زمامداران بنى اميه مىكوشيدند با وسائل مختلف، مردم را از مكتب ائمه دور نگهداشته ميان آنان و پيشوايان بزرگ اسلام فاصله ايجاد كنند و به اين منظور مردم را به مفتيان وابسته به حكومت وقت - يا حداقل فقيهان سازشكار و بى ضرر- رجوع مىدادند/
زمامداران عباسى نيز با آنكه در آغاز كار، شعار طرفدارى و حمايت از بنى هاشم را دستاويز رسيدن به اهداف خويش قرار داده بودند، پس از آنكه جاى پاى خود را محكم كردند، همين برنامه را در پيش گرفتند.
خلفاى عباسى هم مانند امويان، پيشوايان بزرگ خاندان نبوت را كه جاذبه معنوى و مكتب حيات بخش آنان مردم را شيفته و مجذوب خود ساخته و به آنان بيدارى و تحرك مىبخشيد، براى حكومت خود كانون خطرى تلقى مىكردند و از اينرو كوشش مىكردند به هر وسيلهاى كه ممكن است، آنان را در انزوا قرار دهند.
اين موضوع، در زمان امام صادق (ع) بيش از هر زمان ديگر به چشم مىخورد. در عصر امام ششم حكومتهاى وقت به طور آشكار مىكوشيدند افرادى را كه خود مدتى شاگرد مكتب آن حضرت بودند، در برابر مكتب امام بر مسند فتوا و فقاهت نشانده مرجع خلقت معرفى نمايند، چنانچه «ابوحنيفه» و «مالك بن انس» را نشاندند!
تأليف اجبارى
منصور دوانيقى به همين منظور «مالك بن انس» را فوقالعاده مورد تكريمقرار مىداد و او را مفتى و فقيه رسمى معرفى مىكرد. سخنگوى بنى عباس در شهر مدينه اعلام مىكرد كه: جز مالك بن انس و ابن ابى ذئب كسى حق ندارد در مسائل اسلامى فتوا بدهد! (1)/
نيز منصور دستور داد مالك كتاب حديثى تأليف كرده در اختيار محدثان قرار دهد. مالك از اين كار خوددارى مىكرد،ولى منصور در اين موضوع اصرار مىورزيد. روزى منصور به وى گفت: بايد اين كتاب را بنويسى، زيرا امروز كسى داناتر از تو وجود ندارد!
مالك بر اثر پافشارى واجبار منصور، كتاب «موطّأ» را تأليف نمود (2)/
به دنبال اين جريان، حكومت وقت با تمام امكانات خود به طرفدارى از مالك و ترويج تبليغ وى و نشر فتاواى او پرداخت تا از اين رهگذر، مردم را از مكتب امام صادق - عليه السلام - دور نگهدارد/
منصور به مالك گفت: اگر زنده بمانم فتاواى تو را مثل قرآن نوشته به تمام شهرها خواهم فرستاد و مردم را وادار خواهم كرد به آنها عمل كنند (3)/
البته اين مُفتيها نيز در مقابل پشتيبانيهاى بى دريغ حكومتهاى آن زمان، خواهى نخواهى دست نشانده و حافظ منافع آنها بودند و اگر خليفه پى مىبرد كه فقيه و مفتى وابسته، قدمى برخلاف مصالح او برداشته يا باطناً با آن موافق نيست، بسختى او را مجازات مىكرد؛ چنانكه مالك بن انس كه آنهمه مورد توجه منصور بود، بر اثر سعايتى كه از او نزد پسر عموى منصور نمودند، به دستور وى هفتاد تازيانه خورد! اين سعايت مربوط به فتوايى بود كه وى برخلاف ميل خليفه صادر نموده بود (4)/
قيام زيد بن على بن الحسينعليهم السلام
زيد بن على - عليه السلام -، برادر امام باقر - عليهالسلام - و از بزرگان و رجال با فضيلت و عاليقدر خاندان نبوت، و مردى دانشمند، زاهد، پرهيزگار، شجاع و دليربود (5) و در زمان حكومت بنى اميه زندگانى مىكرد/
زيد از مشاهده صحنههاى ظلم و ستم و تاخت و تاز حكومت اموى فوقالعاده ناراحت بود و عقيده داشت كه بايد با قيام مسلحانه، حكومت فاسد اموى را واژگون ساخت/
احضار زيد به دمشق
هشام بن عبدالملك،كه از روحيه انقلابى زيد آگاه بود، درصدد بود او را بادسيسهاى از ميان برداشته و خود را از خطر وجود او نجات بخشد/
هشام نقشه خائنانهاى كشيد تا از اين رهگذر به هدف پليد خود برسد. به دنبال اين نقشه، زيد را از مدينه به دمشق احضار كرد. هنگامى كه زيد وارد دمشق شد و براى گفتگو با هشام به قصر خلافت رفت، هشام ابتدأاً او را با سردى پذيرفت و براى اينكه به خيال خود موقعيت او را در افكار عمومى پايين بياورد، او را تحقير كرد و جاى نشستن نشان نداد، آنگاه گفت:
- يوسف بن عمرو ثقفى (استاندار عراق) به من گزارش داده است كه«خالد بن عبدالله قسرى» (6) ششصد هزار درهم پول به تو داده است، اينك بايد آن پول را تحويل بدهى/
- خالد چيزى نزد من ندارد/
- پس بايد پيش يوسف بن عمرو در عراق بروى. تا او تو را با خالد روبرو كند/
- مرا نزد فرد پستى از قبيله ثقيف نفرست كه به من اهانت كند/
- چارهاى نيست، بايد بروى!
آنگاه گفت:
- شنيدهام خود را شايسته خلافتت مىدانى و فكر خلافت را در سر مىپرورانى، در حالى كه كنيز زادهاى بيش نيستى و به كنيز زاده نمىرسد كه بر مسند خلافت تكيه بزند/
-آيا خيال مىكنى موقعيت مادرم از ارزش من مىكاهد؟ مگر فراموشكردهاى كه «اسحاق» از زن آزاد به دنيا آمده بود، ولى مادر «اسماعيل» كنيزى بيش نبود؛ با اين حال خداوند پيامبران بعدى را از نسل اسماعيل قرار داد و پيامبر اسلام (ص) نيز از نسل او است/
آنگاه زيد هشام را نصحيت نمود و او را به تقوا و پرهيزگارى دعوت كرد/
هشام گفت:
- آيا فردى مثل تو مرا به تقوا و پرهيزگارى دعوت مىكند؟
- آرى، امر به معروف و نهى از منكر، دو دستور بزرگ اسلام است و انجام آن بر همه لازم است، هيچ كس نبايد به واسطه كوچكى رتبه و مقام، از انجام اين وظيفه خوددارى كند و هيچ كس نيز حق ندارد به بهانه بزرگى مقام از شنيدن آن اباورزد!
سفر اجبارى!
هشام پس از گفتگوهاى تند، زيد را روانه عراق نمود و طى نامهاى به «يوسف بن عمرو» نوشت:«وقتى زيد پيش تو آمد او را به خالد مواجهه كن و اجازه نده وى حتى يك ساعت در كوفه بماند، زيرا او مردى شيرين زبان، خوش بيان، و سخنور است و اگر در آنجا بماند، اهل كوفه بسرعت به او مىگروند»/
زيد به محض ورود به كوفه، نزد يوسف رفت و گفت:
- چرا مرا به اينجا كشاندى؟
- خالد مدعى است كه نزد تو ششصد هزار درهم پول دارد/
- خالد را احضار كن تا اگر ادعايى دارد شخصاً عنوان كند/
يوسف دستور داد خالد را از زندان بياورند. خالد را در حالى كه زنجير و آهن سنگين به دست و پايش بسته بودند، آوردند. آنگاه يوسف رو به وى كرده گفت:
- اين زيد بن على است، اينك هر چه نزد او دارى بگو. خالد گفت: به خدا سوگند نزد او هيچ چيز ندارم و مقصود شما از آوردن او جز آزار واذيت او نيست!
در اين هنگام يوسف رو به زيد نموده گفت:
- اميرالمؤمنين هشام به من دستور داده همين امروز تو را از كوفه بيرون كنم!
- سه روز مهلت بده تا استراحت كنم آنگاه از كوفه بروم/
- ممكن نيست، حتماً بايد امروز حركت كنى/
- پس مهلت بدهيد امروز توقف نمايم/
- يك ساعت هم مهلت ممكن نيست! (7)
به دنبال اين جريان، زيد همراه عدهاى از مأموران يوسف، كوفه را به سوى مدينه ترك گفت و چون مقدارى از كوفه فاصله گرفتند، مأموران برگشتند، و زيد راتنها گذاشتند///
در كوفه
ورود زيد به عراق جنب و جوشى به وجود آورده و جريان او با هشام همه جاپيچيده بود. اهل كوفه كه از نزديك مراقب اوضاع بودند، به محض آنكه آگاه شدند زيد روانه مدينه شده است، خود را به او رساندند و اظهار پشتيبانى نموده گفتند: در كوفه اقامت كن و از مردم بيعت بگير، يقين بدان صد هزار نفر با تو بيعت خواهند نمود و در ركاب تو آماده جنگ خواهند بود، در حالى كه از بنى اميه فقط تعداد معدودى در كوفه هستند كه در نخستين حمله تار و مار خواهند شد/
زيد كه سابقه بىوفايى و پيمانشكنى مردم عراق را در زمان حضرت اميرمؤمنان - عليهالسلام -، امام مجتبى - عليهالسلام - و امام حسين - عليهالسلام - فراموش نكردهبود، چندان به وعدههاى آنان دلگرم نبود، ولى در اثر اصرار فوقالعاده آنان از رفتنبه مدينه صرفنظر كرده به كوفه باز گشت و مردم گروه گروه با او بيعت نمودند به طورى كه فقط از اهل كوفه بيست و پنج هزار نفر آماده جنگ شدند/
پيكار بزرگ
از طرف ديگر يوسف بن عمرو، تجمع نيروهاى ضد اموى پيرامون زيد رامرتباً به هشام گزارش مىداد/
هشام كه از اين امر به وحشت افتاده بود، دستور داد يوسف بىدرنگ به سپاهزيد حمله كند و آتش قيام را هرچه زودتر خاموش سازد/
نيروهاى طرفين بسيج شدند و جنگ سختى در گرفت. زيد با كمال دلاورى و شجاعت مىجنگيد و پيروان خود را به ايستادگى و پايدارى دعوت مىكرد/
جنگ تا شب طول كشيد. در اين هنگام تيرى از جانب دشمن به پيشانى زيد اصابت كرد و در آن فرو رفت/
زيد كه بر اثر اصابت تير قادر به ادامه جنگ نبود، و از طرف ديگر نيز عدهاىاز يارانش در جنگ كشته شده و عدهاى ديگر متفرق شده بودند، ناگزير دستورعقبنشينى صادر كرد/
شهادت زيد
شب، طبيب جرّاحى را آرودند تا پيكان تير را از پيشانى زيد بيرون بياورد، ولى پيكان به قدرى در بدن او فرو رفته بود كه بيرون كشيدن آن بسهولت مقدور نبود.سرانجام طبيب، پيكان را از پيشانى زيد بيرون كشيد ولى براثر جراحت بزرگ تير،زيد به شهادت رسيد/
ياران زيد پس از مشاوره زياد تصميم گرفتند جسد او را در بستر نهرى كه در آن حدود جارى بود، به خاك سپرده و آب را روى آن جارى سازند تا مأموران هشام آن راپيدا نكنند. به دنبال اين تصميم، ابتدأاً آب نهر را از مسير خود منحرف كردند، و پس از دفن جسد زيد در بستر نهر، مجدداً آب را در مسير خود روان ساختند/
معالأسف يكى از مزدوران هشام كه ناظر دفن زيد بود، جريان را به «يوسف بن عمرو» گزارش داد. به دستور يوسف جسد زيد را بيرون آورده سر او را از تن جدا كردند و بدنش را در كناسه كوفه به دار آويختند و تا چهار سال بالاى دار بود/
آنگاه بدن او را از دار پايين آوردند و آن را آتش زدند و خاكسترش را به باد دادند!
آيا قيام زيد با موافقت امام صادق علیه السلام بود؟
درباره زيد و اينكه آيا او مدعى امامت بوده يا امامت حضرت باقر - عليهالسلام - و حضرت صادق - عليهالسلام - را قبول داشته، روايات متضادى از ائمّه - عليهمالسلام - نقل شده است كه در بعضى از آنها وى مورد نكوهش قرار گرفته و در بعضى ديگر از اوتمجيد شده است/
اكثر دانشمندان و محققان ما، در علم رجال و حديث، اعمّ از قدما و معاصرين، روايات حاكى از نكوهش او را از نظر سند مردود دانسته و به آنها اعتماد نكردهاند. به عنوان نمونه مرحوم آيت اللّه العظمى خوئى - قدّس سرّه - پس از نقد و بررسى رواياتى كه در نكوهش زيد نقل شده، آنها را از نظر سند ضعيف و غير قابل اعتماد معرفى نموده مىنويسد:
حاصل آنچه گفتيم اين است كه زيد فردى بزرگوار و مورد ستايش بوده است و هيچ مدركى كه بر انحراف عقدتى يا نكوهش او دلالت كند، وجود ندارد (8)/
مرحوم علامه مجلسى - قدّس سرّه - نيز پس از نقل روايات مربوط به زيد، مىنويسد: بدان كه اخبار، در حالات زيد مختلف و متعارض است. لكن اخبار حاكى از جلالت و مدح وى و اينكه او ادعاى نادرستى نداشت،بيشتر است و اكثر علماى شيعه به علوّ شأن زيد نظر دادهاند. بنابراين مناسب است كه نسبت به او حسن ظن داشته و از نكوهش او خوددارى كنيم...(9)
اما در مورد قيام زيد، دلائل و شواهد فراوانى گواهى مىدهند كه قيام او با اجازه و موافقت حضرت صادق - عليهالسلام - بوده است. از جمله اين شواهد، گفتار امام رضا (ع) در پاسخ مأمون است كه امام طى آن فرمود: بيرون رفت، امام فرمود: واى به حال كسى كه نداى او را بشنود و به يارى او نشتابد» (10)/
اين روايت شاهد خوبى است بر اينكه قيام زيد با اجازه امام بوده است، امّا چون مسئله خروج زيد مىبايست با رعايت اصول احتياط و حساب شده باشد، و ممكن بود مداخله امام و موافقت او با قيام زيد به گوش دشمن برسد، نه امام و نه خود زيد و نه اصحاب نزديك آن حضرت به هيچ وجه مايل نبودند كسى از آن اطلاع يابد/
امام صادق - عليهالسلام - در گفتگو با يكى از ياران زيد كه در ركاب او شش تن از سپاه امويان را كشته بود، فرمود: خداوند مرا در اين خونها شريك گرداند. به خداسوگند عمويم زيد روش على و يارانش را در پيش گرفتند (11) زيد از معتقدين به امامت حضرت صادق - عليهالسلام - بوده است، چنانكه از او نقل شده است كه مىگفت: جعفر امام ما در حلال و حرام است (12)/
نيز زيد مىگفت:در هر زمانى يك نفر از ما اهل بيت حجت خداست، و حجت زمان ما برادر زداهام جعفر بن محمد است، هر كس از او پيروى كند، گمراه نمىشود و هر كس با او مخالفت ورزد، هدايت نمىيابد (13). امام صادق - عليهالسلام - مىفرمود:
خوا عمويم زيد را رحمت كند، هرگاه پيروز مىشد (به قرار خود) وفا مىكرد، عمويم زيد مردم را به رهبرى شخص برگزيدهاى از آل محمد دعوت مىكرد، و آن شخص منم! (14)/
در روايتى ديگر از امام صادق - عليهالسلام - نقل شده است كه درباره زيد فرمود: خدا او را رحمت كند، مرد مؤمن و عارف و عالم و راستگويى بود، اگر پيروز مىشد، به عهد خود وفا مىكرد و اگر قدرت و حكومت را به دست مىآورد، مىدانست آن را به چه كسى بسپارد (15)/
خبر شهادت زيد و يارانش در مدينه اثرى عميق و ناگوار داشت و بيش از همه امام صادق - عليهالسلام - از اين واقعه متأثر بود. پس از شهادت زيد چنان غم و غصه امام صادق - عليهالسلام - را فراگرفته بود كه هرگاه نام كوفه وزيد به ميان مىآمد، بىاختيار اشك از چشمان حضرت سرازير مىشد و با جملههايى جانسوز و تكان دهنده توأم با تكريم و احترام عميق نسبت به عموى شهيد خود و ياران فداكار وى، خاطره شهادت او را گرامى مىداشت/
يكى از دوستان امام ششم بنام «حمزة بن حمران»، مىگويد:
روزى به محضر امام صادق - عليهالسلام - شرفياب شدم، حضرت از من پرسيد:
اى حمزه از كجا مىآيى؟
عرض كردم: از كوفه/
امام تا نام كوفه را شنيد، بشدت گريه كرد، به طورى كه صورت مباركش از اشك چشمش خيس شد. وقتى كه من اين حالت را مشاهده كردم، از روى تعجب عرض كردم:
- پسر پيغمبر! چه مطالبى شما را چنين به گريه انداخت؟
- امام، با حالتى حزنانگيز و چشمان پر از اشك، فرمود:
- به ياد عمويم زيد و آنچه بر سر او آوردند افتادم، گريهام گرفت/
- چه چيزى از او به ياد شما آمد؟
- قتل و شهادت او/
آنگاه امام چگونگى شهادت او را براى حمزه شرح داد...(16)
----------------------------------
1-ابن خلّكان، وفيات الأعيان، ط 2، تحقيق: دكتر احسان عباس، قم، منشوراتالرضى، 1364 ه'.ش، ج 4، ص 135 - سيوطى، تنويرالحوالك على موطّأ مالك، قاهره، مطبعة المصطفى البابى الحلبى، مقدمه، ص ب/
2-شريف القرشى،باقر، حياة الامام موسى بن جعفر، ط 2، 1389 ه'.ق،ج 1، ص 91 (به نقل از شرح زرقانى بر موطّأ مالك).كتاب موطأ امروز يكى از كتب مشهور اهل تسنن است و مؤلف آن مالك بن انس رئيس مذهب مالكى، يكى از مذاهب چهارگانه تسنن، مىباشد/
3-ذهبى، شمس الدين محمد، تذكرةالحفاظ، بيروت، داراحيأالتراثالعربى، ج 1، ص 212/
4-ابن خلكان، همان كتاب، ج 4، ص 137/
5-ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دارصادر، 1386 ه'.ق، ص 132/
6-خالد بن عبدالله پيش از يوسف بن عمرو، استاندار عراق بود. او مردى نيرومند و مقتدر بود و مدتها از طرف هشام استاندارى نقاط مختلف را به عهده داشت. نفوذ و اقتدار وى دشمنانش را بر ضد او برانگيخت و سبب شد كه از او نزد هشام بدگويى كرده نظر وى را در باره خالد منحرف سازند. سرانجام هشام او را از پست استاندارى عزل نموده به زندان افكند و به جاى او يوسف بن عمرو را منصوب نمود/
مهمترين اتهام خالد، گرايش به بنى هاشم بود. به همين جهت، اتهامى كه براى زيد تراشيدند، اين بود كه خالد، پولهايى از بيت المال را به او داده است!(سيد امير على،مختصر تاريخ العرب،تعريب: عفيفالبعلبكى، ط 2، بيروت، دارالعلمللملايين، 1968 م، ص 154)/
7-ابن واضح، همان كتاب،ج 3، ص 67-68/
8-معجم رجال الحديث، قم، مدينةالعلم، ج 7، ص 345-356/
9-بحارالانوار، ج 46، ص 205 و ر.ك به: شخصيّت و قيام زيد بن على ص 514-.527 البته بايد توجه داشت تجليل و تمجيد علماى شيعه از زيد، هرگز به معناى تأييد فرقهاى كه بنام او به وجود آمده، نيست/
10-صدوق، عيون اخبار الرضا - عليه السلام -، الطبعةالاُولى، بيروت، مؤسسهالأعلمى للمطبوعات، 1404 ه'.ق، ج 1، ص 225، باب 25،حديث 1- رضوى اردكانى، سيد ابو فاضل، شخصيّت و قيام زيد بن على - عليه السلام - تهران، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1361 ه'.ش، ص 173/
11-تسترى، شيخ محمد تقى، قاموس الرجال، الطبعة الثانية، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، ج 4، ص 570/
12-طوسى، اختيار معرفةالرجال(معروف به رجال كشّى)، تحقيق: حسن مصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'.ش، ص 361/
13-صدوق، الأمالى، قم، المطبعةالحكمة، 1373 ه'.ق، ص 325، مجلس 81، ح .6 - تسترى، همان كتاب، ج 4، ص 574/
14-تسترى، همان كتاب، ص 566/
15-طوسى،همان كتاب،ص .285 مرحوم كلينى نيز حديث مشابهى در اين زمينه با سند ديگر در روضه كافى نقل كرده است. (ص 264، ح 381)/
16-صدوق، همان كتاب، ص 236، مجلس 62، حديث 3- مجلسى، بحارالانوار، ج 46، ص 172- رضوى اردكانى، همان كتاب، ص 321/
--------------------------
مهدى پيشوايى
مفتى تراشى
- بازدید: 3976