فقط كار كردن را خوب مىدانند، و در حقيقت، عملزده هستند.
اين، باعث مىشود كه مسائلى از قبيل معنويات، عبادات، وضيعتهاى فكرى و عملى و زن و فرزند و ارتباط با آنان، همه به فراموشى سپرده شود.
بايد توجه داشت كه اگر در زندگى امروزه، همه 24 ساعت را كار كنيم و حتى به جاى 24 ساعت، 48 ساعت هم كار كنيم.
براى رفاه كاذب و نيازها و آمال و آرزوهاى زندگى امروزه كم است.
بنابراين، بايد مواظب باشيم كه در محاسبات غلط و هواهاى نفسانى و رفاه طلبيهاى كاذب نيفتيم و بدانيم كه اين دنيا چون آب شور است؛ هرچه بيشتر آن بخوريم، عطش بيشتر مىشود.
بايد در شغل و كار خود متعادل باشيم و حتى الامكان، به ابعاد ديگر زندگى نيز خوب برسيم كه گفتيم، پرداختن به نيازهاى روحى و معنوى و تربيتى خود و خانواده از مهمترين وظايف ماست.
اگر خانواده و فرزندان رها شوند، گناه بزرگى است و عواقب وخيمى در پى خواهد داشت.
زنان نيز بايد مواظب باشند كه مهمترين تكليفشان اداره زندگى، خانه و تربيت فرزند است و هماهنگ بودن با شوهر در امر زندگى؛ و همان طور كه در بحث مربوط خانواده ذكر كرديم، اعمال حق و پيروى از حق در خانواده معيار است و تلاش خانواده بايد براى رسيدن به اين مهم باشد.
2 ـ ارتباط با ديگران و هستى
انسان متعالى، با قرب به خدا و در چارچوب بندگى، به فضاى اسماى حق و محل تجلّى اسماى خدا مىرسد.
بنابراين، او محلّ تجلّى اسماى رؤوف، ساتر، غفور، عفوّ، سلام، كريم، جواد و ناصر است و سرانجام، ارتباط او با ديگران و هستى بر اساس اين اسما خواهد بود.
و از طرفى، خودش با رسيدن به اسماى عليم، نور و حق، بصيرت و بينشى والا و نورانى دارد و نگاهش، نگاه باطن و دل است و مىدانيم كه ظاهر و سطحى را همه و يحتى حيوانات هم دارند.
و مث او، در نگاه به يك فرد، مجموعه عوامل ژنتيك، خانواده، مدرسه، محيط، مذهب، وضعيت روانى، فرهنگ و همه را در نظر مىگيرد و بعد اظهار نظر مىكند، نه اين كه به ظاهر فرد و در يك برخورد مقطعى و عجولانه قضاوت كند.
آيا در هستى بدى وجود دارد؟
اين مسئله قابل بحث است و در قسمتهاى ديگر كتاب از آن بحث شده است، اما اگر بدانيم كه تا چه حد، ما، خودمان در تعالى بينشى و توحيدى هستيم، قضاوت ما درباره هستى و ديگران، مسلّماً تفاوت خواهد داشت.
اگر به درياى بىنهايت الهى متصل شويم، اين دريا كه كوثر است، كمتر از زشتيها و بديها و ظلمتها (اگر معتقد باشيم كه وجود دارند) متأثر مىشود تا اين كه وجود ما ظرف كوچكى باشد.
على(عليه السلام) به كميل مىفرمايد:
إنّ هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها.
مردم، مثل ظرفهايى هستند كه بهترينشان پرظرفيتترين آنهاست.
ظرفيتهاى بزرگ، كثافات را بهتر در خود حل مىكنند، تاظرفيتهاى كوچك.
و على(عليه السلام) در جاى ديگر مىفرمايد:
احصد الشّرّ من صدر غيرك بقلعه من صدرك.
اگر مىخواهى شر را از سينه ديگران دور كنى، از سينه خود دور كن.
نقل است كه خداوند به عيسى فرمود:
«برو و بدترين مخلوق را بياور!» عيسى چند روز تلاش كرد، ولى چيزى نيافت تا سرانجام به سگ مردهاى برخورد بدبو و متعفن.
آن را قدرى كشاند تا در راه پشيمان شد.
خطاب به خداوند عرض كرد:
«چيزى نيافتم!» خدا فرمود:
«اگر همان سگ را آورده بودى، حتماً مورد خشم من قرار مىگرفتى!»چرخ كجرو نيست، تو كج مىبينى اى دور از حقيقتديگران را گر نكو خواهى برو خود را نكو كنآنكس كه نكو گفت، همو خود نيكو استو آنكس كه بدى گفت، بدى سيرت او استحال متكلم از كلامش پيدا استاز كوزه برون همان تراود كه در اوستهمچنين، در مورد همان حضرت نقل است كه مردم، سگى مرده را ديدند و بد گفتند.
عيسى سگ را ديد و دندان سفيد او را.
بايد عينك بدبينى به هستى و ديگران را كنار نهيم و اگر هم معتقديم كه زشتى و آلودگى هست، دستكم زشتىپذير نباشيم و آلوده نشويم.
مواظب باشيم در مقابل بديها و زشتيها، كينهتوزى نكنيم، بلكه دلسوزى و هدايت كنيم و چون شمعى بسوزيم تا نورمان، ظلمت را روشن كند و به تاريكيها نور نثار كند.
و در قرآن كريم آياتى زيبا در اين باره آمده است:
(يدْرَؤون بالحسنة السّيّئة)
بدى را با نيكى مىزدايند.
(وإذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً)
وچون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند، به ملايمت پاسخ مىدهند.
(وإذا مرّوا باللّغو مرّوا كراماً)
وچون بر لغو بگذرند با بزرگوارى مىگذرند.
(إدفع باللّتى هى أحسن السّيّئة)
بدى را با شيوهاى نيكو دفع كن.
و سرانجام، در برابر بلايا و مشكلات هستى و زندگى، مواظب باشيم كه اصل، قرب خداست.
پاره كردى وسوسه باشى دلاگر طرب را بازدانى از بلاو به هر حال، در نعمت، شاكر و در مشكلات، صابر باشيم.
ذكر دو داستان در اين جا خالى از لطف نيست.
در داستان آموزنده بينوايان مىخوانيم كه بعد از اين كه دزد به خانه كشيش دستبرد زد و پايههاى نقرهاى را دزديد و بعد توسط پليس به دام افتاد، او را نزد كشيش آوردند و در مورد پايههاى نقرهاى پرسيدند.
كشيش گفت:
«من، خود، پايهها را به او دادم.»
در اين برخورد كريمانه، دزد، تحت تأثير كرامت كشيش، تبديل به يك انسان متعالى شد.
داستان دوم، مربوط به دكتر نجيب محفوظ، نويسنده مصرى است.
در اين كتاب سه داستان هست.
داستان مورد نظر ما، عكس داستان بينوايان است.
مردى را مثال مىزند كه همسرى انتخاب كرده كه با او ناسازگار است.
او را طلاق مىدهد و بعد شب در منزل به هنگام خواب، مشاهده مىكند كه دزدى از ديوار بالا آمده.
او را با اسلحه مىكشد.
بعد به جنوب قاهره مىرود و با سه نفر درگير مىشود.
آنان را نيز مىكشد و خود نيز كشته مىشود.
در داستان اوّل، گذشت و ايثار و نگاه با دلسوزى به بديها مطرح شده و نتيجهاش احياى انسان است.
در داستان دوم، كينهجويى و انتقام و گذشت نكردن و نتيجهاش، هلاكت فرد و ديگران مىشود.
ياصو خوبى هنگامى معنا مىدهد كه بدى در كار باشد.
خوبى در برابر بدى، شكل مىگيرد.
ابن سينا مىگويد:
انسانهاى متعالى، به مردمى كه فكر مىكند از نظر رشد و كمال دچار مشكل هستند، يا در زندگى مشكلات دارند، با چشم كينه و انزجار و تنفّر نگاه نمىكند، بلكه با دلسوزى و ترحم با آنان برخورد مىكند و همين است روش انسانِ خدا، كه وجودش از خدا پر شده و در او از كينه خبرى نيست.
توجه دقيق به افراد
يهر چند نكات فوق همگى پذيرفته است، اما بايد توجه داشت كه اصو افراد سه دستهاند:
ياوّ آنان كه باطن ندارند، اما در ظاهر اهل ادعايند؛ثانياً آنان كه نه باطن دارند و نه ظاهر و در ظاهر و باطن دچار مشكلند.
ثالثاً آنان كه باطنى پيراسته و مرتبط با خدا دارند و اهل ادعا نيستند، و اگر هم در ظاهر چيزى دارند، «از كوزه همان برون تراود كه در او است.»
ما بايد مواظب باشيم كه افراد دسته سوم را پيدا كنيم و بيشتر با آنان انس گيريم.
كهربا دارند چون پيدا كنندكاه هستى تو را شيدا كنند
توجه دقيق به خود
در روايات آمده است كه خداوند به عيسى فرمود:
«اوّل خود را موعظه كن؛ اگر سود بردى، ديگران را موعظه كن.»
يعنى در حقيقت، ما نبايد واعظ غير باشيم.
همين است كه در قرآن كريم داريم:
(أتأمرون النّاس بالبرّ وتنسون أنفسكم)
و حضرت على(عليه السلام)مىفرمايد:
«مردم! به خدا قسم، شما را به هيچ طاعتى ترغيب نمىكنم، مگر اين كه خودم در عمل بر شما پيشى گرفتهام.»
و اگر ما، ابتدا به خود بپردازيم و به عيبهاى خود بپردازيم:
امتحان كردى چو خود را اى فلانفارغ آيى ز امتحان ديگرانياگر انسان، دقيقاً مراقب خود باشد، مىبيند كه خود كام ناقص است و براى رسيدن به كمال، راهى طولانى در پيش دارد.
هر كسى گر عيب خود ديدى ز پيشكى بدى فارغ از اصلاح خويشغافلند اين خلق و از خود بىخبرلاجرم گويند عيب يكدگرو براى آنان كه در منِ مجازى (صورتها و ظاهرها و نمايشها) هستند:
من نبينم روى خود را اى شمسمن ببينم روى تو تو روى منكه همان نگاه شير در آب چاه است.
خود را نديد، تصوير ذهن خود را (منيّتها، غرورها و خودِ ناخود) و بر آن پريد و در چاه آب هلاك شد.
اما اولياى خدا:
آن كسى كه او ببيند روى خويشنور او از نور خلقانست بيشيعنى همان منِ اصلى، حاكم است كه نور خدايى دارد و همه چيز را درست مىبيند.
توجه افراد به ما
بايد مواظب باشيم كه اگر ديگران به ما توجه دارند، آيا منافعشان چنين ايجاب مىكند، يا از روى حقيقت، به ما نزديك مىشوند.
لذا بايد هميشه در حدّ تكليف الهى خود عمل كنيم و مراقب باشيم كه «در پى ردّ و قبول عامه خود را خر مكن» و بالاخره، براى مردم خود را به حرام نيندازيم و به قيمت اصلاح ديگران، خود را خراب نكنيم.
اين دغلدوستان كه مىبينىمگسانند گرد شيرينىتا زمانى كه هست مىنوشندهمچو زنبور بر تو مىشورندتا زمانى كه ره خراب شودكيسه چون كاسه رباب شودترك يارى كنند و دلدارىدوستى خود نبود پندارى

1 ـ خانواده2 ـ ارتباط با ديگران و هستى3 ـ مال و رزق4 ـ غم و شادى5 ـ آزمايشهاى دنيايى6 ـ شغل7 ـ ابعاد مختلف زندگى8 ـ راه و رسم مشخص زندگى 1 ـ خانواده
در قسمت بهداشت و سلامتى، به طور مفصل از خانواده سخن رفت.
در اين قسمت، مسائل زندگى و خانواده از ديدگاه كلّى بحث مىشود.
زندگى ماشينى در عصر حاضر، به گونهاى است كه مردان خانواده، سخت غرق در شغل خودند و بيشتر آنان فقط كار كردن را خوب مىدانند، و در حقيقت، عملزده هستند.
اين، باعث مىشود كه مسائلى از قبيل معنويات، عبادات، وضيعتهاى فكرى و عملى و زن و فرزند و ارتباط با آنان، همه به فراموشى سپرده شود.
بايد توجه داشت كه اگر در زندگى امروزه، همه 24 ساعت را كار كنيم و حتى به جاى 24 ساعت، 48 ساعت هم كار كنيم.
براى رفاه كاذب و نيازها و آمال و آرزوهاى زندگى امروزه كم است.
بنابراين، بايد مواظب باشيم كه در محاسبات غلط و هواهاى نفسانى و رفاه طلبيهاى كاذب نيفتيم و بدانيم كه اين دنيا چون آب شور است؛ هرچه بيشتر آن بخوريم، عطش بيشتر مىشود.
بايد در شغل و كار خود متعادل باشيم و حتى الامكان، به ابعاد ديگر زندگى نيز خوب برسيم كه گفتيم، پرداختن به نيازهاى روحى و معنوى و تربيتى خود و خانواده از مهمترين وظايف ماست.
اگر خانواده و فرزندان رها شوند، گناه بزرگى است و عواقب وخيمى در پى خواهد داشت.
زنان نيز بايد مواظب باشند كه مهمترين تكليفشان اداره زندگى، خانه و تربيت فرزند است و هماهنگ بودن با شوهر در امر زندگى؛ و همان طور كه در بحث مربوط خانواده ذكر كرديم، اعمال حق و پيروى از حق در خانواده معيار است و تلاش خانواده بايد براى رسيدن به اين مهم باشد.
2 ـ ارتباط با ديگران و هستى
انسان متعالى، با قرب به خدا و در چارچوب بندگى، به فضاى اسماى حق و محل تجلّى اسماى خدا مىرسد.
بنابراين، او محلّ تجلّى اسماى رؤوف، ساتر، غفور، عفوّ، سلام، كريم، جواد و ناصر است و سرانجام، ارتباط او با ديگران و هستى بر اساس اين اسما خواهد بود.
و از طرفى، خودش با رسيدن به اسماى عليم، نور و حق، بصيرت و بينشى والا و نورانى دارد و نگاهش، نگاه باطن و دل است و مىدانيم كه ظاهر و سطحى را همه و يحتى حيوانات هم دارند.
و مث او، در نگاه به يك فرد، مجموعه عوامل ژنتيك، خانواده، مدرسه، محيط، مذهب، وضعيت روانى، فرهنگ و همه را در نظر مىگيرد و بعد اظهار نظر مىكند، نه اين كه به ظاهر فرد و در يك برخورد مقطعى و عجولانه قضاوت كند.
آيا در هستى بدى وجود دارد؟
اين مسئله قابل بحث است و در قسمتهاى ديگر كتاب از آن بحث شده است، اما اگر بدانيم كه تا چه حد، ما، خودمان در تعالى بينشى و توحيدى هستيم، قضاوت ما درباره هستى و ديگران، مسلّماً تفاوت خواهد داشت.
اگر به درياى بىنهايت الهى متصل شويم، اين دريا كه كوثر است، كمتر از زشتيها و بديها و ظلمتها (اگر معتقد باشيم كه وجود دارند) متأثر مىشود تا اين كه وجود ما ظرف كوچكى باشد.
على(عليه السلام) به كميل مىفرمايد:
إنّ هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها.
مردم، مثل ظرفهايى هستند كه بهترينشان پرظرفيتترين آنهاست.
ظرفيتهاى بزرگ، كثافات را بهتر در خود حل مىكنند، تاظرفيتهاى كوچك.
و على(عليه السلام) در جاى ديگر مىفرمايد:
احصد الشّرّ من صدر غيرك بقلعه من صدرك.
اگر مىخواهى شر را از سينه ديگران دور كنى، از سينه خود دور كن.
نقل است كه خداوند به عيسى فرمود:
«برو و بدترين مخلوق را بياور!» عيسى چند روز تلاش كرد، ولى چيزى نيافت تا سرانجام به سگ مردهاى برخورد بدبو و متعفن.
آن را قدرى كشاند تا در راه پشيمان شد.
خطاب به خداوند عرض كرد:
«چيزى نيافتم!» خدا فرمود:
«اگر همان سگ را آورده بودى، حتماً مورد خشم من قرار مىگرفتى!»چرخ كجرو نيست، تو كج مىبينى اى دور از حقيقتديگران را گر نكو خواهى برو خود را نكو كنآنكس كه نكو گفت، همو خود نيكو استو آنكس كه بدى گفت، بدى سيرت او استحال متكلم از كلامش پيدا استاز كوزه برون همان تراود كه در اوستهمچنين، در مورد همان حضرت نقل است كه مردم، سگى مرده را ديدند و بد گفتند.
عيسى سگ را ديد و دندان سفيد او را.
بايد عينك بدبينى به هستى و ديگران را كنار نهيم و اگر هم معتقديم كه زشتى و آلودگى هست، دستكم زشتىپذير نباشيم و آلوده نشويم.
مواظب باشيم در مقابل بديها و زشتيها، كينهتوزى نكنيم، بلكه دلسوزى و هدايت كنيم و چون شمعى بسوزيم تا نورمان، ظلمت را روشن كند و به تاريكيها نور نثار كند.
و در قرآن كريم آياتى زيبا در اين باره آمده است:
(يدْرَؤون بالحسنة السّيّئة)
بدى را با نيكى مىزدايند.
(وإذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً)
وچون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند، به ملايمت پاسخ مىدهند.
(وإذا مرّوا باللّغو مرّوا كراماً)
وچون بر لغو بگذرند با بزرگوارى مىگذرند.
(إدفع باللّتى هى أحسن السّيّئة)
بدى را با شيوهاى نيكو دفع كن.
و سرانجام، در برابر بلايا و مشكلات هستى و زندگى، مواظب باشيم كه اصل، قرب خداست.
پاره كردى وسوسه باشى دلاگر طرب را بازدانى از بلاو به هر حال، در نعمت، شاكر و در مشكلات، صابر باشيم.
ذكر دو داستان در اين جا خالى از لطف نيست.
در داستان آموزنده بينوايان مىخوانيم كه بعد از اين كه دزد به خانه كشيش دستبرد زد و پايههاى نقرهاى را دزديد و بعد توسط پليس به دام افتاد، او را نزد كشيش آوردند و در مورد پايههاى نقرهاى پرسيدند.
كشيش گفت:
«من، خود، پايهها را به او دادم.»
در اين برخورد كريمانه، دزد، تحت تأثير كرامت كشيش، تبديل به يك انسان متعالى شد.
داستان دوم، مربوط به دكتر نجيب محفوظ، نويسنده مصرى است.
در اين كتاب سه داستان هست.
داستان مورد نظر ما، عكس داستان بينوايان است.
مردى را مثال مىزند كه همسرى انتخاب كرده كه با او ناسازگار است.
او را طلاق مىدهد و بعد شب در منزل به هنگام خواب، مشاهده مىكند كه دزدى از ديوار بالا آمده.
او را با اسلحه مىكشد.
بعد به جنوب قاهره مىرود و با سه نفر درگير مىشود.
آنان را نيز مىكشد و خود نيز كشته مىشود.
در داستان اوّل، گذشت و ايثار و نگاه با دلسوزى به بديها مطرح شده و نتيجهاش احياى انسان است.
در داستان دوم، كينهجويى و انتقام و گذشت نكردن و نتيجهاش، هلاكت فرد و ديگران مىشود.
ياصو خوبى هنگامى معنا مىدهد كه بدى در كار باشد.
خوبى در برابر بدى، شكل مىگيرد.
ابن سينا مىگويد:
انسانهاى متعالى، به مردمى كه فكر مىكند از نظر رشد و كمال دچار مشكل هستند، يا در زندگى مشكلات دارند، با چشم كينه و انزجار و تنفّر نگاه نمىكند، بلكه با دلسوزى و ترحم با آنان برخورد مىكند و همين است روش انسانِ خدا، كه وجودش از خدا پر شده و در او از كينه خبرى نيست.
توجه دقيق به افراد
يهر چند نكات فوق همگى پذيرفته است، اما بايد توجه داشت كه اصو افراد سه دستهاند:
ياوّ آنان كه باطن ندارند، اما در ظاهر اهل ادعايند؛ثانياً آنان كه نه باطن دارند و نه ظاهر و در ظاهر و باطن دچار مشكلند.
ثالثاً آنان كه باطنى پيراسته و مرتبط با خدا دارند و اهل ادعا نيستند، و اگر هم در ظاهر چيزى دارند، «از كوزه همان برون تراود كه در او است.»
ما بايد مواظب باشيم كه افراد دسته سوم را پيدا كنيم و بيشتر با آنان انس گيريم.
كهربا دارند چون پيدا كنندكاه هستى تو را شيدا كنند
توجه دقيق به خود
در روايات آمده است كه خداوند به عيسى فرمود:
«اوّل خود را موعظه كن؛ اگر سود بردى، ديگران را موعظه كن.»
يعنى در حقيقت، ما نبايد واعظ غير باشيم.
همين است كه در قرآن كريم داريم:
(أتأمرون النّاس بالبرّ وتنسون أنفسكم)
و حضرت على(عليه السلام)مىفرمايد:
«مردم! به خدا قسم، شما را به هيچ طاعتى ترغيب نمىكنم، مگر اين كه خودم در عمل بر شما پيشى گرفتهام.»
و اگر ما، ابتدا به خود بپردازيم و به عيبهاى خود بپردازيم:
امتحان كردى چو خود را اى فلانفارغ آيى ز امتحان ديگرانياگر انسان، دقيقاً مراقب خود باشد، مىبيند كه خود كام ناقص است و براى رسيدن به كمال، راهى طولانى در پيش دارد.
هر كسى گر عيب خود ديدى ز پيشكى بدى فارغ از اصلاح خويشغافلند اين خلق و از خود بىخبرلاجرم گويند عيب يكدگرو براى آنان كه در منِ مجازى (صورتها و ظاهرها و نمايشها) هستند:
من نبينم روى خود را اى شمسمن ببينم روى تو تو روى منكه همان نگاه شير در آب چاه است.
خود را نديد، تصوير ذهن خود را (منيّتها، غرورها و خودِ ناخود) و بر آن پريد و در چاه آب هلاك شد.
اما اولياى خدا:
آن كسى كه او ببيند روى خويشنور او از نور خلقانست بيشيعنى همان منِ اصلى، حاكم است كه نور خدايى دارد و همه چيز را درست مىبيند.
توجه افراد به ما
بايد مواظب باشيم كه اگر ديگران به ما توجه دارند، آيا منافعشان چنين ايجاب مىكند، يا از روى حقيقت، به ما نزديك مىشوند.
لذا بايد هميشه در حدّ تكليف الهى خود عمل كنيم و مراقب باشيم كه «در پى ردّ و قبول عامه خود را خر مكن» و بالاخره، براى مردم خود را به حرام نيندازيم و به قيمت اصلاح ديگران، خود را خراب نكنيم.
اين دغلدوستان كه مىبينىمگسانند گرد شيرينىتا زمانى كه هست مىنوشندهمچو زنبور بر تو مىشورندتا زمانى كه ره خراب شودكيسه چون كاسه رباب شودترك يارى كنند و دلدارىدوستى خود نبود پندارى

تكليف ما چيست؟

تكليف ما چيست؟
در ارتباط با مردم و ديگران و هستى، بايد به تكليف الهى خود عمل كنيم.
هنگامى به اين طرز تفكر رسيديم كه بر ما فقط تكليف الهى ماست، با ديگران، با منطق و شرع و عقل برخورد مىكنيم و در چارچوب بينش الهى كه «نور حق، بر نور حس، تزيين شود.»
اما اين را نيز مىدانيم كه ديگران ممكن است حق را قبول نكنند و اين نبايد باعث شود كه ما به حق (=تكليف الهى)، عمل نكنيم، يا در پيروى از حق دچار تزلزل شويم.
برخى افراد ممكن است به غير حق توجه كنند، ما بايد در امر توجه برخى به غير حق، در چارچوب خوب عمل كردن به تكليف، همچنان ثابت قدم باشيم و خود را چون شمعى فراروى آنان قرار دهيم، اما اگر آنان نخواستند در نور باشند و به راه تاريكى و ظلمت رفتند، ما دچار مشكل نشويم كه هميشه نتيجه، فرع بر تكليف است.
پس مواظب باش كه:
گاو را باور كنند بهر خدايى عامياننوح را باور ندارند از پى پيغمبرىعاشق پيغمبرانى ره سپرطعنه خلقان هم بادى شمرآن بزرگانى كه ره طى كردهاندگوش بر بانك سگان كى دادهانداما در عين همه هوشيارى، كه در ارتباط با ديگران داريم، مواظب باشيم كه اصل همه خلقت، بر اساس عشق و محبت است و محبت، دواى همه مشكلات است:
از محبت تلخها شيرين شوداز محبت مسها زرين شوداز محبت دردها صافى شوداز محبت دردها شافى شوداين محبت هم نتيجه دانش استكى گزافه بر چنين تختى نشستمواظب باشيم كه به خلق خدا، محبت كنيم، كه خواجه عبدالله انصارى گويد:
«بدى را بدى كردن، كار سگان است؛ خوبى را خوبى كردن، هنرى نيست؛ و اما بدى را خوبى كردن، كار خواجه عبدالله انصارى است.»
3 ـ مال و رزق
انواع رزق:
الف ـ رزق تن و نفساين رزق، غرايز و داراييها و مقامهاى دنياست، و اين نوع رزقها تا جايى كه منطقى و شرعى و ابزار بندگىاند، بسيار مطلوبند، اما اگر هدف گردند و اگر حجاب ميان ما و خدا شوند و اگر خود را در آنها گم كنيم، ديگر ضد ارزش مىشوند و هميشه بايد مواظب باشيم كه اينها، ابزارى براى هدف اعلاى حيات ما هستند.
بايد هشيار باشيم كه مال و مقام و دارايى اين دنيا، اعتبارى است و روزى از دست ما گرفته مىشود.
پس مواظب باشيم كه باعث آبادانى آخرت شوند، و هر چه از مال و مقام و دارايى اين دنيا باعث آبادانى آخرت ما شود، براى ما مانده است و غير از آن، ديگر پز است و نمايش و ظاهر و اگر سرمايه ما هستند، سرمايه موقتىاند و بايد بدانيم كه رزق تن و نفس، حلاوتى در حد تن و نفس دارد.
ب ـ رزق جان
اين رزق، رزق كريم است.
هر چه بندگى ما قويتر و ارتباط ما با خدا بيشتر شود، از رزق كريم برخوردار مىشويم كه آن، حلاوت جان ماست.
روزى آن باشد كه روزيم آن بوداى خوشا آن روز و روزى اى خوشانكته مهم اين است كه رزق آن است كه از آن بهرهمند مىشويم، نه آن كه داريم.
پس، بايد بدانيم كه نيروى خود را صرف چه مىكنيم و مواظب توزيع اين نيرو هم باشيم.
چقدر از نيرو را براى رسيدن به رزق تن و نفس صرف كنيم كه فرع است و موقتى و چقدر را صرف رزق جان مىكنيم كه اصل است و سرمايه هميشگى ما.
براى روشن شدن بيشتر مطلب، سه مثال از قرآن كريم مىآوريم:
ماجراى اوّل، در سوره قصص، آيه 76 است.
به جريان قارون اشاره مىكند كه او ايمانى محكم نداشته و با ثروت عظيمى كه داشته، خود را در آن ثروت گم مىكند.
خداوند در آيه 77 مىفرمايد:
(وابتغ فيما اتيك الله الدّار الآخرة ولا تنس نصيبك من الدّنيا)
و با آنچه خدايت داده سراى آخرت را بجوى و سهم خود را از دنيا فراموش مكن.
دراين آيه، كه تجسم همه اهداف داراييهاى اين دنياست، مىفرمايد:
در آنچه خدا، به تو داده، آخرت را بجوى و سهم خود را در اين دنيا فراموش نكن.
نتيجه اين داستان اين يكه:
اوّ در اين دنيا آنچه از مال و رزق به تو دادهاند، اعتبارى است و با آن، آخرت خود را آباد كن؛ و ثانياً بهره خود را بردار؛ بهره اين دنيا و آن دنيا، هر دو را.
به هر حال، مال و ثروت قارون،حجاب بين او و خدا شد و در نتيجه، خود و ثروتش در زمين فرو رفتند.
و همين است كه على(عليه السلام) مىفرمايد:
إتّقوا سكرات النّعمة.
بپرهيزيد از مستيهاى نعمت.
داستان دوم، ماجراى فرعون است كه پادشاهى بزرگ بود و ثروتى فراوان و مقامى والا داشت، اما مغرور شد و او و لشكريانش، در دريا غرق شدند.
ماجراى سوم، كه در سوره عبس آمده از اين سخن مىگويد كه كورى خدمت حضرت رسول رسيده بود (روشن دل نابينا) و در همين هنگام، سران و بزرگانى از اعراب (صاحبان مال و مقام) خدمت حضرت رسيدند.
حضرت، به ظاهر، توجه بيشترى به آنان معطوف داشت و نظرش از آن شخص كور، معطوف به آنان شد كه مورد خطاب خداوند قرار گرفت كه:
احمدا نزد خدا اين يك ضريربهتر از صد قيصر است و صد وزيراحمدا اينجا ندارد مال سودسينه بايد پر زعشق و درد و سوزخداوند به رسول گرامى خود مىفرمايد:
به ارزشها توجه كن، نه به ظواهر، كه البته حضرت رسول به اين امر توجه داشته، و اين پيامى است براى همه و اتفاقاً در ادامه سوره مىفرمايد:
(فلينظر الإنسان إلى طعامه)
پس انسان بايد به خوراك خود بنگرد.
كه معناى ظاهرى آن، رزق تن و نفس است و معناى باطناش رزق جان و رزق كريم.
نتيجه اين كه مال و مقام دنيا خوب است، اما به شرطى كه براى پُز دادن و نمايش و فقط صرف جمع كردن نباشد و همين است كه حضرت على(عليه السلام) مىفرمايد:
«در طلب معيشت خود بكوش، اما خزانهدار غير مباش.»
البته، واضح است كه انسان بايد به فكر خود و فرزندان و تأمين زندگى باشد و اينها يهمه كام مطلوب است و تلاش و كوشش در اين راه، خود عبادت است.
اما بايد مواظب، حلال و حرامها باشيم و از هرگونه اسراف و تبذير خوددارى كنيم و هدفمان جمعآورى صرف نباشد، بهره خود و ديگران را در مال و مقام دارايى خود فراموش نكنيم و در حسابرسى كارهاى مادى، دقيق باشيم، خمس و زكات مال را به موقع بدهيم، انفاق كنيم، به ديگران خير برسانيم و مال خود را در زمان زندگى خود بين وارثان تقسيم كنيم كه اين خود، نوعى انفاق است و در اين تقسيم، براى امور عام المنفعه و خير نيز جهت باقيات و صالحات خود، سهمى قائل شويم و سرانجام، مواظب باشيم كه حلاوت اصلى، حلاوت جان ما و رزق جان ماست كه:
(يسقون من رحيق مختوم ختامه مسك)
از بادهاى مُهر شده نوشاينده شوند؛ مُهر آن مشك است.
مواظب باشيم كه به مستيهاى دروغين و سراب مانند، خود را مشغول نكنيم و فريب ندهيم.
باده خاك آلودتان مجبون كندصاف اگر آمد ندانم چون كندو بالاخره، مواظب باشيم كه خداوند، مال و مقام و دارايى را به همه مىدهد، به پاكان و ناپاكان هر دو، اما رزق كريم و حلاوت جان را فقط به پاكان و اولياى خود مىدهد و آگاه باشيم كه آنچه در رابطه با بندگى ماست، پايهاش در وجود ما و سرمايه اصلى ماست، و هر چه در رابطه با غيربندگى است، پايهاش در غير ماست و اين سرمايه هميشگى ما نيست، و اعتبارى است و مواظب باشيم كه به آن خيلى دل نبنديم.
هميشه ميزان هويت ما، در ارتباط با ميزان ارتباط ما با خداى ما (بندگى) است، نه هويت خود را در الفاظ و مال و دارايىهاى دنيا بدانيم كه آنها ابزارى هستند كه اگر در راه قرب ما به خدا به كار روند، به ما بهره رسانيدهاند و خيرند و در غير اين صورت، مىتوانند براى ما شرّ باشند.
4 ـ غم و شادى
انسان متعالى، كه به مقامات عاليه مىرسد، فوق غم و شاديهاى اين دنيا به سر مىبرد؛ چرا كه فوق اين دنيا به سر مىبرد.
او همه چيز را در ارتباط با خدا و در مرتبه بندگى مىبيند و در اين چارچوب خيلى از تعبيرات و ديدگاههاى او در اين دنيا، متعادل مىشود (خويش را تعديل كن، عشق و نظر) و او به باغ سبز عشق مىرسد كه:
باغ سبز عشق كويى منتها استجز غم و شادى در او بس ميوهها استاز غم و شادى نباشد جوش ماوز خيال و وهم نبود هوش ماحالتى ديگر بود، كان نادر استتو مشو غافل كه حق بس نادر استاگر در دل انسان متعالى، حزنى هست، حزن دورى از خداست و حزن، هجران است، و اگر حزنى هست، حزن اين است كه در برابر خداوند قهار، جبار و عادل چه مىكند، و به عبارت ديگر، حزن او، حزن درگيرى با خود و ديگران، براى تعالى بيشتر و بندگى و قرب بيشتر است، و مىخواهد در اين راه، خود و ديگران را زلالتر كند.
بنابراين، كدورت پيرائى او را رنج مىدهد، نه كدورت افزانى.
و نه اسارتهاى دنيوى او را رنج مىدهد، كه تلاش بر سر برداشتن حجابها، او را بشاش و ميرحال و ميراحوال مىكند.
در حقيقت، حزن او ناشى از نشناختن خويش نيست، بلكه ناشى از شناخت خويش است.
بر نمد چوبى كه آن را مرد زدبر نمد آن را نزد بر مرد زدانسان، به وسعت همه هستى است.
(هست او، همه هستى است، ماسوى الله.) و در مقام بدنى، من روحى است و در مقام والاى خود، روح است.
حال اگر او به غير خدا نظر كند، در اين محدوديت، مطلوب خود را از دست مىدهد و نامحدودى، محدود را طلب كرده، در حالى كه طلب مطلوب او، نامحدود مطلق است و چنين كيفيتى، ريشه همه نابسامانيهاى او و همه حزنهاى اوست، اما در طلب نامحدود مطلق باشد، همه ابتهاج و حلاوت جان است.
جمله بى قراريت از طلب قرار تو استعاشق بىقرار شو تا كه قرار آيدتهمين احساس، كه مىبينيم بىنهايت خود را در غير آن محدود كردهايم، رنج و عذاب است.
اگر همه دنيا را هم داشته باشيم و به دنيا دل بسته باشيم، باز مشكل و غم داريم و اگر خدا را داريم، غم نداريم.
عاشقان را شادمانى و غم او استدستمزد و اجرت خدمت هم او استراه لذت از درون دان نى برونابلهى دان جاستى از قصر و حصونآن يكى در كنج زندان مست و شادو آن دگر در باغ، ترش و بىمرادبايد متصل به خود شوى كه او متصل به همه بىنهايتهاست، به بيرون از خود، دل نبند، و من مجازى هم، خود ناخود تو است .
ويسه و معشوق هم در جان تو استاين برونىها هم آفات تو استو آن كه در غم و شاديهاى معمولى، زندگى خود را رقم مىزند، او انسان خدا نيست.
هر كه او بسته غم و خنده بوداو بدين دو عاريت زنده بودو خلاصه، انسانِ خدا، همه چيز را از ديد خدا مىبيند و مشكلات و خوشيهاى اين دنيا را موقتى و اعتبارى مىداند و در نعمات، شكر نعمت و در مشكلات، اجر صبر را طلب مىكند و همه چيز را در اين دنيا در تدبير حكيم مدبر مىداند و آگاه است كه غم و شاديهاى اين دنيا، موقتى است و ارتباط با خدا، سرمايه هميشگى ماست و در نهايت، به مقام صبر و بالاتر از آن، به مقام رضا مىرسد.
گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همتمگر به آب چشمه خورشيد دامن تر كنمعاشقان را گر در آتش مىپسندد لطف دوستتنگ چشمم گر نظر در چشمه كوثر كنمو بالاخره، حال كه همه چيز را در تدبير حكيم مدبر مىداند، مىگويد:
هر چه آن سلطان كند، شيرين كند.
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جداى عجب من عاشق اين هر دو ضدو همين است كه مىگويند حضرت زينب(عليها السلام) در جلسه يزيد فرمود:
«وما رأيت إلاّ يجمي.»
و اين، در حالى بود كه در جلسه يزيد جز زشتى چيزى نبود، اما زينب(عليها السلام)پايان تكليف الهى عاشورا و امام حسين و اهل بيت و اصحاب را درست مىديد و تدبير حكيم مدبر را درست مىديد و لذا حق را مىديد و حق زيباست.
5 ـ آزمايشهاى دنيايى
در آيه دوم سوره مباركه مُلك، خداوند مىفرمايد:
(يالّذى خلق الموت والحيوة ليبلوكم أيّكم أحسن عم)
همان كه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد.
و سپس مىفرمايد:
براى امتحان شما، تا شما را بيازماييم، كه كدام يك عمل بهترى داريد.
بنابراين، معلوم مىشود كه همه لحظات زندگى ما امتحان است.
عالم اوّل جهان امتحانعالم ثانى جزاى اين و آنو در سوره عنكبوت، آيه دوم، مىفرمايد:
(أحسب النّاس أن يتركوا أن يقولوا آمنّا وهم لا يفتنون)
آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم، رها مىشوند و مورد آزمايش قرار نمىگيرند؟و بالاخره در سوره توبه، آيه 126، مىفرمايد:
(أولايرون أنّهم يفتنون فى كلّ عام مرّة أو مرّتين)
آيا نمىبينند كه آنان در هر سال يك يا دو بار آزموده مىشوند؟گفت يزدان از ولادت تا به حينيفتنون كلّ عام مرّتينامتحان بر امتحان است اى پسرهين به كمتر امتحان، خود را مخرز امتحانات قضا ايمن مباشهان ز رسوائى بترس اى خواجه تاشو خلاصه اين كه هميشه همه مردم، در حال امتحان هستند.
ما بايد در سعدى و نحسى، معنا و اثر را بنگريم، نه ظاهر و صورت را.
و در قرآن كريم از نمونه بارز اين نگرش، داستان موسى و خضر است كه چهره ظاهرى حوادث، موسى را دچار ترديد و تزلزل مىكرد، اما خضر كه چهره اصلى و معنا و اثر را مىديد، مشكلى نداشت.
اعتراضى كه به زشتيها و مشكلات اين دنيا مىگيريم، همان اعتراضى است كه ملائك، در آيه 30 به بعد در سوره بقره، در ارتباط با انسان داشتند كه (أتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدّماء)
اما خداوند مىفرمايد:
(إنّى أعلم ما لا تعلمون)
و حتى در آيات بعدى، به دنبال اين اعتراض، مىفرمايد:
(اُسجدوا لآدم)
يعنى نه تنها اين اعتراض شما درست نيست، بلكه به اين انسان سجده كنيد.
بنابراين، معلوم مىشود كه اگر ما نكتهاى را نمىدانيم، بايد بدانيم كه علم ما نارساست و از طرفى، امور دنيا و تدبير اين دنيا در دست مدبّر حكيم است و امور اين دنيا، در تدبير اوست، و هر چه در تدبير و تقدير اوست، صواب است.
خداوند، در قرآن كريم مىفرمايد:
عدهاى از مردم آنچه را نمىدانند، تكذيب مىكنند:
(كذِّبوا بما لم يحيطوا).
نقش كژ مژ ديدم اندر آب و گلچون ملائك اعتراضى كرد دلاما بايد بدانيم كه:
نيست در دايره يك نكته خلاف از كم و بيشكه من اين مسأله بى چون و چرا مىدانمبيشترين كژيهاى عالم خارج، كژى نيست، كژ فهمى ماست.
نتيجه اين كه، با يتوضيحات فوق مشخص مىشود كه اوّ، ما هميشه در حال محكزدن هستيم، و ثانياً، نبايد در صورتها نگاه نكنيم، بلكه بايد در اثر و معنا نگاه كنيم و ثالثاً، امور بيرونى ما نشانه ادبار و اقبال ما نيستند و مواظب باشيم كه در نعمت، شكر نعمت و در مشكلات، اجر صبر را در نظر داشته باشيم، و چون در هر حال نظرمان، قرب به خداست:
رحمتى دان امتحان تلخ رانعمتى دان ملك مرو و بلخ راآن براهيم از تلف نگريخت مانداين براهيم از شرف بگريخت رانداين نسوزد آن بسوزد اى عجبنعل معكوس است در راه طلبجان كلام اين كه، امتحانات تلخى كه در زندگى ما پيش مىآيد، از رحمت حق است؛ در صورتى كه ملك و مقام اين دنيا، مىتواند باعث شود كه به علت فرو رفتن در آنها، نقمت و نكبت نصيب ما شود و ما را از خدا دور كند و اگر خود نيز در فضاى اسم مدبّر قرار گيريم، به يقين مىرسيم و در يقين، كه خود، علت و ايجاد است، بينش ما اصلاح مىشود، توقعات ما كمتر مىشوند و به مقام صبر و بالاتر از آن، رضا مىرسيم و صبر و رضا، زاييده مقام يقينند.
و بالاخره، به مرتبه آخر اين مطلب برسيم كه تكليف الهى ما چيست و فقط مواظب باشيم كه تكليف الهى خود را درست انجام دهيم.
بايد در مكروهات، صبر داشته باشيم و در سختىها و آزمايشهاى اين دنيا، صبر و بالاتر از آن، مقام رضا داشته باشيم كه در درون، باعث اضطراب و در برون، باعث گله و شكايت ما نشود.
در تقدير الهى، جبر و اختيار هم هست؛ يعنى اختيار، از اجزاى تقدير است.
هر چه انسان به مدد عقل در عالم انجام دهد، خود جزو تقدير الهى است.
سركشى در برابر تقدير الهى، آدمى را به آتش غير الهى خواهد سوزاند.
سركش مشو كه چون شمع از غيرتت بسوزددلبر كه در كف او موم است سنگ خارااگر به تكليف خود درست پى بريم و آن را درست انجام دهيم، ديگر جبر و اختيار براى ما حل شده است؛ چرا كه همه وظيفه ما تكليف ماست، كه آن را پروردگار ما براى ما مقدّر كرده، و در آن چارچوب عمل كردن، اختيار ماست، و اختيار اين نيست كه آدمى بخواهد يا بتواند نظم و حصارهاى نهايى دنيا و تاريخ و تكوين را برهم زند؛ بلكه اختيار اين است كه در چارچوب تكليف، وظيفه خود را انجام دهيم يا ندهيم و در چارچوب همين بحث است كه توكل، مددرسانى است.
توكل، يعنى خداى مدبر را وكيل خود و پناه خود بدانيم و خود را به دست او بسپاريم و به خصوص در حالى كه در تكليف خود كوشاييم، امورى را نيز كه تدبيرش از عهده ما خارج است، به خدا بسپاريم و همين است كه على(عليه السلام)مىفرمايد:
مالك موت، مالك حيات نيز هست، آن كه مىآفريند، همان است كه مىميراند، آن كه فانى مىكند، همان است كه دوباره بازمىگرداند و آن كه مبتلا مىكند، همان است كه عافيت مىبخشد.
ابراهيم خليل، با آتش و ابراهيم ادهم با مينا امتحان مىشوند.
شگفتا كه ابراهيم خليل، در آتش نمىسوزد و ابراهيم ادهم در آتشِ عشق مىسوزد.
هر دو در طلب پروردگار و در امتحانات او موفق مىشوند.
و بالاخره خداوند در قرآن كريم مىفرمايد:
(ولنبلونّكم بشىء من الخوف والجوع ونقص من الأموال والأنفس والثّمرات وبشّر الصّابرين الّذين إذا أصابتهم مصيبةٌ قالوا إنّا للّه وإنّا إليه راجعون)
و قطعاً شما را به چيزى از قبيل ترس و گرسنگى و كاهش در اموال و جانها و محصولات مىآزماييم، و مژده ده شكيبايان را؛ همان كسانى كه چون مصيبتى به آنان برسد گويند:
ما از آنِ خدا هستيم و به سوى او باز مىگرديم.
بنابراين، هميشه در بوته آزمايشيم و نسبت به هستى و قوانين آن و مسائل درونى خود، آزموده مىشويم.
علت اين آزمايش، محك زده شدن جوهر وجودى ماست و اين را هم بدانيم كه امور بيرونى، نشانه اقبال يا ادبار ما نيستند و بايد آنچنان در درون، خود را دريا گونه به همه درياهاى وجود متصل كنيم كه گويى همه دنيا را در وجود خود احساس مىكنيم و هرگز احساس نكنيم كه دنيا بر ما هجوم آورده و يا هرگز احساس نكنيم كه دنيا مىتواند بر ما هجوم آورد.
قهر را از لطف داند هر كسىخواه نادان خواه دانا، هر كسىليك لطفى گشته در قهرى نهانيا كه قهرى در دل لطفى روانكم كسى داند مگر ربانئىكش بود در دل محك جانئىدر ادامه بحث آزمايشهاى اين دنيا به دو بحث زير كه در امر آزمايش الهى، مشكل پيدا مىكنيم، اشاره مىشود:

مقدّرات پروردگار

مقدّرات پروردگار
بايستى نظام عالم را بشناسيم و تدبير را از آنِ خداوند، كه او مدبّر حكيم است، بدانيم.
بر همين اساس است كه امور دنيا، يعنى عافيتها و بلاها نيز رقم مىخورد و سرانجام آن نيز جزاى معاد و يك رشته امورى است كه همه را نمىدانيم و لذا زبان حال ما اين است كه:
أللّهم فاجعل نفسى مطمئنّة بقدرك وراضياً بقضائك.
شرور
ييمعمو در ذهن انسان، چراهايى وجود دارند كه مث چرا شرّ هست، چرا بدى هست، و بالاخره چرا زشتيها وجود دارند يا چرا بيماريهاى صعب العلاج وجود دارند. در پاسخ بايد گفت:
1 ـ نظريه حكما بر اين است كه خالق، مخلوق را به وجود مىآورد و اين خير است، اما مخلوق ممكن است شرّ را به وجود آورد:
(ما أصابك من حسنة فمن الله وما أصابك من سيّئّة فمن نفسك)
هر چه از خوبيها به تو مىرسد از جانب خداست و آنچه از بدى به تو مىرسد از جانب تو است.
امّا نكته مهم اين است كه به وجود آمدن شرّ، كه در دايره اختيار بشر است، از تقديرات اين عالم است.
2 ـ حد عقل و علم ما، در برخورد با امور محدود است.
بنابراين، پىنبردن به اسباب و علل ممكن است در توان علمى و عقلى ما نباشد، و از طرفى، ممكن است ما به صورتها و ظواهر نگاه كنيم، و مثال خوب اين امر، همان برخورد موسى و خضر است و به هر حال، مواظب باشيم كه چهره ظاهر و چهره باطن قضايا و امور، ممكن است با هم فرق داشته باشند.
3 ـ اگر معتقد باشيم كه زشتيها وجود دارند، پس بايد مواظب باشيم كه زشتىپذير نباشيم.
4 ـ از مشكلات و بديها به خدا پناه ببريم:
(قل أعوذ بربّ الفلق من شرّ ما خلق ومن شرّ غاسق إذا وقب)
بگو:
پناه مىبرم به پروردگار سپيدهدم از شرّ آنچه آفريده و از شرّ تاريكى چون فراگيرد.
5 ـ بدانيم كه دنيا بر اساس تضادها و نقصانها بنا شده است و اين تقدير خدا در آفرينش بوده است.
انسان در اين تضادها محكزده مىشود، اما بدانيم كه در عين اين تضاد، روح واحدى بر هستى حاكم است، و در عين اين تضاد، جهت واحدى در هستى دنبال مىشود و مدبّرى عادل و حكيم بر آن ناظر است.
روز و شب، ظاهر دو ضد و دشمناندليك هر دو يك حقيقت مىكنندو لذا با توجه به عالم آخرت و عالم ثواب و جزا، كه عالم پايدار و هميشگى است و عالم موقت دنيا، هميشه به نهايت امور توجه داشته باشيم، و در سعدى و نحسى عالم، معنا و اثر را بنگريم، نه ظاهر و صورت را.
البته، در اين جا از شرورى كه در اثر نامتعادل استفاده كردن از نفس و تن (نفسانيّات، وهم، خيال و غرايز) به وجود مىآيند و ما، در برابر عكسالعمل طبيعى آنها قرار مىگيريم، بحث نمىشود، كه آنها حسابشان جداست و همان گناهان ما هستند كه در برابر جزا و عقاب و اثرات آنها قرار مىگيريم و حتماً دامن ما را خواهند گرفت و اين يك امر بديهى و روشن است.
نهايت اين كه دنيا با تدبير خدايى، نعمتهايى دارد و خالى از تعارض نيست، اما انسان بايد با تكليف الهى خود، با امور و قضايا برخورد كند و اگر تكليف را درست انجام مىدهد، بايد دلش قرص و محكم باشد و مابقى امور را به مدبّر و فاعل اصلى بسپارد و معتقد باشد كه ابزار، بايد باعث رسيدن انسان به خدا شود.
اين ابزار، صورتهايى مختلف دارند، ولى به هر حال، ابزارى موقتىاند.
فقط در هر حال، بايد مواظب باشيم كه ارتباط با خدا را حفظ كنيم و همين است كه على(عليه السلام)مىفرمايد:
چنگ در بندگى كسى بزن كه تو را آفريده و روزى مىدهد و درستت كرده است.
پس، بندگى كن و ميل تو با او باشد و تنها از او بيم و ترس داشته باش.
6 ـ شغل
در باره شغل، نكتههاتى چند را بايد در نظر داشته باشيم:
انتخاب شغل
بايد سعى كنيم شغلهايى را برگزينيم كه بهره بيشترى براى جامعه داشته باشند و علاقه خود را در انتخاب شغل، بر اساس نياز جامعه و تواناييهاى خودمان تعيين كنيم.
مواظب باشيم كه علاقههاى كاذب و صورى و موقتى در كار نباشد.
شغلهاى توليدى و محورى و زيربنايى، كه در آنها خلاّقيت و ابداع و نوآورى نيز باشد، البته ارجحند، و حتىالامكان شغلهاى مجازى را انتخاب نكنيم و سرانجام، به شغلهاى بپردازيم كه به مرور زمان، رشد و تعالى خود شغل و رشد و تعالى خود ما را در پى داشته باشند.
بدينسان، شغل انسان، هميشه جذّابيت خود را حفظ مىكند.
شغل؛ به عنوان يك تكليف
آگاه باشيم كه شغل، نمايش و پُز هويت ما نيست.
گمان نبريم كه شغل ما، خودِ ماست، بلكه هويت ما در بندگى است، و در نتيجه فكر نكنيم كه اگر فلان شغل يا مقام را نداشتيم، خود ما هم نيستيم.
اگر موضع ما نسبت به شغلمان، حالت شغلپرستى و هدف به خود گيرد، اين نوعى شرك است و مىتواند مقدّمه سقوط باشد.
شغل را به عنوان يك تكليف الهى قلمداد كنيم.
ياز طرفى ديگر، مواظب باشيم كه شغل يك تكليف صورى و پاياپاى نباشد؛ يعنى مث نگوييم اينقدر حقوق مىگيريم، اينقدر هم كار مىكنيم، و علاقهمندى و تلاش خود را تابع ميزان حقوق قرار دهيم، بلكه در چارچوب تعهدى كه داريم و بدان سبب شغل را قبول كردهايم، به تعهد خود به نحو احسن وفادار باشيم، و خلاصه اين كه شغل، ابزار است؛ ابزارى براى بندگى.
هر چه شغل بيشتر در راه بندگى به كار گرفته شود، ارزشى بيشتر دارد.
مشغله زياد
حتى الامكان بكوشيم در شغل خود، يكبُعدى و عملزده نشويم و بدانيم كه جز شغل، امورى ديگر نيز هست؛ مثل امور خانواده، امور عبادى، مطالعه، استراحت و ساير ابعاد زندگى، كه به آنها نيز بايد رسيد.
هر چيز به جاى خويش نيكو است.
مواظب باشيم كه يك شغل بيشتر نداشته باشيم، اشخاصى كه داراى چند شغل هستند، به علت عدم كشش و توانايى، حتماً در بعضى از آنها، دچار كمكارى، گناه و بدكارى مىشوند.
حتىالامكان سعى كنيم از 24 ساعت، 8 ساعت بيشتر كار نكنيم و مابقى را به امور ديگر زندگى بپردازيم.
و همين است كه على(عليه السلام) مىفرمايد:
اگر مىخواهيد برسيد، در امور خود تخفيف دهيد.
علاقه مندى به كار
چنان كه گفتيم، شغل، تكليف ماست، و بايد آن را تكليف الهى خود قلمداد كنيم، اخلاقاً و شرعاً و قانوناً، اين مسئوليت خود را درست انجام دهيم و بهانههايى مثل ميزان حقوق، نارضايتى از مافوق و ناراحتيهاى شخصى، باعث نشود كه به كمكارى يا بدكارى مبتلا شويم.
بدانيم كه شغل، امانتى است كه بايد برايش امانتدارى خوب باشيم و بدانيم كه خدا، ناظر بر كار ماست.
تقسيم كار روزانه
سعى كنيم در شب و روز كارهايمان را تقسيم كنيم و برنامهريزى روزانه داشته باشيم، و حداكثر 8 ساعت كار كنيم و ساعاتى را به عبادت، ساعاتى را به مطالعه، و بالاخره ساعاتى را براى استراحت در نظر بگيريم.
بازنشستگى
بازنشستگى از مواهبى است كه بايد قدر آن را بشناسيم و از اين پيشآمد عبرتآموز استقبال كنيم و بدانيم كه (تلك الأيّام نداولها بين النّاس)
و بدانيم كه هر كس، در اين دنيا فرصتى دارد، و اين زحمت براى رسيدن به خدا، در چارچوب بندگى است، و اين فرصت، تمام شدنى است، اما مهم اين است كه بهره درست از اين فرصت را نصيب خود كنيم.
با اين مقدمه، بايد حواس ما جمع باشد كه بازنشستگى را به انگيزههاى كاذب دنيايى و توجيههاى كاذب مادى، آغاز تلاش دنيايى خود به حساب نياوريم و خود را به آب و آتش و حلال و حرام نيندازيم، بلكه با قدرى تأمل و تفكر و قناعت و توكل، امور را به دست خدا بسپاريم و در بازنشستگى، به فكر تصفيه و تزكيه و عبادت و آرامش بيشتر باشيم كه اين حق ماست كه بعد از كار و تلاش طولانى، به آنها بپردازيم و به فكر معنويات و آن يدنياى خود باشيم.
البته، با اين بحث، نمىخواهيم بگوييم كه در دوران بازنشستگى اص كار نكنيم، بلكه كارهايى در شأن بازنشستگى و محدود و نه طاقتفرسا.
به هر حال، بازنشستگى را فرصتى براى خود و پرداختنى به خود بدانيم.
ابعاد مختلف زندگى
يبايد مواظب باشيم كه در زندگى، يكبُعدى (مث عملزدگى) يا چند بُعدى نشويم، بلكه همه بُعدى باشيم و بدانيم كه هر چيز به جاى خويش نيكوست و در اين مورد نكاتى چند قابل تذكر است:
1 ـ در باره شغل خود، مواظب باشيم كه در زندگى ماشينى امروزه و عصر حاضر، وضعيت، نيازها، رفاهها و زيادهخواهيها طورى است كه اگر در 24 ساعت هم كار كنيم، كافى نيست و بلكه باز هم كم مىآوريم.
بنابراين، بايد حد منطق و عقل را رعايت كنيم و با بينش صحيح و برنامهريزى درست و اين كه مواظب باشيم شيطان ما را وسوسه نكند، و بىجهت نترساند، كار بكنيم و تلاش بكنيم، اما در حد منطق و شرع و در چارچوب بندگى، نه براى پُز و زيادهخواهى.
2 ـ استراحت ما به اندازه كافى باشد و مخصوصاً بدانيم كه زندگى در عصر حاضر، تنشهاى فكرى و هيجانات روحى زيادى براى ما در پى دارد و بايد خستگى و عدم تمركز در امور را (با داشتن استراحت كافى) كمتر كنيم.
3 ـ مواظب تفريحات سالم خود و همسر و فرزندان خود باشيم.
با برنامهريزهاى دقيق، روزهاى تعطيل و جمعه و مرخصيها را در طبيعت و سير در جهان هستى بگذرانيم، به ديدار فاميل و آشنايان برويم، صلهرحم داشته باشيم، سفرهاى زيارتى ـ مثل مشهد مقدس ـ و يا تفريحى مثل كنار دريا و شناسايى طبيعت زيبا را جزو برنامههاى خود قرار دهيم.
4 ـ به همسر و فرزندان خود، با دقت كافى توجه كنيم، به امور و مشكلاتشان توجه داشته باشيم، با آنها دوست باشيم، ارتباط خود را با آنها قطع نكنيم، در هدايتشان بكوشيم و تكليف خود را درباره آنان درست انجام دهيم.
5 ـ محيط كار، خانه و محيط شغلى و زندگى، در نهايت آرامش و امنيت باشد و نگذاريم كه تنشها و ناآراميها بر آن حاكم باشند.
6 ـ خط مشى مشخص زندگى خود را، كه در فصل بعدى گفته مىشود، به خوبى انجام دهيم و به آن اعتقاد داشته باشيم و در عمل پياده كنيم.
7 ـ و سرانجام، به همه ابعاد زندگى درست برسيم، هر بُعد زندگى را درست ارزيابى كنيم و ميراحوال و ميرحال باشيم؛ يعنى به بهترين گونه از لحظه حال و لحظهاى كه در آنيم، بهرهبردارى كنيم و در لحظه حال، در همان لحظه باشيم، نه اين كه الان، كه در حال اجراى فلان بُعد از زندگى هستيم، فكر مغشوش و متلاطم ما در جاى ديگر باشد، و همين طور همه مسائل زندگى را و اين امر را مىگويند:
«ميرحال بودن»؛ يعنى حداكثر نصيب و بهره را در لحظه حاضر از زندگى برداريم، غافل از لحظات زندگى خود نباشيم و با امور، سطحى برخورد نكنيم؛ ضمناً به يك بُعد، خود را خيلى مشغول نكنيم و مثل يك معتاد، به يك بُعد از زندگى، خود را صددرصد معتاد نكنيم، و مواظب باشيم كه به هر بُعدى به اندازه ارزش آن بُعد بپردازيم و نيروى خود را بىجهت تلف نكنيم، و هر بُعدى را به اندازه خودش و ارزشى كه دارد، وقت و سرمايه و عمر خود را بر سر آن بگذاريم.
بايد هوشيار باشيم كه در مقابل نقدينه پر ارزش عمر ما، كه سكه به سكه به بازار عرضه مىكنيم و آنها را از دست مىدهيم، چه كالايى به دست مىآوريم و مواظب بده و بستانهاى خود باشيم.
مواظب باشيم كه از زرنگيهايى كه به دردمان نمىخورد، دورى كنيم.
اين دنيا، چون ماهى است كه به محضى كه آن را به دست آوريم، فرار مىكند.
پس، به جاى صيّادى، صيد بودن هم خوش است كه همان صيد در دام بندگى است؛ همان صيد در دام كمال و عشق و ايثار.

راه و رسم مشخص زندگى

راه و رسم مشخص زندگى
انسان بايد با بصيرت كامل، به يك راه و رسم مشخص و واحدى برسد و سپس بر اين وضعيت، ثبات قدم داشته باشد.
براى رسيدن به چنين وضعيتى، بايد معرفت يابد و با مجاهدت و مرارت، خود به آن راه و رسم برسيم.
در حقيقت، منظورمان از اين بحث اين است كه در زندگى، معرفتى يابيم و سپس، اين معرفت را در عمل پياده كنيم.
يدر رسيدن به اين راه، ذكر چند نكته ضرورى است:
اوّ، بايد مواظب باشيم كه در رسيدن به اين راه و رسم، هيچگونه انحراف و كژى وجود نداشته باشد و كجفهى و انحراف در كار نباشد.
براى اين تضمين، معرفتهاى خود را بر اساس قرآن و شرع و منطق و كمك از اساتيد مطمئن و اولياى خدا و دعا براى عنايت خدا در اين راه قرار دهيم.
نكته بسيار مهم اين است كه زودتر به فكر عمل باشيم و مبادا تا آخر عمر، همهاش به فكر ياد گرفتن اين راه باشيم و فرصت ما تمام شود.
منظور، رسيدن و شدن است، وگرنه راه و رسمها در كتابها هست، و در قفسه كتابخانه ما يا در قفسه ذهنيات ما هستند و خيلى مواظب باشيم كه هدفمان انباشته كردن هر چه بيشتر محفوظات ذهنى نباشد.
عاقل به كنار جو، پى پل مىگشتديوانه پا برهنه از جوى گذشتو بعد از اين كه به اين الگوها و ارزشها رسيديم، سخت بر عمل به آنها و ثابت قدم بودن در آنها پافشارى كنيم كه:
(من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه ومنهم مّن ينتظر)
از ميان مؤمنان مردانىاند كه به آنچه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا كردند.
برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنان در همين انتظارند.
(يوما بدّلوا تبدي)
و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود نمىدهند.
و سرانجام، در اين وضعيت، نورى بر او حاكم مىشود كه ظلمتهاى زندگىاش روشن مىگردد و در پناه اين حكمت و در فضاى اسم حكيم قرار مىگيرد، و شامل اين آيه مىشود كه:
(أومن كان ميّتاً فأحييناهُ وجعلنا له نوراً يمشى به فى النّاس كمن مثله فى الظّلمات ليس بخارج منها كذلك زيّن للكافرين ما كانوا يعلمون)
آيا كسى كه مرده ]دل[ بود و زندهاش گردانيديم و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن ميان مردم راه برود چون كسى است كه گويى گرفتار در تاريكىهاست و از آن بيرون آمدنى نيست؟! اين گونه براى كافران آنچه انجام مىدادند زينت دادهشدهاست.
و سرانجام او، جزو اولياى خدا مىشود كه اولياى خدا را حضرت على(عليه السلام) در رابطه با همين راه و رسم مشخص، چنين وصف مىفرمايد:
قوم أخلصوا للّه فى عبادته ونظروا إلى باطن الدّنيا حين نظر النّاس إلى ظاهرها فعرفوا أجلها حين نحر الخلق سواهم يعاجلها، فتركوا منها ما عملوا إنّه سيتركهم وأماتوا منها ما عملوا سيميتهم.
اولياى خدا، مردمى هستند كه خدا را به طور خالص عبادت مىكنند و وقتى مردم، به ظاهر دنيا و شهوات مىنگرند، آنان [با تفكر و امعاننظر] به باطن دنيا مىنگرند، و وقتى مردم، به چيزهاى زودگذر، دنيا مغرور مىشوند، اولياى خدا به آينده و نعمتهاى قيامت نگاه مىكنند، و اولياى خدا، چيزهايى كه مىدانند، از اموال دنيا و مقامهاى ظاهرى، رهايشان مىسازد، خود آنها را رها مىكنند و چيزهايى كه باعث هلاكت مىشود، خود، آنها را رها مىكنند.
و بعد از اين كه به اين خطمشى مشخص رسيديم، بايد مواظب باشيم كه زندگى روزمره و زرق و برقها و آنچه به طور مجاز حاكم شده، ما را فريب ندهد و مستيهاى دروغين را كه يك عده را مست كرده، براى خود آرزو نكنيم.
ملامت ملامتگران دنيا زده، ما را از راه اصلى باز ندارد، و بالاخره، آرزوى دنياى دنيازدگان را نداشته باشيم، بلكه آرزوى زندگى اولياى خدا را داشته باشيم.
و بالاخره، در اين راه، به حكمت دست يابيم و نتايج آن عبارتند از:
بينش صحيح و چشم حقبين
در پناه اين حكمت، به حق مىرسيم و حق را مىبينيم، و بر مبناى حق قضاوت مىكنيم و بر مبناى حق عمل مىكنيم و درست مىبينيم:
چشم حقبين به جز از حق نتواند ديدنباطل اندر نظر مردم باطلبين استدر حقيقت، نگاه ما، نگاه حقيقت و تعديل است.
(خويش را تعديل كن عشق و نظر.)
تكليف الهى
راهى كه هدفش خداست، فقط به تكليف الهى خود عمل مىكند، و تكليف الهى چيزى جز بندگى نيست، و سرانجام به اين نتيجه مىرسيم كه در راه و رسم مشخص زندگى، كه منظور اين بحث است، به بندگى مىرسيم و در چارچوب بندگى و عبوديت، خط مشى ما مشخص مىشود؛ زيرا براى رسيدن به خدا، وسيلهاى جز بندگى وجود ندارد.
گر تو خواهى حرّى و دلزندگىبندگى كن بندگى كن بندگىاز خودى بگذر كه تا يابى خدافانى حق شو كه تا يابى بقاگر تو را بايد وصال راستينمحو شو والله اعلم باليقيننهايت بندگى، وصال حق است و به عبارت ديگر، بندگى يك روى سكهاى است كه آن رويش، حق است.
در بندگى به چه چيزى مىرسيم؟
بندگى عبارت است از توجه نقص به كمال.
بنابراين، در بندگى، كمال را مىجوييم؛ يعنى بىنهايت همه بىنهايتها را و به كمال توجه مىكنيم و در جهت كمال سير مىكنيم، و اين نتيجه اوّل بندگى است.
نتيجه دوم بندگى اين است كه به اين كمال، عشق مىورزيم؛ چرا كه كمال را دوست مىداريم.
بنابراين، در بندگى به عشق مىرسيم و سرانجام، در عشق، ايثار را مىآموزيم؛ چرا كه اصل عشق، چيزى جز ايثار نيست.
اصل عشق، فناست و فنا، محو شدن در معشوق است، و ايثار، چيزى جز از دست دادن منِ مجازى نيست؛ چرا كه من اصلى، از دست رفتنى نيست، و خلاصه، در بندگى به مثلث سازندهاى كه همهاش اسرار است و همهاش زندگى مىرسيم و آن، مثلث سازنده كمال، عشق و ايثار است.
سرانجام، نتيجه غايى بندگى، كه در مثلث كمال و عشق و ايثار، عايد ما مىشود، حلاوت بندگى است كه همان حلاوت سركردن با خداست و به عبارتى، حلاوت جان ماست؛ چرا كه جان، به جانان مىرسد.
در نيازهاى تن و نفس هم حلاوت داريم، امّا حلاوتهاى موقتى.
ولى در حلاوت جان، به حلاوت اصلى مىرسيم.
پيشهاى آموختى در نفس و تنچنگ اندر پيشه معنى بزندر جهان پوشيده گشتى و غنىچون برون آئى از اينجا چون كنىپيشهاى آموز كاندر آخرتاندر آيد دخل كسب و معرفتو سپس، بنده در مقام بندگى به اين مرتبه مىرسد كه حلاوت تن و نفس را در چارچوب بندگى مىجويد.
حلاوت سركردن با خدا، سنگينى بار هجران را كم مىكند و سركردن با خدا، جان را به اقناع مىرساند و در نهايت، او را به وصال حق مىرساند و در اين وصال، غير خدا را فقط در چارچوب بندگى و تكليف نگاه مىكند، كه البته بار تكليف نيز بار سنگينى بر دوش اوست؛ چرا كه در چارچوب خواست و رضاى خدا، به خود و هستى و ديگران نگاه مىكند، و اگر او، در چارچوب بندگى، دنيا را داشته باشد براى بندگى مىخواهد و اگر نداشته باشد، خدا را مىخواهد و اگر در چارچوب بندگى دنيا را داشته باشد، خدا را دارد، اما اگر كسى در چارچوب غير بندگى، دنيا را داشته باشد، باعث غرور و پُز و تكبر اوست و اگر دنيا را نداشته باشد، باعث يأس و نوميدى.
چون به دريا مىتوانى راه يافتسوى يك قطره چرا بايد شتافتقطره باشد هر كه را دريا بودهر كه جز دريا بود، سودا بودهر كه داند گفت با خورشيد رازاو تواند ماند از يك قطره بازو سرانجام، در مرتبه والاى بندگى مىرسد به آيه 24 به بعد سوره مطفّفين:
(يسقون من رهيق مختوم ختامه مسك وفى ذلك فليتنافس المتنافسون)
از بادهاى مُهر شده نوشاينده مىشوند؛ بادهاى كه مُهر آن مشك است.
و در اين نعمتها مشتاقان بايد بر يكديگر پيشى گيرند.
و در نهايت بندگى به جوشش بندگى مىرسد كه جوشش بندگى، در زبان، حق گفتن است، در دل، ايمان به حق است و در عمل، تقوا يا عمل كردن به حق است:
1 ـ در زبان، حق را مىگويد و سخن او حق است.
2 ـ در دل، ايمان او حق است، فكر او مالامال از حق است و فكر و نيّتش حق است.
3 ـ در عمل، حضور حق را در عمل خود ناظر مىداند و ادب حضور حق را رعايت مىكند و رعايت اين ادب، به معناى تقوا و عمل به حق است.
بنابراين، بنده، در مقام بندگى و در همه حال بر مسير بندگى است، چه با زبان و چه در فكر و دل و چه در عمل و همواره حال اجراى بندگى خود است و هميشه در حال گرفتن فيض.
بندگى بيشتر، تجلّى بيشتر ذات حق، در ماست و در نهايت، ما مىشويم واسطه فيض حق.
بنابراين، متوجه مىشويم كه انسان، نمىتواند، بنده باشد، اما فقط با ادعا و زبان، در يحالى كه در دل و عمل، بندگى نداشته باشد.
او اص بنده واقعى نيست، بلكه منافق است.
بر زبان نام حق و بر جان اوگندها از كفر و بىايمان اوآن منافق مشك بر من مىزندروح را در قعر گلشن مىبردمشك را بر تن مزن بر دل بمالمشك چبود نام پاك ذوالجلالدر اين راه، عنايت پروردگار، شرط اصلى است؛ چرا كه طبيعت ناتوان ما، لياقت رسيدن به همه بىنهايتها را ندارد، جز با عنايت پروردگار.
دمدمه اين ناى از دمهاى اوستهاى و هوى روح از هيهاى او استليك داند هر كه او را منظرى استكاين فغان اين سرى هم زان سرى استيا رب اين بخشش نه حد كار ما استلطف تو لطف خفى را خود سزا استدست گير از دست ما، ما را مخرپرده را بردار و پرده ما مدربازخر ما را از اين نفس پليدكاردش تا استخوان ما رسيداز چو ما بيچارگان اين بند سختكه گشايد جز تو اى سلطان تختاين چنين قفل گران را اى ودودكه تواند جز كه فضل تو گشودما ز خود سوى تو گردانيم سرچون تو از مايى به ما نزديكتربا چنين نزديكىاى دوريم دوردر چنين تاريكىاى بفرست نوراين دعا هم بخشش و تعليم تو استورنه در گلخن گلستان از چه استدر ميان خون و رود فهم و عقلجز ز اكرام تو نتوان كرد نقلاز دو پاره پيه، اين نو روانموج نورش مىرود تا آسمانگوشت پاره كه زبان آمد ازومىرود سيلاب حكمت جو به جواين دعا از تو اجابت هم ز توايمن از تو مهابت هم ز تو
* * *
---------------------------
دكتر محمود بهشتى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page