فصل هشتم: شهادت خاندان بنى هاشم عليه السلام

(زمان خواندن: 31 - 61 دقیقه)

على اكبر بن حسين بن على عليه السلام
ولادت حضرت على اكبر عليه السلام در يازدهم ماه شعبان سال 33 هجرت جهان را به نور خود روشن ساخت.
از عمر شريفش در واقعه كربلا حدود بيست و هفت سال مى گذشته است مويد اين مطلب كلام متفق عليه مورخان و نسب شناسان است كه وى بزرگتر از امام سجاد عليه السلام كه در كربلا بيست و سه سال داشته اند مى باشد.
ليلا مادر حضرت على اكبر عليه السلام وى دخت ابى مره بن عروه بن مسعود ثقفى مى باشد.
شيخ مفيد در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى و ابن جرير در تاريخ طبرى، ابن اثير در كامل يعقوبى در تاريخ خود و سهلى در الروض ‍ الانف نام اين بانو را همان ليلى ذكر كرده اند.
اما سبط بن جوزى در تذكره الخواص، ابن جرير طبرى در منتخب (كه در ذيل صفحه 19 از جلد 12 تاريخش آمده است) و خوارزمى در مقتل نام وى را آمنه آورده اند. تنها ابن شهر آشوب در مناقب از وى به بره دخت عروه ياد كرده است. ليلا از خاندان شرف و عظمت قرار داشت و جدش (عروه) يكى از آن دو بزرگ مكه بود كه قريش گفتند:
لولا نزل هذا القران على رجل من القريتين عظيم
چرا اين قرآن بر مرد بزرگ يكى از اين دو شهر نازل نمى شود؟ (1)
كنيه على اكبر عليه السلام
در زيارت على اكبر كه ابوحمزه ثمالى از امام صادق عليه السلام روايت نموده است كه در شان زيارت او:
صورت بر قبر گذار و بگو: صلى الله عليك يا ابا الحسن، و اين را سه مرتبه تكرار نما. (2)
اين سيد شهيد، به اكبر (به معنى بزرگتر) ملقب شد به سبب فزونى سن او از امام سجاد عليه السلام بوده است. اين امر را صريحا حضرت امام زين العابدين عليه السلام ذكر فرموده اند هنگامى كه ابن زياد به ايشان گفت: آيا خداوند على را در واقعه كربلا نكشت؟ فرمود: من برادر بزرگتر از خود داشتم كه شما او را به قتل رسانديد. در اين مورد اسامى جماعتى از مورخين كه از حضرت سجاد عليه السلام به على اصغر (على كوچكتر) و از مشاراليه به على اكبر ياد كرده اند به قرار زير است.
1 - ابن جرير طبرى در تاريخ الامم و الملوك، ج 6، ص 260 معروف به تاريخ طبرى از حميد بن مسلم نقل مى كند كه مى گويد: على بن حسين اصغر عليه السلام را مشاهده نمودم در حاليكه بيمار بود...
همچنين او در منتخب در ذيل تاريخ مزبور ج 12 ص 19
قرائن و شواهد و اخبار دال بر منزلت رفيع او نزد پدرش سيدالشهدا صلوات الله عليه و برترى شان وى بر اصحاب و اهل بيت حضرتش به جز عمويش حضرت عباس عليه السلام مى باشد. از جمله مورخين متفق القولند كه چون امام حسين عليه السلام شب عاشورا با ابن سعد ملاقات نمود، دستور فرمود همگان از او دور شوند. الا حضرت عباس عليه السلام و به حضرت على اكبر عليه السلام و با ابن سعد نيز غلامش حفص و پسرش ‍ باقى ماندند
و همچنين به هنگامى كه در روز عاشورا امام حسين عليه السلام خطبه خواند و با شنيدن فرياد مظلوميتش اهل حرم فرياد و شيون بلند ساختند، به برادرش عباس عليه السلام و فرزند على اكبر عليه السلام فرمود آنان را ساكت سازيد كه به خدا قسم گريه بسيار در پيش دارند.
و نيز در روز هشتم محرم كه اصحاب را امر به آوردن آب از شريعه فرات نمود، على اكبر عليه السلام را قائد آنان برگزيد. (3)
مه هاشمى
يم فاطمى، در سرمدى
گل احمدى، مه هاشمى
زسرادقات محمدى
طلعت ظهور و جلالتى
به سما قمر، به نبى ثمر
به فاطمه در، به على گهر
به حسن جگر، به حسين پسر
به چه قامتى و قيامتى
به ملك مطاع، به خدا مطيع
به مرض شفا، به جزاشفيع
چه مقام بندگيش منيع
به چه بندگى و اطاعتى
ز قفا دو زن شده نوحه گر
يكى عمه گفت و يكى پسر
كه نما به جانب ما نظر
به اشارتى و نظارتى (4)
مبارزه و شهادت حضرت على اكبر عليه السلام
آن فرزند رشيد و جوان ناكام امام حسين عليه السلام به ميدان تاخت. طلعتش از جمال پيغمبر خبر مى داد و قوت بازويش چون حيدر صفدر (5) اثر مى نموده در ايستاد و اين رجز را انشا كرد:
انا على بن الحسين بن على (6)
من عصبه جد ابيهم النبى
و الله لا يحكم فينا ابن الدعى
اطعنكم بالرمح حتى ينسنى
اضربكم بالسيف احمى عن ابى
ضرب غلام هاشمى علوى
من على پسر حسينم كه پيغمبر جد او است. به خدا نبايد زنازاده بر ما فرمانروايى كند. براى حمايت پدرم، نيزه و شمشير مى زنم تا شمشير كج شود. آنگاه چون شير شرزه به ميدان رفت. چنان مى نمود كه حيدر كرار، ذوالفقار به دست گرفته و در معركه صفين آهنگ قاسطين فرموده. به هر طرفى كه روى مى كرد لشكريان چون روباه شير ديده هر يك به طرفى فرار مى كردند، در اين حمله يكصد و بيست تن از دلاوران را به جهنم واصل كرد.
در اين زمان شدت عطش و كثرت جراحت و سنگينى سلاح او را آسيب عظيم مى نمود. على اكبر از ميان دشمن صف را شكافت، به محضر پدر آمد و عرض كرد:
يا ابه! العطش قد قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى، فهل الى شربه من ماء سبيل اتقوى بها على الاعداء؟
اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى سلاح مرا به تعب و خستگى عظيم افكند! آيا به شربتى آب دست توان يافت تا در مقاتلت اعدا قوتى به دست آورم؟ خون چنان نمايش مى داد كه گويا لباس سرخ در بر كرده. امام حسين عليه السلام نگاهى به او كرد و گريست و فرمود: اى فرزند، بر محمد و على و من سخت است كه ايشان را دعوت كنى و اجابت نفرمايند و استغاثه كنى، اعانت ننمايند و زبان على اكبر را در دهان مبارك گذاشت و بمكيد و انگشتر خود را بدو داد و فرمان داد كه در دهان بگذارد و گفت:
به سوى دشمن بشتاب، امروز شب نشده كه جدت از شربتى تو را سقايت كند. پس از آن هرگز تشنه نخواهى شد.
لشكر از چهار طرف به على اكبر حمله كردند. توانايى از او برفت. دست در گردن اسب در آورد. اسب در ميان سواران از اين سوى بدان سوى مى تاخت و بر هر سوارى عبور مى داد، زخمى بر على اكبر مى زد. بدن مباركش را با تيغ پاره پاره كردند.
صدا زد: پدر جان! جد من رسول خدا صلى الله عليه و آله حاضر است مرا آب داد به شربتى كه هرگز پس از اين تشنه نخواهم شد. فرمود: اى حسين تعجيل كن كه جامى از بهر تو ذخيره كرده ام تا در اين ساعت بنوشى. حسين چون اين ندا را شنيد فرمود: خدا بكشد جماعتى را كه تو را بكشتند. چه بسيار شگفتى مى رود كه اين جماعت بر خداوند قاهر غالب جرات كردند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله نهراسيدند و پرده حرمت آن حضرت را چاك زدند. هان اى فرزند، بعد از تو خاك بر سر دنيا و نيست و نابود باد آثار دنيا.
پس امام حسين عليه السلام مثل باز شكارى به طرف ميدان رفت، صفوف لشكر را بشكافت و مردم پراكنده شدند و صيحه مى زد و على همى گفت. چون بر سر على رسيد از اسب پياده شد و على را بر سينه خود بچسبانيد و چهره مبارك بر چهره او نهاد. على اكبر چشم باز كرد و عرض ‍ كرد: اى پدر بزرگوار، مى بينم كه درهاى آسمان باز شد و حوران بهشتى فرا آمدند و جام هاى سرشار از شربت بر كف دارند و مرا به سوى خويشتن مى خوانند. اينك بدان سراى سفر مى كنم و خواستارم كه اين پردگيان بى يار و بى ياور در سوگوارى من چهره نخراشند. اين بگفت و چراغ عمرش ‍ خاموش شد.
امام حسين فرزند شهيدش را برداشت، به خيمه آورد و فرياد از اهل بيت برخاست. حميد بن مسلم گويد: زنى ديدم كه از شدت اضطرار و اضطراب از ميان خيمه بيرون دويد و خود را به روى نعش على عليه السلام انداخت. گفتم: كيست؟ گفتند: زينب دختر اميرالمومنين است اين وقت حسين دست او را گرفت و به خيمه باز گردانيد و فرمود: گريه شما بعد از اين است.(7)
شهادت حضرت على اكبر عليه السلام
مادر حضرت به نام ليلا دختر برزه بن عروه بن مسعود ثقفى است. (8)
جوانى بود هيجده ساله، در فصاحت لسان و ملاحت ديدار و نيكويى خلق و موزونى خلق و خوى هيچ كسى در روى زمين شبيه تر از وى با خاتم النبيين نبود نام و كنيت از جد داشت، چه او را به نام على و به كنيت ابوالحسن گفتند و شجاعت نيز از على مرتضى داشت و در بين مردم به جمع محاسن و محامد معروف بود. چنان كه روزى معاويه در ايام خلافت خويش گفت: سزاوارتر امروز كيست كه در مسند خلافت بنشيند؟
حاضران گفتند: از تو كسى سزاوارتر ندانيم. اينها مزدوران و جيره خوارانى بودند كه براى خوشايند معاويه جمله فوق را گفتند. ولى معاويه گفت: نه، چنين نيست، بلكه براى خلافت سزاوارتر على اكبر است كه جدش رسول خدا است و شجاعت بنى هاشم
چون على اكبر عليه السلام اهل و عشيرت را كشته ديد و پدر را يك تنه و تشنه در ميان لشكر دشمن نگريست، ديگر نتوانست تحمل كند و عرض ‍ كرد:
جانم فداى تو باد، رخصت فرماى تا من نيز از اين قوم انتقام بگيرم و جانبازى آيت به روزى دانم و چندان اصرار نمود كه دستور يافت. پس ‍ پردگيان خيمه هاى عصمت را يك يك وداع گفت، صداى وامحمداه از اهل بيت رسول الله بلند شد.
چون امام حسين عليه السلام على اكبر را به ميدان روانه نمود، سخت گريه كرد و سبابه مبارك را به سوى آسمان فراز كرد و گفت:
اى پروردگار من. گواه باش اينك جوانى به مبارزت اين جماعت مى شتابد كه شبيه ترين مردم است در خلق و خلق و منطق با پيغمبر تو و ما هرگاه به ديدار پيغمبر تو مشتاق مى شديم به على نگاه مى كرديم.
اى پرودگار من. بازدار از ايشان بركات زمين را و انبوه ايشان را پراكنده فرما و بدران پرده اين جماعت را و پراكنده ساز ايشان را و بيفكن اين گروه را در طرق متفرقه، چه اين جماعت ما را دعوت كردند كه نصرت كنند. چون ما اجابت كرديم آغاز عداوت نمودند و طريق مقاتلت گرفتند.
آنگاه با صداى بلند رو به ابن سعد كرد و گفت: اى پسر سعد، چه افتاد تو را؟ خداوند قطع كند رحم تو را، (يعنى اولاد تو در روزى زمين نماند) و مبارك نكند تو را در هيچ امرى و آرمانى، و مسلط كند بر تو كسى را كه در رختخواب تو را بكشد به كيفر آن كه قطع كردى و رحم مرا (يعنى نگذاشتى از على اكبر اولاد براى من بماند) و نگران نشدى قربت و قرابت مرا با رسول خدا صلى الله عليه و آله.
آنگاه به آواز بلند اين آيه را خواند كه درباره اهل بيت و فضيلت آنان نازل شده است:
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم (9)
زبان حال امام حسين عليه السلام
بيش از اين بابا دلم را خون مكن
زاده ليلى مرا مجنون مكن
خيز بابا تا از اين صحرا رويم
رو به سوى خيمه ليلا رويم
اين بيابان جاى خواب ناز نيست
ايمن از صياد تيرانداز نيست
قاسم بن الحسن عليه السلام
پسر بزرگ امام حسن عليه السلام قاسم است كه در كربلا هنوز بالغ نشده بود مادرش ام ابى بكر و اسمش رمله بود.
اين يادگار سبط اكبر در مهد تربيت عمويش نشو و نما يافت. در ادب ميوه شجره ولايت است و در صورت مانند شب چهارده داراى خال هاشمى و جمال بسيار زيبايى بود. شب عاشورا با عمويش مصاحبه كرد كه مشحون بر ايمان و قوت قلب و نمونه اى از تربيت اوست وقتى مسلم شد كه فردا جنگ مى شود آمد خيمه شخصى عمويش قاسم عرض كرد عموجان كار شما با اين مردم به كجا كشيد به صلح يا جنگ؟
فرمود به جنگ
قاسم: مگر حسب و نسب خودتان را معرفى نفرموديد؟
امام حسين عليه السلام: آرى گفتم، امام دل آنها سياه است و موعظه در آن اثرى نمى كند.
قاسم: عمو جان! فردا چه كسانى كشته مى شود؟
امام حسين عليه السلام نخواست بگويد تو هم كشته مى شوى، فرمود از مردان جز پسر عمويت زين العابدين كسى باقى نخواهد ماند.
قاسم: آيا من هم كشته مى شوم؟
حسين عليه السلام: كشته شدن در نظرت چگونه است؟
قاسم گفت: به جان خودت از عسل شيرين تر است
قاسم عليه السلام دو ساله بود كه پدرش شهيد شد و در مهد تربيت حسينى بزرگ شد. آن روح بلند و همت عالى در اين جوان هاشمى اثرى عميق كرده و در روز عاشورا وقتى قاسم عليه السلام به ميدان رفت لشكر او را تحقير مى كردند و با آمدن او به ميدان امام حسين عليه السلام را شماتت مى نمودند، اما قاسم عليه السلام چنان جنگ كرد گويى يك قهرمان تازه نفس جنگجويى است كه ازرق شامى را با چهار پسرش كه از شجاعان عرب بودند بكشت و بر قلب لشكر بتاخت تا يكجا بر او حمله كردند و شهيدش ‍ نمودند.
اين جوان مجسمه فضيلت و ادب و اخلاق بود (10) و اين شعر آخرين كلام اوست:
اتراه حسين اقام يصلح نعله
بين العدى كيلا يرده بمحتفى
غلبت عليه شامه حسنيه
ام كان بالاعداء بمحتفى
شهادت قاسم بن الحسن عليه السلام
امام حسين عليه السلام ديد قاسم بن حسن عليه السلام بيرون آمده آماده جنگ است. برادر زاده را در آغوش گرفت و با هم گريستند تا اين كه بى هوش شدند. پس از آن كه به هوش آمد از حسين عليه السلام اجازه جهاد خواست. آن حضرت اجازه نداد. پس آن جوان به دست و پاى حضرت افتاد و بوسه مى داد تا اذن ميدان گرفت و به جنگ بيرون آمد و اشك بر گونه هايش روان بود و مى گفت:
ان تنكرونى فانا ابن الحسن
سبط النبى المصطفى الموتمن
هذا حسين كالا سير المرتهن
بين اناس لا سقوا صوب المزن
انى انا القاسم من نسل على
نحن و بيت الله اولى بالنبى
جنگ سختى كرد تا اين كه سى و پنج نفر را به درك واصل نمود.
در امالى صدوق است كه پس از على اكبر قاسم بن حسن به ميدان جنگ رفت و گفت:
لا تجزعى نفسى فكل فان
اليوم تلقين ذوى الجنان
ابوالفرج و طبرى از ابى مخنف از سليمان بن ابى راشد از حميد بن مسلم روايت كرده اند كه گفت: پسرى به جنگ ما بيرون آمد - گويى رويش پاره ماه بود. شمشير در دست، پيراهن و زره در بر و نعلين در پاى داشت كه بند يكى گسيخته بود. فراموش نمى كنم كه آن نعل پاى چپ بود. پس عمرو بن سعد بن نفيل ازدى لعنه الله گفت: به خدا سوگند كه براو حمله كنم. من گفتم: سبحان الله. اين چه كار است كه تو مى كنى. آن گروهى كه بر گرد آن هستند وى را كفايت كنند.
گفت: والله بر وى حمله كنم. پس حمله كرد و بتاخت. ناگهان با شمشير بر آن جوان زد كه به روافتاد و گفت: يا عماه
حمين بن مسلم گفت: پس امام حسين عليه السلام سر برداشت و بدو تيز نگريست چنان كه باز سر بر مى دارد و تيز مى نگرد. آنگاه مانند شير خشمگين حمله كرد و عمرو دست را سپر كرد و حسين عليه السلام دست او را از مرفق جدا ساخت.
پس فرياد زد كه سپاهيان شنيدند و امام حسين عليه السلام كنارى رفت. سواران اهل كوفه تاختند تا عمرو را از دست امام حسين عليه السلام برهانند. چون سواران تاختند، سينه اسبان با عمرو برخورد و او بيفتاد و اسبان عمرو را لگد كوب كردند. چيزى نگذشت كه جان بداد لعنه الله.
چون گرد و غبار فرو نشست، امام حسين عليه السلام را ديدم بر سر آن پسر ايستاده و او پاى بر زمين مى شود و امام حسين عليه السلام مى گفت: دور باشند از رحمت خدا اين قوم كه تو را كشتند و جد تو دشمن ايشان باد در روز قيامت.
آنگاه گفت: به خدا سوگند بر عموى تو سخت گران آيد كه تو او را بخوانى و اجابت تو نكند يا اجابت او تو را سودى ندهد (به روايت ملهوف). امروز كينه جو بسيار است و ياور اندك. پس او را برداشت بر سينه خود و گويى اكنون مى نگرم دو پاى آن پسر بر زمين كشيده مى شد.
طبرى مى نويسد: امام حسين عليه السلام سينه او را بر سينه خود نهاده بود. حميد گفت: من با خود گفتم: مى خواهد چه كند؟ پس او را آورد و نزديك پسرش على بن الحسين نهاد عليه السلام با كشتگان ديگر از اهل بيت خود كه برگرد او بودند. پرسيدم. اين پسر كيست؟ گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام.
همچنين روايت شده كه امام حسين عليه السلام گفت: خدايا، شماره اينها را برگير، آنها را پراكنده ساز و بكش و هيچ يك از آنها را باقى نگذار و هرگز آنها را نيامرز. اى عموزادگان من، شكيبايى نماييد، اى اهل بيت من، صبر كنيد كه بعد از امروز هرگز ذلت و خوارى نبينيد. (11)
شهادت ابوبكر بن الحسن عليه السلام
ابوبكر بن الحسن كه مادرش ام ولد بوده و با جناب قاسم عليه السلام برادر پدرى مادرى (12) بود. عبدالله بن عقبه غنوى او را به قتل رسانيد.
و از حضرت باقر عليه السلام مروى است كه عقبه غنوى او را شهيد كرد، و سليمان بن قته اشاره به او نموده در اين شعر و عند غنى قطره من دمائنا
و فى اسد اخرى تعد و تذكر
محدث قمى رحمه الله عليه گويد: ديدم در بعض مشجرات نوشته بود ابوبكر بن الحسن بن على بن ابيطالب عليه السلام شهيد گشت در طف و عقبى براى او نبود و تزويج نموده بود امام حسين عليه السلام دخترش ‍ سكينه را به او و خون او در بنى غنى است. (13)
شهادت احمد بن الحسن عليه السلام
مامقانى مى نويسد: احمد فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام در سن شانزده سالگى همراه عموى بزرگوارش در كربلا حضور داشت و در روز عاشورا پس از يك مبارزه شديد به شهادت رسيد. مادر بزرگوار او ام بشر دختر ابى مسعود انصارى در ميان بانوان اهل بيت در كربلا بود. ناسخ مى نويسد: احمد بن الحسن نوجوانى شجاع و بيباك بود. او از امام حسين عليه السلام اجازه نبرد گرفت و در سه حمله پياپى 190 نفر را به هلاكت رساند. (14)
ابوالفضل العباس عليه السلام سخن مى گويد
در بعضى از كتب مقاتل آمده است كه، حضرت عباس عليه السلام در روز عاشورا به برادران گرامى خود، مى فرمود: امروز روزى است كه بايد بهشت را بگيريم و جان خود را فداى سيد و امام خود نماييم. نيز مى فرمود: اى برادران من، امروز در جان نثارى تقصير نكنيد و كوتاهى ننماييد و چنين خيال نكنيد كه حسين عليه السلام برادر ماست و ما پسران يك پدر هستيم، نه چنان است، آن بزرگوار امام و سيد و بزرگ و پيشواى ما بوده و حجت خداوند عالميان در روى زمين و فرزند حضرت فاطمه زهرا عليه السلام و نور ديده حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله است. چون امام حسين عليه السلام جان نثارى آن بزرگواران را مشاهده نمود، گريه بر وى مستولى گرديد و فرمود: اى برادر، خداوند عالميان به تو جزاى خير دهد. (15)

على اكبر بن حسين بن على عليه السلام
ولادت حضرت على اكبر عليه السلام در يازدهم ماه شعبان سال 33 هجرت جهان را به نور خود روشن ساخت.
از عمر شريفش در واقعه كربلا حدود بيست و هفت سال مى گذشته است مويد اين مطلب كلام متفق عليه مورخان و نسب شناسان است كه وى بزرگتر از امام سجاد عليه السلام كه در كربلا بيست و سه سال داشته اند مى باشد.
ليلا مادر حضرت على اكبر عليه السلام وى دخت ابى مره بن عروه بن مسعود ثقفى مى باشد.
شيخ مفيد در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى و ابن جرير در تاريخ طبرى، ابن اثير در كامل يعقوبى در تاريخ خود و سهلى در الروض ‍ الانف نام اين بانو را همان ليلى ذكر كرده اند.
اما سبط بن جوزى در تذكره الخواص، ابن جرير طبرى در منتخب (كه در ذيل صفحه 19 از جلد 12 تاريخش آمده است) و خوارزمى در مقتل نام وى را آمنه آورده اند. تنها ابن شهر آشوب در مناقب از وى به بره دخت عروه ياد كرده است. ليلا از خاندان شرف و عظمت قرار داشت و جدش (عروه) يكى از آن دو بزرگ مكه بود كه قريش گفتند:
لولا نزل هذا القران على رجل من القريتين عظيم
چرا اين قرآن بر مرد بزرگ يكى از اين دو شهر نازل نمى شود؟ (1)
كنيه على اكبر عليه السلام
در زيارت على اكبر كه ابوحمزه ثمالى از امام صادق عليه السلام روايت نموده است كه در شان زيارت او:
صورت بر قبر گذار و بگو: صلى الله عليك يا ابا الحسن، و اين را سه مرتبه تكرار نما. (2)
اين سيد شهيد، به اكبر (به معنى بزرگتر) ملقب شد به سبب فزونى سن او از امام سجاد عليه السلام بوده است. اين امر را صريحا حضرت امام زين العابدين عليه السلام ذكر فرموده اند هنگامى كه ابن زياد به ايشان گفت: آيا خداوند على را در واقعه كربلا نكشت؟ فرمود: من برادر بزرگتر از خود داشتم كه شما او را به قتل رسانديد. در اين مورد اسامى جماعتى از مورخين كه از حضرت سجاد عليه السلام به على اصغر (على كوچكتر) و از مشاراليه به على اكبر ياد كرده اند به قرار زير است.
1 - ابن جرير طبرى در تاريخ الامم و الملوك، ج 6، ص 260 معروف به تاريخ طبرى از حميد بن مسلم نقل مى كند كه مى گويد: على بن حسين اصغر عليه السلام را مشاهده نمودم در حاليكه بيمار بود...
همچنين او در منتخب در ذيل تاريخ مزبور ج 12 ص 19
قرائن و شواهد و اخبار دال بر منزلت رفيع او نزد پدرش سيدالشهدا صلوات الله عليه و برترى شان وى بر اصحاب و اهل بيت حضرتش به جز عمويش حضرت عباس عليه السلام مى باشد. از جمله مورخين متفق القولند كه چون امام حسين عليه السلام شب عاشورا با ابن سعد ملاقات نمود، دستور فرمود همگان از او دور شوند. الا حضرت عباس عليه السلام و به حضرت على اكبر عليه السلام و با ابن سعد نيز غلامش حفص و پسرش ‍ باقى ماندند
و همچنين به هنگامى كه در روز عاشورا امام حسين عليه السلام خطبه خواند و با شنيدن فرياد مظلوميتش اهل حرم فرياد و شيون بلند ساختند، به برادرش عباس عليه السلام و فرزند على اكبر عليه السلام فرمود آنان را ساكت سازيد كه به خدا قسم گريه بسيار در پيش دارند.
و نيز در روز هشتم محرم كه اصحاب را امر به آوردن آب از شريعه فرات نمود، على اكبر عليه السلام را قائد آنان برگزيد. (3)
مه هاشمى
يم فاطمى، در سرمدى
گل احمدى، مه هاشمى
زسرادقات محمدى
طلعت ظهور و جلالتى
به سما قمر، به نبى ثمر
به فاطمه در، به على گهر
به حسن جگر، به حسين پسر
به چه قامتى و قيامتى
به ملك مطاع، به خدا مطيع
به مرض شفا، به جزاشفيع
چه مقام بندگيش منيع
به چه بندگى و اطاعتى
ز قفا دو زن شده نوحه گر
يكى عمه گفت و يكى پسر
كه نما به جانب ما نظر
به اشارتى و نظارتى (4)
مبارزه و شهادت حضرت على اكبر عليه السلام
آن فرزند رشيد و جوان ناكام امام حسين عليه السلام به ميدان تاخت. طلعتش از جمال پيغمبر خبر مى داد و قوت بازويش چون حيدر صفدر (5) اثر مى نموده در ايستاد و اين رجز را انشا كرد:
انا على بن الحسين بن على (6)
من عصبه جد ابيهم النبى
و الله لا يحكم فينا ابن الدعى
اطعنكم بالرمح حتى ينسنى
اضربكم بالسيف احمى عن ابى
ضرب غلام هاشمى علوى
من على پسر حسينم كه پيغمبر جد او است. به خدا نبايد زنازاده بر ما فرمانروايى كند. براى حمايت پدرم، نيزه و شمشير مى زنم تا شمشير كج شود. آنگاه چون شير شرزه به ميدان رفت. چنان مى نمود كه حيدر كرار، ذوالفقار به دست گرفته و در معركه صفين آهنگ قاسطين فرموده. به هر طرفى كه روى مى كرد لشكريان چون روباه شير ديده هر يك به طرفى فرار مى كردند، در اين حمله يكصد و بيست تن از دلاوران را به جهنم واصل كرد.
در اين زمان شدت عطش و كثرت جراحت و سنگينى سلاح او را آسيب عظيم مى نمود. على اكبر از ميان دشمن صف را شكافت، به محضر پدر آمد و عرض كرد:
يا ابه! العطش قد قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى، فهل الى شربه من ماء سبيل اتقوى بها على الاعداء؟
اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى سلاح مرا به تعب و خستگى عظيم افكند! آيا به شربتى آب دست توان يافت تا در مقاتلت اعدا قوتى به دست آورم؟ خون چنان نمايش مى داد كه گويا لباس سرخ در بر كرده. امام حسين عليه السلام نگاهى به او كرد و گريست و فرمود: اى فرزند، بر محمد و على و من سخت است كه ايشان را دعوت كنى و اجابت نفرمايند و استغاثه كنى، اعانت ننمايند و زبان على اكبر را در دهان مبارك گذاشت و بمكيد و انگشتر خود را بدو داد و فرمان داد كه در دهان بگذارد و گفت:
به سوى دشمن بشتاب، امروز شب نشده كه جدت از شربتى تو را سقايت كند. پس از آن هرگز تشنه نخواهى شد.
لشكر از چهار طرف به على اكبر حمله كردند. توانايى از او برفت. دست در گردن اسب در آورد. اسب در ميان سواران از اين سوى بدان سوى مى تاخت و بر هر سوارى عبور مى داد، زخمى بر على اكبر مى زد. بدن مباركش را با تيغ پاره پاره كردند.
صدا زد: پدر جان! جد من رسول خدا صلى الله عليه و آله حاضر است مرا آب داد به شربتى كه هرگز پس از اين تشنه نخواهم شد. فرمود: اى حسين تعجيل كن كه جامى از بهر تو ذخيره كرده ام تا در اين ساعت بنوشى. حسين چون اين ندا را شنيد فرمود: خدا بكشد جماعتى را كه تو را بكشتند. چه بسيار شگفتى مى رود كه اين جماعت بر خداوند قاهر غالب جرات كردند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله نهراسيدند و پرده حرمت آن حضرت را چاك زدند. هان اى فرزند، بعد از تو خاك بر سر دنيا و نيست و نابود باد آثار دنيا.
پس امام حسين عليه السلام مثل باز شكارى به طرف ميدان رفت، صفوف لشكر را بشكافت و مردم پراكنده شدند و صيحه مى زد و على همى گفت. چون بر سر على رسيد از اسب پياده شد و على را بر سينه خود بچسبانيد و چهره مبارك بر چهره او نهاد. على اكبر چشم باز كرد و عرض ‍ كرد: اى پدر بزرگوار، مى بينم كه درهاى آسمان باز شد و حوران بهشتى فرا آمدند و جام هاى سرشار از شربت بر كف دارند و مرا به سوى خويشتن مى خوانند. اينك بدان سراى سفر مى كنم و خواستارم كه اين پردگيان بى يار و بى ياور در سوگوارى من چهره نخراشند. اين بگفت و چراغ عمرش ‍ خاموش شد.
امام حسين فرزند شهيدش را برداشت، به خيمه آورد و فرياد از اهل بيت برخاست. حميد بن مسلم گويد: زنى ديدم كه از شدت اضطرار و اضطراب از ميان خيمه بيرون دويد و خود را به روى نعش على عليه السلام انداخت. گفتم: كيست؟ گفتند: زينب دختر اميرالمومنين است اين وقت حسين دست او را گرفت و به خيمه باز گردانيد و فرمود: گريه شما بعد از اين است.(7)
شهادت حضرت على اكبر عليه السلام
مادر حضرت به نام ليلا دختر برزه بن عروه بن مسعود ثقفى است. (8)
جوانى بود هيجده ساله، در فصاحت لسان و ملاحت ديدار و نيكويى خلق و موزونى خلق و خوى هيچ كسى در روى زمين شبيه تر از وى با خاتم النبيين نبود نام و كنيت از جد داشت، چه او را به نام على و به كنيت ابوالحسن گفتند و شجاعت نيز از على مرتضى داشت و در بين مردم به جمع محاسن و محامد معروف بود. چنان كه روزى معاويه در ايام خلافت خويش گفت: سزاوارتر امروز كيست كه در مسند خلافت بنشيند؟
حاضران گفتند: از تو كسى سزاوارتر ندانيم. اينها مزدوران و جيره خوارانى بودند كه براى خوشايند معاويه جمله فوق را گفتند. ولى معاويه گفت: نه، چنين نيست، بلكه براى خلافت سزاوارتر على اكبر است كه جدش رسول خدا است و شجاعت بنى هاشم
چون على اكبر عليه السلام اهل و عشيرت را كشته ديد و پدر را يك تنه و تشنه در ميان لشكر دشمن نگريست، ديگر نتوانست تحمل كند و عرض ‍ كرد:
جانم فداى تو باد، رخصت فرماى تا من نيز از اين قوم انتقام بگيرم و جانبازى آيت به روزى دانم و چندان اصرار نمود كه دستور يافت. پس ‍ پردگيان خيمه هاى عصمت را يك يك وداع گفت، صداى وامحمداه از اهل بيت رسول الله بلند شد.
چون امام حسين عليه السلام على اكبر را به ميدان روانه نمود، سخت گريه كرد و سبابه مبارك را به سوى آسمان فراز كرد و گفت:
اى پروردگار من. گواه باش اينك جوانى به مبارزت اين جماعت مى شتابد كه شبيه ترين مردم است در خلق و خلق و منطق با پيغمبر تو و ما هرگاه به ديدار پيغمبر تو مشتاق مى شديم به على نگاه مى كرديم.
اى پرودگار من. بازدار از ايشان بركات زمين را و انبوه ايشان را پراكنده فرما و بدران پرده اين جماعت را و پراكنده ساز ايشان را و بيفكن اين گروه را در طرق متفرقه، چه اين جماعت ما را دعوت كردند كه نصرت كنند. چون ما اجابت كرديم آغاز عداوت نمودند و طريق مقاتلت گرفتند.
آنگاه با صداى بلند رو به ابن سعد كرد و گفت: اى پسر سعد، چه افتاد تو را؟ خداوند قطع كند رحم تو را، (يعنى اولاد تو در روزى زمين نماند) و مبارك نكند تو را در هيچ امرى و آرمانى، و مسلط كند بر تو كسى را كه در رختخواب تو را بكشد به كيفر آن كه قطع كردى و رحم مرا (يعنى نگذاشتى از على اكبر اولاد براى من بماند) و نگران نشدى قربت و قرابت مرا با رسول خدا صلى الله عليه و آله.
آنگاه به آواز بلند اين آيه را خواند كه درباره اهل بيت و فضيلت آنان نازل شده است:
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم (9)
زبان حال امام حسين عليه السلام
بيش از اين بابا دلم را خون مكن
زاده ليلى مرا مجنون مكن
خيز بابا تا از اين صحرا رويم
رو به سوى خيمه ليلا رويم
اين بيابان جاى خواب ناز نيست
ايمن از صياد تيرانداز نيست
قاسم بن الحسن عليه السلام
پسر بزرگ امام حسن عليه السلام قاسم است كه در كربلا هنوز بالغ نشده بود مادرش ام ابى بكر و اسمش رمله بود.
اين يادگار سبط اكبر در مهد تربيت عمويش نشو و نما يافت. در ادب ميوه شجره ولايت است و در صورت مانند شب چهارده داراى خال هاشمى و جمال بسيار زيبايى بود. شب عاشورا با عمويش مصاحبه كرد كه مشحون بر ايمان و قوت قلب و نمونه اى از تربيت اوست وقتى مسلم شد كه فردا جنگ مى شود آمد خيمه شخصى عمويش قاسم عرض كرد عموجان كار شما با اين مردم به كجا كشيد به صلح يا جنگ؟
فرمود به جنگ
قاسم: مگر حسب و نسب خودتان را معرفى نفرموديد؟
امام حسين عليه السلام: آرى گفتم، امام دل آنها سياه است و موعظه در آن اثرى نمى كند.
قاسم: عمو جان! فردا چه كسانى كشته مى شود؟
امام حسين عليه السلام نخواست بگويد تو هم كشته مى شوى، فرمود از مردان جز پسر عمويت زين العابدين كسى باقى نخواهد ماند.
قاسم: آيا من هم كشته مى شوم؟
حسين عليه السلام: كشته شدن در نظرت چگونه است؟
قاسم گفت: به جان خودت از عسل شيرين تر است
قاسم عليه السلام دو ساله بود كه پدرش شهيد شد و در مهد تربيت حسينى بزرگ شد. آن روح بلند و همت عالى در اين جوان هاشمى اثرى عميق كرده و در روز عاشورا وقتى قاسم عليه السلام به ميدان رفت لشكر او را تحقير مى كردند و با آمدن او به ميدان امام حسين عليه السلام را شماتت مى نمودند، اما قاسم عليه السلام چنان جنگ كرد گويى يك قهرمان تازه نفس جنگجويى است كه ازرق شامى را با چهار پسرش كه از شجاعان عرب بودند بكشت و بر قلب لشكر بتاخت تا يكجا بر او حمله كردند و شهيدش ‍ نمودند.
اين جوان مجسمه فضيلت و ادب و اخلاق بود (10) و اين شعر آخرين كلام اوست:
اتراه حسين اقام يصلح نعله
بين العدى كيلا يرده بمحتفى
غلبت عليه شامه حسنيه
ام كان بالاعداء بمحتفى
شهادت قاسم بن الحسن عليه السلام
امام حسين عليه السلام ديد قاسم بن حسن عليه السلام بيرون آمده آماده جنگ است. برادر زاده را در آغوش گرفت و با هم گريستند تا اين كه بى هوش شدند. پس از آن كه به هوش آمد از حسين عليه السلام اجازه جهاد خواست. آن حضرت اجازه نداد. پس آن جوان به دست و پاى حضرت افتاد و بوسه مى داد تا اذن ميدان گرفت و به جنگ بيرون آمد و اشك بر گونه هايش روان بود و مى گفت:
ان تنكرونى فانا ابن الحسن
سبط النبى المصطفى الموتمن
هذا حسين كالا سير المرتهن
بين اناس لا سقوا صوب المزن
انى انا القاسم من نسل على
نحن و بيت الله اولى بالنبى
جنگ سختى كرد تا اين كه سى و پنج نفر را به درك واصل نمود.
در امالى صدوق است كه پس از على اكبر قاسم بن حسن به ميدان جنگ رفت و گفت:
لا تجزعى نفسى فكل فان
اليوم تلقين ذوى الجنان
ابوالفرج و طبرى از ابى مخنف از سليمان بن ابى راشد از حميد بن مسلم روايت كرده اند كه گفت: پسرى به جنگ ما بيرون آمد - گويى رويش پاره ماه بود. شمشير در دست، پيراهن و زره در بر و نعلين در پاى داشت كه بند يكى گسيخته بود. فراموش نمى كنم كه آن نعل پاى چپ بود. پس عمرو بن سعد بن نفيل ازدى لعنه الله گفت: به خدا سوگند كه براو حمله كنم. من گفتم: سبحان الله. اين چه كار است كه تو مى كنى. آن گروهى كه بر گرد آن هستند وى را كفايت كنند.
گفت: والله بر وى حمله كنم. پس حمله كرد و بتاخت. ناگهان با شمشير بر آن جوان زد كه به روافتاد و گفت: يا عماه
حمين بن مسلم گفت: پس امام حسين عليه السلام سر برداشت و بدو تيز نگريست چنان كه باز سر بر مى دارد و تيز مى نگرد. آنگاه مانند شير خشمگين حمله كرد و عمرو دست را سپر كرد و حسين عليه السلام دست او را از مرفق جدا ساخت.
پس فرياد زد كه سپاهيان شنيدند و امام حسين عليه السلام كنارى رفت. سواران اهل كوفه تاختند تا عمرو را از دست امام حسين عليه السلام برهانند. چون سواران تاختند، سينه اسبان با عمرو برخورد و او بيفتاد و اسبان عمرو را لگد كوب كردند. چيزى نگذشت كه جان بداد لعنه الله.
چون گرد و غبار فرو نشست، امام حسين عليه السلام را ديدم بر سر آن پسر ايستاده و او پاى بر زمين مى شود و امام حسين عليه السلام مى گفت: دور باشند از رحمت خدا اين قوم كه تو را كشتند و جد تو دشمن ايشان باد در روز قيامت.
آنگاه گفت: به خدا سوگند بر عموى تو سخت گران آيد كه تو او را بخوانى و اجابت تو نكند يا اجابت او تو را سودى ندهد (به روايت ملهوف). امروز كينه جو بسيار است و ياور اندك. پس او را برداشت بر سينه خود و گويى اكنون مى نگرم دو پاى آن پسر بر زمين كشيده مى شد.
طبرى مى نويسد: امام حسين عليه السلام سينه او را بر سينه خود نهاده بود. حميد گفت: من با خود گفتم: مى خواهد چه كند؟ پس او را آورد و نزديك پسرش على بن الحسين نهاد عليه السلام با كشتگان ديگر از اهل بيت خود كه برگرد او بودند. پرسيدم. اين پسر كيست؟ گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام.
همچنين روايت شده كه امام حسين عليه السلام گفت: خدايا، شماره اينها را برگير، آنها را پراكنده ساز و بكش و هيچ يك از آنها را باقى نگذار و هرگز آنها را نيامرز. اى عموزادگان من، شكيبايى نماييد، اى اهل بيت من، صبر كنيد كه بعد از امروز هرگز ذلت و خوارى نبينيد. (11)
شهادت ابوبكر بن الحسن عليه السلام
ابوبكر بن الحسن كه مادرش ام ولد بوده و با جناب قاسم عليه السلام برادر پدرى مادرى (12) بود. عبدالله بن عقبه غنوى او را به قتل رسانيد.
و از حضرت باقر عليه السلام مروى است كه عقبه غنوى او را شهيد كرد، و سليمان بن قته اشاره به او نموده در اين شعر و عند غنى قطره من دمائنا
و فى اسد اخرى تعد و تذكر
محدث قمى رحمه الله عليه گويد: ديدم در بعض مشجرات نوشته بود ابوبكر بن الحسن بن على بن ابيطالب عليه السلام شهيد گشت در طف و عقبى براى او نبود و تزويج نموده بود امام حسين عليه السلام دخترش ‍ سكينه را به او و خون او در بنى غنى است. (13)
شهادت احمد بن الحسن عليه السلام
مامقانى مى نويسد: احمد فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام در سن شانزده سالگى همراه عموى بزرگوارش در كربلا حضور داشت و در روز عاشورا پس از يك مبارزه شديد به شهادت رسيد. مادر بزرگوار او ام بشر دختر ابى مسعود انصارى در ميان بانوان اهل بيت در كربلا بود. ناسخ مى نويسد: احمد بن الحسن نوجوانى شجاع و بيباك بود. او از امام حسين عليه السلام اجازه نبرد گرفت و در سه حمله پياپى 190 نفر را به هلاكت رساند. (14)
ابوالفضل العباس عليه السلام سخن مى گويد
در بعضى از كتب مقاتل آمده است كه، حضرت عباس عليه السلام در روز عاشورا به برادران گرامى خود، مى فرمود: امروز روزى است كه بايد بهشت را بگيريم و جان خود را فداى سيد و امام خود نماييم. نيز مى فرمود: اى برادران من، امروز در جان نثارى تقصير نكنيد و كوتاهى ننماييد و چنين خيال نكنيد كه حسين عليه السلام برادر ماست و ما پسران يك پدر هستيم، نه چنان است، آن بزرگوار امام و سيد و بزرگ و پيشواى ما بوده و حجت خداوند عالميان در روى زمين و فرزند حضرت فاطمه زهرا عليه السلام و نور ديده حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله است. چون امام حسين عليه السلام جان نثارى آن بزرگواران را مشاهده نمود، گريه بر وى مستولى گرديد و فرمود: اى برادر، خداوند عالميان به تو جزاى خير دهد. (15)

شهادت برادران حضرت عباس عليه السلام

شهادت برادران حضرت عباس عليه السلام
روز عاشورا پس از حملات طرفين و پيشقدمى اصحاب و شهادت يكايك آنان، نوبت به جانبازى اقوام و خويشان امام عليه السلام رسيد. اول كسى كه از بنى هاشم به شهادت رسيد حضرت على اكبر عليه السلام بود، چنانكه در زيارت ناحيه مى خوانيم: السلام على اول قتيل من خير نسل سليل من سلاله ابراهيم الخليل سپس متناوبا و متواليا، يكى بعد از ديگرى با اجازه امام، به ميدان رفتند و شهيد شدند، تا آنكه صداى غربت حضرت امام حسين عليه السلام بلند شد. حضرت عباس عليه السلام برادران خود را خواست و فرمود: اينك من به جاى پدر شما هستم و ميل دارم ببينم شما در برابر چشم من در راه اسلام و ياورى حضرت امام حسين عليه السلام فداكارى نماييد
بردران مادرى حضرت عباس عليه السلام كه در عاشورا به شهادت رسيدند از قرار زيرند:
1. عبدالله بن على بن ابى طالب عليه السلام
السلام على عبدالله بن اميرالمومنين مبلى البلاء و المنادى بالولاء فى عرصه كربلا المضروب مقبلا و مدبرا لعن الله قابتله هانى بن ثبت الحضرمى (از زيارت ناحيه مقدسه)
مادرش ام البنين دختر حزام بن خالد است.
احمد بن محمد به سندش از عبدالله بن حسن و عبيدالله بن عباس روايت كرده است: روزى كه عبدالله بن على بن ابيطالب عليه السلام دركربلا به شهادت رسيد بيست و پنج سال از عمرش گذشته بود و فرزندى از او به جاى نماند. احمد بن عيسى نيز از ضحاك مشرقى نقل مى كند كه گفت: عباس بن على عليه السلام به برادرش عبدالله فرمود: پيش روى من به ميدان جنگ برو تا جانبازى تو را ببينم و در شهادتت ماجور شوم، زيرا تو را فرزندى نيست. عبدالله به ميدان رفت و از لشكر دشمن هانى بن ثبيت حضرمى به مبارزه او آمد و او را شهيد نمودند.
2. جعفر بن على بن ابى طالب عليه السلام
السلام على جعفر بن اميرالمومنين الصابر بنفسه محتسبا و النائى عن الاوطان مغتر بالمستسلم المنزل المشكور بالرجال لعن الله قاتله هانى بن ثبيت الحضرمى (زيارت ناحيه)
مادر او نيز ام البنين عليه السلام بود، و همچنين برادرش فرزندى از خود بر جاى نگذاشت. در النظيم مى نويسد: اميرالمومنين عليه السلام اين پسر را به پاس دوستى و علاقه اى كه به برادرش، جعفر طيار داشت، جعفر ناميد. ضحاك مشرقى، در حديثى كه فوقا گذشت، روايت كرده كه عباس بن على عليه السلام او را براى كشتن مقدم داشت.
جعفر بن على بن ابيطالب عليه السلام پس از عبدالله اجازه نبرد گرفت و به ميدان رفت. با اينكه 19 سال بيش نداشت ابراز شجاعت كرد و پس از تلفات بسيارى كه به دشمن وارد ساخت، شهيد شد. به گفته ضحاك: جعفر نيز به دست هانى بن ثبيت كشته شده است، ولى بر اساس حديثى كه نصر بن مزاحم از امام باقر عليه السلام نقل كرده، قتل وى به دست خولى اصبحى - لعنه الله عليه - صورت گرفته است. (16)
انى انا جعفر ذوالمعالى
ابن على الخير ذى النوال
حسبى بعمى شرفا و خالى
3. عثمان بن على بن ابى طالب عليه السلام
السلام على عثمان بن امير المومنين سمى عثمان بن مظعون، لعن الله راميه بالسهم خولى بن يزيد الاصبحى الايادى و لابانى الدارمى (زيارت ناحيه) مادر او نيز ام البنين عليه السلام بود و چنانچه از عبيدالله بن حسن و عبدالله بن عباس روايت شده، عثمان بن على هنگام شهادت 21 سال داشت. نيز از على عليه السلام روايت شده كه فرمود: من او را به نام برادرم، عثمان بن مظعون، عثمان نام نهادم.
عثمان بن على عليه السلام، آنگاه كه دو برادرش شهيد شدند، به ميدان رفت و اين شعر را خواند:
انى انا العثمان ذوالمفاخر
شيخى على ذو الفعال الظاهر
آمده عثمان به جنگ، تيغ يمان در يمين
بهر قتال شما فرقه بى شرم و دين
صبح سعادت رسيد وقت صبوح من است
شربت كوثر چشم از قدح حور عين
كوفى و شامى چرا تيغ كشند بر حسين؟
در دلشان هيچ نيست بهره ز ايمان يقين؟
در حديث ضحاك مشرقى آمده است كه خولى اصبحى او را هدف تير قرار داد و آن تير وى را بر زمين افكند و در اين موقع، مردى از قبيله ابان بن دارم با شتاب آمده و او را به قتل رسانيد و سر آن حضرت را بريده و همراه خود برد.
شهادت اين سه برادر، جراحت بزرگى بود كه بر قلب داغدار حضرت عباس عليه السلام وارد شد. (17)
پس از آن سه تن نيز، عباس بن على عليه السلام، بزرگترين و آخرين فرزند ام البنين عليه السلام بود كه به شرحى كه گذشت، به ميدان رفت و به شهادت رسيد.
حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام در يک نگاه
اسم: عباس بن على بن ابيطالب عليه السلام
كنيه: ابوالفضل
لقب: قمر بنى هاشم، باب الحوائج، طيار، اطلس، سقا و غيره
تولد: 4 شعبان سال 64 هجرى در مدينه طيبه (اقوال ديگر نيز در تاريخ آمده است)
شهادت: محرم الحرام سال 61 هجرى، در كربلاى معلى، كنار نهر علقمه
پدر: امير المومنين على بن ابيطالب عليه السلام، مولود كعبه، شهيد محراب و مظلوم تاريخ
مادر: فاطمه كلابيه، معروف به ام البنين عليه السلام
عمر مبارك: 35 سال
سمت در كربلا: پرچمدار و فرمانده ارتش سيدالشهدا امام حسين عليه السلام، و سقاى تشنه لبان.
خليفه غاصب زمان به هنگام شهادت: يزيد بن معاويه لعنه الله عليه
قاتل: حكيم بن طفيل سنبسى
عبد صالح
از رئيس مذهب شيعه، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام دستور رسيده است كه در زيارتنامه آن بزرگوار بخوانيم:
السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لاميرالمومنين و الحسن و الحسين صلى الله عليهم و سلم. (18)
سلام بر تو اى بنده شايسته خدا، و مطيع امر خدا و رسول او، و مطيع اميرالمومنين و حضرت حسن و حسين صلوات الله و سلامه عليهم
آن بزرگوار تن به شهادت داد و دست از يارى برادر، كه حامل و مدافع حقيقت دين بود، برنداشت. پس از او براستى عبد صالح بوده است. بنابراين خوب است نمازگزاران توجه داشته باشند كه در سلام نماز وقتى مى گويند: السلام علينا و على عبادالله الصالحين سلام به آن حضرت هم داده و مى دهند، از هر كجا كه باشند.
اميرالمومنين عليه السلام دست فرزند را مى بوسد!
پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام ام البنين عليه السلام قنداقه او را به دست اميرالمومنين عليه السلام داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى، از همان آغاز حق ببيند و حق بشنود.
حضرت در گوش راست فرزند اذان، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را، به نام عمويش عباس، عباس نهاد
ثم قبل يديه و استعبر و بكى (19)
سپس دستهاى او را بوسيد و قطرات اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود: گويا مى بينم اين دستها يوم الطف در كنار شريعه فرات در راه يارى برادرش حسين عليه السلام از بدن جدا خواهد شد.
و از اينجاست كه گفته اند: مى توان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت، بوسيد. چنانكه وارد است رسول خدا صلى الله عليه و آله دست دخترش، حضرت فاطمه زهرا عليه السلام را مى بوسيد.(20)
و وى را به جاى خود مى نشانيد. و از اينجا كثرت عطوفت شاه ولايت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام مظلوم تاريخ، نسبت به اين مولود بزرگوار معلوم مى شود (21)
فاطمه زهرا عليه السلام و دستهاى بريده عباس عليه السلام
نقل شده است كه در روز قيامت حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام: به فاطمه عليه السلام بگو براى شفاعت و نجات امت چه دارى؟
على عليه السلام پيام رسول خدا صلى الله عليه و آله را به حضرت فاطمه عليه السلام ابلاغ مى كند و فاطمه عليه السلام در جواب مى گويد: يا اميرالمومنين كفانا لاجل هذا المقام اليدان المقطوعتان من ابنى العباس. اى امير مومنان، براى ما در مقام شفاعت، دو دست بريده پسرم، عباس، كافى است. (22)
امام حسين و قمر بنى هاشم عليه السلام
آن حضرت در عصر تاسوعا به برادر بزرگوارش، قمر بنى هاشم عليه السلام، فرمود:
اركب بنفسى انت يا اخى، حتى تسالهم عما جاء هم برادر، جانم به فدايت! سوار بر اسب شو و نزد آنان رو و بپرس كه از چه رو بدينجا آمده اند؟ (23)
از اينجا بايد پى به عظمت قمر بنى هاشم عليه السلام برد كه شخصيتى چون حسين بن على عليه السلام، كه امام على الاطلاق و واسطه فيض بين خالق و عالم ممكنات است از سر لطف، به وى فدايت شوم مى گويد!
امام زين العابدين و قمر بنى هاشم عليه السلام
امام چهارم عليه السلام مى فرمايد: و ان للعباس عند الله تبارك و تعالى لمنزله يغبطه بها جميع الشهدا يوم القيامه (24)
براى حضرت ابوالفضل عليه السلام در نزد خداوند تبارك و تعالى مقام شامخى است كه همه شهيدان در روز قيامت به حال او غبطه مى خورند. (25)
امام صادق و قمر بنى هاشم عليه السلام
پيشواى ششم شيعه عليه السلام مى فرمايد:
كان عمنا العباس بن على نافذ البصيره، صلب الايمان جاهد مع ابى عبدالله و ابلى بلاء احسنا، و مضى شهيدا (26): عموى ما، عباس بن على عليه السلام، بصيرتى نافذ و ايمانى استوار داشت و همراه برادرش ابا عبدالله عليه السلام جهاد كرد و نيكو از امتحان بر آمد و به شهادت رسيد.
حضرت بقيه الله و قمر بنى هاشم عليه السلام
در زيارتنامه منسوب به حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف مى خوانيم:
السلام على العباس بن اميرالمومنين المواسى اخاه بنفسه الاخد لغده من امسه الفادى له الواقى الساعى اليه بمائه المقطوعه يداه
سلام بر عباس فرزند امير مومنان عليه السلام كه جانش را در راه مواسات با برادرش تقديم نمود، دنيايش را در راه تحصيل آخرت صرف كرد و جانش ‍ را براى حفاظت از برادرش قربانى ساخت...
در اين سلام حضرت بقيه الله حجه بن الحسن العسكرى - عجل الله تعالى فرجه الشريف - به چند فضيلت از فضايل حضرت عباس عليه السلام اشاره فرموده است:
1. جانش را نثار برادر كرد.
2. دنيا را وسيله نيل به آخرت قرار داد
3. نگهبان سپاه و خيام حرم حضرت سيدالشهدا عليه السلام بود و سعى فراوان كرد تا آب را به لب تشنگان برساند.
4. دو دستش در راه جهاد فى سبيل الله قطع شد.
سپس حضرت مى فرمايد: خدا لعنت كند دو قاتل او يزيد بن رقاد و حكيم بن طفيل را (27)
به دريا پا نهاد و، خشك لب بيرون شد از دريا
مروت بين، جوانمردى نگر، غيرت تماشا كن!
از ملاحظه كلمات ائمه اطهار - سلام الله عليهم اجمعين - در باب قمر بنى هاشم عليه السلام، براى انسان يقين حاصل مى شود كه فرزند رشيد ام البنين عليه السلام نزد آن بزرگوارن از مقام و منزلت بس بزرگى برخوردار است، چنانكه كرامات مذكور در بخش پايانى كتاب حاضر نيز بروشنى مويد اين امر مى باشد. (28)
شجاعت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام
از شهامت و شجاعت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام داستانها گفته اند. با همه آمادگى دشمن، و با وجود و قشون فراوانى كه جناح خصم در ميدان كربلا گرد آورده بود، باز هم شجاعت او پشت آنان را مى لرزانيد و لذا براى دفع اين خطر، در نظر گرفته بودند كه به هر نحو شده اباالفضل العباس عليه السلام را از امام حسين عليه السلام جدا كنند، و به مناسبت نسبتى كه شمر از سوى مادر با وى داشت اين ماموريت را بر عهده او گذاشتند ولى او نيز از اين ماموريت ناكام و نوميد برگشت. (29)
صاحب كتاب كبريت احمر پس از نقل داستانى شگفت از شجاعت و جنگاورى حضرت عباس عليه السلام مى گويد: صحت اين داستان استبعادى ندارد، زيرا عمر آن جوان به طور تقريب هفده سال بوده، خوارزمى در كتاب مناقب مى گويد: وى جوانى كامل بوده است.
داستان مزبور، به روايت خوارزمى (در كتاب: مناقب، صفحه 147) چنين است: در جنگ صفين، مردى از لشگر معاويه خارج شد كه او را كريب مى گفتند. وى به قدرى شجاع و قوى بود كه هرگاه در همى را با انگشت ابهام خود مى فشرد، نقش سكه آن محو مى گرديد!
كريب به ميدان آمد و فرياد كشيد و بر آن شد كه حضرت على بن ابيطالب عليه السلام را به قتل برساند. مرتفع بن وضاح زبيدى گام پيش نهاد و براى مبارزه با كريب به ميدان رفت، ولى شهيد شد. بعد از او، شرحبيل بن بكر براى مبارزه با كريب شتافت و او نيز به شهادت رسيد. پس از وى، حرث بن حلاج شيبانى براى قتال كريب قيام كرد، ولى او هم كشته شد.
مشاهده اين صحنه براى على بن ابيطالب عليه السلام موجب نگرانى و ناراحتى گرديد، لذا فرزند بزرگوارش، حضرت اباالفضل العباس عليه السلام، را كه مردى كامل بود خواست و به وى دستور داد از اسب خود پياده شود و لباسهاى خويش را از تن بيرون آورد.
حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام لباسهاى فرزندش، قمر بنى هاشم عليه السلام، را پوشيد و بر اسب وى سوار شد. آگاه لباسهاى خود را به تن عباس عليه السلام پوشانيد و اسب خويش را نيز به او داد.
اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام اين عمل را بدين لحاظ انجام داد كه وقتى به ميدان كريب برود، كريب آن حضرت را نشناسد، مبادا بترسد و فرار كند.
هنگامى كه حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام در مقابل كريب قرار گرفت، وى را به داد عالم آخرت آورد و او را از غضب و سخط خداوند بر حذر داشت.
ولى كريب در جواب اسدالله الغالب گفت: من با اين شمشيرم افراد زيادى را از قبيل تو كشته ام! اين را گفت و به حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام حمله كرد. آن شير بيشه شجاعت نيز با ضربتى كه بر فرق كريب زد، او را دو شقه نمود. موقعى كه على بن ابيطالب عليه السلام كريب را به جزاى خود رسانيد، به مكان خويشتن بازگشت و به فرزند برومندش، محمد بن حنفيه، فرمود: تو در كنار كشته كريب توقف كن، زيرا خونخواه وى پيش خواهد آمد.
محمد امر پدر را ااجرا كرد و نزديك پيكر كريب ايستاد. يكى از عموزادگان كريب به ميدان آمد و راجع به قتال وى از او سوال كرد. محمد گفت: من به جاى قاتل كريب مى باشم. وى با محمد به جنگ پرداخت و محمد او را كشت. پس از وى ديگرى آمد و محمد او را نيز به اولى ملحق كرد. و بدينگونه، خونخواهان كريب يكى پس از ديگرى به جنگ محمد آمدند تا تعداد كشتگان به هفت نفر رسيد. (30)
جوان نقابدار
علامه محمد باقر بيرجندى (متوفى 1352 قمرى)، در كبريت احمر (جلد 3 صفحه 24) مى گويد: در بعضى كتب معتبره ديدم كه در جنگ صفين هنگامى كه قشون معاويه آب را بر روى اصحاب اميرالمومنين عليه السلام بسته بودند، قمر بنى هاشم عليه السلام در حمله به لشگر معاويه بيرون آوردن آب از تصرف ايشان با برادرش امام حسين عليه السلام همراه بود. نيز مى گويد: روايت شده كه در يكى از روزهاى جنگ صفين، مردم ديدند از لشگر اميرالمومنين عليه السلام جوانى كه نقاب به صورت انداخته، هيبت و صلابت و شجاعت از او ظاهر و هويداست و تقريبا به سن شانزده ساله مى باشد، بيرون آمده و اسب خود را در ميدان جولانى داد و مبارز طلبيد. معاويه ابوالشعثاء را به حرب او فرمان داد. ابو الشعثاء گفت:
مردم شام مرا با هزار سوار مقابل مى دانند و تو مى خواهى مرا به جنگ كودگى بفرستى؟ من هفت پسر دارم، يكى از آنان را به جنگ او مى فرستم تا حساب او را برسد! ابوالشعثا پسر اولش را به ميدان نبرد نهادند و جوان كشته شد و پس از وى بترتيب يكايك پسران وى در ميدان نبرد نهادند و جوان نقابدار آنان را نيز به جهنم فرستاد.
ابواشعثاء كه اوضاع را اينچنين ديد، دنيا در نظرش تاريك شده و خود به ميدان آمد اما او نيز كشته شد و ديگر كسى جرات ميدان رفتن را نكرد. آنگاه جوان نقابدار عنان به جانب لشگر اميرالمومنين عليه السلام برگردانيد. اصحاب اميرالمومنين عليه السلام از شجاعت وى سخت در حيرت بودند و از خود مى پرسيدند كه اين جوان نقابدار كيست؟ تا آنكه اميرالمومنين على عليه السلام آن جوان را طلبيد و نقاب از صورت مبارك وى برداشت، آنگاه بود كه ديدند وى قمر بنى هاشم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام است. (31)
نگاهى به شجاعت و جنگاورى قمر بنى هاشم عليه السلام در روز عاشورا بيفكنيم
در جنگ تن به تن روز عاشورا حضرت عباس عليه السلام 250 دلاور را به هلاكت رسانيد به گونه اى كه دشمن انگشت حيرت به دهان گرفت و گفت:
كه يا رب چه زور و چه بازوست اين
مگر با قدر هم ترازوست اين
براى دفعه بعد كه همگى اصحاب و بنى هاشم شهيد گشتند و كسى باقى نماند و صداى العطش كودكان در حرمسرا بلند بود، غيرت و حميت آن شهسوار به جوش آمد و براى آوردن آب اجازه ميدان خواست.
ماردبن صديق، از جمله شجاعان لشگر عمر سعد بود، مردى قوى هيكل نظير مرحب خيبرى و عمرو بن عبد ود، و بسيار رشيد و داراى قامتى بلند و بدنى قوى و هيبتى موحش و تنومند از شجاعان نامى عرب، در حالى كه زره محكمى به تن داشت و نيزه بلند بر دست و خود مخروطى بر سر و بر اسبى قوى هيكل سوار بود، ميدان آمد و فرياد زد اى جوان شمشيرت را بينداز و بدان كسى كه به سوى تو آمده قلبى پر عطوفت دارد و با مهربانى دلش به حال حوانى تو مى سوزد كه با اين سيما و منظر به دست وى كشته شود و به علاوه ننگ دارم كه با اين عظمت جثه و شجاعت، جوانى را بكشم؟ بهتر است موعظه مرا بپذيرى و ترك مخاصمه كنى، و او را با ابياتى چند موعظه كرد.
حضرت ابا الفضل عليه السلام در جوابش فرمود: اى دشمن خدا بيانات شيواى ترا شنيدم، لكن آنها مانند بذريست كه در زمين شوره زار يا زمين سخت بپاشند، خيلى دور است كه عباس خود را به تو تسليم نمايد تا از طوفان بلا نجاتش بخشى، و اما از حذاقت من سخن راندى، اين نسبت ميراثى است كه از خاندان نبوت به ما رسيده و ما فدائى دين هستيم و به شهادت افتخار مى كنيم و در مصائب صابر و بر سختى ها شاكر و در تمام امور بر خدا توكل داريم، و اما تو اى مارد از فضايل محرومى و خصال اسلامى در تو نيست، نسبت من به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رسد، من شاخه اى از شجره طيبه نبوت هستم و آن كه از اين شجره باشد مويد من عندالله بوده و هيچ وقت تحت قيود و بندگى ابنا زمان واقع نخواهد شد. در بين اين گفت و شنودها اباالفضل عليه السلام خود را مهيا كرد و از جا جست و سر نيزه مارد را گرفت و از دست او در آورد و با نيزه خودش بر سينه او زد و از اسب به زمين انداخت، لشگريان مبهوت شدند و چون ديگر طاقت جنگ نداشت شمر فرياد زد مارد را دريابيد كه حضرت مهلتش نداد و سر او را جدا كرد.
جهاد با نفس اباالفضل عليه السلام
حضرت عباس عليه السلام در ستيز با دشمن، براستى سنگ تمام گذاشت: بدنش مجروح گشت، دستهايش جدا شد، بر فرق سرش عمود آهنى زدند و تير به چشم و به مشك آب او رسيد، كشت و...كشته شد... لكن جهاد با نفس او ذى قيمت تر است كه با لب تشنه كف آب را تا نزديك دهان آورد ولى از لب تشنه برادر و كودكان و اطفال تشنه او ياد كرد و آب را بر روى آب ريخت!
چرا عباس عليه السلام را سقا ناميدند
زمانى كه ابن زياد به عمر سعد نامه نوشت كه به من خبر رسيده است امام حسين عليه السلام حفر چاه مى كند اينك امام حسين عليه السلام را از آب منع كن، و از طرف ديگر نيز ذخيره آب در خيمه هاى امام حسين عليه السلام رو به پايان مى رفت، امام حسين عليه السلام حضرت عباس عليه السلام سپسالار كربلا را طلبيد و بيست سوار و سى تن پياده ملازم ركاب آن حضرت كرد تا از شريعه آب آوردند.
حضرت عباس عليه السلام صبر كرد تا شب تاريك شد، سپس چون شير غران به سوى شريعه روان شد. زمان حركت، هلال بن نافع بجلى از پيش ‍ روى عباس عليه السلام روان بود و نخستين كسى بود كه وارد شريعه شد. عمرو بن حجاج گفت: كيستى و اينجا چه مى كنى؟ گفت: يك تن؛ پسر عم تو، آمده ام تا آب بنوشم. عمر گفت بنوش، بر تو گوارا باد! هلال گفت: اى عمرو مرا آب مى دهى، ولى پسر پيغمبر و اهل بيت او را تشنه مى گذارى تا از عطش هلاك شوند؟
عمرو گفت: راست گفتى، لكن چه توان كرد؟ ماموريت دارم و بايد آن را به نهايت برسانم. هلال چون اين سخن بشنيد، ندا در داد كه اى اصحاب حسين در آييد! عباس سلام الله عليه چون شير شرزه با جماعت خود به شريعه در آمد، و از آن سوى عمرو نيز به افراد خود فرمان جنگ داد و تنور رزم افروخته گشت. اصحاب امام حسين عليه السلام نيمى به مقاتلت پرداختند، و نيمى مشكهاى خود را از آب پر كردند. در اين جنگ از لشگر عمرو بن حجاج، جمعى مقتول و مطروح افتادند و گروهى خسته و مجروح گشتند، ولى از اصحاب امام حسين عليه السلام كسى را آسيبى نرسيد. پس ‍ حضرت عباس عليه السلام بسلامت بازگشت و اصحاب امام و اهل بيت عليه السلام سيراب شدند و از اينجاست كه عباس را سقا ناميدند. (32)

شهادت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام

شهادت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام
حضرت عباس پرچمدار ارتش اباعبدالله الحسين عليه السلام ملقب به سقا است. چنان جمال دل آرا و طلعتى زيبا داشت كه او را ماه بنى هاشم مى گفتند. آن حضرت قد بلند بالايى داشت، بر پشت اسب قوى و فربه مى نشست، پاى مباركش بر زمين مى رسيد. او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هيچ كدام را فرزند نبود.
ابوالفضل عليه السلام اول ايشان را به جنگ فرستاد تا كشته ايشان را ببيند و اجر مصائب ايشان را درك كند. بعد از آن همه كشت و كشتار آن حضرت نزد امام حسين عليه السلام آمد و اجازه ميدان خواست و گفت: مى خواهم جانم را فداى تو گردانم. امام از شنيدن آن سخنان جانسوز به گريه در آمد و فرمود: اى برادر! تو صاحب لواى منى، چون تو نمانى كسى با من نماند. ابوالفضل عليه السلام عرض كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگانى دنيا سير گشته ام و اراده كرده ام كه از اين مردم منافق خونخوواهى كنم. امام عليه السلام فرمود: پس الحال كه عازم سفر آخرت شده اى، آبى براى كودكانم فراهم بنما.
حضرت حركت كرده در مقابل لشكر ايستاد. هر چه پند و اندرز به آنان گفت، سخن آن حضرت در قلب آن بى دينان اثرى نكرد. ناچار حضرت عباس به خدمت برادر شتافت و هرچه مشاهده كرده بود به عرض امام عليه السلام رساند. بچه ها در كنار خيمه دور حضرت اباالفضل را گرفته ناله مى كردند و با صداى بلند العطش، العطش مى گفتند:
حضرت ابوالفضل عليه السلام بى تابانه سوار بر اسب شد و نيزه بر دست گرفت و مشكى برداشت و به سوى آب فرات حركت كرد. چهار هزار نفر مثل ديوار، كنار شريعه صف كشيده بودند. حضرت را دور كردند و تيرها به چله كمان به طرف حضرت انداختند. حضرت عليه السلام رجز مى خواند.
از هر سو كه حمله مى كرد لشكر متفرق مى شدند مثل اين كه روباه از شير فرار كند. به روايتى هشتاد تن را به خلاك هلاكت افكند تا به شريعه وارد شد و خود را به آب فرات رسانيد. چون خسته و تشنه بود كفى از آب برگرفت تا بنوشد. تشنگى سيد الشهدا عليه السلام و اهل بيت او را ياد آورد، آب را از كف بريخت، مشك را پر از آب كرد و بر كتف راست افكند و از شريعه بيرون شتافت تا خود را به لشكرگاه برادر برساند و كودكان را از زحمت تشنگى برهاند، لشكر كه چنين ديدند راه او را گرفتند و از هر طرف او را احاطه كردند و آن حضرت مانند شير غضبان بر آن منافقان حمله مى كرد و راه مى پيمود. ناگاه نوفل الازرق و به روايتى زيد بن ورقا كمين كرده از پشت نخلى بيرون آمد و حكيم بن طفيل او را كمك كرد و تشجيع نمود. پس تيغى حواله آن جناب كرد. آن شمشير بر دست راست آن حضرت رسيد و از تن جدا شد. حضرت ابوالفضل عليه السلام فورا مشك را به دوش چپ افكند و تيغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله كرد و اين رجز را مى خواند:
و الله ان قطعتم يمينى
انى احامى ابدا عن دينى
و عن امام صادق اليقين
نجل النبى الطاهر الامين
پس مقاتله كرد تا ضعف عارض آن حضرت شد. دگر باره نوفل و به روايتى حكيم بن طفيل لعين از كمين بيرون جست و دست چپش را از بند بينداخت، حضرت عباس عليه السلام اين رجز خواند:
يا نفس لاتخشى من الكفار
و ابشرى برحمه الجبار
مع النبى سدى المختار
قد قطعوا ببغيهم يسارى
فاصلهم يا رب حر النار
و مشك را به دندان گرفت و همت گماشت تا شايد آب را به آن لب تشنگان آل رسول برساند كه ناگاه تيرى بر مشك آب آمد و آب آن بريخت و تير ديگر بر سينه اش رسيد و از اسب در افتاد.
سپس فرياد برداشت كه اى برادر، مرا درياب و به روايت مناقب، ملعونى عمودى از آهن بر فرق مباركش زد كه با بال سعادت به رياض جنت پرواز كرد. چون جناب امام حسين عليه السلام صداى برادر شنيد خود را به او رسانيد، برادر خود را ديد در كنار فرات با تن پاره پاره و مجروح با دست هاى بريده در كنار علقمه افتاده است. پس بگريست و فرمود:
الان انكسر ظهرى و قلت حيلتى
اكنون پشت من شكست و تدبير و چاره من گسسته گشت (33)
كفى از محيط سخاوت جدا شد
برادر چه آخر ترا بر سر آمد
كه سرو بلند تو از پا در آمد
چه شد نخل طوبى مثال قدت را
كه يكباره بى شاخ و برگ و برآمد
چه از تيشه اين ستم پيشه مردم
به شاخ گل و نونهال تر آمد
دريغا كه آيينه حق نما را
بسى زنگ خون بر رخ انور آمد
چه خورشيد خاور به خون شد شناور
مهى كز فروغ رخش خاور آمد
ندانم كه ماه بنى هاشم را
چه بر سر از اين قوم بداختر آمد
ز سر دار رحمت سرى ديد زحمت
خدنگ مخالفت به بال و پر آمد
دو دستى جدا شد ز يكتا پرستى
كه صورتگر نقش هر گوهر آمد
كفى از محيط سخاوت جدا شد
كه قلزم در او از كفى كمتر آيد
دريغا كه دريا دلى ز آب دريا
برون با درونى پر از اخگر آمد
عجب در يكدانه خشك لعلى
ز دريا برون با دو چشم تر آمد
ز سوز عطش بود درياى آتش
دهانى كه سرچشمه كوثر آمد
دريغا كه آن رايت نصر آيت
نگونسر ز بيداد يك صرصر آمد (34)
زبان حال ام البنين عليه السلام
چشمه خور در فلك چارمين
سوخت ز داغ دل ام البنين
مرغ دلش زار چو مرغ هزار
داده ز كف چار جوان گزين
كعبه توحيد از آن چارتن
يافت ز هر ناحيه ركنى ركين
قائمه عرش از ايشان به پاى
قاعده عدل از آنها متين
نغمه داودى بانوى دهر
كرده بسى آب دل آهنين
زهره ز ساز غم او نوحه گر
مويه كنان حور عين
ياد ابوالفضل كه سر حلقه بود
بود در آن حلقه ماتم نگين
ناله و فرياد جهان سوز او
لرزه در افكنده به عرش برين
كاى قد و بالاى دلاراى تو
در چمن ناز بسى نازنين
غره غراى تو الله نور
نقش نخستين كتاب مبين
طره زيباى تو سرو قدم
غيب مصون در خم او چين چين
كعبه فرو ريخت چه آسيب ديد
ركن يمانى ز شمال و يمين
زمزم اگر خون بفشاند رواست
از غم آن قبله اهل يقين
ريخت چه بال و پر آن شاهباز
سوخت ز غم شهپر روح الامين
آه از آن سينه سينا مثال
داد ز بيدادى پيكان كين
طور تجلاى الهى شكافت
سر انا الله به خون شد دفين
عاقبت از مشرق زين شد نگون
مهر جمانتاب به روى زمين
خرمن عمرم همه بر باد شد
ميوه دل طعمه هر خوشه چين
صبح من و شام غريبان سياه
روز من امروز چه روز پسين
چار جوان بود مرا دلفروز
و اليوم اصبحت و لا من بنين
لا خير فى الحياه من بعدهم
فكلهم امسى صريعا طعين
خون بشو اى دل كه جگر گوشگان
قد و اصلوا الموت بقطع الوتين
نام جوان مادر گيتى مبر
تذكرينى بليوث العرين
چون كه دگر نيست جوانى مرا
لا تدعونى و يلكم ام البنين
مفتقر از ناله بانوى دهر
عالميان تا به قيامت غمين
از ديوان كمپانى
محمد بن عباس بن امير المومنين عليه السلام
السيد عبدالرزاق المقرم النجفى در كتاب العباس، ص 195 مى نويسد كه قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام پنج اولاد داشت عبيدالله و الفضل و الحسن و القاسم و يك دختر، ولى ابن شهر آشوب نام يكى از فرزندان او را محمد دانسته و او را از شهداى طف بشمار آورده است. (35)
فرزند شهيد قمر بنى هاشم عليه السلام
محمد و عبدالله از جمله فرزندان قمر بنى هاشم عليه السلام هستند كه به گفته مورخان در كربلا به شهادت رسيده اند. گويند: حضرت ابوالفضل عليه السلام در ميان فرزندان خويش علاقه تامى به محمد داشته، به حدى كه آن پسر را از خود جدا نمى كرده است، در عين حال پس از شهادت برادران، شمشير به كمرش بست و اذن جنگ براى او حاصل نمود و فرمود: اى نور ديده، از محنت آباد جهان به سوى خرم آباد جنان رهسپار شو كه ساعتى نمى گذرد به تو ملحق خواهم شد. محمد دست عموى خويش، حسين بن على بن ابيطالب عليه السلام را بوسيد و با عمه وداع كرد و به ميدان شتافت. جنگ او در كتب مقاتل ديده نمى شود، ولى ابن شهر آشوب و ديگران، محمد بن عباس عليه السلام را در شمار شهداى كربلا آورده اند. قاتل وى نيز عنصرى تبهكار و سنگدل از طايفه بنى دارم است كه داغ او را به دل پدرش قمر بنى هاشم عليه السلام گذارد. شهادت اين پسر چهارده يا پانزده ساله، پدرش را سخت بيازارد. (36)
گريه امام حسين عليه السلام براى قمر بنى هاشم عليه السلام
مرحوم علامه سيد محسن امين در اعيان الشيعه صفحه 130، قسم اول از جلد چهارم، در بخش مربوط به مقتل حضرت عباس بن على عليه السلام برادر امام حسين عليه السلام نقل مى كنند:
حضرت عباس عليه السلام توانايى حركت نداشت، چون زخمها او را سنگين كرده بود، امام حسين عليه السلام براى شهادت او گريه سختى كرد. (37)
پس از شهادت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام به دستهاى مقطوع وى نظر افكنده و آن تن پاره پاره را نظاره كرد، سخت گريست و فرمود: اكنون پشت من شكسته و رشته تدبير و چاره گسسته گشت. پس فرياد برآورد: و اغوثاه بك يا الله و اقله ناصراه! ناگاه دو جوان، مثل دو ماه، از خيمه بيرون آمدند: يكى محمد بن عباس عليه السلام و ديگرى برادر او قاسم بن عباس عليه السلام بود و مى گفتند: لبيك يا مولى نحن بين يديك. آن حضرت فرمود: شهادت پدر شما را كفايت مى كند آن دو برادر عرض كردند: لا والله يا عماه، پس ‍ دو برادر دست و پاى عمو را بوسيدند و با عمه ها وداع كرده روى به ميدان نهادند. يكى دويست و پنجاه تن از آن ملاعين و ديگرى هشتصد و بيست تن را به جهنم فرستاد سپس هر دو به شهادت رسيدند. (38) (39)
شهادت عبدالله بن مسلم بن عقيل عليه السلام
محمد بن ابوطالب فرموده: اول كى كه از اهل بيت امام حسين عليه السلام به مبارزت بيرون شد عبدالله بن مسلم بود و رجز مى خواند و مى فرمود:
اليوم القى مسلما و هو ابى
و فتيه بادوا على دين النبى
ليسوا بقوم عرفوا بالكذب
لكن خيار و كرام النسب
من هاشم السادات اهل النسب
پس كارزار كرد و نود و هشت نفر را در سه حمله به درك فرستاد، پس عمرو بن صبيح او را شهيد كرد، رحمه الله عليه
ابوالفرج گفته: مادرش رقيه دختر اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام بوده، و شيخ مفيد و طبرى روايت كرده اند كه عمرو بن صبيح تيرى به جانب عبدالله انداخت و عبدالله دست خود را سپر پيشانى خود كرد آن تير آمد و كف او را بر پيشانى او بدوخت، عبدالله نتوانست دست خود را حركت دهد پس ملعونى ديگر نيزه بر قلب مباركش زد و او را شهيد كرد.
و بعضى از مورخين گفته اند كه بعد از شهادت عبدالله بن مسلم آل ابوطالب عليه السلام جملگى به لشگر حمله آوردند، جناب سيدالشهدا عليه السلام كه چنين ديد ايشان را صيحه زد و فرمود: صبرا على الموت يا بنى عمومتى
هنوز از ميدان برنگشته بودند كه از بين ايشان محمد بن مسلم بن زمين افتاد و كشته شد. رضوان الله عليه، و قاتل او ابو مرهم ازدى و لقيط بن اياس  جهنى بود. (40)
شهادت محمد بن عبدالله بن جعفر عليه السلام
محمد بن عبدالله بن جعفر عليه السلام به مبارزت بيرون شد و اين رجز خواند:
اشكو الى الله من العدوان
فعال قوم الردى عميان
قد بدلوا معالم القرآن
و محكم التنزيل و التبيان
و اظهروا الكفر مع الطغيان
پس ده نفر را به خاك هلاك افكند، پس عامر بن نهشل تميمى او را شهيد كرد. ابوالفرج گفته كه مادرش خوصا بنت حفص از بكر بن وائل است.
شهادت عون به عبدالله بن جعفر عليه السلام
در مناقب است: عون به مبارزت بيرون شد و آغاز جدال كرد و رجز خواند:
ان تنكرونى فانا ابن جعفر
شهيد صدق فى الجنان ازهر
يطير فيها بجناح اخضر
كفى بهذا شرفا فى المحشر
پس قتال كرد و سه تن سوار و هيجده تن از پيادگان از مركب حيات پياده كرد، آخر الامر به دست عبدالله بن قطنه شهيد گرديد.
ابوالفرج گفته: مادرش حضرت زينب كبرى عقيله بنى هاشم عليه السلام دختر امير المومنين على بن ابيطالب عليه السلام بنت فاطمه بنت رسول الله صلى الله عليه و آله بود.
شهادت عبدالرحمن بن عقيل عليه السلام
عبدالرحمن بن عقيل به مبارزت بيرون شد و رجز خواند:
ابى عقيل فاعرفوا مكانى
من هاشم و هاشم اخوانى
كهول صدق ساده الاقران
هذا حسين شامخ البنيان
و سيد الشيب مع الشبان
پس هفده تن از فرسان لشكر را به خاك هلاك افكند، آنگاه به دست عثمان بن خالد جهنى به درجه رفيعه شهادت رسيد.
طبرى گفته كه گرفت مختار در بيابان دو نفرى را كه شركت كرده بودند در خون عبدالرحمن بن عقيل و در برهنه كردن بدن او، پس گردن زد ايشان را، آنگاه بدن نحسشان را به آتش سوزانيد.
شهادت جعفر بن عقيل عليه السلام
جعفر بن عقيل عليه السلام به مبارزت بيرون شد و رجز خواند:
انا الغلام الابطحى الطالبى
من معشر فى هاشم من غالب
و نحن حقا ساده الذوائب
هذا حسين اطيب الاطايب
پس دو نفر و به قولى پانزده سوار را به قتل رسانيد و به دست بشر بن سوط همدانى به قتل رسيد.
و ديگر عبدالله الاكبر بن عقيل عليه السلام، كه عثمان بن خالد و مردى از همدان او را به قتل رسانيدند.
و محمد بن مسلم بن عقيل عليه السلام را ابو مرهم ازدى و لقيط بن اياس ‍ جهنى شهيد كرد.
و محمد بن ابى سعيد بن عقيل عليه السلام را لقيط بن ياسر جهنى به زخم تير شهيد كرد. (41)

حضرت على اصغر عليه السلام

حضرت على اصغر عليه السلام
كودك شير خوارى كه بيش از شش ماه نداشت در حرم امام حسين بود به نقل ابى مخنف پس از شهادت على اكبر يك مرتبه صداى زنان خيام بلند شد امام آمد فرمود شما را چه شده گفتند طفل شير خوار سه روز است آب نخورده و از شدت عطش خود را به زمين انداخت امام، شير خوار خود را گرفت و سردست بلند كرد عرض كرد پروردگارا تو مى دانى غير از اين كودك كسى را ندارم و اين شير خوار از شدت عطش برخود مى پيچيد آنگاه برد طرف لشكر و براى او آبى خواست.
فبينما هو يخاطبهم اذ اتاهم سهم مسموم له ثلاث شعب من شقى ميشوم لعنه الله عليه فذبح الطفل من الاذن الى الاذن
هنوز سخن سيدالشهدا تمام نشده بود كه تير سه شعبه زهر آلود عقيد بن سمعان يا حرمله بن كاهل اسدى بر گلوى از گل نازكتر على اصغر نشست پدر ديد فرزندش چون ماهى به خود مى غلطد و خون جارى شد دست برد زير گلوى على اصغر و خون او را گرفت به جامه ماليد و به آسمان پاشيد و عرض كرد خدايا شاهد باش اين قوم بر ذريه پيغمبرت رحم نكردند. شير خواره را به سينه چسباند در حالى كه خون جارى بود و عقب خيام برد و دو ركعت نماز خواند و دفن كرد و اشعارى بسرود.(42)
مسعودى و ابوالفرج اصفهانى و طبرى نوشته اند چون امام حسين عليه السلام تنها ماند ديگر از مردان جز على بن الحسين عليه السلام كسى را نداشت آمد با عبدالله رضيع وداع كند او را گرفت ببوسد در حال بوسه تيرى از گوش امام گذشت و به گلوى نازك على اصغر نشست و بعضى هم نوشته اند كه امام اين كودك را ديد از تشنگى به خود مى پيچد به ميدان برد سر دست بلند كرد گفت اى قوم اين شير خوار من محتاج آب است با يك شربت آب خطر مرگ او را بر طرف كنيد هنوز سخنش تمام نشده بود كه تير دشمن آمد و او را به خون آغشت و امام او را پشت خيام دفن كرد ولى دشمن بى شرم او را بيرون آورد و سر او را هم بريدند و جز اسرا به شام بردند الا لعنه الله على القوم الظالمين.
و بالرضيع اتاه سهم ردى
حضيث ابوه كالقوس من سفقه
قد خضب حسبه الدما فقل
بدر سما قد اكتسبى شفقه
وقت جان دادن لبش چون پسته بود
من بميرم دست و پايش بسته بود
شهادت حضرت على اصغر عليه السلام بزرگترين درد بر دل ابى عبدالله عليه السلام بود چنانچه فرمود ويل لهولاء القوم اذا كان جدك المصطفى خصمهم و عظمت مصيبت اين كودك از اين جا معلوم مى شود كه حضرت امام حسين عليه السلام براى هيچ كس روز عاشورا نماز نخواند مگر براى اين طفل رضيع و هيچيك از شهدا را دفن نكرد مگر على اصغر عليه السلام و خون او را نمى گذاشت به زمين برسد و بسيار در شهادت او پريشان شد و به خدا شكايت اين مردم را كرد. (43)
در شهادت طفل شيرخوار
چون امام حسين عليه السلام جوانان و دوستان خود را كشته ديد، خود آهنگ جنگ كرد و فرياد زد:
هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله اغاثتنا؟ هل من معين يرجو عند الله فى اعانتنا؟ (44)
آيا كسى هست كه دشمن را از حرم پيغمبر براند و دور كند، آيا خدا پرستى هست كه از خدا بترسد و ما را اعانت كند، آيا فرياد رسى هست كه براى ثواب ما را يارى كند؟
پس صداى زنان به شيوه بلند شد و امام عليه السلام نزديك خيمه آمد و با زينب عليه السلام گفت: آن فرزند صغير را به من ده تا او را وداع كنم. پس او را بگرفت و خواست ببوسد. حرمله بن كاهل اسدى لعنه الله عليه تيرى بيفكند كه در گلوى طفل آمد و او را ذبح كرد. شاعر خوب گفته است:
و منعطف اهوى لتقبيل طفله
فقبل منه قبله السهم منحرا
براى بوسيدن طفل خود خم شد، اما تير پيش از وى بر گلوگاه او بوسه زد. پس آن طفل را به زينب داد و گفت: او را نگاه دار و خود دو دست زير گلوى گرفت و چون با خون پر شد به طرف آسمان پاشيد و گفت: چشم خدا مى بيند، آنچه بر من آمد سهل باشد. شيخ مفيد در مقتل اين طفل گفته كه امام حسين عليه السلام جلو چادر نشست و عبدالله بن حسين فرزند او را آوردند، طفل بود، او را بر دامن نشانيد، مردى از بنى اسد تيرى افكند او را ذبح كرد.
ابى مخنف گفت: عقبه بن بشير اسدى گفت كه ابو جعفر محمد بن على بن الحسين عليه السلام به من فرمود: اى بنى اسد، ما از مشا خونى طلب داريم. گفتم:
گناه من چيست رحمك الله يا اباجعفر، آن چه خونى است؟ فرمود: پسركى از آن حسين عليه السلام نزد او آوردند و در دامنش بود كه يكى از شما تير افكند و او را ذبح كرد. پس حسين عليه السلام دست از خون او پر كرد و بر زمين ريخت و گفت: اى پروردگار، اگر نصرت را از آسمان بر ما بسته اى، پس بهتر از آن نصيب ما كن و از اين ستم كاران انتقام ما را بگير.
وسبط در تذكره از هشام بن محمد كلبى حكايت كرد كه چون حسين عليه السلام آنها را ديد كه بر كشتن وى متفق اند، مصحف را برگرفت و بگشود و بر سر نهاد و فرياد زد: ميان من و شما اين كتاب خدا و جدم محمد رسول الله، اى مردم به چه سبب خون مرا حلال مى داريد؟
و نيز گفته شده است: حسين عليه السلام صداى طفلى شنيد كه از تشنگى مى گريد. دست او را بگرفت و فرمود: اى مردم، اگر بر من رحم نمى كنيد بر اين طفل ترحم كنيد. پس مردى از آنها تيرى افكند و آن طفل را ذبح كرد و حسين عليه السلام بگريست و مى گفت: خدايا حكم كن ميان ما و اين مردمى كه ما را خواندند تا يارى كنند، آنگاه ما را كشتند. پس ندايى از آسمان رسيد: اى حسين، او را رها كن كه وى را در بهشت دايه اى معين است.
و بعد از آن گويد: حصين بن تميم تيرى افكند كه در لب آن حضرت جاى گرفت و خون از دو لبش روان گشت و مى گريست و مى گفت: خدايا، سوى تو شكايت مى كنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خويشان من مى كنند. و ابن نما گويد: آن طفل را با كشتگان اهل بيت بنهاد. و محمد بن طلحه در مطالب السوول از كتاب الفتوح نقل كرده است كه امام عليه السلام فرزند صغيرى داشت، تيرى آمد و او را بكشت. پس او را به خون آغشته كرد و با شمشير زمين را بكند و بر وى نماز بگزاشت و به خاك سپرد.
در احتجاج آمده است كه چون تنها بماند و كسى با او نبود مگر على بن الحسين عليه السلام و پسرى شير خوار كه نامش عبدالله بود، آن پسر را روى دست بگرفت تا وداع كند، ناگهان تيرى بيامد و او بر سينه او نشست و او را ذبح كرد. پس امام عليه السلام از اسب به زير آمد و با غلاف شمشير قبرى كند و او را به خون بياغشت و دفن كرد و برخاست. (45)
زبان حال حضرت رباب عليه السلام
جان مادر زبرم از چه جدا گشتى تو
همره باب گرامى به كجا رفتى تو
دل مجروح من از هجر چرا خستى تو
از چه اى بلبل من لب ز نوا بستى تو
تو گشائى لب و من سير مكم غبغب تو
تو سخن گوئى و من بوسه زنم بر لب تو
به كجا رفتى و اينك به كجاى آمده اى
با فغان رفتى و خاموش چرا آمده اى
آتش از نو مزن اين سينه سوزان مرا
پنجه آور بخراش تو پستان مرا
شير اگر نيست مرا شيره جان مى دهمت
ز سرشك مژگان آب روان مى دهمت
هوسم بود كه تو لب به سخن بگشايى
هر زمان عقده من از دل من بگشايى
غنچه لب به تكلم به چمن بگشائى
نيست راهست نمائى و دهن بگشائى
شهادت طفلى از آل امام حسين عليه السلام
ارباب مقاتل گفته اند كه طفلى از سراپرده جنان امام حسين عليه السلام بيرون شد كه دو گوشواره از در در گوش داشت و از وحشت و حيرت به جانب چپ و راست مى نگريست و چندان از آن واقعه هولناك در بيم و اضطراب بود كه گوشواره هاى او از لرزش سر و تن لرزان بود. در اين حال سنگين دلى كه او را هانى لعين، ابن ثبيت مى گفتند بر او حمله كرد و او را شهيد نمود. و گفته اند كه در وقت شهادت آن طفل شهر بانو مدهوشانه به او نظر مى كرد و ياراى سخن گفتن و حركت كردن نداشت.
لكن مخفى نماند كه اين شهربانو غير والده امام زين العابدين عليه السلام است، چه آن مخدره در ايام ولادت فرزندش وفات كرد. (46)
كوچولوى شهيد
كوچولوها ناتوانند و نياز به كمك دارند، بار سنگين جنگ را بر دوش آنها گذاردن، دشمنى با انسانيت است. كشتن كوچولوها، بزرگ ترين جنايت است. ناتوان كشى در هيچ مذهبى روانيست. كوچولو اگر گناهى مرتكب شود، كيفر نخواهد داشت، بلكه تنبيه مى شود. ميان كيفر و تنبيه فاصله بسيار است. كوچولوى بى گناه را كشتن، زشت ترين جنايات و بزرگ ترين گناه است.
بشرى كه كوچولويى را بكشد بشر نيست و درنده تر از پلنگ، و سمى تر از مار كبرى، و نجس تر از سگ هار است. در قانون شكار حيوانات، شكار جانداران خورد ممنوع است. پس شكار انسان هاى خورد چگونه خواهد بود! ولى يزيديان همه قوانين انسانيت و عواطف بشريت را زير پا نهادند و از كشتار كوچولوهاى حسينى دريغ نكردند! كوچولويى كه پاك تر از حور و پاكيزه تر از نور بود. كوچولويى كه قدرت بر حمل سلاح نداشت، سپر در دست نداشت، دستش را سپر قرار داد و يزيدى پليد دست كودك را قطع كرد!
كوچولو يتيم هم بود، يتيمى كه پدر را نديده، و در دامان عمو پرورش يافته. پس امام حسين هم عموى عبدالله بود و هم پدر او. كوچولو در شكم مادر بود كه پدرش امام مجتبى را شهيد كردند. و عبدالله يتيم زاييده شد و در آغوش عموى مهربان جاى گرفت و بزرگ شد، هر چند بزرگ بود و بزرگ زاده شده بود بيش از ده بهار از عمرش نگذشته بود كه با عمو به كوى شهادت سفر كرد، و با پاى خود به سوى شهادت دويدن گرفت.
از روز شهادت ساعتى چند گذشت كه كوچولو عمو را نديد، و دست پر مهر بر سرش كشيده نشد. فراق عمو، تاب را از وى ربود و شكيبايى نيارست. چرا؟ امام حسين عليه السلام روح بود و عبدالله پيكر، پيكر بدون روح نمى تواند زيست كند.
عبدالله به سوى ميدان دويد، چون عمو به ميدان رفته بود و ديگر باز نگشته بود. كوچولو وقتى به عمو رسيد كه حسين با پيكره پاره پاره بر زمين افتاده بود و نيرو و توانايى اش را از دست داده بود، ديگر قدرت بر حركت نداشت ولى اراده آهنين، همچون كوه پابرجا بود.
وقتى كه عبدالله به سوى عمو مى دويد، حسين عليه السلام او را بديد، زينب را صدا زد و گفت: خواهرم، عبدالله را نگهدار نگذار بيايد. زينب عليه السلام بدويد و عبدالله را بگرفت و خواست باز گرداند.
عبدالله به مقاومت پرداخت و گفت: به خدا سوگند از عمويم جدا نخواهم شد. زينب عليه السلام او را به خود واگذارد. عبدالله خود را به عمو رسانيد، و در كنار عمو بايستاد. ناگهان بديد كه ظالمى با شمشيرى آهنگ حسين عليه السلام كرده، عبدالله گفت:
مى خواهى عمويم را بكشى؟ و دست كوچكش را براى عمو سپر قرار داد آن بى رحم دور از انسانيت، دريغ نكرد و شمشير را فرود آورد، و دست كوچك عبدالله را دو نيمه كرد و به پوستى آويزان گرديد! كوچولو به گريه درافتاد، و مادر را صدا زد و به يارى طلبيد.
امام حسين عليه السلام با كمال ناتوانى، كوچولو را در آغوش گرفت و به نوازش پرداخت و گفت: صبر كن و در راه خدا حساب كن. خدا تو را به پدران پارسايت ملحق خواهد كرد. پس دست هاى امام حسين عليه السلام به سوى آسمان بلند شد و با خدايش به سخن پرداخت:
بار خدايا! باران آسمانت را از اين مردم دريغ كن، و از بهره هاى زمين محرومشان گردان، و به حكومت هاى ظلم و ستم دچار شان ساز. اين مردم دعوتمان كردند كه يارى مان كنند، ولى بر ما تاختند و به كشتارمان پرداختند...
يزيديان كوچولو را سر بريدند، و به پدران بزرگوارش ملحق كردند! كوچولو همان گونه كه براى عمه سوگند خورده بود، از عمو جدا نگرديد و با عمو به سوى بهشت جاويدان رفت. پند عمو را بپذيرفت، تاب آورد، صبر كرد و به مقامى عالى برسيد. هر چند شهادت بر كوچولو نيست، ولى عبدالله شهيد شد.
كوچولوتر
شهيد كوچولوى ديگر كه از كوچولو، كوچولوتر بود، او به ميدان شهادت نيامد، ولى شهادت يافت. نامش محمد، نواده عقيل، عقيل، عموى بزرگ حسين عليه السلام بوده و از عرب شناسان نامى به شمار مى رفته. كوچولو، پيش از حسين عليه السلام كشته شد، كوچولوتر بعد از حسين عليه السلام كشته شد. كوچولو شهادت عموى خود حسين عليه السلام را نديد. كوچولوتر شهادت عموزاده اش حسين عليه السلام را بديد. كوچولو از پيش ‍ رفت و كوچولوتر از دنبال. كوچولو ده ساله بود. كوچولوتر هفت ساله بود. محمد از عبدالله سه سال كوچك تر بود.
همان كه امام حسين شهادت يافت، و يزيديان به سوى خيمه ها تاختند، تا بانوان حرم را اسير كنند و آنچه هست ببرند! هر چند فضيلت و تقوا، شرافت و بزرگوارى ايمان و عدل بردنى نيست و يزيديان براى بردن آنها به سوى خيمه ها نتاختند. محمد كه پيراهنى بر تن داشت و گوشواره هايش از گوش آويزان بود و همچنان تكان مى خورد، از خيمه اى بيرون شد، هاج و واج بود و مات و مبهوت بدين سو و آن سو مى نگريست.
هر كس به فكر خود بود. بزرگسالان از خرد سالان غافل شده بودند. آتش ‍ بود. غارت بود. تاخت و تاز بود، ولى انصاف نبود! رحم نبود! انسانيت نبود! محمد چوبى از چوب هاى خيمه اى را به دست گرفته ايستاده بود، ده سوار بدو نزديك شدند، از ميان آنها هانى حضرمى بدو نزديك تر شد، نزديك تر شد تا به كودك برسيد.
از اسب خم گرديد و با شمشير كودك را دو نيمه كرد!
كودكى كه گناهى نداشت، به ميدان نيامد، سلاحى بر دست نداشت، دفاعى نكرد، قدرت گريز نداشت. يزيديان كودكان ناتوان و بى دفاع را كشتند و نشان دادند كه شريرتر از بشر، خود بشر است. (47)
---------------------------
1-سوره زخرف، آيه 69
2-كامل الزيارات، ص 240
3-در شناخت فرزندان و اصحاب امام حسين عليه السلام، ص 18 تاليف علامه سيد عبدالرزاق مقرم ترجمه حسن طاهرى.
4-شعر منسوب به ناصر الدين شاه قاجار مى باشد.
5-صفدر، يعنى كسى كه صف دشمن را مى شكافد.
6-اعلام الورى، ص 242
7-ناسخ امام حسين عليه السلام ج 2، ص 354
8-مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 77
9-سوره آل عمران، آيه 32
10-ابصار العين، ص 50
11-نفس المهموم، ص 170
12-گفته اند مادر جناب قاسم عليه السلام را ام ابى بكر مى گفتند و اسمش رمله بود.
13-منتهى الامال، ج 1، ص 701
14-ياران كوچك امام حسين عليه السلام، ص 180، به نقل از ناسخ التواريخ ج 2، ص 332
15-محن الابرار: ترجمه عاشر بحار، صفحه 279
16-ابصار العين فى انصار الحسين عليه السلام: ص 35
17-ابصار العين...همان، ص 35
18-كامل الزيارات، به تصحيح علامه امينى ره صاحب كتاب شريف الغدير، افست چاپ نجف اشرف سال 1356 قمرى، صفحه 257.
19-خصايص العباسيه: صفحه 119
20-شيخ طوسى از عاشيه روايت مى كند كه مى گفت: نديدم احدى را كه در گفتار و سخن شبيهتر باشد از فاطمه عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله.
چون فاطمه عليه السلام به نزد آن حضرت مى آمد او را مرحبا مى گفت و دستهاى او را مى بوسيد و در جاى خود مى نشاند و چون حضرت نيز به خانه فاطمه عليه السلام مى رفت وى بر مى خاست و از آن حضرت استقبال مى كرد و مرحبا مى گفت و دستهاى پدر را مى بوسيد (منتهى الامال: محدث بزرگوار شيخ عباس قمى، چاپ علميه اسلاميه جلد 1، ص 97).
21-شيخ كلينى روايت كرده از حضرت ابوالحسن ثالث امام على النقى عليه السلام كه مى گويى نزد قبر امير المومنين عليه السلام: السلام عليك يا ولى الله انت اول امظلوم و اول من غصب حقه صبرت و احتسبت حتى اتيك اليقين فاشهد انك لقيت الله و انت شهيد عذب الله قاتلك بانواع العذاب و جدد عليه العذاب جئتك عارفا بحقك مستبرا بشانك معاديا لا عدائك و من ظلمك القى على ذلك ربى انشاء الله يا ولى الله ان لى ذنوبا كثيره فاشفع لى الى ربك فان لك عند الله مقاما معلوما و ان لك عند الله جاها و شفاعه و قد قال الله تعالى و لا يشفعون الا لمن ارتضى (زيارت پنجم مفاتيح الجنان محدث قمى، انتشارات كتابفروشى و چاپخانه محمد على علمى ص 641
22-سوگنامه آل محمد: محمد محمدى اشتهاردى، انتشارات ناصر، چاپ چهارم بهار 72، به نقل از اسرار الشهاده در بندى و معالى السبطين: جلد 1، صفحه 452
23- بررسى تاريخ عاشورا: دكتر محمد ابراهيم آيتى، چاپ دوم، تاريخ چاپ 1347 هجرى شمسى صفحه 111 و تاريخ طبرى: جلد 4، صفحه 315.
24-خصال شيخ صدوق: جلد 1، صفحه 68 امالى صدوق: صفحه 373، بحار ج 22، صفحه 274 عوالم جلد امام حسين: صفحه 349 چاپ اول 1407 قمرى انتشارات مدرسه الامام مهدى عليه السلام، سفينه البحار: ج 2 صفحه 155، منتخب التواريخ صفحه 257.
25-ناسخ التواريخ: جلد امام حسين عليه السلام، جز 20، صفحه 348، چاپ افست 1351 شمسى
26-تنقيح المقال جلد دوم: آيه الله شيخ عبدالله مامقانى، صفحه 128.
27-سوگنامه آل محمد: سفحه 299، چاپ چهارم، به نقل از بحار: جلد 45 صفحه 66
28-چهر درخشان قمر بنى هاشم عليه السلام، ج 1، ص 12
29-در كربلا چه گذشت: ترجمه نفس المهموم، آيت الله محمد باقر كمره اى قدس سره
30-ستارگان درخشان: جلد 15 قمر بنى هاشم عليه السلام، صفحه 54 چاپ پنجم، چاپ اسلاميه.
31-فرسان الهيجاء: جلد 1، صفحه 193.
32-ناسخ التواريخ: جلد 2، صفحه 196، چاپ افست سال 1351 شمسى
33-منتهى الامال، ج 1، ص 385
34-ديوان كمپانى.
35-چهره درخشان قمر بنى هاشم عليه السلام، ج 2، چاپ دوم، ص 123
36-چهره درخشان قمر بنى هاشم عليه السلام، ج 1، چاپ پنجم، ص 123
37-عزاى امام حسين عليه السلام از زمان آدم تا زمان ما، ص 65، از آقاى شهرستانى (سيد صالح) از انتشارات حسينيه عماد زاده.
38-رياض الانساب و مجمع الاعقاب معروف به بحر الانساب، ص 87
39-چهره درخشان قمر بنى هاشم عليه السلام، ج 2، چاپ دوم، ص 123
40-منتهى الامال، ج 1، ص 694 - 695 چاپ انتشارات هجرت، 1377
41-منتهى الامال، ج 1، ص 697
42-على اكبر و على اصغر شهيد، عماد زاده، ص 49
43-زندگانى چهارده معصوم عليه السلام، عماد زاده، ج 1، ص 37
44-روايت شده است زمانى كه امام حسين عليه السلام با صدايى بلند و غمگينانه ندا در داد كه: آيا ياورى هست كه مرا يارى كند؟ پايه هاى عرش خدا لرزيد و آسمانها گريستند و فرشتگان ضجه زدند و زمين پريشان شد. پس فرشتگان گفتند: پروردگارا اين حبيب تو و نور چشم حبيب توست، به ما اجازت فرما تا به ياريش رويم. پس صحيفه اى از آسمان در دست آن حضرت افتاد و هنگامى كه به پشت صحيفه نظر فرمود، مشاهده نمود كه با خطى روشن و واضح نوشته شده است:
اى حسين! ما مرگ و شهادت را بر تو واجب ننموده ايم و تو مختارى كه انتخاب نمايى. و بدان كه مقام تو نزد ما محفوظ است و اگر بخواهى ما اين گرفتارى را از تو برطرف مى سازيم، بدان كه همه آسمانها و زمين و جن و فرشتگان را به فرمان تو در آورده ايم هرگونه مى خواهى به آنان فرمان ده تا اين كافران و از خدا بى خبران را نابود سازند، و در آن هنگام همه آسمان و زمين پر بود از فرشتگانى كه حربه هايى از آتش ‍ در دست داشتند و منتظر فرمان امام حسين عليه السلام بودند. پس هنگامى كه مضمون نامه پروردگار خويش را دانست، صحيفه را به آسمان پرتاب كرد و فرمود: پرودگارا! خوش ‍ دارم كه هفتاد بار يا هفتاد هزار بار كشته شوم و دوباره زنده گردم و همچنان در طاعت و بندگى و دوستى تو باشم، و من از ادامه زندگى بعد از كشته شدن دوستانم، بيزارم.. تا آخرين نامه (اين قسمت پاورقى برگرفته شده از كتاب اسرار حسينيه ملا حبيب الله شريف كاشانى، به نقل از معالى السبطين، ج 2، ص 9
45-نفس المهموم، ص 188
46-منتهى الامال ج 1، ص 705
47-پيشواى شهيدان، حضرت آيه الله سيد رضا صدر، ص 411
------------------------
على ربانى خلخالى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page