خروج از زندان و طىّ الارض

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

مرحوم شيخ صدوق و ديگر بزرگان آورده اند:
پس از آن كه چون هارون الرّشيد حضرت ابوالحسن، امام موسى كاظم عليه السلام را از زندان بصره به بغداد منتقل كرد، تحويل شخصى به نام سندى بن شاهك يهودى داده شد.
و در زندان بغداد، حضرت بسيار تحت كنترل و فشار بود؛ و زير انواع شكنجه هاى روحى و جسمى قرار گرفت، تا جائى كه حتّى دست و پا و گردن آن امام مظلوم عليه السلام را نيز به وسيله غل و زنجير بستند.
امام حسن عسكرى عليه السلام در اين باره فرموده است:
جدّم، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام سه روز پيش از شهادتش، زندان بان خود - مسيّب - را طلبيد و اظهار نمود:
من امشب به مدينه جدّم، رسول خدا صلى الله عليه و آله مى روم تا با آن حضرت تجديد عهد و ميثاق نمايم و آثار امامت را تحويل امام بعد از خودم دهم.
مسيّب عرض كرد: اى مولاى من! شما در ميان اين غل و زنجير و آن همه ماءمورين اطراف زندان، چگونه قصد چنين كارى را دارى؟
و من چگونه زنجيرها و درب هاى زندان را باز كنم، در حالى كه كليد قفل ها نزد من نيست؟!
امام عليه السلام فرمود: اى مسيّب! ايمان و اعتقاد تو نسبت به خداوند متعال و هچنين نسبت به ما اهل بيت عصمت و طهارت سُست است.
و سپس حضرت افزود: همين كه مقدار يك سوّم از شب سپرى گرديد، منتظر باش كه چگونه خارج خواهم شد.
مسيّب گويد: من آن شب را سعى كردم كه بيدار بمانم و متوجّه حركات امام موسى كاظم عليه السلام باشم؛ ولى خسته شدم و خواب چشمانم را فرا گرفت؛ و لحظه اى در حال نشسته، خوابم برد.
ناگهان متوجّه شدم كه حضرت با پاى مباركش مرا حركت مى دهد، پس ‍ سريع از جاى خود برخاستم؛ و هر چه نگاه كردم اثرى از ديوار و ساختمان و زندان نديدم، بلكه خود را به همراه حضرت در زمينى هموار مشاهده نمودم.
و چون گمان كردم كه آن حضرت مرا نيز به همراه خود از آن ساختمان ها بيرون آورده است، گفتم: ياابن رسول اللّه! مرا نيز از شرّ اين ظالم نجات بده.
حضرت اظهار نمود: آيا مى ترسى تو را به جهت من از بين ببرند و بكُشند؟
و سپس افزود: اى مسيّب! در همين حالى كه هستى، آرام باش، من پس از مدّتى كوتاه باز مى گردم.
مسيّب با تعجّب سؤال كرد: ياابن رسول اللّه! غل و زنجيرى كه بر دست و پاى شما بود، چگونه گشودى؟!
امام عليه السلام فرمود: خداوند متعال به جهت ما اهل بيت، آهن را براى حضرت داود عليه السلام ملايم و نرم كرد؛ و اين كار براى ما نيز بسيار سهل و ساده است.
آن گاه حضرت از نظرم ناپديد گشت و با ناپديد شدنش ديوارها و ساختمان زندان با همان حالت قبل نمايان گرديد.
و چون ساعتى گذشت ناگهان ديدم ديوارها و ساختمان زندان به حركت درآمد و در همين حالت، مولا و سرورم حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام را ديدم كه به زندان بازگشته است و همانند قبل غل و زنجير بر دست و پاى مبارك حضرت بسته مى باشد.
از ديدن اين معجزه، بسيار تعجّب كردم و به سجده افتادم.
بعد از آن امام عليه السلام به من فرمود: اى مسيّب! برخيز و بنشين؛ و ايمان خود را تقويت و كامل گردان، و سپس افزود: من سه روز ديگر از اين دنيا و محنت هاى آن خلاص خواهم شد و به سوى خداوند متعال و مهربان رهسپار مى گردم.(1)
---------------------------------------
1-عيون اءخبارالرّضا عليه السلام: ج 1، ص 100، ح 6، هداية الكبرى: ص 265، عيون المعجزات: ص 107، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص  303 با تفاوت در بعضى عبارتها.
------------------------------
مؤلف: عبد الله صالحى