در اينجا تذكر اين معنا لازم است كه برخلاف تصور عمومى، حركت امام صادق (ع) تنها در زمينههاى علمى (با تمام وسعت و گستردگى آن) خلاصه نمىشد، بلكه امام فعاليت سياسى نيز داشت، ولى اين بُعد حركت امام، بر بسيارى از گويندگان و نويسندگان پوشيده مانده است. در اينجا براى اينكه بى پايگى اين تصور «كه امام صادق (ع) بنا به ملاحظه اوضاع و احوال آن زمان هرگز در امر سياست مداخله نمىكرد و هيچ گونه ابتكار عمل سياسىاى نداشت، بلكه در جهت سياست خلفاى وقت حركت مىكرد» روشن گردد، نمونهاى از فعاليتهاى سياسى امام را ذيلا مىآوريم:
اعزام نمايندگان به منظور تبليغ امامت
امام به منظور تبليغ جريان اصيل امامت، نمايندگانى به مناطق مختلف مىفرستاد. از آن جمله، شخصى به نمايندگى از طرف امام به خراسان رفت و مردم را به ولايت او دعوت كرد. جمعى پاسخ مثبت دادند و اطاعت كردند و گروهى سرباز زدند و منكر شدند، و دستهاى به عنوان احتياط و پرهيز (از فتنه!) دست نگهداشتند/
آنگاه به نمايندگى از طرف هر گروه، يك نفر به ديدار امام صادق (ع) رفت. نماينده گروه سوم در جريان اين سفر با كنيز يكى از همسفران، كار زشتى انجام داد (و كسى از آن آگاهى نيافت).هنگامى كه اين چند نفر به حضور امام رسيدند، همان شخص آغاز سخن كرد و گفت: شخصى از اهل كوفه به منطقه ما آمد و مردم را به اطاعت و ولايت تو دعوت كرد؛ گروهى پذيرفتند، گروهى مخالفت كردند، و گروهى نيز از روى پرهيزگارى و احتياط دست نگهداشتند/
اما فرمود: تو از كدام دسته هستى؟
گفت: من از دسته احتياط كار هستم/
امام فرمود: تو كه اهل پرهيزگارى و احتياط بودى، پس چرا در فلان شب احتياط نكردى و آن عمل خيانتآميز را انجام دادى؟!
چنانكه ملاحظه مىشود، در اين قضيه، فرستاده امام اهل كوفه، و منطقه مأموريت، خراسان بوده در حالى كه امام در مدينه اقامت داشته است، و اين، وسعت حوزه فعاليت سياسى امام را نشان مىدهد/
عوامل سقوط سلسله امويان
از آنجا كه انقراض سلسله امويان در زمان حضرت صادق (ع) صورت گرفته، به اين مناسبت عوامل شكست و سقوط آنها را در اينجا به اختصار مورد بررسى قرار مىدهيم:
خلفاى اموى يك سلسله بدعتها و انحرافهائى را در حكومت و كشور دارى به وجود آورده بودند كه مجموع آنها دست به دست هم داده، خشم و نفرت مردم را برانگيخت و منجر به قيام مسلمانان و موجب انقراض آنان گرديد. عوامل خشم و نفرت مردم را مىتوان چنين خلاصه كرد:
1-نظام حكومت اسلامى از زمان معاويه به بعد، به رژيم استبدادى موروثى فردى مبدل گشت/
2-در آمد دولت كه مىبايست به مصرف كارهاى عمومى برسد و نيز غنيمتهاى جنگى وفيئ كه از آنِ مجاهدان بود، خاص حكومت شد و آنان اين مالها را صرف تجمل و خوش گذرانى خود كردند/
3-دستگيرى، زندانى كردن،شكنجه، كشتار، و گاه قتل عام متداول شد/
4-تا پيش از آغاز حكومت امويان گر چه فقه شيعه مورد توجه نبود و ائمه شيعه كه عالم به همه احكام اسلام بودند، مرجع فقهى شناخته نمىشدند، اما موازين فقهى رسمى و رايج تا حدى بر حسب ظاهر رعايت مىشد، مثلا اگر مىخواستند درباره موضوعى حكمى بدهند نخست به قرآن و سنت پيغمبر رجوع مىكردند و اگر چنان حكمى را نمىيافتند از ياران پيغمبر (مهاجر و انصار) مىپرسيدند كه آيا در اين باره حديثى از پيغمبر شنيدهايد يا نه؟ اگر پس از همه اين جستجوها سندى نمىيافتند، آنان كه در فقاهت بصيرتى داشتند، با اجتهاد خود حكم را تعيين مىكردند، به شرط آنكه آن حكم با ظاهر قرآن و سنت مخالفت كلى نداشته باشد. اما در عصر امويان، خلفا هيچ مانعى نمىديدند كه حكمى صادر كنند و آن حكم بر خلاف قرآن و گفته پيغمبر باشد، چنانكه بر خلاف گفته صريح پيغمبر، معاويه زياد را از راه نامشروع فرزند ابوسفيان و برادر خود خواند/!
5-چنانكه مىدانيم فقه اسلام براى مجازات متخلفان احكامى دارد كه بنام «حدود و ديات» معروف است. مجرم بايد بر طبق اين احكام كيفر ببيند. اما در دوره امويان كيفر و مجازات هيچ گونه مطابقتى با جرم نداشت. مجازات مقصر بسته به نظر حاكم بود، گاه مجرمى را مىبخشيدند و گاه بيگناهى را مىكشتند و گاه براى محكوم، مجازاتى پش از جرم تعيين مىكردند!
6-با آنكه فقهاى بزرگى در حوزه اسلامى تربيت شدند، غالبا كسى به گفته آنان توجهى نمىكرد و اگر فقيهى حكمى شرعى مىداد كه به زيان حاكمى بود، از تعرض مصون نمىماند. بدين جهت امر به معروف و نهى از منكر، كه دو فرع مهم اسلامى است، تعطيل گرديد، و كسى جرات نمىكرد خليفه و يا عامل او را از زشتكارى منع كند/
7-حريم حرمت شعائر و مظاهر اسلامى در هم شكست و بدانچه در ديده مسلمانان مقدس مىنمود، اهانت روا داشتند.چنانكه خانه كعبه و مسجدالحرام را ويران كردند و به تربت پيغمبر و منبر و مسجد او توهين نمودند و مردم مدينه را سه روز قتل عام كردند/
8-براى نخستين بار در تاريخ اسلام، فرزندان پيغمبر را به طور دسته جمعى كشته و زنان و دختران خاندان او را به اسيرى گرفتند و در شهرها گرداندند/
9-مديحه سرايى كه از شعارهاى دوره جاهلى بود و در عصر پيغمبر مذموم شناخته شد، دوباره متداول گرديد و شاعران عصر اموى چندانكه توانستند خليفه و يا حاكمى را به چيزى كه در او نبود ستودند و از هر آنچه بود، منزه شمردند!/
10-دستهاى عالم دنيا طلب و دين فروش بر سر كار آمدند كه براى خشنودى حاكمان، خشم خدا را بر خود خريدند. اينان به ميل خويش ظاهر آيههاى قرآن و حديث پيغمبر راتأويل كردند و بر كردار و گفتار حاكمان صحه گذاشتند/
11-گرايش به تجمل در زندگى، خوراك،لباس، ساختمان، اثاث البيت روز بروز بيشتر شد و كاخهاى باشكوه در مقر حكومت و حتى در شكارگاهها ساخته شد/
12-ميگسارى، زن بارگى و خريدارى كنيزكان آواز خوان متداول گشت تا آنجا كه گفتار روزانه بعض خليفههاى اموى درباره زن و خوراك و شراب بود.(1)
13-مساوات نژادى، كه يكى از اركان مهم نظام اسلامى بود، از ميان رفت و جاى خود را به تبعيض نژادى خشن به سود عرب و زيان ملل و اقوام غير عرب داد. در حالى كه قرآن و سنت پيغمبر امتيازها را ملغى كرده ملاك برترى را نزد خدا پرهيزگارى مىداند، اما امويان، نژاد عرب را نژاد برتر شمردند و گفتند: چون پيغمبر اسلام از عرب برخاسته است، پس عرب بر ديگر مردمان برترى دارد و در ميان عرب نيز قريش از ديگران برتر است. طبق اين سياست، عرب در تمام شئون بر «عجم» ترجيح داده مىشد. نظام حكومت اشرافى بنى اميه، موالى (مسلمانان غير عرب) را مانند بندگان زر خريد، از تمام حقوق و شئون اجتماعى محروم مىداشت و اصولا تحقير و استخفاف، هميشه با نام موالى همراه بود. موالى از هر كار و شغل آبرومندى محروم بودند: حق نداشتند سلاح بسازند، بر اسب سوار شوند، و دخترى حتى از بيابان نشينان بى نام و نشان رابه همسرى بگيرند، و اگر احياناً چنين كارى مخفيانه انجام مىگرفت، طلاق و جدايى را بر آن زن، و تازيانه و زندان را بر مرد تحميل مىكردند. حكومت و قضاوت و امامت نيز همه جا مخصوص عرب بود و هيچ غير عربى به اين گونه مناصب و مقامات نمىرسيد. اصولاً عرب اموى را اعتقاد بر اين بود كه براى آقايى و فرمانروايى آفريده شده است و كار و زحمت، مخصوص موالى است. اين گونه برخورد نسبت به موالى،يكى از بزرگترين علل سقوط آنان به دست ايرانيان به شمار مىرود. در جريان انقلاب بر ضد امويان، عباسيان از اين عوامل براى بدنام ساختن آنان و تحريك مردم استفاده مىكردند، ولى در ميان آنها اثر دو عامل از همه بيشتر بود، اين دو عامل عبارت بودند از: تحقير موالى و مظلوميت خاندان پيامبر/
عباسيان از اين دو موضوع حداكثر بهره بردارى را كردند و در واقع اين دو، اهرم قدرت و سكوى پرش عباسيان براى نيل به اهدافشان به شمار مىرفت/
چرا امام صادق (ع) پيشنهاد سران قيام عباسى را رد كرد؟
موضوع ديگرى كه در بررسى زندگانى امام صادق (ع) جلب توحه مىكند، خوددارى امام از قبول پيشنهاد بيعت سران قيام عباسى با ايشان است. اگر به مسئله با نظر سطحى بنگريم شايد گمان كنيم كه انگيزههاى مذهبى در اين نهضت اثرى قوى داشته است، زيرا شعارهايى كه آنان براى خود انتخاب كرده بودند همه اسلامى بود، سخنانى كه بر روى پرچمهايشان نوشته بودند همه آيات قرآن بود، و چنين وانمود مىكردند كه به نفع اهل بيت كار مىكنند و قصدشان اين است كه انتقام خونهاى بناحق ريخته شده اهل بيت پيامبر را از بنى اميه و بنى مروان بگيرند، آنان سعى مىكردند انقلاب خود را با اهل بيت ارتباط بدهند. اگر چه ابتدا اسم خليفهاى را كه مردم را به سوى او فرا مىخواندند، معلوم نكرده بودند،ولى شعارشان اين بود كه «الرضا من آل محمد (ص) يعنى براى بيعت با شخص برگزيد اى از خاندان محمد (ص) قيام كردهايم/
مىگويند: ابو مسلم،در ميان اعراب نيز همراهان و ياران بسيارى داشت. اينان هنگام بيعت با ابو مسلم سوگند مىخوردند كه در پيروى از كتاب خدا و سنت پيامبر و در فرمانبردارى از يك گزيده ناشناس كه از خاندان پيامبر است، استوار باشند و در پيروى از فرماندهان خويش انديشه و درنگ را جايز نشمارند و دستور آنها را بى چون و چرا به جاى آورند/
حتى سوگند مىخوردند كه اگر بر دشمن غلبه كنند جز به دستور اسلام و فرماندهان خويش دشمن را به هلاكت نرسانند. شعارى كه نشانه شناخت و حلقه ارتباط آنها بشمار مىآمد لباس سياه و علم سياه بود. اينان رنگ پرچم خود را به اعتبار اينكه پرجم پيامبر سياه بود، و قصد آنان باز گشت به دين پيامبر است، يا به نشانه آنكه قصدشان خونخواهى و سوگوارى در عزاى خاندان پيامبر است، سياه قرار دادند. شايد هم مىخواستند خود را مصداق اخبار«ملاحم» معرفى كنند كه طبق آنها پديد آمدن علمهاى سياه از سوى خراسان نشانه زوال دولت جابران و تشكيل دولبت حقه شمرده شده است (2) و (3)
به هر حال ظاهر امرنشان مىداد كه قيام عباسيان، يك قيام عظيم با محتواى اسلامى است/
نامههاى سران نهضت به اما صادق (ع)
ابو مسلم پس از مرگ «ابراهيم امام» به حضرت صادق (ع) چنين نوشت: «من مردم را به دوستى اهل بيت دعوت مىكنم، اگر مايل هستيد كسى براى خلافت بهتراز شما نيست»/
امام درپاسخ نوشت:
«ما انت من رجالى و لا الزمان زمانى»: نه تو از ياران منى و نه زمانه، زمانه من است (4)
همچنين «فضل كاتب» مىگويد: روزى نزد امام صادق (ع) بودم كه نامهاى از ابو مسلم رسيد، حضرت به پيك فرمود: «نامه تو را جوابى نيست، از نزد ما بيرون شو» (5)
نيز «ابوسلمه خلال» (6) كه بعدها به عنوان «وزير آل محمد (ص) معروف شد، چون بعد از مرگ ابراهيم امام اوضاع را به زيان خود مىديد، بر آن شد كه از آنان رو گردانيده به فرزندان على (ع) بپيوند. لذا به سه تن از بزرگان علويين: جعفر بن محمد الصادق (ع) و عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (عبدالله محض) عمرالاشرف بن زينالعابدين (ع) نامه نوشت و آن را به يكى از دوستان ايشان سپرده گفت: اول نزد جعفر بن محمد الصادق (ع) برو، اگر وى پذيرفت دو نامه ديگر را از ميان ببر، و اگر او نپذيرفت عبدلله محض را ملاقات كن، اگراو هم قبول نكرد، نزد عمر رهسپار شو/
فرستاده ابو سلمه ابتدأاً نزد امام جعفر بن محمد (ع) آمد و نامه ابوسلمه را بدو تسليم كرد. حضرت صادق (ع) فرمود: مرا با ابو سلمه كه شيعه و پيرو ديگران است، چه كار؟ فرستاده ابو سلمه گفت: نامه را بخوانيد، امام صادق (ع) به خادم خود گفت چراغ را نزديك وى آورد، آنگاه نامه را در آتش چراغ انداخت و آن را سوزانيد! پيك پرسيد: جواب آن را نمىدهى؟ امام فرمود: جوابش همين بود كه ديدى!
سپس پيك ابو سلمه نزد«عبدلله محض» رفت و نامه وى را به دستش داد. چون عبدالله نامه را خواند آن را بوسيد و فوراً سوار شده نزد حضرت صادق (ع) آمد و گفت: اين نامه كه اكنون به وسيله يكى از شيعيان ما در خراسان رسيده از ابو سلمه است كه مرا به خلافت دعوت كرده است. حضرت به عبدالله گفت: از چه وقت مردم خراسان شيعه تو شدهاند؟ آيا ابو مسلم را تو پيش آنان فرستادهاى؟ آيا تو احدى از آنان را مىشناسى؟ در اين صورت كه نه تو آنها را مىشناسى و نه ايشان تو را مىشناسند، چگونه شيعه تو هستند؟ عبدالله گفت: سخن تو بدان ماند كه خود در اين كار نظر دارى؟ امام فرمود: خدا مىداند كه من خير انديشى را درباره هر مسلمانى بر خود واجب مىدانم، چگونه آن را درباره تو روا ندارم؟ اى عبدالله، اين آرزوهاى باطل را از خود دور كن و بدان كه اين دولت از آن بنى عباس خواهد بود،و همين نامه براى من نيز آمده است. عبدلله با ناراحتى از نزد جعفر بن محمد بيرون آمد/
«عمر بن زين العابدين» نيز با نامه ابوسلمه برخورد منفى داشت. وى نامه را رد كرد و گفت: من صاحب نامه را نمىشناسم كه پاسخش را بدهم (7)/
هنگامى كه پرچمهاى پيروزى به اهتزاز در آمد و نشانههاى فتح نمايان شد، «ابو سلمه» براى بار دوم طى نامهاى به امام صادق (ع) نوشت:«هفتاد هزار جنگجو در ركاب ما آماده هستند، اكنون موضع خود را روشن كن.» امام (ع) باز همان جواب قبلى را داد.(8)
ابوبكر حضرمى روايت ميكند كه من و ابان بن تغلب به محضر امام صادق (ع) رسيديم و اين هنگامى بود كه پرچمهاى سياه در خراسان برافراشته شده بود. عرض كرديم: اوضاع را چگونه مىبينيد؟ حضرت فرمود:
«در خانههاى خود بنشينيد، هر وقت ديديد ما گرد مردى جمع شدهايم، با سلاح به سوى ما بشتابيد.» (9)
اما در بيان ديگرى به ياران خود فرمود: «زبانهاى خود را نگاهداريد و از خانههاى خود بيرون نياييد، زيرا آنچه به شما اختصاص دارد (حكومت راستين اسلامى) به اين زودى به شما نمىرسد» (10)
با توجه به آنچه گفته شد، در نظر بدوى تحليل موضعگيرى امام در برابر پيشنهادهاى ابوسلمه و ابومسلم مشكل به نظر مىرسد، ولى اگر اندكى در قضايا دقت كنيم، پى به علت اصلى اين موضعگيرى مىبريم:امام صادق (ع) مىدانست كه رهبران قيام هدفى جز رسيدن به قدرت ندارند، و اگر شعار طرفدارى از اهل بيت را هم مطرح مىكنند، صرفاً به منظور جلب حمايت تودههاى شيفته اهل بيت است/
«روايات تاريخى به روشنى گواهى مىدهد كه «ابو سلمه خلال» پس از رسيدن نيروهاى خراسانى به كوفه، زمام امور سياسى را در دست گرفته شروع به توزيع مناصب سياسى و نظامى در ميان اطرافيان خود كرده بود. او مىخواست با برگزيدن يك خليفه علوى، تصميم گيرنده و قدرت اصلى دولت، خود وى بوده، خليفه تنها در حد يك مقام ظاهرى و تشريفاتى باشد».(11) امام مىدانست كه ابومسلم و ابوسلمه دنبال چهره روشنى از اهل بيت مىگردند كه از وجهه و محبوبيت او در راه رسيدن به اهداف خود بهره بردارى كنند، و به امامت آن حضرت اعتقاد ندارند و گرنه معنا نداشت كه سه نامه به يك مضمون به سه شخصيت از خاندان پيامبر بنويسند!
امام با نهايت هوشيارى مىدانست طراح اصلى قيام، عباسيان هستند وآنان نيز هدفى جز رسيدن به آمال خود در زمينه حكمرانى و سلطه جويى ندارند و مىدانست كه آنها بزودى كسى را كه ديگر به دردشان نخورد و يا در سر راهشان قرار گيرد، نابود خواهند كرد؛ همان سرنوشتى كه گريبانگير ابومسلم و ابوسلمه و سليمان بن كثير و ديگران شد. امام (ع) كاملا مىدانست امثال ابوسلمه و ابومسلم فريب خوردهاند و در خط مستقيم اسلام و اهل بيت نيستند و لذا به هيچ عنوان حاضر نبود با آنان همكارى كند و به اقدامات آنان مشروعيت بخشد، زيرا سران انقلاب مردان مكتب او نبودند. آنان در عرصه انتقامجويى، كسب قدرت، و اعمال خشونت افراط مىكردند و كارهايى انجام مىدادند كه هيچ مسلمان متعهدى نمىتواند آنها را امضا كند/
وصاياى وحشتناك ابراهيم امام به ابومسلم
با مراجعه به تاريخ، به متن دستور و وصيتى بر مىخوريم كه از طرف «ابراهيم امام» خطاب به ابومسلم خراسانى در آغاز قيام صادر شده است. ابومسلم، قهرمان مشهور كه ملقب به لقب «امير آل محمد» گرديد، در سفر به مكه ابراهيم امام را ملاقات نمود. ابراهيم امام وصاياى خود را با پرچمى سياه كه بعدها شعار عباسيان شد، به وى تفويض نمود و او را مامور خراسان و قيام علنى كرد. اين وصيت را، از لحاظ اينكه براى نشان دادن چهرههاى ابراهيم و ابومسلم و ديگر رهبران قيام عباسى سند مهمى است، در اينجا عيناً نقل مىكنيم:
ابراهيم در اول اين فرمان براى اينكه ابومسلم، آن جوان كم تجربه را بيشتر فريب دهد، مىگويد:«تو مردى از اهل بيت ما هستى، به آنچه سفارش مىكنم عمل كن...(در وفادارى به ما) نسبت به هر كس كه شك كردى و در كار هر كس كه شبهه نمودى، او را به قتل برسان، و اگر توانستى كه در خراسان يك نفر عربى زبان هم باقى نگذارى، چنين كن (تمام اعراب مقيم خراسان را به قتل برسان) و هر كجا يك بچه را هم ديدى كه طول قدش پنج وجب مىباشد و مورد سؤظن تو قرار دارد، او را به قتل برسان»! (12)
بدين ترتيب ابراهيم امام در وصيت خود صريحا به ابو مسلم دستور قتل و خونريزى مىدهد/
«مقريزى» مىگويد: اگر ابراهيم امام مىخواست ابومسلم را به ديار شرك بفرستد كه آنان را به اسلام دعوت كند هرگز جايز نبود چنين وصيتى به او بنمايد، در صورتى كه با اين حكم او را به ديار اسلامى فرستاد و اين چنين دستور كشتن مسلمانان را به او داد! (13)
جنايات ابومسلم
متاسفانه ابومسلم هم به اين دستور ظالمانه و وحشيانه مو بمو عمل كرد تا آنجا كه به تعيير «يافعى» حجاج زمان خود گرديد و در راه استقرار حكومت عباسيان مردم بيشمارى را كشت.(14)مورخان مىنويسند: تعداد كسانى كه ابومسلم در دوران حكومت خود به قتل رساند، بالغ بر ششصد هزار نفر بود! (15)
او خود به اين جنايات اقرار مىكرد: هنگامى كه از ناحيه منصور بيمناك شد، طى نامهاى به وى نوشت:
«برادرت (سفاح) به من دستور داد كه شمشير بكشم، به مجرد سؤ ظن دستگير كنم، به بهانه كوچكترين اتهامى به قتل برسانم، هيچ گونه عذرى را نپذيرم. من نيز به دستور وى بسيارى از حرمتها را كه خدا حفظ آنها را لازم كرده بود هتك كردم، بسيارى از خونها را كه خدا حرمتشان را واجب كرد. بر زمين ريختم، حكومت را از اهل آن ستاندم و در جاى ديگر نهادم $».(16)
منصور نيز به اين مطلب اعتراف كرد. وى هنگامى كه مىخواست ابومسلم را به قتل برساند، ضمن برشمردن جنايات او، گفت: «چرا 600 هزار تن را با زجر و شكنجه به قتل رساندى؟»
ابو مسلم بى آنكه اين قضيه هولناك شود، پاسخ داد: اينها همه به منظور استحكام پايههاى حكومت شما بود.(17)
در جاى ديگر ابو مسلم تعداد قربانيان خود را در غير از جنگها صد هزار نفر ياد كرده است.(18)
ابومسلم حتى از ياران ديرين خود نيز نگذشت، چنانكه «ابوسلمه خلال» همكار و دوست خود را نيز كه به «وزير آل محمد» ملقب شده بود، و در پيروزى عباسيان سهم بزرگى داشت و در حقيقت بازوى اقتصادى انقلاب بود، به قتل رسانيد.(19)
بنابراين جاى شگفت نيست اگر در تواريخ بخوانيم: هنگام رفتن ابومسلم به حج، باديه نشينها از گذرگاهها مىگريختند، زيرا درباره خون آشام بودن او سخنهاى بسيار شنيده بودند! (20)
انتخاب و برنامه ريزى
آنچه در مورد رد پيشنهاد سران قيام عباسى از طرف امام صادق (ع) گفتيم در اين خلاصه مىشود كه پيشنهاد دهندگان فاقد صلاحيت لازم براى يك قيام اصيل مكتبى بودند. آنان نيروهاى اصلى نبودند كه بتوان به كمك آنها يك نهضت اسلامى خالص را رهبرى كرد و اگر نيروهاى اصيل و مكتبى به قدر كافى در اختيار امام بود، حتماً نهضت را در اختيار مىگرفت/
به تعبير ديگر، امام كه وضع و حال امت را از لحاظ فكرى و علمى مىدانست و از شرائط سياسى و اجتماعى آگاه بود و محدوديت قدرت و امكانان خويش را كه مىتوانست در پرتو آن مبارزه سياسى را آغاز كند مىشناخت، قيام به شمشير و پيروزى مسلحانه و فورى را براى برپا داشتن حكومت اسلامى كافى نمىديد، چه، براى تشكيل حكومت خالص اسلامى، تنها آماده كردن قوا براى حمله نظامى كافى نبود، بلكه پيش از آن بايستى سپاهى عقيدتى تهيه مىشد كه به امام و عصمت او ايمان و معرفت كامل داشته باشد و هدفهاى بزرگ او را ادارك كند و در زمينه حكومت از برنامه او پشتيبانى كرده از دستاوردهايى كه براى امت حاصل مىگرديد، پاسدارى نمايد/
گفتگوى امام صادق (ع) با يكى از اصحاب خود، مضمون گفته فوق را آشكار مىسازد: از «سدير صيرفى» روايت است كه گفت: بر امام وارد شدم و گفتم: چرا نشستهايد؟
گفت: اى سدير چه اتفاقى افتاده است؟
گفتم: از فراوانى دوستان و شيعيان و ياران سخن مىگويم/
گفت: فكر مىكنى چند تن باشند؟
گفتم: يكصد هزار/
گفت: يكصد هزار؟
گفتم: آرى و شايد دويست هزار.
گفت: دويست هزار؟
گفتم: آرى و شايد نيمى از جهان/
به دنبال اين گفتگو، امام همراه سدير به «ينبع» رفت و در آنجا گله بزغالهاى را ديد و فرمود: اى سدير، اگر شمار ياران و پيروان ما به تعداد اين بزغالهها رسيده بود ما بر جاى نمىنشستيم.(21)
از اين حديث چنين نتيجه مىگيريم كه نظر امام بدرستى اين بود كه تنها در دست گرفتن حكومت كافى نيست و مادام كه حكومت از طرف نيروها و عناصر آگاه مردمى پشتيبانى نشود، برنامه دگرگونسازى و اصلاح اسلامى محقق نمىگردد؛نيروها و عناصرى كه هدفهاى آن حكومت را بدانند، به نظريههاى آن ايمان داشته باشند، در راه پشتيبانى آن گام، بردارند، مواضع حكومت را براى تودههاى مردم تفسير كنند و در مقابل گردبادهاى حوادث پايدارى و ايستادگى به خرج بدهند/
از گفتگوى امام صادق (ع) در مىيابيم كه اگر امام مىتوانست به ياران و نيروهايى تكيه كند كه پس از پيروزى مسلحانه بر خصم هدفهاى اسلام را تحقق مىبخشند، پيوسته آمادگى داشت كه به قيام مسلحانه دست زند، اما اوضاع و احوال و شرائط زمان اجازه اين كار را نمىداد، زيرا اين كار امرى بود كه اگر هم قطعا با شكست روبرو نمىشد، باز هم نتايج آن تضمين شده نبود، به عبارت ديگر، با آن شرائط موجود اگر قيام شكست نمىخورد، پيروزى آن نيز مسلم نبود.(22)
امام صادق (ع) ؛ رويارويى عباسيان
چنانكه ديديم، بنى عباس در آغاز كشمكش با بنى اميه، شعار خود را طرفدارى از خاندان پيامبر (بنى هاشم) و تحقق قسط و عدل قرار دادند. در واقع، از آنجا كه مظلوميت خاندان پيامبر در زمان حكومت امويان دلهاى مسلمانان را جريحه دار ساخته بود، و از طرف ديگر امويان بنام خلافت اسلامى از هيچ ظلم و ستمى فروگذارى نمىكردند، بنى عباس با استفاده از تنفر شديد مردم از بنى اميه و به عنوان طرفدارى از خاندان پيامبر توانستند در ابتداى امر پشتيبانى مردم را جلب كنند/
ولى نه تنها وعدههاى آنان در مورد رفع مظلوميت از خاندان پيامبر و اجراى عدالت عملى نشد، بلكه طولى نكشيد كه برنامههاى ضد اسلامى بنى اميه، اين بار با شدت و وسعتى بيشتر اجرا گرديد، به طورى كه مردم، باز گشت حكومت اموى را آرزو نمودند! از آنجا كه حكومت سفاح، نخستين خليفه عباسى، كوتاه مدت بود و در زمان وى هنوز پايههاى حكومت عباسيان محكم نشده بود، در دوران خلافت او فشار كمترى متوجه مردم شد و خاندان پيامبر نيز زياد در تنگنا نبودند، اما با روى كار آمدن منصور دوانيقى، فشارها شدت يافت. از آنجا كه منصور مدت نسبتاً طولانى، يعنى حدود بيست و يك سال، با امام صادق (ع) معاصر بود، لذا بيمناسبت نيست كه قدرى پيرامون فشارها و جنايتهاى او در اين مدت طولانى به بحث و بررسى پردازيم:
سياست فشار اقتصادى
ابوجعفر منصور (دومين خليفه عباسى) مردى ستمگر و خونريز و سنگدل بود. او جامعه اسلامى را به بدبختى كشيده جان مردم را به لب رسانده بود و پاسخ كوچكترين انتقاد را با شمشير مىداد/
منصور علاوه بر ستمگرى، فوق العاده پول پرست، بخيل، و تنگ نظر بود و در ميان خلفاى عباسى در بخل و پولپرستى زبانزد خاص و عام بود، به طورى كه در كتب تاريخ درباره بخل و مالدوستى افراطى او داستانها نقل كردهاند. ولى سختگيريها و فشارهاى مالى و تضييقات طاقت فرساى اقتصادى او، تنها با عامل بخل و دنيا پرستى قابل توجيه نيست، زيرا او در زمان خلافت خود، اقتصاد جامعه اسلامى را فلج كرد و مردم را از هستى ساقط نمود. او نه تنها اموال عمومى مسلمانان را در خزانه دربار خلافت گنج گردآورد و از صرف آن در راه عمران و آبادى و رفاه و آسايش مردم خوددارى كرد، بلكه آنچه هم در دست مردم بود، بزور از آنها گرفت و براى احدى مال و ثروتى باقى نگذاشت، به طورى كه طبق نوشته برخى از مورخان، مجموع اموالى كه وى از اين طريق جمع كرد، بالغ بر هشتصد ميليون درهم مىشد.(23)
آرى، اين برنامه وسيع و گسترده كه در سطح مملكت اجرا مىشد، برنامهاى نبود كه بتوان آن را صرفاً به بخل ذاتى و پول پرستى افراطى منصور مستند دانست، بلكه قرائن و شواهدى در دست است كه نشان مىدهد برنامه گرسنگى و فلج سازى اقتصادى، يك برنامه حساب شده و فراگير بود كه منصور روى مقاصد خاصى آن را دنبال مىكرد/
هدف منصور از اين سياست شوم اين بود كه مردم، همواره نيازمند و گرسنه و متكى به او باشند و در نتيجه هميشه در فكر سير كردن شكم خود بوده مجال انديشه در مسائل بزرگ اجتماعى را نداشته باشند/
او روزى در حضور جمعى از خواص درباريان خود، با لحن زنندهاى، انگيزه خود را از گرسنه نگهداشتن مردم چنين بيان كرد:
«اعراب چادرنشين در ضرب المثل خود خوب گفتهاند كه سگ خود را گرسنه نگهدار تا به طمع نان دنبال تو بيايد»!! (24)
در اين هنگام يكى از حضار كه از اين تعبير زننده سخت ناراحت شده بود، گفت: «مىترسم شخص ديگرى، قرص نانى به اين سگ نشان بدهد و سگ به طمع نان دنبال او برود و تو را رها كند»! (25)
منصور نه تنها در دوران زمامدارى خود، برنامه سياه تحميل گرسنگى را اجرا مىكرد، بلكه اين برنامه ضد انسانى را به فرزندش «مهدى» نيز تعليم مىداد. او ضمن يكى از وصيتها خود به پسرش «مهدى» گفت:
«من مردم را به طريق مختلف، رام و مطيع ساختهام. اينك مردم سه دستهاند: گروهى فقير و بيچارهاند و هميشه دست نياز به سوى تو دراز خواهند كرد: گروهى متوارى هستند و هميشه بر جان خود مىترسند، و گروه سوم در گوشه زندانهابه سر مىبرند و آزادى خود را فقط از رهگذر عفو و بخشش تو آرزو مىكنند. وقتى كه به حكومت رسيدى، خيلى به مردم در طلب رفاه و آسايش ميدان نده»! (26)
اين حقايق نشان مىدهد كه اين برنامه، به منظور تثبيت پايههاى حكومت منصور طرح شده و هدف آن جلوگيرى از جنبش و مخالفت مردم از طريق تضعيف و محو نيروهاى مبارز بود و تنها حساب صرفه جويى و سختگيرى در مصرف اموال دولتى در ميان نبود/
موج كشتار و خون
سياست ضد اسلامى منصور، منحصر به ايجاد گرسنگى و قطع عوايد مردم نبود، بلكه گذشته از فشار اقتصادى و فقر و پريشانى، رعب و وحشت و اختناق عجيبى در جامعه حكمفرما بود و موجى از كشتار و شكنجه به وسيله عمال و دژخيمان منصور به راه افتاده بود و هر روز گروهى قربانى اين موج خون مىشدند/
روزى عموى ابو جعفر منصور به وى گفت: تو چنان با عقوبت و خشونت به مردم هجوم آوردهاى كه انگار كلمه «عفو» به گوش تو نخورده است! وى پاسخ داد: هنوز استخوانهاى بنى مروان نپوسيده و شمشيرهاى آل ابى طالب در غلاف نرفته است، و ما، در ميان مردمى به سر مىبريم كه ديروز ما را اشخاصى عادى مىديدند و امروز خليفه، بنابر اين هيبت ما جز با فراموشى عفو و به كارگيرى عقوبت، در دلها جا نمىگيرد.(27)
البته اين اختناق، در تمام قلمرو حكومت منصور بيداد مىكرد، ولى در اين ميان شهر «مدينه» بيش از هر نقطه ديگر زير فشار و كنترل بود، زيرا مردم مدينه به حكم آنكه از روز نخست، از نزديك با تعاليم اسلام و سيستم حكومت اسلامى آشنايى داشتند، هرگز حاضر نبودند زير بار حكومتهاى فاسدى مثل حكومت منصور بروند و هر حكمى را بنام دستور اسلام نمىپذيرفتند. بعلاوه، پس از رحلت پيامبر شهر مدينه اغلب، جايگاه وعظ و ارشاد پيشوايان بزرگ اسلام بود و رجال بزرگ خاندان وحى، كه هر كدام در عصر خود رسالت حفظ اسلام و ارشاد جامعه اسلامى را عهده دار بودند، تا زمان پيشواى هشتم، در مدينه اقامت داشتند و وجود آنها همواره نيرو بخش جنبشهاى اسلامى مسلمانان مدينه به شمار مىرفت/
در زمان خلافت منصور، پيشواى ششم و بعد از رحلت آن حضرت، فرزند ارجمندش موسى بن جعفر (ع) مركز ثقل مبارزات اسلامى به شمار مىرفتند و مدينه كانون گرم جنبشها و نهضتهاى اصيل اسلامى بر ضد استبداد و خودكامگى زمامداران ظالم محسوب مىشد/
مدينه در محاصره اقتصادى!
پس از قيام «محمد بن عبدالله بن الحسن» مشهور به «نفس زكيه» (نواده امام حسن مجتبى)، در اواخر حيات امام صادق (ع) ، منصور براى درهم شكستن نهضت شهر مدينه، شخص بسيار بيرحم و خشن و سنگدلى بنام «رياح بن عثمان» را به فرماندارى مدينه منصوب كرد. رياح پس از ورود به مدينه، مردم را جمع كرد و ضمن خطبهاى چنين گفت:
«اى اهل مدينه! من افعى و زاده افعى هستم! من پسر عموى «مسلم بن عقبه» (28) هستم كه شهر شما را به ويرانى كشيد رجال شما را نابود كرد. به خدا سوگند اگر تسليم نشويد شهر شما را در هم خواهم كوبيد، به طورى كه اثرى از حيات در آن باقى نماند»!
در اين هنگام گروهى از مسلمانان از جا برخاستند و به عنوان اعتراض فرياد زدند: «شخصى مثل تو كه سابقهاى ننگين در اسلام دارى و پدرت دوبار به واسطه ارتكاب جرم، تازيانه (كيفر اسلامى) خورده، كوجكتر از آن هستى كه اين كار را انجام دهى، ما هرگز اجازه نخواهيم داد با ما چنين رفتار كنى.»
«رياح» به منصور گزارش داد كه مردم مدينه شورش نموده از اوامر خليفه اطاعت نمىكنند. منصور نامه تندى به وسيله وى به اهل مدينه نوشت و طى آن تهديد كرد كه اگر به روش مخالفت جويانه خود ادامه دهند، راههاى بازرگانى را از خشكى و دريا به روى آنها بسته و آنها را در محاصره اقتصادى قرار خواهد داد و با اعزام قواى نظامى دمار از روزگار آنها در خواهد آورد!
«رياح» مردم را در مسجد گرد آورد و بر فراز منبر رفت و شروع به قرائت نامه خيلفه كرد. هنوز نامه را تا آخر نخوانده بود كه فرياد اعتراض مرم از هر طرف بلند شد و آتش خشم و ناراحتى آنان شعله ور گرديد، به طورى كه وى را بالاى منبر سنگباران كردند و او براى حفظ جان خود، از مجلس فرار كرد و پنهان گرديد...(29)
منصور به دنبال اين جريان تهديد خود را عملى كرد و با قطع حمل و نقل كالا، مدينه را در محاصره اقتصادى قرار داد و اين محاصره تا زمان خلافت پسر وى «مهدى عباسى» ادامه داشت.(30)
امام صادق (ع) و منصور
ابوجعفر منصور از تحرك و فعاليت سياسى امام صادق (ع) سخت نگران بود. محبوبيت عمومى و عظمت علمى امام بر بيم و نگرانى او مىافزود. به همين جهت هر از چندى به بهانهاى امام را به عراق احضار مىكرد و نقشه قتل او را مىكشيد، ولى هر بار به نحوى خطر از وجود مقدس امام بر طرف مىگرديد.(31)
منصور شيعيان را در مدينه بشدت تحت كنترل و مراقبت قرار داده بود، به طورى كه در مدينه جاسوسانى داشت كه كسانى را كه با شيعيان امام صادق (ع) رفت و آمد داشتند، گردن مىزدند.(32)
امام ياران خود را از نزديكى و همكارى با دربار خلافت باز مىداشت. روزى يكى از ياران امام پرسيد: برخى از ما شيعيان گاهى دچار تنگدستى و سختى معيشت مىگردد و به او پيشنهاد مىشود كه براى اينها (بنى عباس) خانه بسازد، نهر بكند (و اجرت بگيرد)، اين كار از نظر شما چگونه است؟ امام فرمود: من دوست ندارم كه براى آنها (بنى عباس) گرهى بزنم يا در مشكى را ببندم، هر چند در برابر آن پول بسيارى بدهند، زيرا كسانى كه به ستمگران كمك كنند در روز قيامت در سراپردهاى از آتش قرار داده مىشوند تا خدا ميان بندگان حكم كند.(33)
امام، شيعيان را از ارجاع مرافعه به قضات دستگاه بنى عباس نهى مىكرد و احكام صادر شده از محكمه آنها را شرعاً لازم الاجرا نمىشمرد. امام همچنين به فقيهان و محدثان هشدار مىداد كه به دستگاه حكومت وابسته نشوند و مىفرمود: فقيهان امناى پيامبرانند، اگر ديديد به سلاطين روى آوردند (و با ستمكاران دمساز و همكار شدند) به آنان بدگمان شويد و اطمينان نداشته باشيد.(34)
روزى ابوجعفر منصور به امام صادق (ع) نوشت: چرا مانند ديگران نزد ما نمىآيى؟
امام در پاسخ نوشت: ما (از لحاظ دنيوى) چيزى نداريم كه براى آن از تو بيمناك باشيم و تو نيز از جهات اخروى چيزى ندارى كه به خاطر آن به تو اميدوار گرديم. تو نه داراى نعمتى هستى كه بياييم به خاطر آن به تو تبريك بگوييم و نه خود را در بلا و مصيبت مىبينى كه بياييم به تو تسليت دهيم، پس چرا نزد تو بياييم؟!
منصور نوشت: بياييد ما را نصيحت كنيد/
امام پاسخ داد: اگر كسى اهل دنيا باشد تو را نصيحت نمىكند و اگر هم اهل اخرت باشد، نزد تو نمىآيد! (35)
----------------------------------
1-دكتر شهيدى، سيد جعفر، تاريخ تحليلى اسلام تا پايان امويان، ط 6، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1365 ه'.ش، ص 204 با تلخيص و اندكى تغيير در عبارت/
2-در باره پرچم و جامه سياه آنان رجوع شود به: زرين كوب، عبدالحسين، دو قرن سكوت، ط 7، تهران، سازمان انتشارات جاويدان، ص 116- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 10، ص 208- ابن كثير، البداية والنهايه، ط 1، بيروت، مكتبة المعارف، 1966 م، ج 10، ص 67/
3-در ضمن روايات علائم ظهور، آمدن پرچمهاى سياه از جانب شرق،نشانه ظهور دولت حقه معرفى شده است ر.ك به: بحارالانوار، ج 52، ص 217-229 (باب علائم الظهور)- ارشاد مفيد، ص 357/
4-شهرستانى، الملل و النحل، تحقيق: محمد سيد گيلانى، بيروت، دارالمعرفه، 1402 ه'. ق، ج 1، ص .154
5-كلينى، الروضه من الكافى، ط 2، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1389 ه'.ق، ص 274-مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبه الاسلاميه، 1395 ه'.ق، ج 47، ص 297/
6-در سبب ناميده شدنن ابو سلمه به «خلال» سه وجه ذكر كردهاند. ر.ك به: ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دارصادر، 1386 ه.ق، ص 153-154/
7-ابن طقطقا، همان كتاب، ص 154- مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 243-.254 مسعودى از نامه عمر بن زين العابدين ياد نمىكند/
8-مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه'.ق، ج 47، ص 133/
9-مجلسى، همان كتاب، ج 52، ص 139/
10-مجلسى، همان كتاب، ج 52، ص 139/
11-دكتر فاروق، عمر، طبيعة الدعوة العباسية، ط 1، بيروت، دارالارشاد، 1389 ه'.ق، ص 226/
12-ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمد آيتى، چ 1، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1364 ه'.ش، ج 2، ص 167 - ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 348 - مقريزى، النزاع و التخاصم فيما بين بنى اميه و بنى هاشم، قاهره، مكتبه الاهرام، ص 66 - ابن كثير، البداية و النهايه، ط 2، بيروت، مكتبة المعارف، 1977 م، ج 10، ص 28/
13-النزاع والتخاصم فيما بين بنى اميه و بنى هاشم، قاهره، مكتبه الاهرام، ص 67/
14-مراة الجنان، ط 2، بيروت، موسسة الاعلمى، 1390 ه'.ق، ج 1، ص 285/
15-ابن كثير، البداية و النهاية، ط 2، بيروت، مكتبة المعارف، 1977 م، ج 10، ص 72 - ابن خلكان، و فيات الاعيان، تحقيق: دكتر احسان عباس، ط 2، قم، منشورات الشريف الرضى، 1364ه'.ش، ج 3، ص 148 - ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 476 - محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 9، ص 167/
16-حيدر، اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ط 2، بيروت، دارالكتاب العربى، 1390 ه'.ق، ج 2، ص 533 - خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، بيروت، دار الكتاب العربى، ج10، ص 208/
17-دكتر فاروق، همان كتاب، ص 245/
18-ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبه الحيدريه، 1384 ه'.ق، ج 3، ص 105/
19-ابن خلكان، وفيات الاعيان، تحقيق: دكتر احسان عباس، ط 2، قم، منشورات الشريف الرضى، 1364 ه'.ش، ج 2، ص 196/
20-ابن خلكان، همان كتاب، ج 3، ص 148/
21-كلينى، الاصول من الكافى، ط 2، تهران، مكتبه الصدوق، 1381 ه'.ق، ج 2، ص 242/
22-اديب، عادل، زندگانى، تحليلى پيشوايان ما، ترجمه دكتر اسدالله مبشرى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1361ه'.ش، ص 183- 185 (با اندكى تخليص و اندكى تغيير در عبارت)/
23-ابن واضح، همان كتاب، ج 3، ص 125/
24-أجِعة كلبك يتبعك.
25-شريف القرشى، باقر، حياة الامام موسى بن جعفر(ع)، ط 2، 1389 ه'.ق، ج 1، ص 369/
26-ابن واضح، همان كتاب، ج 3، ص 133/
27-حيدر، اسد، الامام الصادق و المذهب الاربعه، ط 2، بيروت، دارالكتاب العربى، 1390 ه'.ق، ج 1-2، ص 480 - عبدالرحمن السيوطى، تاريخ الخلفأ، ط 3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه.ق، ص 267/
28-چنانكه در سيره امام چهارم به تفصيل نوشتيم، مسلم بن عقبه يكى از فرماندهان يزيد بن معاويه كه به فرمان او به شهر مدينه حمله كرد و با سربازان خود، سه روز مدينه را قتل و عام و غارت و سيل خون را به راه انداخت و به واسطه جنايتهايى كه مركتب شد، «مسرف بن عقبه» لقب گرفت!
29-ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبه الحيدريه، 1348 ه.ق، ج 3، ص 114-11/
30-ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 551/
31-علامه مجلسى در بحارالانوار، فصل مستقلى را به برخوردهاى ميان امام صادق (ع) و منصور، اختصاص داده است، ر.ك به: ج 47، ص 162-212/
32-طوسى، اختيار معرفه الرجال(معروف به رجال كشى)، تحقيق: حسن مصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 282/
33-شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، بيروت، داراحيأ التراث العربى، ج 12، ص 129/
34-حيدر، اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ط 2، بيروت، دارالكتاب العربى، 1390 ه'.ق، ج 3-4، ص 21(به نقل از حلية الاوليأ)
35-مجلسى، همان كتاب، ج 47، ص 184/
--------------------------
مهدى پيشوايى