پس از رحلت پيامبر اكرم، پيشامدهاى بزرگى به وقوع پيوست.صداهاى تفرقهانگيز و چند دستگى از هر گوشه و كنارى برمىخاست. امّادر اين اوضاع حسينعليه السلام را مىبينيم كه دوش به دوش پدر بزرگوارش دركنار حق ايستاده است و با روشن ترين دلايل به اعلان و تبليغ آنمىپردازد. بار ديگر او را مىبينيم، جوانى كه سيمايش شمايل پر هيبتپدرش را به ياد مىآورد، او فرماندهى سپاهيان خروشان پدرش بر ضدطاغوت شام، معاويه بن ابى سفيان، را بر عهده داشت.
آنحضرت با عزم و اراده پولادين و شمشير بران و تدبير استوارونقشههاى دقيق خود پيروزيهاى بزرگ و درخشانى بر ضد طغيانبنىاميّه، كه مىخواستند امّت اسلامى را به دوران جاهليّت باز گردانند،به دست آورد.
نقشه پليد قتل امير مؤمنان علىعليه السلام به اجرا در آمد و منجر به شهادتدردناك آن امام شد. با شهادت آنحضرت مسئووليتهاى حسّاس و خطيرامّت بر دوش امام حسنعليه السلام افتاد. در اين ميان امام حسين نيز به جهادمقدّس خويش در اداى امانت حق و مسئوليّت امّت ادامه مىداد و امّتاسلامى را بر ضد باطلى كه تمام قواى خود را در شام گرد آورده بود،مىشورانيد و مردم را از حوادث وفجايعى كه در صورت دسترسى معاويهبه خلافت به وقوع مىپيوست؛ بيم مىداد.
دوران زندگى امام حسن نيز به پايان مىرسد و آن امام با زهرى كه بهدستور معاويه در غذايش مىريزند، مسموم و شهيد مىشود.
پس از شهادت امام حسن سكان خلافت الهى به دست امام حسينمىافتد ومسلمانان راستينى كه جز ستمگرى چيزى از بنى اميّه نديدهبودند، به پيروى از او گردن مىنهند. در واقع تمام همّت بنى اميّه، درنابود ساختن احساسات ومقدّسات اسلامى امّت خلاصه مىشد.
در اوايل سال پنجاهم هجرى، امام حسينعليه السلام پيشوايى و امامتمسلمانان را عهده دار شد. اينك بجاست كه نگاهى گذرا به اوضاع حاكمبه آن روزگار در كشور اسلامى بيفكنيم.
در سال 51 هجرى معاويه به حج رفت تا از نزديك اوضاع سياسى درمركز حركت مخالفان خود را مشاهده كند. زيرا مكّه و مدينه هموارهآشيانه صحابه ومهاجران محسوب مىشد، و اينان خود دشمن ترينومخالف ترين كسان با معاويه بودند.
چون معاويه از مكّه و مدينه ديدار كرد، دريافت كه انصار به گونهاىخاص با وى دشمنى مىكنند و شديداً از خلافت وى ناخشنودند.
روزى از اطرافيان خويش پرسيد: چرا انصار به استقبال من نيامدند؟
يكى پاسخ داد: انصار آن قدر شتر نداشتند كه بر آنها سوار شوند و بهاستقبال تو آيند.
معاويه كه خود علّت برخورد سرد انصار را مىدانست، چون اين پاسخِنيشدار را شنيد، زبان بهطعنه گشود و گفت: شتران آبكش را چه كردند؟(1)
در ميان حاضران، برخى از سران انصار نيز حضور داشتند. يكى از آنهابه نام قيس بن سعد بن عباده، پاسخ داد:
آنها، آن شتران را در جنگ بدر و احد و نبردهاى ديگرى كه در ركابرسول خداصلى الله عليه وآله بودند از دست دادند تا تو و پدرت را به اسلام وادارند تاآنكه فرمان الهى چيره شد در حالى كه شما آن را نا خوش مىداشتيد.
آنگاه سينه قيس به جوش و خروش در آمد و اخگرى از آن جهيد كهخاطرات درخشان روزهاى گذشته و طوفانهاى سياه امروز را با خود بههمراه داشت. او گفت: آرى رسول خداصلى الله عليه وآله با ما عهد كرده بود. كه درآينده، شاهد تبعيض خواهيم بود.
معاويه انصار را توبيخ مىكند و مقدّسات را به ريشخند مىگيرد. آنگاهقيس به روشنگرى، در باره سوابق بنى اميّه و اطرافيان او پرداختومواضع دشمنانه آنها را از روز آغاز در برابر دعوت پيامبرصلى الله عليه وآله و انكارحق علىعليه السلام پس از وى، دقيقاً تشريح كرد و بخصوص از دشمنى معاويه باامام زمانش، على بن ابيطالب، پرده برداشت و احاديثى از پيامبر در بارهامام على كه از نظر معاويه، يگانه دشمن او براى رسيدن به حكومت بهشمار مىآمد، به وى ياد آور گرديد.
قيس در آن روز ندانست كه اين دشمنى و مخالفتى كه معاويه اعمالمىكرد، به چه فرجام شومى خواهد انجاميد!
معاويه از سفر حج بازگشت در حالى كه نقشهاى براى درهم شكستنمخالفت انصار و مهاجران در سر مىپروراند. نخستين نقشهاى كه معاويهدر اين خصوص طرح ريزى كرد، چنين بود.
معاويه پى برده بود كه هوشياران و انديشمندان بسيارى در كشوراسلامى زندگى مىكنند. كسانى از گذشتههاى نزديك، تجربههايى بسياراندوخته وحقيقت حزب حاكم اموى را بخوبى لمس كردهاند. اينانهمچنين به قداست حق و وجوب پيروى از آن و نيز دفاع از حرمتهاىوالاى آن با تمام مشكلات ودشواريهايى كه ممكن بود براى آنان رخنمايد، ايمان آورده بودند.
او همچنين مىدانست كه در مركز حركت اين مخالفان در درجه اوّلامام على و سپس امام حسن و پس از او امام حسين جاى دارند. او ازپايگاهاى استوار علىعليه السلام و پيروانش و نيز آمادگيهاى لازم و كافى آنها كهتختسلطنت بنىاميّهرا هر لحظه بهلرزهدر مىآورد، بخوبى آگاهىداشت.
معاويه با شناخت و آگاهى از تمام اين امور، نقشه منفور و خائنانهخويش را طراحى كرد.
او انديشيد كهدوستداران علىعليه السلام وخانداناو، از حكومت بنىاميّهناخشنود و گريزانند. پس مىبايست در گاماوّل دوستى علىرا از دلدوستدارانش بيرون كند و ملاكها و معيارهاى مسلمانان را كه بدانها حقرا از باطل جدا مىساختند، به استيصال بكشاند. اين ملاكها چيزى جزاسلام راستين كه در خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله تبلور مىيافت، نبود.
بنابر اين، معاويه به واليان خود در چهار گوشه كشور نامهاى نگاشتكه نص آن چنين بود: امّا بعد، در كار كسانى كه با دليل دوستى آنان به علىو خاندانش ثابت مىشود دّقت روا داريد و آنان را از امور ديوانى بر كناركنيد. و سهم و رزق آنان را از بيت المال قطع كنيد و از هيچ يك از شيعيانعلى و خاندانش گواهى نپذيريد.
اين نخستين توطئهاى بود كه در راه ياران علىعليه السلام كه جبهه مخالفانحزب اموى را تشكيل مىدادند، نمودار شد.
سپس معاويه در ظلمت، جهل و كفر خود، نقشه ديگرى طرح ريزىكرد كه به مراتب از نقشه نخست، بسيار دشوارتر و سختتر بود. او بهواليانش نوشت: به مجردى كه به آنان گمان و شك برديد بگيريدشان و بهصرف تهمت بكشيدشان!!
در عبارت "به صرف تهمت بكشيدشان" بنگريد. آيا واقعاً در قاموسجنايتكاران قانونى از اين بدتر و ظالمانه تر مىتوان يافت؟!
امام حسينعليه السلام در چنين فضاى دهشت بارى زندگى مىكرد. او منصبخلافت الهى را به دوش مىكشيد و بىگمان اجراى اين دستور معاويه درمورد ياران و دوستدارانش، دل او را به درد مىآورد.
امّا شرايطى كه آنحضرت با آن رو به رو بود، به وى اجازه اقداممسلحانه بر ضد حكومت احمقانه امويّان را نمىداد. چرا كه معاويه درتمام امور به حيله ونيرنگ چنگ مىآويخت و با بخشش اموال هنگفتاز طريق بيت المال، امّت را به خواب عميق فرو مىبرد و اگر آنان درمقابل وى سر تسليم فرو نمىآوردند با چيزى كه آن را سربازان عسلناميده بود، از پاى در مىآورد. در واقع او از طريق مسموم ساختن آب ياخوراك مخالفانش، آنان را از صحنه مبارزه بيرون مىراند. چنان كههمين حيله را بر ضد امام حسنعليه السلام نيز به كار بست و از طريق همسرجنايتكار آنحضرت، وى را مسموم و شهيد كرد. معاويه از به كار بستنحيله و نيرنگ بر ضد بزرگ مردانى كه سر تسليم در برابر مال و منصبفرو نمىآوردند هيچ گاه كوتاهى نمىكرد.
وى با توسّل به همين مكر و نيرنگ يكى از سران بزرگ شيعى، يعنىحجر بن عدّى، صحابى بزرگ پيامبرصلى الله عليه وآله را از پاى در آورد. او حجرو يارانش را به شام فرا خواند و پيش از آنكه پاى آنان به پايتخت برسد،گروهى از سپاهيان خود را به مقابله آنان فرستاد و ايشان را تنها به جرماينكه پيرو علىعليه السلام و فرمانده لشكر وى بودند، به خاك و خون كشاند.
شهادت حجر، عامل مهمى در بيدارى امّت اسلامى بود. به طورى كهحتى برخى از اصحاب بنىاميّه، همچون والى خراسان، ربيع بن زيادحارثى سر به شورش و عصيان بر داشتند. نوشتهاند چون حجر شهيد شد،ربيع بن زياد به مسجد آمد و از مردم خواست كه در مسجد گردآيند. چونمسلمانان جمع شدند، خود به سخنرانى ايستاد و فاجعه شهادت حجر رابه تفصيل بيان كرد وگفت: اگر در ضمير مسلمانان اندك غيرتى باشد بايدبه خونخواهى حجر شهيد بپا خيزند. حتى عايشه، كه تا ديروز در صفمخالفان علىعليه السلام جاى داشت، با شنيدن خبر شهادت حجر گفت: هشداريدكه حجر براى مهتران عرب سرفرازى، و ثبات قدم بود. آنگاه اين بيت راخواند:
رفتند كسانى كه مردم در سايههاى آنها مىزيستند واينك كسانىكه هيچ سايه ندارند، از پس آنها ماندهاند.
شهادت حجر در محافل سياسى لرزهاى بزرگ پديد آورد و پيامدهايىنيز به همراه داشت به طورى كه معاويه براى نخستين بار از كردارناپسندش پشيمان شد.
امّا شهادت حجر، نخستين جنايت معاويه در اين خصوص به حسابنمىآمد. او پيش از اين نيز عمرو بن حمق، يكى از ياران پيامبرصلى الله عليه وآله را كهدر نزد تمام مسلمانان از ارج و احترام بسيار برخوردار بود، به قتلرسانيد. آنان پس از كشتن عمرو سر او را بر نوك نيزهها كردند. بدينترتيب عمرو بن حمق نخستين كسى بود كه پس از اسلام سرش را بر فرازنيزه بالا مىبردند. چنين كارى پيش از وى در حق هيچ مسلمانى انجامنپذيرفته بود.
اين دو فاجعه، پيامدهاى بسيار رعب آورى به همراه خود داشت كهابرهاى تيرگى و اضطراب را بر جهان مسلمانان حاكم مىكرد.
مىتوان به عنوان يكى از نشانههاى تيرگى به مطلب ذيل اشاره كرد:
زياد بن ابيه بر كوفه و بصره مسلط شد. او پيش از آنكه معاويه او را بهواسطه نسبش به خود ملحق سازد، جزو شيعيان و از هواداران علىعليه السلاموخاندان وى بود و به همين سبب از تمام اسرار آنها آگاه بود و سرانورهبران آنان را مىشناخت. چون زياد به حكومت بصره و كوفه رسيد،به تعقيب شيعيان در هر گوشه و كنارى پرداخت و بسيارى از آنان راكشت و يا زير شكنجه گرفت. تا آنجا كه اگر كسى مىگفت: من كافرم و بههيچ پيامبرى ايمان ندارم براى او به مراتب بهتر از آن بود كه بگويد: منشيعهام وبه قداست حقايمان دارم ونسبت بهجبتوطاغوت كفر مىورزم.
همين كه زياد توانست با ايجاد جوّ قتل و خونريزى، كنترل كوفهوبصره را به دست گيرد، نامهاى به كاخ سلطنتى نوشت و در آن گفت:
"من عراق را به دست چپم خاموش و آرام كردهام و اينك دستراستم آزاد است. پس ولايت حجاز را به من سپار تا دست راست خويشرا نيز بدان مشغول دارم."
چون خبر اين نامه در مدينه منوره منتشر شد مسلمانان در مسجدپيامبرصلى الله عليه وآله گرد آمدند و با زارى دست به درگاه خداوند برداشته گفتند:
خداوندا! ما را از شرّ دست راست زياد در امان دار!
ما اكنون در صدد آن نيستيم كه بيان كنيم خداوند چگونه آنان را از شرّدست راست زياد در امان داشت. چرا كه به بيمارى طاعون دچار شد و باخوارى وذلّت از دنيا رفت. هدف ما از نقل اين قسمت تنها نشان دادنگوشهاى از ترس و وحشتى بود كه بر محافل سياسى سايه افكنده بود. بدانگونه كه مردم براى دفع شرّ حاكمى ستم پيشه و ظالم دست به دعا برمىداشتند!
-------------------------------------------
1-در حقيقت معاويه با اين جمله مىخواست انصار را به ريشخند بگيرد. چرا كه آنانپيش از اسلام در شمار عمال يهوديان مدينه بودند و با شتران خود باغستانهاىيهوديان را آبيارى مىكردند. (مؤلف)
--------------------------------------
آية الله سيد محمد تقى مدرسى
امام حسين پس از پيامبر
- بازدید: 3618