على اكبر بن حسين بن على عليه السلام
ولادت حضرت على اكبر عليه السلام در يازدهم ماه شعبان سال 33 هجرت جهان را به نور خود روشن ساخت.
از عمر شريفش در واقعه كربلا حدود بيست و هفت سال مى گذشته است مويد اين مطلب كلام متفق عليه مورخان و نسب شناسان است كه وى بزرگتر از امام سجاد عليه السلام كه در كربلا بيست و سه سال داشته اند مى باشد.
ليلا مادر حضرت على اكبر عليه السلام وى دخت ابى مره بن عروه بن مسعود ثقفى مى باشد.
شيخ مفيد در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى و ابن جرير در تاريخ طبرى، ابن اثير در كامل يعقوبى در تاريخ خود و سهلى در الروض الانف نام اين بانو را همان ليلى ذكر كرده اند.
اما سبط بن جوزى در تذكره الخواص، ابن جرير طبرى در منتخب (كه در ذيل صفحه 19 از جلد 12 تاريخش آمده است) و خوارزمى در مقتل نام وى را آمنه آورده اند. تنها ابن شهر آشوب در مناقب از وى به بره دخت عروه ياد كرده است. ليلا از خاندان شرف و عظمت قرار داشت و جدش (عروه) يكى از آن دو بزرگ مكه بود كه قريش گفتند:
لولا نزل هذا القران على رجل من القريتين عظيم
چرا اين قرآن بر مرد بزرگ يكى از اين دو شهر نازل نمى شود؟ (1)
كنيه على اكبر عليه السلام
در زيارت على اكبر كه ابوحمزه ثمالى از امام صادق عليه السلام روايت نموده است كه در شان زيارت او:
صورت بر قبر گذار و بگو: صلى الله عليك يا ابا الحسن، و اين را سه مرتبه تكرار نما. (2)
اين سيد شهيد، به اكبر (به معنى بزرگتر) ملقب شد به سبب فزونى سن او از امام سجاد عليه السلام بوده است. اين امر را صريحا حضرت امام زين العابدين عليه السلام ذكر فرموده اند هنگامى كه ابن زياد به ايشان گفت: آيا خداوند على را در واقعه كربلا نكشت؟ فرمود: من برادر بزرگتر از خود داشتم كه شما او را به قتل رسانديد. در اين مورد اسامى جماعتى از مورخين كه از حضرت سجاد عليه السلام به على اصغر (على كوچكتر) و از مشاراليه به على اكبر ياد كرده اند به قرار زير است.
1 - ابن جرير طبرى در تاريخ الامم و الملوك، ج 6، ص 260 معروف به تاريخ طبرى از حميد بن مسلم نقل مى كند كه مى گويد: على بن حسين اصغر عليه السلام را مشاهده نمودم در حاليكه بيمار بود...
همچنين او در منتخب در ذيل تاريخ مزبور ج 12 ص 19
قرائن و شواهد و اخبار دال بر منزلت رفيع او نزد پدرش سيدالشهدا صلوات الله عليه و برترى شان وى بر اصحاب و اهل بيت حضرتش به جز عمويش حضرت عباس عليه السلام مى باشد. از جمله مورخين متفق القولند كه چون امام حسين عليه السلام شب عاشورا با ابن سعد ملاقات نمود، دستور فرمود همگان از او دور شوند. الا حضرت عباس عليه السلام و به حضرت على اكبر عليه السلام و با ابن سعد نيز غلامش حفص و پسرش باقى ماندند
و همچنين به هنگامى كه در روز عاشورا امام حسين عليه السلام خطبه خواند و با شنيدن فرياد مظلوميتش اهل حرم فرياد و شيون بلند ساختند، به برادرش عباس عليه السلام و فرزند على اكبر عليه السلام فرمود آنان را ساكت سازيد كه به خدا قسم گريه بسيار در پيش دارند.
و نيز در روز هشتم محرم كه اصحاب را امر به آوردن آب از شريعه فرات نمود، على اكبر عليه السلام را قائد آنان برگزيد. (3)
مه هاشمى
يم فاطمى، در سرمدى
گل احمدى، مه هاشمى
زسرادقات محمدى
طلعت ظهور و جلالتى
به سما قمر، به نبى ثمر
به فاطمه در، به على گهر
به حسن جگر، به حسين پسر
به چه قامتى و قيامتى
به ملك مطاع، به خدا مطيع
به مرض شفا، به جزاشفيع
چه مقام بندگيش منيع
به چه بندگى و اطاعتى
ز قفا دو زن شده نوحه گر
يكى عمه گفت و يكى پسر
كه نما به جانب ما نظر
به اشارتى و نظارتى (4)
مبارزه و شهادت حضرت على اكبر عليه السلام
آن فرزند رشيد و جوان ناكام امام حسين عليه السلام به ميدان تاخت. طلعتش از جمال پيغمبر خبر مى داد و قوت بازويش چون حيدر صفدر (5) اثر مى نموده در ايستاد و اين رجز را انشا كرد:
انا على بن الحسين بن على (6)
من عصبه جد ابيهم النبى
و الله لا يحكم فينا ابن الدعى
اطعنكم بالرمح حتى ينسنى
اضربكم بالسيف احمى عن ابى
ضرب غلام هاشمى علوى
من على پسر حسينم كه پيغمبر جد او است. به خدا نبايد زنازاده بر ما فرمانروايى كند. براى حمايت پدرم، نيزه و شمشير مى زنم تا شمشير كج شود. آنگاه چون شير شرزه به ميدان رفت. چنان مى نمود كه حيدر كرار، ذوالفقار به دست گرفته و در معركه صفين آهنگ قاسطين فرموده. به هر طرفى كه روى مى كرد لشكريان چون روباه شير ديده هر يك به طرفى فرار مى كردند، در اين حمله يكصد و بيست تن از دلاوران را به جهنم واصل كرد.
در اين زمان شدت عطش و كثرت جراحت و سنگينى سلاح او را آسيب عظيم مى نمود. على اكبر از ميان دشمن صف را شكافت، به محضر پدر آمد و عرض كرد:
يا ابه! العطش قد قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى، فهل الى شربه من ماء سبيل اتقوى بها على الاعداء؟
اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى سلاح مرا به تعب و خستگى عظيم افكند! آيا به شربتى آب دست توان يافت تا در مقاتلت اعدا قوتى به دست آورم؟ خون چنان نمايش مى داد كه گويا لباس سرخ در بر كرده. امام حسين عليه السلام نگاهى به او كرد و گريست و فرمود: اى فرزند، بر محمد و على و من سخت است كه ايشان را دعوت كنى و اجابت نفرمايند و استغاثه كنى، اعانت ننمايند و زبان على اكبر را در دهان مبارك گذاشت و بمكيد و انگشتر خود را بدو داد و فرمان داد كه در دهان بگذارد و گفت:
به سوى دشمن بشتاب، امروز شب نشده كه جدت از شربتى تو را سقايت كند. پس از آن هرگز تشنه نخواهى شد.
لشكر از چهار طرف به على اكبر حمله كردند. توانايى از او برفت. دست در گردن اسب در آورد. اسب در ميان سواران از اين سوى بدان سوى مى تاخت و بر هر سوارى عبور مى داد، زخمى بر على اكبر مى زد. بدن مباركش را با تيغ پاره پاره كردند.
صدا زد: پدر جان! جد من رسول خدا صلى الله عليه و آله حاضر است مرا آب داد به شربتى كه هرگز پس از اين تشنه نخواهم شد. فرمود: اى حسين تعجيل كن كه جامى از بهر تو ذخيره كرده ام تا در اين ساعت بنوشى. حسين چون اين ندا را شنيد فرمود: خدا بكشد جماعتى را كه تو را بكشتند. چه بسيار شگفتى مى رود كه اين جماعت بر خداوند قاهر غالب جرات كردند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله نهراسيدند و پرده حرمت آن حضرت را چاك زدند. هان اى فرزند، بعد از تو خاك بر سر دنيا و نيست و نابود باد آثار دنيا.
پس امام حسين عليه السلام مثل باز شكارى به طرف ميدان رفت، صفوف لشكر را بشكافت و مردم پراكنده شدند و صيحه مى زد و على همى گفت. چون بر سر على رسيد از اسب پياده شد و على را بر سينه خود بچسبانيد و چهره مبارك بر چهره او نهاد. على اكبر چشم باز كرد و عرض كرد: اى پدر بزرگوار، مى بينم كه درهاى آسمان باز شد و حوران بهشتى فرا آمدند و جام هاى سرشار از شربت بر كف دارند و مرا به سوى خويشتن مى خوانند. اينك بدان سراى سفر مى كنم و خواستارم كه اين پردگيان بى يار و بى ياور در سوگوارى من چهره نخراشند. اين بگفت و چراغ عمرش خاموش شد.
امام حسين فرزند شهيدش را برداشت، به خيمه آورد و فرياد از اهل بيت برخاست. حميد بن مسلم گويد: زنى ديدم كه از شدت اضطرار و اضطراب از ميان خيمه بيرون دويد و خود را به روى نعش على عليه السلام انداخت. گفتم: كيست؟ گفتند: زينب دختر اميرالمومنين است اين وقت حسين دست او را گرفت و به خيمه باز گردانيد و فرمود: گريه شما بعد از اين است.(7)
شهادت حضرت على اكبر عليه السلام
مادر حضرت به نام ليلا دختر برزه بن عروه بن مسعود ثقفى است. (8)
جوانى بود هيجده ساله، در فصاحت لسان و ملاحت ديدار و نيكويى خلق و موزونى خلق و خوى هيچ كسى در روى زمين شبيه تر از وى با خاتم النبيين نبود نام و كنيت از جد داشت، چه او را به نام على و به كنيت ابوالحسن گفتند و شجاعت نيز از على مرتضى داشت و در بين مردم به جمع محاسن و محامد معروف بود. چنان كه روزى معاويه در ايام خلافت خويش گفت: سزاوارتر امروز كيست كه در مسند خلافت بنشيند؟
حاضران گفتند: از تو كسى سزاوارتر ندانيم. اينها مزدوران و جيره خوارانى بودند كه براى خوشايند معاويه جمله فوق را گفتند. ولى معاويه گفت: نه، چنين نيست، بلكه براى خلافت سزاوارتر على اكبر است كه جدش رسول خدا است و شجاعت بنى هاشم
چون على اكبر عليه السلام اهل و عشيرت را كشته ديد و پدر را يك تنه و تشنه در ميان لشكر دشمن نگريست، ديگر نتوانست تحمل كند و عرض كرد:
جانم فداى تو باد، رخصت فرماى تا من نيز از اين قوم انتقام بگيرم و جانبازى آيت به روزى دانم و چندان اصرار نمود كه دستور يافت. پس پردگيان خيمه هاى عصمت را يك يك وداع گفت، صداى وامحمداه از اهل بيت رسول الله بلند شد.
چون امام حسين عليه السلام على اكبر را به ميدان روانه نمود، سخت گريه كرد و سبابه مبارك را به سوى آسمان فراز كرد و گفت:
اى پروردگار من. گواه باش اينك جوانى به مبارزت اين جماعت مى شتابد كه شبيه ترين مردم است در خلق و خلق و منطق با پيغمبر تو و ما هرگاه به ديدار پيغمبر تو مشتاق مى شديم به على نگاه مى كرديم.
اى پرودگار من. بازدار از ايشان بركات زمين را و انبوه ايشان را پراكنده فرما و بدران پرده اين جماعت را و پراكنده ساز ايشان را و بيفكن اين گروه را در طرق متفرقه، چه اين جماعت ما را دعوت كردند كه نصرت كنند. چون ما اجابت كرديم آغاز عداوت نمودند و طريق مقاتلت گرفتند.
آنگاه با صداى بلند رو به ابن سعد كرد و گفت: اى پسر سعد، چه افتاد تو را؟ خداوند قطع كند رحم تو را، (يعنى اولاد تو در روزى زمين نماند) و مبارك نكند تو را در هيچ امرى و آرمانى، و مسلط كند بر تو كسى را كه در رختخواب تو را بكشد به كيفر آن كه قطع كردى و رحم مرا (يعنى نگذاشتى از على اكبر اولاد براى من بماند) و نگران نشدى قربت و قرابت مرا با رسول خدا صلى الله عليه و آله.
آنگاه به آواز بلند اين آيه را خواند كه درباره اهل بيت و فضيلت آنان نازل شده است:
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم (9)
زبان حال امام حسين عليه السلام
بيش از اين بابا دلم را خون مكن
زاده ليلى مرا مجنون مكن
خيز بابا تا از اين صحرا رويم
رو به سوى خيمه ليلا رويم
اين بيابان جاى خواب ناز نيست
ايمن از صياد تيرانداز نيست
قاسم بن الحسن عليه السلام
پسر بزرگ امام حسن عليه السلام قاسم است كه در كربلا هنوز بالغ نشده بود مادرش ام ابى بكر و اسمش رمله بود.
اين يادگار سبط اكبر در مهد تربيت عمويش نشو و نما يافت. در ادب ميوه شجره ولايت است و در صورت مانند شب چهارده داراى خال هاشمى و جمال بسيار زيبايى بود. شب عاشورا با عمويش مصاحبه كرد كه مشحون بر ايمان و قوت قلب و نمونه اى از تربيت اوست وقتى مسلم شد كه فردا جنگ مى شود آمد خيمه شخصى عمويش قاسم عرض كرد عموجان كار شما با اين مردم به كجا كشيد به صلح يا جنگ؟
فرمود به جنگ
قاسم: مگر حسب و نسب خودتان را معرفى نفرموديد؟
امام حسين عليه السلام: آرى گفتم، امام دل آنها سياه است و موعظه در آن اثرى نمى كند.
قاسم: عمو جان! فردا چه كسانى كشته مى شود؟
امام حسين عليه السلام نخواست بگويد تو هم كشته مى شوى، فرمود از مردان جز پسر عمويت زين العابدين كسى باقى نخواهد ماند.
قاسم: آيا من هم كشته مى شوم؟
حسين عليه السلام: كشته شدن در نظرت چگونه است؟
قاسم گفت: به جان خودت از عسل شيرين تر است
قاسم عليه السلام دو ساله بود كه پدرش شهيد شد و در مهد تربيت حسينى بزرگ شد. آن روح بلند و همت عالى در اين جوان هاشمى اثرى عميق كرده و در روز عاشورا وقتى قاسم عليه السلام به ميدان رفت لشكر او را تحقير مى كردند و با آمدن او به ميدان امام حسين عليه السلام را شماتت مى نمودند، اما قاسم عليه السلام چنان جنگ كرد گويى يك قهرمان تازه نفس جنگجويى است كه ازرق شامى را با چهار پسرش كه از شجاعان عرب بودند بكشت و بر قلب لشكر بتاخت تا يكجا بر او حمله كردند و شهيدش نمودند.
اين جوان مجسمه فضيلت و ادب و اخلاق بود (10) و اين شعر آخرين كلام اوست:
اتراه حسين اقام يصلح نعله
بين العدى كيلا يرده بمحتفى
غلبت عليه شامه حسنيه
ام كان بالاعداء بمحتفى
شهادت قاسم بن الحسن عليه السلام
امام حسين عليه السلام ديد قاسم بن حسن عليه السلام بيرون آمده آماده جنگ است. برادر زاده را در آغوش گرفت و با هم گريستند تا اين كه بى هوش شدند. پس از آن كه به هوش آمد از حسين عليه السلام اجازه جهاد خواست. آن حضرت اجازه نداد. پس آن جوان به دست و پاى حضرت افتاد و بوسه مى داد تا اذن ميدان گرفت و به جنگ بيرون آمد و اشك بر گونه هايش روان بود و مى گفت:
ان تنكرونى فانا ابن الحسن
سبط النبى المصطفى الموتمن
هذا حسين كالا سير المرتهن
بين اناس لا سقوا صوب المزن
انى انا القاسم من نسل على
نحن و بيت الله اولى بالنبى
جنگ سختى كرد تا اين كه سى و پنج نفر را به درك واصل نمود.
در امالى صدوق است كه پس از على اكبر قاسم بن حسن به ميدان جنگ رفت و گفت:
لا تجزعى نفسى فكل فان
اليوم تلقين ذوى الجنان
ابوالفرج و طبرى از ابى مخنف از سليمان بن ابى راشد از حميد بن مسلم روايت كرده اند كه گفت: پسرى به جنگ ما بيرون آمد - گويى رويش پاره ماه بود. شمشير در دست، پيراهن و زره در بر و نعلين در پاى داشت كه بند يكى گسيخته بود. فراموش نمى كنم كه آن نعل پاى چپ بود. پس عمرو بن سعد بن نفيل ازدى لعنه الله گفت: به خدا سوگند كه براو حمله كنم. من گفتم: سبحان الله. اين چه كار است كه تو مى كنى. آن گروهى كه بر گرد آن هستند وى را كفايت كنند.
گفت: والله بر وى حمله كنم. پس حمله كرد و بتاخت. ناگهان با شمشير بر آن جوان زد كه به روافتاد و گفت: يا عماه
حمين بن مسلم گفت: پس امام حسين عليه السلام سر برداشت و بدو تيز نگريست چنان كه باز سر بر مى دارد و تيز مى نگرد. آنگاه مانند شير خشمگين حمله كرد و عمرو دست را سپر كرد و حسين عليه السلام دست او را از مرفق جدا ساخت.
پس فرياد زد كه سپاهيان شنيدند و امام حسين عليه السلام كنارى رفت. سواران اهل كوفه تاختند تا عمرو را از دست امام حسين عليه السلام برهانند. چون سواران تاختند، سينه اسبان با عمرو برخورد و او بيفتاد و اسبان عمرو را لگد كوب كردند. چيزى نگذشت كه جان بداد لعنه الله.
چون گرد و غبار فرو نشست، امام حسين عليه السلام را ديدم بر سر آن پسر ايستاده و او پاى بر زمين مى شود و امام حسين عليه السلام مى گفت: دور باشند از رحمت خدا اين قوم كه تو را كشتند و جد تو دشمن ايشان باد در روز قيامت.
آنگاه گفت: به خدا سوگند بر عموى تو سخت گران آيد كه تو او را بخوانى و اجابت تو نكند يا اجابت او تو را سودى ندهد (به روايت ملهوف). امروز كينه جو بسيار است و ياور اندك. پس او را برداشت بر سينه خود و گويى اكنون مى نگرم دو پاى آن پسر بر زمين كشيده مى شد.
طبرى مى نويسد: امام حسين عليه السلام سينه او را بر سينه خود نهاده بود. حميد گفت: من با خود گفتم: مى خواهد چه كند؟ پس او را آورد و نزديك پسرش على بن الحسين نهاد عليه السلام با كشتگان ديگر از اهل بيت خود كه برگرد او بودند. پرسيدم. اين پسر كيست؟ گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام.
همچنين روايت شده كه امام حسين عليه السلام گفت: خدايا، شماره اينها را برگير، آنها را پراكنده ساز و بكش و هيچ يك از آنها را باقى نگذار و هرگز آنها را نيامرز. اى عموزادگان من، شكيبايى نماييد، اى اهل بيت من، صبر كنيد كه بعد از امروز هرگز ذلت و خوارى نبينيد. (11)
شهادت ابوبكر بن الحسن عليه السلام
ابوبكر بن الحسن كه مادرش ام ولد بوده و با جناب قاسم عليه السلام برادر پدرى مادرى (12) بود. عبدالله بن عقبه غنوى او را به قتل رسانيد.
و از حضرت باقر عليه السلام مروى است كه عقبه غنوى او را شهيد كرد، و سليمان بن قته اشاره به او نموده در اين شعر و عند غنى قطره من دمائنا
و فى اسد اخرى تعد و تذكر
محدث قمى رحمه الله عليه گويد: ديدم در بعض مشجرات نوشته بود ابوبكر بن الحسن بن على بن ابيطالب عليه السلام شهيد گشت در طف و عقبى براى او نبود و تزويج نموده بود امام حسين عليه السلام دخترش سكينه را به او و خون او در بنى غنى است. (13)
شهادت احمد بن الحسن عليه السلام
مامقانى مى نويسد: احمد فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام در سن شانزده سالگى همراه عموى بزرگوارش در كربلا حضور داشت و در روز عاشورا پس از يك مبارزه شديد به شهادت رسيد. مادر بزرگوار او ام بشر دختر ابى مسعود انصارى در ميان بانوان اهل بيت در كربلا بود. ناسخ مى نويسد: احمد بن الحسن نوجوانى شجاع و بيباك بود. او از امام حسين عليه السلام اجازه نبرد گرفت و در سه حمله پياپى 190 نفر را به هلاكت رساند. (14)
ابوالفضل العباس عليه السلام سخن مى گويد
در بعضى از كتب مقاتل آمده است كه، حضرت عباس عليه السلام در روز عاشورا به برادران گرامى خود، مى فرمود: امروز روزى است كه بايد بهشت را بگيريم و جان خود را فداى سيد و امام خود نماييم. نيز مى فرمود: اى برادران من، امروز در جان نثارى تقصير نكنيد و كوتاهى ننماييد و چنين خيال نكنيد كه حسين عليه السلام برادر ماست و ما پسران يك پدر هستيم، نه چنان است، آن بزرگوار امام و سيد و بزرگ و پيشواى ما بوده و حجت خداوند عالميان در روى زمين و فرزند حضرت فاطمه زهرا عليه السلام و نور ديده حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله است. چون امام حسين عليه السلام جان نثارى آن بزرگواران را مشاهده نمود، گريه بر وى مستولى گرديد و فرمود: اى برادر، خداوند عالميان به تو جزاى خير دهد. (15)
فصل هشتم: شهادت خاندان بنى هاشم عليه السلام
- بازدید: 3187